نیمنگاهی به کتاب «نردبان آسمان»
نویسنده: م.علی شهاب
در این نوشته به صورت کوتاه، به معرفی کتاب «نرد بان آسمان» اثر استاد واصف باختری پرداخته شده است. موضوعات این کتاب، به گونهای تفسیر مثنوی معنوی است، اما همۀ ویژگیهایی یک کتاب تفسیر متن ادبی را ندارد. نویسنده به صورت نظاممند، نظریهمحور و بخشبندیشده به تفسیر مثنوی مولانا نپرداخته است و بیشتر به صورت عمومی و کلی روی برخی از موضوعات مثنوی اشاره کرده است. اما از این رهگذر که استاد باختری در بستر علمیـ فرهنگی و امکانات زمان خودش به مباحث عمیق، با روش مستدل و ژرفنگری به مثنوی مولانا پرداخته است، جای تأمل و اهمیت بازخوانی این کتاب را مهم مینماید. به دلیل محدودیت در حجم مقاله، در این نوشته، از میان هشت موضوع مندرج در این کتاب، به سه موضوع آن اشاره میشود.
در تاریخ سرایش شعر و تحول تحقیقات ادبی در افغانستان، واصف باختری یک نقطه عطفی است که هم در آفرینش ادبی نقش بازی کرد و هم در تحقیقات و روشنگری ادبی از خود آثاری به جا گذاشت. برای اغلب کتابخوانان و فرهنگیان آشکار است که شکلگیری تاریخ ادبیات ملتها، نتیجۀ آفرینشهای ادبی و تحقیقات اکادمیک ادبی محققان ملتهاست. آفرینشگران و پژوهشگران ادبی نه تنها در پرورش فکری و خلق اندیشه در جامعه نقش بازی میکنند، بلکه غنامندی و باروری فرهنگی ملتها را رقم میزنند. پویایی فرهنگی و رشد اندیشه و تفکر در جامعه از یک سو وابسته به میزان تولید اندیشه و عناصر فرهنگی ـ تربیتی است و از طرف دیگر، پیوند مستقیم با بازخوانی متون با نگاهها و نظریههای مدرن دارد. اساساً، زبان و ادبیات و در کل عناصر فرهنگی، زمانی بقا و پویایی دارد که با دستآوردهای نظریههای نوین و ساز و کارهای زندگی در هرمقطع زمانی بازخوانی شود. این بازخوانی و تحلیل بارویکردهای جدید، به ما کمک میکند تا آفرینش و تحقیقات ادبی به عنوان یک دانش فعال در جامعه نقش بازی کند و با مسائل زمان خود، قدرت تعامل و گفتگو داشته باشد.
در حوزۀ زبان فارسی، شاعرانی زیادی داریم که کلام و قدرت فکری ـ زبانی شان در محدودۀ زمان و مکان خاص نمیگنجد و فراتر از زمان و مکان خود قابلیت تعمیمپذیری را دارد. شاعرانی؛ چون مولانا، سعدی، حافظ، سنایی، عطار و… از شاعرانی هستند که موضوع شعر شان دغدغۀ انسانی است و انسان بماهوه انسان مخاطب و موضوع کلام این شاعران است. از این منظر، در هردورۀ از تکامل و تطور فکری و نظری، دانشمندان با توجه به نظام دانایی زمان خودشان به مثنوی مولانا نگاهی کردهاند و مطابق چارچوب فکری زمان خود، مفاهیم مثنوی را بازخوانی کردهاند.
اینکه تطور شرحهای مثنوی از آغاز تا امروز چه مسیر و معیارهایی را طی کرده است، فراتر از ساختار این مقاله است و نیاز به تحقیق جداگانه دارد. اما در میان کسانی که دربارۀ مثنوی کتاب نوشتند و به گونهای در رابطه به مثنوی مولانا متن تولید کرده اند، واصف باختری است. آنچه که کار واصف باختری را نسبت به کارهای دیگر متمایز میسازد، یکی بستر فرهنگی ـ اجتماعی اوست و دیگری نوع نگاه او به موضوعات مثنوی.
این متن به دنبال بازخوانی انتقادی کتاب «نردبان آسمان» اثر واصف باختری نیست، بلکه مرور کوتاه و بازخوانی اندیشۀ باختری نسبت به مثنوی مولانا و اینکه واصف باختری از میان موضوعات مثنوی مولانا به تشریح کدام موضوع پرداخته است و استدلال باختری از برجستهسازی این موضوعات چگونه است؟
واصف باختری در کتاب «نردبان آسمان» به موضوعات ذیل پرداخته است:
گذاری به نیستان میقات
سرشت و سرنوشت انسان از چشمانداز جلالالدین محمد بلخی
خاربنهایی بر دیوار باغستان
طیفی از منحنیهای رنگین
دو فرزانۀ همروزگار؛ دو بینش ناهمگون
دژ هوشربا
با خودبیگانگی برخاسته از زبان و آرمان زبان جهانی از دیدگاه جلالالدین محمدبلخی
چنانکه در سطور پیشین یادآوری شد، پرداختن به همۀ این موضوعات در محدودۀ این مقاله نمیگنجد و از میان موضوعات بالا به سه موضوع مهم آن میپردازیم.
