ادبیات اسلایدر حقوق بشر زنان فرهنگ و هنر

ناامیدی و سکوت ما تفکر طالبانی را تغذیه می‌کند

گفت‌وگویی با خانم دکتر حمیرا قادری، داستان‌نویس معاصر افغانستان دربارۀ فعالیت‌های «انجمن ادبی سوزن طلایی» و وضعیت داستان‌نویسی زنان افغانستان در دوران طالبان

عصمت الطاف
۱.خانم دکتر حمیرا قادری، در نخست سپاس‌گزاری می‌کنم از این‌که وقت‌تان را در اختیار ما گذاشتید تا درباره‌ی فعالیت‌های انجمن ادبی سوزن طلایی گفت‌گویی داشته باشیم و هم‌چنین، نگاهی بیندازیم به وضعیت داستان‌نویسی و زنان داستان‌نویس افغانستان در این یک سال‌واند دوران طالبان. اگر اشتباه نکنم، انجمن ادبی سوزن طلایی بعد از سقوط افغانستان به فعالیت آغاز کرد. می‌خواهم خودتان در مورد زمان و انگیزۀ تأسیس انجمن و اهدافی که دنبال می‌کند، صحبت کنید؟

پاسخ: انجمن ادبی سوزن طلایی را با یاد کورس خیاطی سوزن طلایی هرات، سال‌های ۱۹۹۷م. تقریباً ۴۰ روز بعد از سقوط أفغانستان در ۲۰۲۱ تأسیس کردم.
در سال ۱۹۹۶م. وقتی طالبان برای بار اول افغانستان را تصرف کردند، یادم هست که ما دختران خیلی سرگردان بودیم و این سرگردانی باعث می‌شد که عملاً روزهای ما هدر بروند. فراتر از آن، این‌که نومیدی بین دختران پیدا شد. آن ناامیدی فراگیر بسیار ناراحت‌کننده بود. طالبان یکی‌یکی، مکان‌های آموزشی را به روی دختران بستند. اول مدارس و دانشگاه‌ها بسته شدند، بعد تمام کورس‌های آموزشی، بعد حتی مساجد و زیارت‌گاه‌ها و دست‌آخر هم حمام‌های عمومی. این‌که از حمام‌های عمومی یاد می‌کنم، به خاطر این است که در آن دوران، آن‌جا مرکزی بود که ما هم‌دیگر را می‌دیدیم. دختران هر محله معمولاً در حمام‌های عمومی همان محله جمع می‌شدند. دیدوادیدهایی که در حمام‌های عمومی اتفاق می‌افتادند، بخشی از افسردگی‌های آن‌ها را حل می‌کردند؛ اما وقتی حمام‌ها بسته شدند، در یک سال ما احساس کردیم که زندانی مطلق شدیم. حق نداشتیم بدون محرم از خانه‌ بیرون شویم، اصلاً بیرون شدن از خانه زیر سؤال بود. ما کلاً از جامعه حذف شدیم. این نگاه طالبانی کم‌کم حتی روی مردان خانواده‌ها هم تأثیر گذاشت. دختران دو تا راه برای ادامۀ زندگی داشتند؛ یک به سکوت تن بدهند و خفقان را بپذیرند. دو، ازدواج اجباری کنند. در ازدواج‌های اجباری، اگر اجباری نگوییم، در ازدواج‌های از پیش تعیین‌شده‌ای که خانواده‌ها آن‌ها را مدیریت می‌کردند، کمتر عشق، علاقه، وجود داشت. در کنارش راه دیگری هم بود، خودسوزی. من در مورد دختران دیگر ولایات افغانستان اطلاعی نداشتم؛ به خاطری که در آن زمان ارتباطات به شکل امروزی گسترده نبود؛ اما آن‌چه در هرات و شفاخانۀ هرات می‌دیدم، واقعات فراوان سوختگی بود. تعداد زیادی از دختران تن به خودسوزی می‌دادند. افسردگی شدید راه به جایی برده بود که دختران هیچ راهی برای بیرون رفت نمی‌دیدند. در همان زمان در اوج همۀ این بدبختی‌ها چیزی که در ذهن من خطور کرد، نوشتن بود. چهار دختر دور هم جمع شدیم و نوشتیم و از ترس طالبان نام کلاس را هم کورس خیاطی سوزن طلایی گذاشتیم. اولین داستانم با نام خودم که در آن دوره کاملاً ممنوع بود، در همان دورۀ طالبانی چاپ شد و خیلی به من انگیزه داد. چاپ شدن یک داستان زیر نام حمیرا قادری خیلی گام بزرگی بود برای من. در آن دوره‌ ما هر دوشنبه جمع می‌شدیم و می‌نوشتیم. استاد ناصر رهیاب که بعداً استاد دانشگاه هرات و رئیس دانشکده ادبیات هرات شد، استاد ما بود و کمک‌مان می‌کرد.
در سال ۲۰۲۱م. وقتی طالبان دوباره بر افغانستان مسلط شدند و من باز هم روزهای طالبانی را تجربه کردم. از خودم پرسیدم، در آن روزهای بعد ۱۹۹۶م. چه چیزی به من کمک کرد که سر پا بمانم؟ یادم از انجمن سوزن طلایی و نوشتن آمد. توانمندی من هم در همین بخش بود. احساس کردم سوزن طلایی در این دوره می‌تواند خیلی کمک‌کننده باشد. انجمن سوزن طلایی را با همین انگیزه، گذر از این روزهای سیاه و سخت ایجاد کردم. این انجمن را در بوستون، سه‌چهار ماه پیش ثبت رسمی هم کردم. من از طریق انجمن ادبی سوزن طلایی به علاقمندان داستان‌نویسی در افغانستان و اندونیزیا درس می‌دهم. می‌توانم بگویم بزرگ‌ترین انگیزه‌ام کمک به جوانان افغانستان و کم کردن خفقان بوده است. وضع روحی دخترها و پسرها برایم مهم است. به خاطر این، دختران و پسران می‌گویم و تنها رویی دختران تاکید نمی‌کنم؛ زیرا که عین رنجی را که دختران می‌برند، در سطح متفاوت پسران نیز متحمل می‌شوند.

