اندیشه فرهنگ و هنر

دوئل خونین هزاره‌ها و پشتون‌ها؛ پدیدارشناسیِ خونین‌ترین منازعه‌ی قرن بیستم از منظر دولت-ملّت‌سازی(۵)

پاره‌ی پنجم

۴- جنگ‌های داخلی

موقعیتِ تاریخیِ هزاره‌ها در بستر منازعات چندقطبیِ برهه‌ی جهادگرایی و بیست سال اخیر از اهمیّت اساسی برخوردار است. گام نخست را ذیل این عناصر بنیادین توضیح خواهم داد: الف) تأسیس سامان سیاسی، ب) طرح نظام فدرالی.

۱-۴- تأسیس سامان سیاسی

از نیمه‌ی دوم قرن بیستم تا پایان آن افغانستان روی دشنه‌ی مفصل‌های خونین خود گام نهاده است: ابتدا جمهوری محمد داودخان با کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷/ ۲۷ آپریل ۱۹۷۸ پایان خونین پیدا می‌کند. بعد، با آمدن احزاب چپ (خلق و پرچم) و ظهور ایدئولوژی کمونیسم، نوعی دیگر از خشونت‌ها خیلی اندک با داعیه‌های حقیقیِ سوسیالیستی به راه می‌افتد. بلادرنگ، عنصر جهاد[۱] به‌مثابهِ یک ایدئولوژی مرگ‌بارِ دیگر از زهدان و ذهنیّت دینیِ جامعه سر برمی‌نهد و جنگ همه علیه همه به راه می‌افتد؛ بی‌آنکه آن‌همه نبرد‌ها، نفرت‌ها و خون‌ریزی‌ها قادر به انفتاح فروبستگی‌های چندین سده و تغییر سرنوشت جمعی باشد و ثبات، عدالت و خودآیینی را برپا دارد. حال ایدئولوژیِ جهاد که افغانستان را به یک ویران‌شهر تغییر صورت داده بود، بدون آن‌که حتی سامان سیاسیِ باثبات و فراگیری را تخیّل نماید (دولت مستعجل ربّانی)، توسط همین سنخ ایدئولوژی منتها رادیکال‌تر از آن (طالبان) و با قائمه‌ی نژاد و مذهب مشخّص (پشتون-اهل سنّت) بساط‌اش برچیده شد. شکست همه‌ی انواع ایدئولوژی‌ها هرچند از یک‌سو معلولِ خلأها و تَرَک‌های بنیادین درونی و منتهای فقر مضمونی و تئوریک بود، اما بنیاد اصیلِ شکست و زوال، عدم ریشه‌داشتن آن‌ها در واقعیت تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبیِ افغانستان بود. هیچ‌کدام از ایدئولوژی‌ها نسبتِ واقعی را درنیافتند و لذا نه فهمِ عمیق و اُفُق‌مند از گذشته‌ی این واقعیت داشتند و نه آینده‌ی آن را تخیّل می‌کردند؛ و از این‌رو، پیش از رسیدن به مرحله‌ی اندیشیدن و فهمِ این واقعیت، به ورطه‌ی شکست و تباهی پس فرستاده می‌شدند. واقعیت جامعه‌ی افغانستان در تمامیِ ابعاد متکثّر است و این تکثّر راهنمای تأسیس دولت و ملّت است.

حال، پرسش این است که در این برهه هزاره‌ها چه می‌کند و چه نسبتی با خود برقرار می‌نماید؟