۱. گذاری به نیستان میقات
در این مبحث، باختری تلاش کرده است، ماهیت استدلال را از دیدگاه گفتمانی مولانا توضیح دهد. بحث باختری با این دیدگاه شروع میشود که آیا مولانا نفی استدلال کرده است یا منظور از استدلال در شعر مولانا درست فهمیده نشده است؟ برای پاسخ به این پرسش، باختری مینویسد: «سزاوار است نخست ببینیم استدلال چیست؟ چهسان پدید آمده است و سیمای کلی فلسفه و منطق ارسطویی در دوران زندگانی جلالالدین محمد بر چه هنجاری بوده است؟ (باختری،۱۳۵۲: ۷)
در این کتاب، برای اینکه نگاه مولانا نسبت به روششناسی معرفت و درک مفهوم استدلال، درک شود، نویسنده از فرآیند شناخت انسانی بحث را آغاز میکند و تا نقد فلسفۀ ارستو به پیش میرود. باختری بر این عقیده است که قدرت منطق و فلسفۀ ارستویی کمتر از آن بود که اندیشۀ مولانا در ساختار آن تبیین شود. قبل از زمان مولانا جلالالدین محمد بلخی، نقدهایی از سوی ابوریحان بیرونی و شیخ اشراق و برخی دیگر اندیشمندان مسلمان صورت گرفته بود. «شیخ شهابالدین سهروردی نیز منطق ارستو را راه کشف حقیقت نمیدانست و چنین میپنداشت که از راه روانبینی و دروننگری یا به تعبیر خودش از راه تجلی انوار اشرافیۀ متوالی میتوان به شناخت حقیقت دست یافت، نه از راه استدلال و قیاس.» (باختری،۱۳۵۲: ۱۷)
۲. سرشت و سرنوشت انسان از چشم انداز جلالالدین محمد بلخی
یکی از موضوعات مهم در تاریخ تحول اندیشه بشری، تعریف انسان بوده است. اگر سیر تطور معرفتشناسی و هستیشناسی بشری را از زمان ارستو تا امروز مرور کنیم، جایگاه سوال «انسان چیست؟» خالی نیست. بدون شک، در معرفتشناسی عرفانی نیز به این موضوع پرداخته شده است. نویسنده برای تبیین نگاه انسانشناختی مولانا، به صورت فشرده تعریفهایی از فیلسوفان غربی، چون: سارتر، هایدگر، مینکوفسکی را نقل قول کرده است؛ اما نگاه انتقادی به این تعریفها و توصیفها ندارد. از میان نقل قولهایی از سارتر و هایدگر در بارۀ سرشت و سرنوشت انسان، تنها موضوع مرگاندیشی را برجسته کرده است؛ اما ارتباط این نظریهها یا مقایسه میان این نظریات و دیدگاه مولانا در متن وجود ندارد.
باختری بعد از نظریات مرگاندیشی هایدگر و سارتر، برای درک جایگاه انسان در مثنوی مولانا، مفاهیم انسانشناسی عرفانی را میآورد. نقلقولهایی از ابن عربی، شیخ اشراق و کمالالدین عبدالرزاق کاشانی آورده است. در دیدگاه عرفان اسلامی، انسان به جای تعریف، اغلب توصیف شده است و موضوعاتی چون «عالم اصغر»، «عالم اکبر» را در ارتباط به شناخت انسان مطرح است. در این مقاله، نگاه مشخص مولانا فراتر از دیدگاه عرفان اسلامی ابن عربی و شیخ اشراق توضیح داده نشده است. نهایت تفسیر باختری از ابیات مولانا در رابطه به سرشت و سرنوشت انسان، مقام معنوی انسان است که فراتر از ملائکه میرسد و نهایتِ سرنوشت او بازگشت او به اصل او و مقام جاودانگی انسان است که در مباحث عرفانی روی آن بحث میشود. اما در رابطه به سرشت انسان، بحث نشده است.
