ادبیات فرهنگ و هنر

در «پایان شب» انسانیت ما به محک گذاشته می‌شود

گزارشی از برنامۀ نقد و بررسی رمان «پایان شب» اثر خداداد حیدری

هفتادوچهارمین برنامۀ خانۀ ادبیات به نقد و بررسی رمان «پایان شب» اثر خداداد حیدری، نویسندۀ اهل افغانستانِ ساکن ایران اختصاص داشت. این برنامه به تاریخ بیست‌وپنجم آبان‌ماه / عقرب ۱۴۰۲م. با همکاری حوزۀ هنری و نشر آمو در سالن مهرداد اوستای حوزۀ هنری در تهران برگزار شد. در این برنامه جمعی از اهالی فرهنگ و هنر و ادبیات افغانستان و ایران اشتراک کرده بودند. محمدقائم خانی، نویسنده و کارشناس‌ داستان، احمد احراری، داستان‌نویس مهاجر افغانستانی و شازیه اسلمی، دانشجوی دکتری ادبیات فارسی و استاد دانشگاه تعلیم و تربیۀ استاد ربانی، دربارۀ «پایان شب» صحبت کردند.

در نخست تینا محمدحسینی، داستان‌نویس و مسئول بخش داستان خانۀ ادبیات افغانستان در جایگاه قرار گرفت و از منتقدان، برگزارکنندگان و اشتراک‌کنندگان برنامه تشکر کرد و از چاپ و نشر «پایان روز» اظهار خرسندی کرد و به نویسنده‌اش تبریک گفت.

سپس اولین منتقد برنامه، آقای محمدقائم خانی، رمان‌نویس و کارشناس گروه داستان انتشارات شهرستان ادب، در جایگاه قرار گرفت و دربارۀ ساختار و انسجام «پایان شب» صحبت کرد. او اظهار داشت که «پایان شب» داستان تک‌موقعیتی است که از انسجام خوبی برخوردار است.

خانی اظهار داشت: «یادم نمی‌آید رمان یا داستان بلندی فارسی خوانده باشم که این قدر موقعیت داستانی را مثل «پایان شب» پرورانده باشد. می‌توانم بگویم ما در «پایان شب» با پرورش کامل یک موقعیت داستانی طرفیم؛ چیزی که به آن می‌گویند داستان موقعیت.»

به گفتۀ خانی داستان موقعیت مخصوص داستان کوتاه و داستان بلند است. در رمان به گونه‌ای که باید، نمی‌شود داستان موقعیت نوشت. به خاطر این‌که خط پی‌رنگ، چندین زیرشاخۀ مهم دارد و تک‌موقعیت نمی‌شود؛ ولی داستان کوتاه و داستان بلند به نویسنده این امکان را می‌دهد که همۀ عناصر را یکپارچه مثل سربازان پادگان در خدمت صحنه قرار دهد و موقعیت داستانی خلق کند و این موقعیت را نیز بپروراند. او افزود: «موقعیت چیزی است که ظاهراً ادبی است؛ ولی در واقع، یکی از آن بزنگاه‌هایی است که متن را از ادبیت فراتر می‌برد و ما را با انسانیت انسان روبه‌رو می‌کند.»

به گفتۀ خانی وقتی ما در موقعیتی قرار می‌گیریم که مجبور می‌شویم دربارۀ مسائل فراتر از داشته‌های‌مان تصمیم بگیریم؛ مثلاً در مورد جان کسی تصمیم بگیریم، آن‌جا است که خودمان را به عنوان انسان می‌شناسیم: «متن ادبی اگر درست نوشته شده باشد و اگر داستان را درست در موقعیت پیش برده باشد، لحظاتی مچ ما را می‌گیرد و ما را با خودمان و ما را با انسانیت‌ تنها می‌گذارد. از این رو خواندن داستان‌هایی که در آن، موقعیت داستانی به خوبی پرورش داده شده، سرسری نمی‌شود. آدم در آن گیر می‌افتد.»

به باور خانی قلاب‌هایی که در داستان‌های موقعیتی وقتی از سوی نویسنده انداخته می‌شود، دیگر خواننده نمی‌تواند از آن خودش را خلاص کند. نوشتن این چنین داستان‌ها هم خیلی سخت است و هر کسی از پس آن برآمده نمی‌تواند: «بسیاری از داستان‌های موقعیتی‌ای که من در زبان فارسی خواندم، به آن‌ها می‌گویم داستان موقعیت ساختگی یا برساخته؛ یعنی موقعیت واقعاً شخصیت‌های داستان را گیر نمی‌اندازد، بلکه نویسنده دوست دارد که آن‌ها در این‌جا گیر بیفتند. بعد شروع می‌کند راه‌های منطقی و معمول شخصیت‌ها را به دلایل الکی می‌بندد؛ ولی «پایان شب» را وقتی اولین بار خواندم، گفتم که از معدود داستان‌های فارسی است که موقعیت را در آن کامل می‌بینیم.»

وی در ادامۀ سخنانش به داستان موقعیت بیشتر پرداخت و گفت: «داستان موقعیت یعنی این‌که، شخصیت یا شخصیت‌هایی که صاحب اراده هستند و قوۀ تصمیم و آگاهی دارند نسبت به خود و آمال و آرزوهای‌شان، نسبت به نیازهای‌شان، امور را اداره می‌کنند، ناگهان بدون اینکه پیش‌بینی کنند، مثل شکاری که توی دامی می‌افتد، در جایی می‌افتند و هر کاری که می‌کنند، نمی‌توانند از آنجا فرار کنند. معمولاً هم اولین پاسخ و واکنش شخصیت‌های داستانی در داستان موقعیت انکار است. فکر می‌کنند یک اتفاق معمولی افتاده است. فکر می‌کنند با تدابیری که به ذهن‌شان می‌رسند، می‌توانند حل کنند؛ اما وقتی جلو می‌روند، می‌بینند که هم برای شخصیت و هم برای خواننده یک دام خیلی وحشتناکی است و او پایش در اینجا گیر است و نمی‌تواند فرار کند. در این‌ نقطه است که با آن تصمیم مهم و خطیر روبه‌رو شده است؛ تصمیمی که گرفتنش دشوار است. توی «پایان شب» ما این را می‌بینیم.»

به باور خانی داستان خوب موقعیت، داستانی است که عنصر اضافی نداشته باشد. با کمترین عناصر داستان روایت شود. هر زمانی که عنصر یا عناصر اضافی وسط بیایند، بین خواننده و آن امر خطیری که وجود دارد، پرده‌ای به جود می‌آورد. «به نظرم پرداخت خیلی خوب «پایان شب» نشان می‌دهد که موقعیت با مینیمالیستی‌ترین حالت ممکن ساخته شده است. عناصری که داریم، بسیار کم هستند. عناصر و اشیا بین خواننده و آن لحظۀ خطیر واسطه نمی‌شوند.»

به بیان خانی در «پایان شب» به معنای واقعی کلمه انسانیت ما به محک گذاشته می‌شود. خودمان را جای شخصیت‌ها می‌گذاریم و از خودمان می‌پرسیم که اگر ما جای آن‌ها بودیم، چه کاری می‌کردیم؟ چه تصمیمی می‌گرفتیم؟ حه حرفی می‌زدیم.

محمدقائم خانی در پایان سخنانش نثر داستان را نثر خوب خواند و به پایان‌بندی داستان اشاره کرد و گفت که من پایان داستان را نمی‌پسندم. نه اینکه ضعف نویسندگی داشته باشد، بلکه به قوت و خوبی بدنۀ داستان نیست.

وی افزود: «اگر بخواهم در مورد داستان و موقعیت، بخواهم یک نمونه معرفی کنم، در کلِ داستان زبان فارسی، یکی از داستان‌هایی که معرفی خواهم کرد، «پایان شب» خواهد بود.»

سخنران دیگر برنامه احمد احراری، داستان‌نویس مهاجر افغانستان ساکن ایران بود. وی نیز چاپ و نشر رمان «پایان شب» را به نویسنده تبریک گفت. به گفتۀ وی پایان شب در شرایطی خلق شده که همۀ افغانستانی‌های داخل و خارج از افغانستان در شوک عظیمی به خاطر سقوط نظام جمهوری و روی کار آمدن امارت تروریستی طالبان به سر می‌بردند. یأس همگانی در جامۀ حاکم بود. دردی را که حیدری حس می‌کرد، همه حس می‌کردند؛ اما توان نوشتن و حال و حوصلۀ روایت کردن نداشتند؛ اما حیدری با پیگیری و مداومتی که در امر داستان‌نویسی دارد، نشسته و این یأس و ناامید همگانی را داستان کرده است. از این جهت، کارش ستودنی و ارزشمند است. او با این نوشتنش می‌خواهد تأثیری بگذارد و حرفی بزند.

به گفتۀ احراری، داستان شروع خیلی خوبی دارد که از همان اول با کش‌مکش‌های خوبش خواننده را جذب می‌کند و فرصت نفس کشیدن نمی‌دهد. «پایان شب» قصه دارد. نویسنده در این‌جا به ما داستان می‌گوید و قصه می‌گوید، نه اینکه فقط بخواهد از جزئیات ماجرایی باخبرمان کند، بدون این‌که قصه‌ای در کار باشد.

احراری در ادامۀ سخنانش به شیوۀ روایت «پایان شب» نیز پرداخت و اظهار داشت که «پایان شب» شکل روایت خاصی دارد. حتا کسی که خوانندۀ عام هم نیست، مجبور می‌شود برگردد و قسمت‌هایی را دوباره بخواند تا دریابد کی حرف می‌زند یا این کش‌مکش ذهنی، مال چه کسی است. راوی در ذهن شخصیت‌ها می‌رود. در کنار این‌که من راوی وجود دارد، من‌های راوی نیز وجود دارند. این نوع روایت، شکل خاصی پیدا کرده است. «نمی‌خواهم بگویم این شکل روایت مخاطب را اذیت نمی‌کند. مجبور می‌شویم برگردیم و ببینیم چه کسی این حرف را زده. خود نویسنده هم در جای‌جای مجبور شده که بگوید چه کسی این حرف را زده. اول گفت‌وگو را آورده و بعد گفته است که این را فلان شخصیت گفت. یعنی مجبور شده است این طوری کند تا مخاطب کمتر اذیت شود.»

نکتۀ دیگری که احراری بدان پرداخت، شخصیت‌های داستان بود. به باور او شخصیت‌های داستان حس همذات‌پنداری خواننده را برمی‌انگیزد: «من با شخصیت‌ها احساس نزدیکی می‌کردم؛ چون مابازای بیرونی‌شان را می‌توانستم پیدا کنم.» به گفتۀ احراری نمونۀ هر کدام را می‌توانیم در دنیای بیرون پیدا کنیم. مثلاً حاجی، کسی که شهرت خاصی دارد و سرمایه‌دار است؛ ملا شخصیت دینی است، خداداد کسی است که کسی را ندارد، آسیب‌پذیر است، تمام سختی‌ها را به تنهایی به دوش می‌کشد و تمام بلاها سر او می‌آید: «منتها شخصیت قومندان برایم باورپذیر نبود. اولاً که تجربۀ زیستۀ نویسنده نیست. برایش سخت است که فرمانده طالبان را به تصویر بکشد. این شخصیت در حقیقت یک شخصیت اغراق‌آمیز است. ما شخصیت‌های اغراق‌آمیزی داریم که باورپذیرند؛ اما قومندان «پایان شب» شخصیت اغراق‌آمیزی نیست که باورپذیر باشد؛ چون یک نوع تضاد هم دارد. اول حس می‌کردم که شخصیت خاکستری است؛ اما وقتی پیش‌تر رفتم، دیدم چنین نیست. از یک طرف آدم نظامی، جنگ‌جو و توانمند تصویر می‌شود. از سوی دیگر می‌بینیم که به حرف دیگران می‌خندد و لبخندش را می‌بینیم و به زودی به دام می‌افتد و کشته می‌شود. مجموع این‌ها در ذهنم، این شخصیت را باورپذیر نمی‌کنند.»

نکتۀ دیگری که احراری بدان اشاره کرد، کارکرد گفت‌وگوها در داستان بود. به باور وی، گفت‌وگوها در این داستان نقش بسیار خوبی را بازی می‌کنند. گفت‌وگوها دل‌نشین‌اند و همۀ شخصیت‌ها هی حرف می‌زنند. به باور وی داستانی که گفت‌وگومحور است، سرعت بیشتری هم دارد؛ اما در داستان «پایان شب» گاهی می‌بینیم که گفت‌وگوها و داستان کش‌دار شده و دچار تکرار شده است.

در این داستان همه می‌خواهند حرف بزنند و این از آنجا ناشی می‌شود که نویسنده می‌خواهد حرف بزند و این شخصیت‌ها در واقع هم حرف نویسنده را می‌گویند و هم حرف مای خواننده را.

وی اضافه کرد که شاید در مورد حرف‌های شخصیت ملا کسی بگوید که به گونه‌ای حرف نمی‌زند که جایگاهش ایجاب می‌کند. حتا خوانندۀ عادی هم این را متوجه می‌شود؛ اما گر برگردیم و ببینیم که این داستان در چه برهۀ زمانی نوشته شده، دیگر برای ما این نقص هم قابل قبول جلوه می‌کند.

شازیه اسلمی، سخنران دیگر برنامه بود که در مورد «پایان شب» صحبت کرد. وی گفت که در اول فکر می‌کردم نام داستان، نام استعاری است و شب معنای استعاری دارد؛ اما در آخر فهمیدم که معنای اول این ترکیب مد نظر است.

او کاربرد واژگان بومی را از سوی نویسنده‌ای که خودش در فضای افغانستان نزیسته است، ستود. خانم اسلمی از یکسری واژگانی بومی؛ مانند گاه به معنای زود و وقت، چرت، به معنای اندیشیدن و راه‌حل یافتن، کله‌شَق، به معنای تسلیم‌ناپذیر و… نام گرفت که در داستان به کاررفته‌اند و نویسنده آن‌ها را در جای خودشان استفاده کرده است.