۲.مؤسس انجمن تنها خودتان بودید یا نویسندگان یا شاعران و فرهنگیان و افرادی دیگر هم با شما همکار بوده‌اند؟

پاسخ: مؤسس انجمن خودم هستم. دستیارم هم با من کار می‌کند. البته حالا دانشگاه آیوا در بخش برنامۀ نویسندگی بین‌المللی (انترنشنل رایتینگ پروگرام) به ما پیوسته و از کلاس‌های ما حمایت می‌کنند. به دختران و پسران ما سرتیفیکیت می‌دهند. امیدوارم بعدها شرایط پیش بیاید تا بتوانیم با بقیۀ فرهنگیان در این مورد همگام باشیم. از طریق انجمن ادبی سوزن طلایی، من مسابقه‌ی خاطره‌نویسی برگزار کردم، برای دختران دورۀ لیسه. خانم صحرا کریمی و خانم سرو رسا رفیع‌زاده برای داوری آثار به من پیوستند و در بخش جوایز هم کمکم کردند. وقتی که نیاز باشد، این دوستان در کنارم هستند و کمک می‌کنند.

۳٫ در زمانه‌ای که همۀ ما از وطن کنده شده‌ایم و به هر گوشۀ دنیا پراکنده شده‌ایم، کشور هم در واقع، از این رو، به آن رو شده است و فضای نفس کشیدن برای همۀ مردم افغانستان و به خصوص زنان و دختران این سرزمین بسته شده، ضرورت تأسیس انجمن را در چه می‌دیدید؟