از یک‌سو، هزاره‌ها نخستین جامعه‌ای است که علیه کمونیست‌ها خیزش می‌کنند (روا، ۱۳۸۹: ۱۱۳). این را فقط از یک جانب، می‌توان در مقام سرآغاز تجدّد تاریخی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ هزاره‌ها درک کرد، از این جنبه که بهانه‌ی تاریخی هرچه بود، اما یک جامعه‌ی منجمد، فاقد تخیّل و مذهب‌زده را تکان داد و به یک آشوبِ ضروری افکند. به‌دنبال این تجدّد و دگردیسیِ بنیادین، تشکّل‌های سیاسی-فرهنگیِ متعدد تحت عناوین اتحادیه‌ها، سازمان، شورا، حرکت، جمعیت و انجمن، از بطن جامعه برمی‌خیزند (دولت‌آبادی، ۱۳۷۱: ۱۲ به بعد، روا، ۱۳۸۹: ۵۰-۵۱، ۱۱۰-۱۱۶). معنای مؤجلِ این آشوب و زمین‌لرزه‌ی روحی و تاریخی این بود که می‌بایست بنیادی‌ترین اقدام سیاسیِ آن‌ها را در تأسیسِ سامانِ سیاسیِ واحد باید جست‌وجو کرد، یا باید انتظار برده می‌شد این زمین‌لرزه در کجا سکونت می‌کند و آشوب در کدام هنگامه متوجّه خود می‌شود و باخود ملاقات می‌نماید.

به حکم منطقِ تشتّتِ قهری و اولیه‌ی این حدوث تاریخی، هزاره‌ها در وهله‌ی نخست به‌نحو سراسیمه و متشتّت پا به عرصه‌ی سیاسی می‌نهند. ظهور تشکّل‌ها و احزاب گوناگون گواه آشکار این واقعیت است (مزاری، بی‌تا، ۲۴۳-۴۲۳، موسوی، ۱۳۸۷: ۳۱۲-۳۱۳). اما رفته رفته آشوب به درون خود برمی‌گردد و لذا هزاره‌ها به ضرورتِ تأسیسِ سامان سیاسیِ واحد واقف می‌شوند. این‌جا شاهدِ نسبتی هستیم که هزاره‌ها با خود برقرار می‌کنند. سرانجام پس از طی مراحل دشوارْ چتر سیاسیِ واحد (حزب وحدت اسلامی افغانستان) شکل می‌گیرد (موسوی، ۱۳۸۷: ۲۳۶-۲۴۳، عرفانی یکه‌ولنگی، ۱۳۷۲: ۲۳-۳۳). ایجاد وحدت، پاسخی است که آشوب به خود می‌دهد، و لذا پاسخ به فقدان خلأ سامان سیاسی، کوشش برای تحقق عدالت، رهایی از استبداد و تمامت‌خواهی و عزیمت به آینده‌ی روشن با توجّه به مناسبات قومی، ملّی و بین‌المللی مهم‌ترین دلایل ضرورتِ تأسیسِ سامان سیاسی محسوب می‌شوند. «حزب و حدت اسلامی افغانستان» به‌سرعت در مقام سامانِ سیاسیِ فراگیر و با توسعه‌ی روابطِ ملّی و بین‌المللی به یکی از تأثیرگذارترین قطب سیاسیِ افغانستان و کانون سیاستِ هزارگی بدل شد (برای مطالعه‌ی بیشتر: موسوی، ۱۳۸۷: ۲۵۱-۲۵۵). توجّه کنیم که خصومت‌های پسینی با هزاره‌ها و تلاش برای فروپاشیِ چتر سیاسیِ واحدِ آن‌ها، از نابسندگی در درک دلایل، مناسبات و شرایط تاریخیِ آن و در امتداد حذف هزاره‌ها از ساختار نظام سیاسی بازمی‌گردد. اوج این خصومت‌ها و قساوت‌های لجام‌گسیخته را در دو جا مشاهده می‌کنیم: یکی در جنگ‌های سه‌ساله‌ی غرب کابل و فاجعه‌ی افشار که آ‌شکارا یک دولت دستور قتل‌عامِ مردمِ بی‌دفاع و ویرانیِ خانه‌های‌شان را صادر می‌کند (موسوی، ۱۳۸۷: ۲۵۸-۲۵۹). دوم نسل‌کُشی‌های که رژیم طالبان از ۱۳۷۱ تا ‍۱۳۷۹ خورشیدی در کابل، مزار شریف و بامیان انجام دادند (فرزان، ۱۳۸۹: ۲۶۹-۲۷۷، اسناد قتل‌عام هزاره‌ها در افغانستان، ۱۷-۱۷۷). دولت ربّانی سرسختانه انحصار در پیش داشت و در تشکیل کابینه به‌خصوص هزاره‌ها را درنظر نگرفت و دقیقاً بدین سبب احزاب دیگر از جمله حزب وحدت آن را نه یک دولت بلکه ائتلافِ احزابِ هفت‌گانه در پیشاور و فاقد مشروعیت ملّی می‌دانست (مزاری،‌۱۳۷۳: ۷۰-۹۵،‌ طنین، ۱۳۸۴: ۴۰۱-۴۰۷). طالبان نیز پس از پیروزی هرچند نظام پیچیده‌ای نداشتند؛ اما آن‌ها نه تنها هزاره‌ها بلکه سایر اقوام را نیز از ساختار شِبه دولتی (امارت) به‌گونه‌ی مطلق نفی و طرد کردند (برای ساختار نظام طالبانی ر.ک: حقانی، ۱۳۷۸: ۱۲-۲۰) و نهایتاً شاگردانی از مدارس دینی دیوبندیه پاکستان و شاخه‌های آن در افغانستان همگی از قوم پشتون، نظام نژادباور و دینیِ رادیکال شکل دادند.

