ادبیات اندیشه فرهنگ و هنر

بازخوانی تحلیلی احیای ‌هویت؛ روی‌کرد راه‌بردی به نسل‌کشی (سرگذشت مردم بخت‌برگشته)

 

فصل پنجم

با توجه به این که دشمن جنگ را به خانه‌های هزاره‌ها کشیده بود، تلفات انسانی آن‌ها نسبت به دشمن خیلی زیاد بود و هزاره‌ها، پس از شکست، قتل‌ عام و تحمل ستم‌های بی‌شمارف چنان روحیه‌ی خود را باخته بودند که قدرت هیچ ‌گونه تصمیم‌گیری و انتخاب در آن‌ها دیده نمی‌شد و مانند افسون‌شده‌ها، هر آن چه را که مهاجمان از آن‌ها می‌خواستند، برآورده می‌کردند‌. از این‌ رو، مطابق طرح فاشیستی عبدالرحمان، باید زمین‌های هزاره‌ها برای مهاجران هندی توزیع می‌شد و خود‌ آن‌ها، به بردگی لشکر مهاجم درمی‌آمدند یا در بازارهای برده‌فروشی افغانستان معامله می‌شدند؛ یا روی زمین خود ‌شان به عنوان دهقان مهاجران تازه‌وارد هندی، کار می‌کردند (بدون این که اختیار دارایی، زن و فرزند خود را داشته باشند.) در غیر آن، چاره‌ای جز فرار از افغانستان نداشتند. به همین جهت، بسیاری از هزاره‌ها، به کشورهای هم‌سایه آواره شدند؛ اما به روایت سراج‌التواریخ، تنها نزدیک به ۱۰ درصد از فراری‌ها، توانستند از مرزها رد شوند اما نزدیک به ۹۰ درصد آن‌ها، در مسیر راه توسط حیوانات وحشی، نظامیان حکومت و متعصبان مذهبی، قتل عام شدند. در سوی دیگر، حکومت به دو دلیل از فرار هزاره‌ها به بیرون از افغانستان جلوگیری می‌کرد؛ ۱: هراس از سرایت اخبار قتل‌ عام هزاره‌ها به بیرون از افغانستان؛ ۲: تکمیل طرح نابودی همه هزاره‌ها.

عبدالرحمان برای نابودی کامل هزاره‌ها در ۱۳۱۲، زمین‌ها و چراگاه‌های آن‌ها را به مهاجران و کوچی‌های هندی پشتون‌تبار واگذار کرد و کوچی‌‌های مسلح، در سایه‌ی مصونیت از تعقیب جرمی و عدم پرداخت مالیات، علاوه بر تصرف چراگاه‌ها، پای‌مال کشاورزی مردم و فروش اجباری کالاهای تجارتی بنجل شان بر مردم سرکوب‌شده، بسیاری از هزاره‌های بی‌گناه را به قتل می‌رسانیدند؛ اما مأموران حکومتی، نه تنها به عریضه‌های هزاره‌های ستم‌رسیده و خانواده‌های کشته‌شدگان، کوچک‌ترین توجهی نشان نمی‌دادند، بل که خود ‌شان کاسه‌ی داغ‌تر از آش بودند؛ به طور نمونه، سربازانی که در اثر بیماری، حوادث طبیعی و حمله‌ی حیوانات وحشی در هزارستان از بین می‌رفتند، حکومت خون‌بهای آن‌ها را از هزاره‌ها می‌گرفت و شماری را هم، به جرم مرگ آن‌ها زندانی و اعدام می‌کرد! چیزی که در این هنگامه‌ی نسل‌کشی گسترده و قتل‌ عام مهیب و بی‌سابقه، تعجب مؤلف کتاب را برانگیخته است، بی‌توجهی دولت قاجاری ایران در قبال نسل‌کشی گسترده‌ی هزاره‌ها و حمایت ضمنی سید‌جمال‌الدین از عبدالرحمان است که خطاب به ناصرالدین می‌نویسد که در تأمین وحدت سراسری، به امیر عبدالرحمان تاسی بجویید.

با‌ این وصف، به باور نگارنده‌ی کتاب، کوچی‌گری، پدیده‌ا‌ی سیاسی‌-قومی است؛ زیرا کوچی‌های دوتابعیته‌ که تذکره‌ی نخست آن‌ها پاکستانی و تذکره‌ی دوم آن‌ها، افغانستانی است، ثروت‌مندترین گروه اجتماعی افغانستان استند. با توجه به این نکته که کوچی‌ها هیچ گاه به حکومت‌ها مالیات نپرداخته/نمی‌پردازند، نه تنها نقشی در تأمین منافع اقتصادی و ملی افغانستان ندارند، بل که همیشه سربار مردم و حکومت‌ها بوده‌/استند. هر چند طراح نسل‌کشی هزاره‌ها و معضل کوچی‌گری، عبدالرحمان جابر بود؛ اما این طرح ضدبشری در دوره‌های حکومت آل ‌یحیا، از طریق وضع مالیات‌ سنگین و کمرشکن و حمایت بی‌دریغ از کوچی‌ها، با شدتِ بیش‌تر علیه هزاره‌ها تطبیق شد و در دوره‌ی طالبان، به اوج خود رسید.

نویسنده، منشأ فساد اداری گسترده‌ی دوران حکومت حامد کرزی را به سیستم اقتصادی و‌ سیاسی غارت‌گرانه‌ی عبدالرحمان و حکومت‌های پس از آن، حواله می‌دهد؛ زیرا ساختار قدرت در افغانستان، بر پایه‌ی فساد‌ اداری طرح شده و حکومت‌های قومی در طول تاریخ، همان‌ گونه که قبیله‌ی خود ‌شان را از پرداخت مالیات معاف کرده و‌ دست آن‌ها را در ظلم، اجحاف،‌ زورگیری و غارت دارایی سایر قوم‌ها و قبیله‌ها باز می‌گذاشتند، مصارف حکومتی را نیز از دست‌رنج و خون دل رعیت‌های غیرقومی خود حاصل می‌کردند.

فصل ششم

در فصل ششم «هزاره‌ها از قتل‌ عام تا احیای هویت»، نویسنده به چه‌گونگی بازگشت دوباره‌ی هزاره‌ها به صحنه‌ی رقابت‌های اجتماعی و قومی افغانستان پرداخته و تحلیل خود را بر دلیل‌های زیر استوار کرده است؛ ۱: به‌هم‌خوردن معادله‌ی قدرت قومی؛ عبدالرحمان، از یک سو تسلط پشتون‌ها را بر سایر اقوام ساکن در افغانستان مسجل کرد بود و در سوی دیگر، بیم آن می‌رفت که افرادی از میان قبیله‌های پشتون، حکومت عبدالرحمان و اخلاف او را با مخاطره مواجه کنند؛

۲‌: تولید روغن زرد و تأمین مصارف اردو؛ مهاجران کوچی هندی استقراریافته بر سرزمین اجدادی هزاره‌ها، نه به زمین‌داری اهمیت می‌دادند، نه به حکومت مالیه می‌پرداختند و نه رعایای مطیع و سربه‌راه بودند؛ بل که روزگار‌ شان، به خلق تنش میان خود و غارت مدام هزاره‌ها و سایر اقوام افغانستان، می‌گذشت. به همین‌ جهت، حکومت قومی زیر فشار این همه سربار از لحاظ اقتصادی و تأمین مایحتاج اردو، در مضیقه‌‌ قرار گرفته بود؛ ۳: افزایش شمار هزاره‌‌های آواره در ارتش بریتانیا؛ شایعه‌های فراوانی از قدرت‌گیری هزاره‌ها در ارتش انگلیس بر زبان‌ها می‌گشت. با وجودی که این شایعه‌ها، ساخته و پرداخته‌ی کسانی بود که بیش‌تر از عبدالرحمان، آرزوی نابودی کامل هزاره‌ها را داشتند؛ اما این مسئله، مایه‌ی نگرانی دایمی عبدالرحمان را فراهم کرده بود.

عوامل یاد‌شده در بالا، سبب شد تا عبدالرحمان با تکیه بر دیدگاه مادی‌گرایانه‌اش، شماری از جنرال‌هایی را که پس از سرکوب و چپاول هزاره‌ها ثروت‌مند شده و دیگر برای او، مصرف نظامی نداشتند، به جرم بدرفتاری با هزاره‌ها محاکمه کرد و در چراگاه‌‌ها میان کوچی‌ها و هزاره‌ها حدودی معین کرد، به قصد دل‌جویی از هزاره‌ها، شماری از دختران آزاد و اسیر میرهای مشهور را برای خود و پسرانش به همسری پذیرفت. تا این که در دوره‌ی امیر حبیب‌الله‌خان، به تعدادی از هزاره‌ها اجازه‌ی عودت به افغانستان داده شد که به موجب آن، نزدیک به پنج هزار خانواده از ایران برگشتند و شماری از آن‌ها در مناطق شمالی و اطراف هرات، جا‌به‌جا شدند و تعدادی هم، در مناطق جنوبی جا داده شدند؛ اما به مرور زمان، در برابر ستم‌های مهاجران و کوچی‌های خودسرِ هندی، تحلیل رفته و نابود شدند؛ اما هزاره‌های شمال در اثر هم‌کاری با حکومت، وضعیت بهتری داشتند.

تا این که فرمان لغو بردگی در دوران دولت مستعجل امیر امان‌الله‌خان، اعلام شد و هزاره‌ها به حمایت از دولت امانی برخاستند؛ اما بعد‌ها، هزاره‌ها به دلیل حمایت از حکومت امیر امان‌الله‌خان و اعدام نادرشاه توسط عبدالخالق، مورد غضب حاکمان آل‌ یحیا به ویژه نادرخان و هاشم‌خان، واقع شدند و تا زمان قیام ابراهیم‌خان، گاو‌سوار و آغاز دهه‌ی دمکراسی از شر مظالم و مالیه‌های سنگین و ستم‌های بی‌شمار کوچی‌ها، بسیاری از آن‌ها یا از گرسنگی نابود شدند و یا این که زادگاه‌ شان را ترک و زمین‌های شان را به کوچی‌ها و میرهای طرف‌دار حکومت -در برابر باقی‌مانده‌ی قیمت پارچه‌های جیم و مالیات‌های گوناگون دولتی واگذار کردند.

هزاره‌هایی که از شر کوچی‌ها و فشار مالیات، به شهرهای افغانستان گریخته بودند، برای ادامه‌ی بقا، هویت خود را کتمان می‌کردند تا این که در نسل‌های بعدی در درون سایر هویت‌های قومی افغانستان کاملاً تحلیل رفته و ارتباط خویشاوندی، فرهنگی و مذهبی آن‌ها با سایر هزاره‌ها به‌کلی قطع شد.

با نگاهی به حضور اجتماعی و سیاسی هزاره‌ها، می‌توان دریافت که از مرگ عبدالرحمان تا پایان حکومت داودخان، تغییر چندانی در میزان برخورداری اقتصادی، سهم‌گیری‌های اجتماعی و سیاسی هزاره‌ها رونما نشد؛ به طور نمونه: در لویه‌جرگه‌ی ۱۳۰۳ خورشیدی از مجموع ۱۰۵۰ نفر شرکت‌کننده، بین ۵۳‌-۶۰ نفر (۸ درصد) هزاره بودند. از مجموع، ۱۱۱ کرسی در دور اول مجلس شورای ملی ۱۳۰۹، از کل هزارستان هفت نماینده (۳٫۶ درصد) حضور داشتند. در آخرین دوره‌ی مجلس شورای ملی (در دهه‌ی دمکراسی)، از مجموع ۲۱۶ نماینده‌ی مجلس سیزدهم، تنها ۲۰ نفر نماینده (۲٫۹ درصد) از هزارستان بودند؛ حتا در لویه‌جرگه‌ی سال ۱۳۸۱، از مجموع  هزار و ۱۶۵ نماینده، بین ۲۱۵-۲۲۰ نماینده‌، هزاره (۳٫۱۳ درصد) بودند. خلاصه این که؛ نخستین مکتب دولتی در سال ۱۳۲۵ در ولسوالی پنجاب بامیان تأسیس شد و همین مکتب در ۱۳۴۹ به لیسه ارتقا یافت که مجموع شاگردان آن، ۴۶۰ نفر بود. به دلیل تبعیض و تعصب شدیدی که از سوی حکومت‌های پس از عبدالرحمان در بخش‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بر هزاره‌ها اعمال می‌شد، تعداد مشاهیر هزاره تا دوران داودخان به کم‌تر از چهل نفر می‌رسید.