پاسخ: باید بگویم که ما در شرایطی هستیم که این پراکندگی را باید جمع کنیم. جمع جغرافیا که نمی‌شویم. خیلی‌ها که رفتند، رفتند. سرزمین ما دورۀ اول با حملۀ شوروی و بعد به خاطر جنگ‌های داخلی و تسلط طالبان پشت سر هم ، خیلی‌ها را از دست داد. گروهی زیر خاک گروهی هم زنده روی خاک، اما بسیار پراکنده. در آن دوره، قهار عاصی را از دست دادیم، در کنارش اکرم عثمان را به نوع دیگری از دست دادیم. سال‌ها استاد زریاب را از دست دادیم. این پراکندگی جغرافیایی دیگر جمع نمی‌شود. کاری کنیم که آن جدایی قلمی‌ای که در دورۀ اول بین نویسنده‌ها و شاعران اتفاق افتاد، دوباره اتفاق نیفتد. این کار توسط همین سازمان‌ها و انجمن‌ها، از طریق زوم و اسکای روم و میتینگ و… ممکن است. هر بهانه‌ای را غنیمت شمریم. به خاطری که در این دیار غربت، این فضا خیلی زود می‌تواند تأثیرگذار باشد و روحیۀ خیلی‌‌ها را بشکند.
در داخل افغانستان، درسته که جغرافیا آن‌ها را جمع می‌کند؛ اما وضعیت روحی و اجتماعی خوب نیست که جمع شوند و دنبال کارهای ادبی باشند. اکنون در میان نسل جوان، ناامیدی غوغا می‌کند. با این انجمن می‌توانم هر هفته تعدادی را گردهم جمع کنم. این‌ها بعد از کلاس، گروه‌ تشکیل می‌دهند، کتاب‌هایی را که می‌خوانند، به هم معرفی می‌کنند. بعد از ختم دوره، علاقمندان را وارد باشگاه کتاب خوانی می‌کنیم. هر ماه یک‌ کتاب را می‌خوانیم و در موردش حرف می‌زنیم. دختران هم‌دیگر را پیدا می‌کنند و پسران هم. با هم حرف می‌زنند. به نظرم در چنین شرایطی، کار بزرگی است. امیدوارم انجمن‌های دیگر هم در این مسیر کمک‌مان کنند.

۴.می‌خواهم در مورد کلاس‌ها، نحوۀ گزینش افرادی که به هدف گذراندن این دوره به شما مراجعه می‌کنند، صحبت کنید. چند دوره برگزار کرده‌اید و چه برنامه‌های دیگری روی دست دارید؟

پاسخ: مثل همان مسابقۀ خاطره‌نویسی‌ای که برگزار کردم، به فکر این هستم که دور دوم هم برگزار کنم. منتها تا آخر نمی‌شود از جیب شخصی این کار را کرد. دور اول، دو داور و خود انجمن این هزینه‌ها را متقبل شدند؛ اما در دور بعدی، اول باید خودم این بودجه را داشته باشم تا در کنار سرتیفیکت، جایزۀ نقدی هم بدهم به تقدیرشدگان.

نحوۀ گزینش در دوره‌های آموزشی هم قسمی است که با اتمام یک دوره و آغاز دورۀ دوم، دستیارم در صفحۀ سوزن طلایی و صفحه‌های خودم پست می‌گذارد، از آن‌هایی که می‌خواهند سهم بگیرند، متن می‌خواهد. تعداد متن‌ها خیلی زیاد است. من باید از میان آن همه اثر، فقط بیست تای آن را انتخاب کنم. این برایم خیلی سخت است که مجبورم تعداد زیادی را رد کنم؛ اما چاره‌ای نداریم. ظرفیت پذیرش ما محدود است. کسانی که به ما می‌پیوندند، باید اهل کتاب خواندن باشند و نوشتن را دوست داشته باشند. ما اصول اصلی نوشتن را یادشان می‌دهیم.