۲-۴- طرح نظام فدرالی

هزاره‌ها در بطن دشوارترین برهه‌ی تاریخی (دهه‌ی هفتاد) نظامِ سیاسیِ فدرالی را طرح می‌کند (مزاری، ۱۳۷۳: ۱۱). هزاره‌ها تنها راه حل مزمن افغانستان را نظام فدرالی معرّفی می‌کند (مزاری، الف) ۱۳۷۳: ۶۹، ۳۷-۳۸، ۴۵، ۱۱۳، ب) ۱۳۷۳: ۳۸-۴۳)». فارغ از ویژگی‌های دیگر، طرح سیستمِ فدرالیِ اداره‌ی کشورِ سنتز سیاسی‌ای است که میان دو ویژگی: الف) خودمختاری نسبی و تقسیم عادلانه‌ی قدرت و اجتناب از خودکامگیِ نژادی، ب) و وحدت ملّی زیر لوای اقتدار مرکزی، جمع می‌کند. باری، عقلانیّت و منطقِ نهفته در ورای این طرحْ به‌طور منطقی از یک نقطه‌ی متافیزیکی سرچشمه می‌گیرد: ایجاد نظام فدرالی از حیث نظری و عمَلی دقیقاً به‌معنای انقطاع در پیوستار تاریخی است که با فاجعه و ویرانی گره خورده است. بدین برهان، می‌توان قاطعانه مدّعی شد که نظام فدرالی بنیادی‌ترین راه حلّی بود/است که می‌تواند چرخشِ سیاسیِ بدیع را مبتنی‌بر منطق و عقلانیّت درونی‌اش رقم زند و انسان این جغرافیا را رهسپار آینده‌ی نو سازد.

[۱] . ظهور ایدئولوژی جهاد به‌واقع از دل بنیادگرایی اسلامی در تاریخ معاصر بازمی‌گردد. بنیادگرایی اسلامی ایدئولوژی است که در واکنش به نظم مسلّط جهان و البته از موضع و موقعیت منفعلانه و فاقد مضمون اندیشیده در بسیاری از کشورهای اسلامی سر برآورد و ماتقدم بر خیزش‌های عمَلی-سیاسی از سوی بسیاری از ایدئولوژی‌پردازان مانند مودودی، سید قطب، اخوان المسلمین، حسن البنا و… صورت‌بندی شده بود. برای مطالعه‌ی تفصیلی‌تر ر.ک: روا، الیویه، افغانستان از جهاد تا جنگ‌های داخلی، ترجمه علی عالمی کرمانی، عرفان، ۱۳۸۹، بینش، محمد وحید، افغانستان معاصر و چالش سامان سیاسی،۱۳۸۸، مرکز مطالعات و تحقیقات راهبردی افغانستان، صص ۲۲۵-۲۵۵.

در مورد نویسنده

روح الله کاظمی، دکترای فلسفه اسلامی

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید