نویسندگان: رنه ولک و آوستن وارن
مترجمان: ضیای موحد و پرویز مهاجر
حیاتالله رهیاب
باری، هادی میران نوشته بود که هزارهیی که سراجالاتواریخ را نخوانده و مرده باشد؛ بیسواد مرده است. حالا من میخواهم بگویم، کسانی که شیفتهی ادبیاتاند؛ اگر کتابهای حوزهی نقد ادبی و نظریه را مطالعه نکنند، این شیفتگی ناقص است.
گرچند کتابهای ترجمهشده را خوب نمیفهمم و خواندن آثار ترجمهشده باعث میشود؛ فقط با کلیات مسایل روبهرو شوم و از درک جزئیات عاجز بمانم، امّا بعضی کتابها بهخواندنشان میارزد. همان تعبیر ویتگنشتاین است که زبانِ من، جهانِ من است. هر کس زبان خودش را بهتر درک میکند تا زبان دیگر. آثار ترجمهشده که بهیاری ایرانیان در سالهای اخیر دستبهدست میشود، در جایشان از ارزش و جایگاه برخوردار است. داریوش آشوری، در برنامهی پرگار میگفت، فن ترجمه در ایران خوب پیشرفت کرده و جای پیدا کرده است. بهراستی کتابهای غرب از طریق ترجمهی مترجمان ایران، بهدسترس فارسیزبانان قرار میگیرد.
وقتی کتابهای ترجمهشدهی غرب را میخوانیم، با دو نوع چالش روبهرو میشویم؛ یکی اینکه اثر، ترجمه شده است و ترجمه هیچگاه با اصل اثر همتایی نمیتواند، دوم اینکه، کتابهای غرب در جامعهی غرب بهنگارش در آمدهاند و از جوِ فرهنگی_ادبی غرب تغذیه کرده است که این موارد برای یک خوانندهی شرقی، اندکی دشواری خلق میکند. در کنار موارد یادشده، امّا انسانها بریده از یک نیستاناند و با وجودِ هزاران فرق، مشترکاتی نیز دارند. پس نمیتوانیم پنجرهی اندیشههای غرب را بهبهانهی بیگانگی بهرویمان ببندیم. باید اختلاط کنیم و از هر چمنی، گُلی بر داریم.
وقتی تولستوی، هوگو، تورگنیف، شکسپیر، بالزاک، فاکنر، پوشکین، روسو، دیکنز، ماکیز، سارتر، هگل، گورکی… میخوانیم، با جهان ناشناختهیی روبهرو میشویم. کسانی را میخوانیم که از فرهنگ دیگری و جامعهی دیگری سخن میزنند. بههمینخاطر این حس بیگانگی چالشِ دیگریست.
این کتاب، کتابِ فربهیست در زمینهی بحثهای ادبی و ادبیات.
فصلهای این کتاب
فصل اول: ادبیات و تحقیق ادبی
فصل دوم: ماهیت ادبیات
فصل سوم کارکرد ادبیات
فصل چهارم: نظریهی ادبی، نقد ادبی و تاریخ ادبی
فصل پنجم: ادبیات همگانی، تطبیقی و ملی
فصل ششم: از گِردآوری نسخ تا تصحیح انتقادی
فصل هفتم: ادبیات و زندگینامه
فصل هشتم: ادبیات و روانشناسی
فصل نهم: ادبیات و جامعه
فصل دهم: ادبیات و افکار
فصل یازدهم: ادبیات و هنرهای دیگر
فصل دوازدهم: چگونگی وجود اثر ادبی هنری
فصل سیزدهم: خوشنوایی، وزن، و بحر
فصل چهاردهم: سبک و سبکشناسی
فصل پانزدهم: تصویر، استعاراره، سمبول و اسطوره
فصل شانزدهم: ماهیت و وجود افسانهی روایی
فصل هفدهم: انواع ادبی
فصل هجدهم: ارزیابی
فصل نوزدهم: تاریخ ادبیات
رنه ولک و آوستین وارن، در کتاب نظریهی ادبیات، در فصل بررسی ادبیات ملی و تطبیقی، بحثهای جالبی را پیشکش میکند. این دو نویسنده، در این بخش میگویند ادبیات باید جدا از تمایزهای زبانی در حیطهی واحد بررسی شود و سوق داده شود و همچون هنر و زیبایی در تمام جهان یکی شود. ادبیات فصل مشترک ملتهاست و بایستی ملتها توسط ادبیات گِره زده شود. وقتی این فصل را خواندم کمی گپِ ماکسیم گورکی نیز برایم روشن شد. ما در کلیات مسایل ادبی خوانده بودیم که «ادبیات قلب گیتی است.» این سخن گورکی بهظاهر ساده میآید ولی مفهوم بلند و معنادار دارد. ما اگر دقت کنیم انسانها با باورها و اعتقادات متفاوت و با باورمندی بهادیان و مذاهب مختلف و گرایشهای گوناگونِ سیاسی_اجتماعی، در ساحت ادبیات اما مشترکاتی دارند. ادبیات بهمثابهی یک نهاد اجتماعی تاثیرگذار و تاثیرپذیر از نهادهای دیگر اجتماعی همواره انسانها را با همدیگر پیوند زده است و مرزها را شکسته است.
چارلز ای برسلر در کتاب نقد ادبی، مینویسد: نقد عملی بدون نظریه وجود ندارد. نقد و نظریهی ادبی پیوند ناگسستنی دارد و هر کدام بالای همدیگر تاثیرگذاری دارد، ولی میتوان بین منتقد ادبی و نظریهپرداز ادبی تفکیک قایل شد و این مساله باعث دوجهتی بین نقد ادبی و نظریهی ادبی میشود. نقد ادبی، تاریخ ادبی و نظریهی ادبی سه بحث جداناپذیر ادبیات است که بالای همدیگر سایه افکندهاند. از این جمع نقد ادبی ساحهی بیشتر را احتوا میکند که بعضیها تاریخ ادبی را زیرمجموعهی نقد ادبی میشمارند. در این میان، رنه ولک در کتاب نظریهی ادبیات، در فصلِ چهارم (نقد ادبی، نظریهی ادبی و تاریخ ادبی) در پی بازنمایی کارکرد این سه دانش است. او بهنقل از بعضیها تاریخ ادبی را در تلاش میداند که در پی بازسازی مقصود نویسنده است و نقد ادبی نیز در این فرایند، ارزشگذاری میکند. ولک مینویسد: این ادعا که مورخ ادبیات از نقد و نظریهی ادبی بینیاز است، بهکلی بیاساس است. در کُل میتوانیم بگوییم آنجا که کاستی است و میتوان چیزی را بهتر و خوبتر ساخت، نقد انگشت میگذارد و نظریه نیز بهمثابهی چارچوب و رویکرد و روش، همواره پیشدرآمد منتقد ادبی و مورخ ادبی است.
ادبیات نهاد اجتماعی است. بهقول دوبونال، «ادبیات بیان حال جامعه است.» (۱۳۷۹: ۱۰۰) بازتاب اوضاع و احوال جامعه و بیان امورات اجتماعی بهکمک ادبیات امکانپذیر است. تامس وارتن، اولین مورخ شعر انگلیسی معتقد بود که: «حسن ادبیات در این است که ویژگیهای هر عصر را بهدقت ثبت میکند و نمودار بلیغترین و گویاترین راه و رسمهاست. (۱۳۷۹: ۱۱۰)فصلهای دیگر این کتاب نیز بهگونهی نظاممند با محتوای خوب، پیوند ادبیات با پدیدههای اجتماعی دیگر و معرفی چند دانش ادبی دیگر پرداخته است. مطالعهی این کتاب برای علاقهمندان ادبیات خاصتاً آنیکه خوانندهی تخصصی و جدی ادبیات استند، مفید و ارزشمند است.
________________________________
رنه ولک و آوستین وارن، (نظریهی ادبیات، ترجمهی ضیای موحد و پرویز مهاجر، ۱۳۷۹: تهران.)
نظر بدهید