۵. اشتراک‌کنندگان این دوره‌ها بیشتر از کدام قشر بوده‌اند؟ می‌خواهم از لحاظ سنی و جنسیتی بفرمایید؛ چون پاسخ این سؤال، می‌تواند سؤال‌های دیگری را رقم بزند؟

پاسخ: می‌توانم بگویم، آثاری که در هر دوره‌ به ما می‌رسند، متفاوت است؛ ولی در همین دو دورۀ آخر، تعداد پسرها بیشتر است.
دو نوع صنف داریم؛ یکی صنف‌هایی که آزادتر است و انجمن سوزن طلایی پیش می‌برد و سرتیفیکیت با نام انجمن ادبی سوزن طلایی است. در این نوع صنف‌ها محدودیت سنی نداریم. جوان‌های ما از ۱۷ تا ۳۰ الی ۳۵ سال هم هستند که می‌آیند و می‌نویسند. دیگر صنفی که دانشگاه آیوا همراه انجمن سوزن طلایی در سرتیفیکیت شریک است. یک سن خاصی را در نظر گرفته است؛ اما از نظر سنی محدودیت دارد. این صنف، بین ۱۸-۲۵ سال است.
باید بگویم، یک دورۀ طولانی چند ماهه هم در اندونیزیا درس دادم. دستیارم کمکم کرد، خودشان هم یکی دو نفرشان دستیارم بودند که کلاس‌های‌شان شلوغ بود. من آن‌جا برای افغان‌هایی درس دادم که یک دهه است که گیر مانده‌اند. از نظر روحی دوست داشتند، بنویسند و حال و هوای خودشان را به نوعی بیان کنند.

۶. با در نظرداشت افرادی که به کلاس‌های شما مراجعه کرده و این دوره‌ها را گذرانده‌اند، علاقه‌مندی و استعداد روایت‌گری را در وجود اشتراک‌کنندگان چگونه می‌بینید و هم‌چنین، اگر این نویسندگان به نوشتن ادامه بدهند، آینده‌شان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

پاسخ: با وجودی که من از بین تعداد زیادی، افراد را انتخاب می‌کنم، ولی باز بین خود انتخاب‌شده‌ها چند نفر نسبت به بقیه درخشان‌ترند. حقیقت این است که جوانان امروز از هم‌دوره‌ها و هم‌نسل‌های من قوی‌ترند. کتاب زیادتر می‌خوانند، دسترسی به فنون یادگیری بیشتر دارند، نسل جدید هستند و با احساسات خودشان روراست‌تر و صادق‌ترند. استعداد خوبی دارند. می‌خواهم بگویم چیزی که در نوشته‌های این بچه‌ها هست، حس قصه‌گویی است. یعنی ما هر چه بخواهیم اصول را کار کنیم و هر چه بخواهیم روی اصول تمرکز کنیم، بالاخره باید هر قلمی جوهر قصه‌گویی در آن باشد و من در خیلی از این دخترها و پسرها این قدرت را می‌بینم. بلدند بنویسند، قصه را بسازند و ببافند. فقط نیاز به حمایت دارند.
اگر از میان سیصد نفر، فقط سه نفر جزو داستان‌نویسان خوب آیندۀ افغانستان باشند، حس می‌کنم من دین خود را در برابر این جریان اداء کرده‌ام. معتقدم که نمی‌شود من فقط به خودم و خودپروریی خودم فکر کنم و کتاب بنویسم؛ باید چیزهایی را که یاد گرفته‌ام، منتقل کنم. با یک یا دو نفر جریان ساخته نمی‌شود. برای همین است که بخش بزرگی از وقت خود را با این دخترها و بچه‌ها می‌گذرانم تا این جریان را گسترده‌تر کرد و نهال‌ها و سروهای بلند داستانی افغانستان آینده را پیدا کرد.

۷.تعداد زیادی از اشتراک‌کنندگان دخترند، در شرایطی که دختران و زنان افغانستان از سوی اداره‌ی طالبان، از تحصیل محروم شده‌اند، به باور شما برگزاری کلاس‌های مجازی، چه در بخش ادبیات و هنر، و چه در بخش‌های دیگر، چقدر می‌تواند این خلا را پر کند؟

پاسخ: من اصلاً جزو افرادی نیستم که بگویم با این کلاس‌های آنلاین می‌شود جای خالی مکتب و دانشگاه را پر کرد. همین نویسندگی را مثال می‌زنم. بزرگ‌ترین هنر نویسنده‌ها این است که از تجربۀ زیستۀ خودشان استفاده می‌کنند در آثارشان. حالا شما ببینید، زنان ما چقدر محدود شده‌اند. این تجربۀ زیسته از کجا می‌آید؟ تجربۀ زیسته‌ای اتفاق نمی‌افتد. زنان ما تا دروازۀ خانه‌های‌شان مشکل دارند که بروند. اگر بازار بروند، باید با محرم بروند. این خفقان تجربۀ زیستۀ متنوع ایجاد نمی‌کند. انسان‌ها نیاز دارند در اجتماع باشند. هم‌دیگر را ببینید، زندگی خود را فراتر از این فضاهای مجازی رقم بزنند. بنابراین، این‌ کلاس‌های آنلاین جایگزین زندگی اجتماعی نیستند. اصلاً نباید ما طوری رفتار کنیم که این کلاس‌های مجازی را جایگزین فکر کنیم. باید تمام تلاش ما این باشد که از حربه‌هایی مختلف استفاده کنیم و روی طالبان فشار بیاوریم. با زنان هم‌صدا باشیم تا طالب فضای اجتماعی را به مردم و زنان افغانستان برگرداند. زن و مرد هم ندارد، فضای اجتماعی از همه گرفته شده است اکنون، و باید برگردانده شود.

۸. به عنوان خودارزیابی، برگزاری این کلاس‌ها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ این کلاس‌ها چقدر توانسته‌اند اشتراک‌کنندگان را در مسیر داستان‌نویسی بیندازند؟

پاسخ: همان اول گفتم که توانمندی پذیرش ما در کلاس‌ها کم است. می‌دانید که من زندگی خود را دارم. باید برای فرزندم هم پدر باشم و هم مادر. در دانشگاه هاروارد مشغولم و روی کتابم هم کار می‌کنم. وقتم کم است، ولی با همۀ این‌ها، راضی هستم. معمولاً آدمی نیستم که به خودم نمره بدهم، اما راضی هستم. ما در هر کلاسی که برگزار می‌کنیم، ۲۰ تا ۲۵ نفر شرکت کننده داریم. شرکت‌کننده‌ها هر هفته می‌نویسند و در گروه می‌گذارند. من باید هر نوشته را بخوانم و نظر خودم را برای صاحب نوشته بفرستم. بنابراین، در کنار همۀ کارها بازخورد دادن به نوشته‌های صنف کار ساده‌ای نیست. فعلاً در توانم همین‌قدر است. دلیل دیگری هم برای خشنودی از خودم دارم، من در این دو سال به صورت مستقیم با جوانان بودم. با آن‌ها کار کردم و فقط با چند سخنرانی و چند جلسه دایر کردن این طرف و آن طرف ادعای فعال بودن نمی‌کنم.

۹. تا آن‌جایی که شما در جریان وضعیت ادبی افغانستان هستید، می‌خواهم بفرمایید که سقوط افغانستان به دست طالبان، چه تأثیری بر نهاد ادبیات و نویسندگان داشته است؟