۳. با خودبیگانگی برخاسته از زبان و آرمان زبان جهانی از دیدگاه جلالالدین محمد بلخی
موضوع از خود بیگانگی، قبل از مولانا نیز در ادبیات فارسی دری مطرح بود. از شاعران قرن سوم گرفته تا قرن پنجم و ششم. از میان شاعران کلاسیک زبان فارسی دری، سنایی به این موضوع بیشتر پرداخته و بعد از آن عطار عارفی است که در باب خودشناسی تمثیلهایی زیادی دارد. خودشناسی، در ادبیات فارسی دری، گاهی تحت عنوان «خودشناسی» مطرح شده است و گاهی از زاویۀ متضاد از خودبیگانگی مطرح شده است. وسعت نظری و مفهومی این موضوع فراتر از آن است که بحث آن در یک دورۀ خاصی به پایان برسد، به این دلیل در هر پارادایم فکری، به گونهای این پرسش تکرار میشود. در ادبیات معاصر فارسی دری نیز نمونههایی از این دست داریم که برجستهترین آن، علامه اقبال لاهوری است. علامه اقبال اثری به نام «اسرار خودی» را سرود و در این کتاب، ادبیات، عرفان و فلسفه را در هم آمیخت.
خودشناسی در ادبیات عرفانی زبان فارسی و در تمام نحلههای عرفانی، یک موضوع مهم بوده است. اگر از نظر جریانشناسی ادبیات عرفانی به موضوع نگاه کنیم، این موضوع از جریان عرفان تعلیمی گرفته تا جریان وجدی و نظری، نمودهایی وجود دارد؛ اما میزان برجستگی این بحث در هر جریان متفاوت است. مولانا در مثنوی معنوی، به صورت مکرر در ساختارهای متفاوت و تمثیلهای مختلف به این موضوع اشاره کرده است.
واصف باختری برای تبیین نگاه خودشناسی و خودبیگانگی از دید مولانا، بحث را با نظریات فلسفۀ غرب؛ چون: فویرباخ، سارتر، کانت، دوینیوبنر، هانریش و هگل شروع کرده است. هیگل در نظریۀ پدیدارشناسی خود، موضوع شئ زدگی را مطرح میکند. از دید او، شناخت به هیچروی فردی نیست، بلکه همواره اجتماعی و تاریخیست. بدینسان، به نظر هگل پردرخششترین مظهر جامعه زبان است و البته زبان به معنای بسیار گستردهتر. انسانها در کنار اینکه در قالب زبان میاندیشند و از زبان به عنوان ابزار تفکر استفاده میکنند، بازخوانی تفکر و مطالعۀ زبان را با کمک زبان انجام میدهیم. از اینرو، زبان از یک طرف معلول و از سوی دیگر علت است. چون زبان با گویش و روابط اجتماعی انسان شکل میگیرد، معلول است و از آن جهت که در شکلگیری اندیشه و تفکر ما نقش بازی میکند، علت است.
به گفتۀ واصف باختری، مولانا باورش بر این است که زبان میتواند چون ابزاری در دست سیطرهجویان خویشتنبرتربین مورد کار برد قرار گیرد و سرانجام دربارۀ اینکه زبان یکی از سرچشمههای باخود بیگانگیست. استاد باختری، دو تمثیل از مثنوی مولانا را دال بر این میداند که یکی از سرچشمههای از خودبیگانگی از نظر مولانا، زبان است. مهمترین مصداق برای این ادعا، تمثیل «نحوی و کشتیبان» و «قصۀ هدهد و سلیمان در بیان آنک چون قضا آید چشمهای روشن بسته شود» را آورده است. لازم به یادآوری است که از نظر ساختارشناسی و مطالعات نوین متن شناسی و نظریههای عرفانی، این دو داستان مثنوی مولانا مصداق ادعای استاد باختری را اثبات نمیکند.
در پایان باید یادآور شویم که سبک پرداخت و ساختار مقالات در این کتاب، به گونهای است که تناسب موضوعی و انسجام متنی در آن کمتر رعایت شده است. مقدمهچینی مقالات به مراتب از اصل موضوع بیشتر است و در تمام مقالات، معنایی که از ابیات مثنوی استخراج میکند با مبانی نظری و مقدمهچینیهای بحث ارتباط ندارد. مهمترین نقطه ضعف مقالات این کتاب در این است که نظریههایی که در آغاز مقالات از فیلسوفان غربی آورده شده است، در کشف معنا از متن مثنوی نقش بازی نمیکند و اساساً ارتباط ارگانیک با عنوان بحث ندارد.
منبع
باختری، واصف (۱۳۵۸). نردبان آسمان؛ مجموعه مقالات واصف باختری. به اهتمام علیمحمد عثمانزاده، نشر انجمن نویسندگان افغانستان، مطبعۀ دولتی.
نظر بدهید