نکتۀ دیگری که خانم اسلمی بدان پرداخت، عدم حضور زنان در داستان بود. او گفت: «می‌خواهم از همین‌جا از نویسنده بپرسم که شخصیت‌های زن داستان کو؟ نمی‌شد یک شخصیت زن در داستان حضور می‌داشت؟ از نظر من کمبود شخصیت‌های زن حس می‌شود. هرچه خواندم و هرچه صفحه برگرداندم، شخصیت زنی ندیدم. فقط گفته شده که زنان و بچه‌ها را نجات بدهیم، باید زنان نجات داده شوند، گریۀ زنان و کودکان می‌آمد و… فقط در همین حد حضور دارند. این کاربرد و این دیدگاه در داستان، در واقع، یادآوری این نکته هست که قشر زن ضعیف است. در حالی که هر تصمیمی را که مردی می‌گیرد، حتماً پشتش دست یک زنی هست، دست خواهری است، دست مادری است و دست همسری هست.»

وی اظهار داشت، در تمام شب، وقتی مردان جدال می‌کردند، چطور زنی در این قلعه، در این خانه، در این روستا وجود نداشته که حرفی بزند و سخنی بگوید و تأثیری داشته باشد؟ به باور وی، می‌توانست داستان شخصیت زن داشته باشد؛ اما نیاورده و اصلاً برایش مهم نبوده است.

به گفتۀ خانم اسلمی، این برخورد جای گله دارد؛ چون این کتاب حالا نوشته شده است، نه پنجاه سال قبل. می‌شد شخصیت زنی هم باشد؛ اگر نویسنده می‌خواست.

نکتۀ دیگری که اسلمی بدان پرداخت، سوالیه‌ها و جاهای خالی‌ای بود که نویسنده در متن جا گذاشته است و به خواننده فرصت اندیشیدن و فکر کردن داده است.

در اخیر، خداداد حیدری در جایگاه قرار گرفت و از برگزارکنندگان برنامه، منتقدان، اشتراک‌کنندگان، ناشر و ویراستار کتاب تشکر کرد و اظهار خرسندی. او گفت که این کمترین کاری بود که من در آن زمانی که یأسس همگانی در جامعه حاکم بود، می‌توانستم انجام بدهم. حس می‌کردم این حرف‌ها گفته شوند، این دردها روایت شوند و این مسائل ثبت گردند. مسئولیت نویسندگان همین است. این‌ها که نمی‌توانند تفنگ به دست بگیرند و وارد میدان شوند. بنابراین، پایان شب حاصل این حس است.

رمان «پایان شب» دومین اثر داستانی خداداد حیدری است که در بهار سال ۱۴۰۲ خورشیدی از سوی نشر آمو، با تیراژ ۵۵۰ نسخۀ قطع رقعی، در تهران منتشر شده است. از او پیش از این، در سال ۱۳۹۸خ. مجموعه داستان «ناسور» توسط انتشارات تاک در کابل منتشر شده بود.

«پایان شب» در صد صفحه سرگذشت یک شب دلهره‌آمیز و بحرانی مردمان روستایی را در بهسود افغانستان روایت می‌کند که طالبان آن‌ها را به اتهام کشتن یکی از افرادشان، خونی گرفته‌اند و از آن‌ها خواسته‌اند که قاتل را معرفی کنند و اگر چنین کاری نکنند، از هر خانه یکی را خواهند کشت. آن‌ها فقط یک شب مهلت دارند که قاتل را پیدا کنند و به طالبان معرفی کنند. اگر چنین اتفاقی نیفتد، فردای این شب پنجاه مرد در قصاص طالبی که معلوم نیست کی کشته و چرا کشته، کشته خواهند شد. «پایان شب» روایت این شب بحرانی و پراضراب است که با نثر تا حدی سخت، مواجهۀ مردمان این روستا را با این قضیه بازنمایی می‌کند.

خواندن «پایان شب» ذهن متمرکز می‌خواهد؛ زیرا ما با یک راوی روبه‌رو نیستیم که بخواهد همۀ قضایا را به ما بگوید. در کنار این‌که با یک من راوی روبه‌روییم، با منهای راوی نیز روبه‌روییم که اگر ذهن جمع و متمرکز نداشته باشیم، سررشتۀ داستان از دست ما خواهد رفت و مجبور خواهیم شد که چند صفحه قبل برگردیم و دریابیم که چه کسانی در صحنه حضور دارند و این ذهن‌خوانی، مربوط کدام یکی از آن‌ها می‌شود.