پاسخ: در پاسخ به این سؤال‌تان باید بگویم که سقوط به همه داشته‌های ما آسیب زد. بخش هنر و ادب‌ هم که تافتۀ جدا بافته نبود. گروه کثیری از اهل ادب و فرهنگ افغانستان را رها کرده‌اند، در قدیم انترنت نبود که این رها شدن‌ها و رها کردن‌ها دیده شوند؛ اما حالا دیده می‌شود. هر باری که ما چتر هنر را از دست دادیم، تمام افرادی را که زیر این چتر بودند، نیز از دست دادیم.
آن با همی دیگر نیست. هر دفعه که این سقوط اتفاق افتاده و این گروه هجرت کردند، با همی غیرممکن شده است. مثلاً قبلاً اشاره کردم که در بین نویسندگان گذشته، شما ببینید اکرم عثمان تا سال‌های سال ننوشت تا آخر، با کتاب «کوچه‌ی ما» برگشت. رهنورد زریاب ده سال که بیرون بود، ننوشت تا این‌که قلمش دوباره در افغانستان جاری شد. سپوژمی زریاب یک‌ تن از نویسندگان خوب ما بود که بعد از هجرت دیگر اصلاً ننوشت. بار آخری که به خاطر وفات استاد زریاب کابل آمد، خواهش کردم که یک مصاحبه داشته باشیم، که چرا ننوشتی. حتا نخواست در مورد ادبیات داستانی حرف بزند.
در قسمت شاعران هم همین داستان است. شاعران و نویسندگان ما هر بار در این دنیا پهناور گم شدند. هر جایی که شما فکر کنید، اهل هنر ما پرتاب شدند. بی‌انگیزگی خیلی وقت‌ها شاعر و نویسنده را به خمودی و جمودی می‌کشاند. حالا من در امریکا با داستان فارسی چه کنم؟
تا ارتباطات نباشند و آن باهمی‌ها نباشند، جریانی خلق نمی‌شود. مثلاً در مورد همین نویسندگان ایرانی، معلوم است که جریان ادبی داخل ایران اصلاً با جریان ادبی خارج از ایران قابل مقایسه نیست. جریان اصلی نوشتن در داخل ایران بالیده است. آنجا خودشان را دارند خواننده‌شان را دارند، این‌جا در پراکندگی مطلق به سر می‌برند. بهترین آثاری که از ایرانی‌ها خلق می‌شود، در داخل ایران است. در مورد ما هم همین طور است. این پراکندگی آسیب‌های جبران‌ناپذیری به فرهنگ کشور می‌زند، جبران‌ناپذیر. به همین خاطر، من می‌توانم بگویم که تمام آن تلاش دو دهۀ آخر که در افغانستان در قسمت ادب و هنر اتفاق افتاد، حالا از دست رفته است. همه دچار سرخوردگی موانع جدید در کشورهای جدید هستند. همه ما مشغول تأمین معیشت زندگی، سیستم مهاجرت و کاغذبازی‌های جدید هستیم. این‌ها همه رنج‌اند. این همه رنج فرصتی را برای خلاقیت نمی‌گذارد. باید بسیار باانگیزه باشید که بتوانید ادامه بدهید. بنابراین، سر پا ماندن برای هر شاعر و فرهنگی‌ای که بستر رشد و بالندگی خود را از دست داده، بسیار سخت است.

۱۰. این یک واقعیت تلخ است که زنان در تاریخ افغانستان همواره رنج کشیده‌اند و از فرصت‌ها محروم بوده‌اند؛ اما در بیست سال دوران جمهوریت، تا حدودی فضای نفس کشیدن برایشان مهیا شد، توانستند از بسیاری فرصت‌ها بهره‌مند شوند. همین‌طور در عرصۀ ادبیات هم شاهد خلق آثار فراوانی از سوی زنان بودیم. شما بفرمایید که با سقوط افغانستان به دست طالبان زنان با چه سرنوشتی گرفتار آمده‌اند؟ سرنوشت زنان نویسنده و شاعر به کجا کشیده و کشیده خواهد شد؟

پاسخ: همان آسیبی که هجرت، زبان جدید، فقر و بدبختی‌ به ادیب مرد ما زده، به ادیب زن ما هم زده، شاید هم بیشتر. بیشتر به این خاطر که مثلاً برای کسانی که در داخل هستند، در داخل گیر مانده‌اند، دیگر واقعاً آن فضای جمع‌شدن نمانده است. ادبیات و هنر مسئلۀ شخصی نیست، مخاطب می‌خواهد، گوش شنوا می‌خواهد، و چشم بینا می‌خواهد و همۀ این‌ها را شما نمی‌توانید از چهار‌دیواری خانه‌تان بخواهید. بنابراین، آسیبی که این جنگ‌ها و هجرت‌های مداوم به هنر و هنرمند زده است، جنسیت نمی‌شناسد. ما بعد از سقوط تا فعلاً نه خلاقیتی از زنان داشته‌ایم نه از مردان. البته نمی‌خواهم بگویم هنرمندان در دورۀ قبل از طالبان حامی داشتند. حتی وزارت فرهنگ سرگردان بازی‌های سیاسی بود؛ اما خوب، حضور شاعران و نویسندگان در کنار هم خودش قدرت و قوت ادامه بود.

۱۱. به عنوان آخرین سؤال می‌خواهم بپرسم که با وجود بر سر قدرت ماندن طالبان و محروم بودن زنان و دختران افغانستان از تحصیل، آوارگی بخش زیادی از زنان نویسنده و شاعر، شما آیندۀ ادبیات زنان افغانستان را چگونه پیش بینی می‌کنید؟ زنانی که از کشور بیرون شده‌اند، فرصت بالندگی یافته‌اند یا این‌که کنده شدن آن‌ها از فرهنگی که بدان تعلق داشتند و دارند، مأیوس و سرخورده کرده است؟

پاسخ: در سال ۲۰۱۷م. در کالیفرنیا آقای هدف را که بازیگر تئاتر بودند و چند روزی پیش فوت کردند، دیدم. از ایشان پرسیدم که آقای هدف، در این‌جا به چه کاری مشغول شدید؟ گفت که به هر کاری مشغول شدم، الا سینما و تئاتر. کار ساده‌ای نیست که این‌جا در بازار حرفه‌ای راه پیدا کنید.
البته هجرت فرصت هم است. من می‌بینم که برای گروهی از اهل هنر و فرهنگ شرایط مثل پذیرش در دانشگاه‌ها و حضور در مکان های فرهنگی فراهم شده است؛ اما فکر نمی‌کنم که همۀ شاعران و نویسندگان و اهل فرهنگ ما از این فرصت‌ها برخوردار باشند. بنابراین، بیشتر نسل بالنده‌ای که در موردشان صحبت می‌کنیم، بستر بالندگی و بستری را که برای‌شان انگیزه می‌داد، از دست داده‌اند. مانعِ زبان، ممکن است کار را برای اهل ادب سخت کند. نفس رنج سقوط که با خود به دیار دور آورده اند،‌ آن‌ها را درگیر کرده است. بر پا ایستادن کار ساده‌ای نیست. اما ناممکن نیست. به هر حال، اگر سیاسیون خارجی در قبال سقوط أفغانستان بی‌پروا هستند، فرهنگیان خارجی دارند به قصۀ سقوط و آوارگی ما گوش می‌دهند. می‌شود از این فرصت استفاده کرد و راه نیمه را ادامه داد.
نمی‌خواهم بگویم که نا‌امیدم؛ اما می‌خواهم بگویم که مرا یک قلم و دو قلم یا یک تئاتر و یک فیلم، اصلاً خوشحال نمی‌کند. به این دلیل که ما جریان بزرگ و گروه‌های بزرگی را که شکل گرفته بودند، از دست داده‌ایم. خیلی حیف شد. ما بیست سال برایش زحمت کشیدیم. قرار بود ما در همان عرصه کار کنیم و حرفه‌ای شویم. ما داشتیم همان جریان را پیش می‌بردیم. شاید در بین ما افراد آن‌چنان حرفه‌ای پیدا نمی‌شد؛ اما قرار بود ما سکویی باشیم، قرار بود نسلی باشیم که نونهال‌های دیگری در کنار ما بیایند و با گذر از ما به آن حرفه‌ای بودن برسند. در تمام زمینه‌ها یک عقب‌گرد بزرگ دیده می‌شود. در افغانستان همان قدر که سیاست، اجتماع و اقتصاد دچار عقب‌گرد شد، به همان‌قدر فرهنگ و هنر هم دچار عقب‌گرد شد. این‌ها را با بدبینی نمی‌گویم. این‌ها را از روی تجربۀ زیسته‌ام می‌گویم. نسل جدیدی که آمده‌اند از فرصت‌ها به صورت حرفه ای استفاده کنند، خودشان را نسبت به فرهنگ و ادب و هنر افغانستان مدیون بدانند و مسئول بدانند. مواظب باشیم که ناامیدی و سکوت ما طالب را تغذیه می‌کند.
من می‌نویسم، پس هستم.

سپاسگزارم از شما خانم دکتر قادری، از صحبت‌هایی شما استفاده کردم.

در مورد نویسنده

عصمت الطاف

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید