اسلایدر اقلیت‌های قومی حقوق بشر زنان

چشم‌درچشم با طالبان؛ کلمات در برابر شلاق‌وتفنگ

 

زیوا وفایی

صبح روز دوشنبه -۳ اکتبر-، شهر مزارشریف، چهر‌یه‌ی نظامی به خود گرفته بود، انگار کودتا شده بود؛ طالبان در هر خیابانی، یک موتر نظامی مستقر کرده بودند و نظامیان شان، در هر سو دیده می‌شدند؛ اما در حقیقت، نه خبری از کودتا بود و نه حمله‌ی تروریستی‌ای رخ داده بود. پس از حمله‌ی مرگ‌بار انتحاری بر مرکز آموزشی کاج در غرب کابل که در آن، ۵۸ دانش‌آموز کشته و نزدیک به ۱۲۶ تن دیگر زخمی شده بودند، تجمع اعتراضی برگزار کردیم. من و گروهی از زنان، از چند روز قبل، اطلاعیه‌های تجمع اعتراضی را در فضای مجازی پخش کرده بودیم. اعتراض ما در برابر کشتار هدف‌مند قوم هزاره، نقص گسترده‌ی حقوق زنان وحذف ‌آن‌ها از ساختارهای مهم اجتماعی و منع دختران از آموزش، بود. چهره‌ی نظامی شهر، نشان می‌داد که طالبان چه اندازه از زنان می‌ترسند.

قرار بود که تجمع اعتراضی را از دانش‌گاه بلخ آغاز کنیم؛ اما طالبان، از برنامه‌ی ما آگاه شده بودند، اطراف دانش‌گاه را محاصره کرده و دانش‌جویان دختر را در خواب‌گاه حبس کرده بودند. به ناچار، جای دیگری را برای برگزاری تجمع اعتراضی مشخص کردیم. دختران هر کدام، شعارهای خود را میان آستین خود انداخته و از ایست‌های بازرسی طالبان رد شدند.‌

حوالی ساعت ۹ صبح بود که اعتراض را آغاز کردیم؛ نزدیک به ۵۰ زن و دختر بیش‌تر جوان بودیم. در کنار ما، شش نفر از پسران جوان از دانش‌جویان دانش‌گاه بلخ نیز حضور یافتند. در یک‌ سال سلطه‌ی طالبان، این نخستین بار بود که صدای یک مرد را در کنار معترضان زن می‌شنیدیم.

در اطراف شهر، شعار توقف نسل‌کشی هزاره‌ها را سر دادیم. جاده‌ها، از مردان پر بود و بسیاری از آن‌ها، ما را با توهین و تحقیر بدرقه می‌کردند. طالبان از دیدن ما دست‌وپاچه شده بودند، انگار که با توپ‌‌وتفنگ، به آن‌ها حمله کرده ایم؛ در حالی که تنها کاغذهایی در دست داشتیم که روی آن شعارهای مان نوشته شده بود.

ده‌ها نیروی مسلح طالبان، ما را در مرکز شهر محاصره کردند. طالبان در ابتدا تلاش کردند که پسران را دست‌گیر کنند؛ اما آن‌ها موفق شدند که از محل فرار کنند. یک عضو طالبان، به ما نزدیک شد و پرسید: چی مشکل دارید که در جاده جیغ‌وفریاد می‌زنید؟ سپس گفت: شما زن استید و باید در خانه باشید؛ این جا در جاده چی می‌کنید؟ من به عنوان نماینده‌ی تجمع اعتراضی، گفتم: فرصت دهید که قطع‌نامه‌ی مان را به شما به خوانش بگیرم و شما که ادعای حکومت‌داری می‌کنید، مکلف استید که صدای اعتراض مان را بشنوید. طالب، سلاحش را به سمتم نشانه گرفت؛ اما، قطع‌نامه‌ای که در آن، از نکوهش محرومیت زنان و دختران از تحصیل و کار و نسل‌کشی هزاره‌ها نوشته بودم را به خوانش گرفتم. قطع‌نامه را تا نیمه‌های آن خواندم که این مرد طالب عصبانی شد و گفت: «اگر ادامه بدهی، شلیک می‌کنم.» چند کلمه‌ی دیگر که ادامه دادم، فرمانده‌ی طالب، با قنداق سلاحش به سرم کوبید. با التماس هم‌کارانم، خواندن قطع‌نامه را متوقف کردم. به دختران گفتم، همه برویم به سمت خانه‌های مان. فرمانده‌ی طالبان، گفت: «از جای تان تکان نخورید!» حدس زده بودم که بدون شکنجه و محاکمه، رهای مان نمی‌کنند. ترس تلخی را در گلویم احساس می‌کردم. به فرمانده‌ی طالبان، گفتم: «ما را به چی جرمی ما را در بند می‌کشید و این جا نگه می‌دارید. اعتراض ما مسالمت‌آمیز بود و تمام شد؛ حالا باید خانه برویم.» پس از این، یکی از نیروهای طالبان، به من گفت: «تو هنوز ما را درست نشناختی؛ هر کسی که علیه ما و برای بدنام‌ساختن ما اندک‌ترین حرکاتی را انجام دهد، سر او را می بُریم.» او هیمن گونه، ادامه داد: «همین جا کنار جاده منتظر باشید!» بعد از چند لحظه، واحد نظامی بدری -واحد ویژه‌ی طالبان که شماری از اعضای آن افراد انتحاری اند- آمد. دوباره در مقابل شان ایستادم و گفتم: «مگر ما با توپ‌وتفنگ در مقابل تان آمدیم که این نیروهای موجود را بسنده ندیدید و واحد بدری تان را خواستید؟ ما جز یک برگه‌ی شعار، هیچ چیز دیگری نداریم.» یکی دیگر از نیرو‌های طالبان، صدا زد و گفت: «ما دشمن انسان‌های فاحشه‌ا‌ی چون شماها استیم و تو، باید مردار (کشته) شوی؛ چون تمام فساد زیر پای تو است و این اعتراضات را خودت راه‌اندازی کردی.» فرمانده‌ی طالبان، دستور داد که در آن سوی جاده، وارد ساختمان محل فرماندهی‌اش شویم؛ اما دختران گفتند: «نه! ما به خانه‌های خود می‌رویم.» نیروهای واحد بدری طالبان نزدیک آمدند و با کوبیدن شلاق و قنداق تفنگ، ما را به درون محوطه‌ی فرماندهی بردند. وقتی آن جا داخل شدیم، دیگر امیدی برایم باقی نماند و گفتم که این جا، جایی است که سال گذشته، فروزان صافی و ده‌ها دختر معترض دیگر آورده شده بود که تعدادی از آن‌ها، از سوی طالبان به قتل رسیدند و تعداد دیگری، تا اکنون ناپدید استند. در نخست، چند نیروی طالبان، آمدند و گوشی‌های هم‌راه مان را جمع‌آوری کردند؛ بعداً اسم، آدرس خانه و بقیه مشخصات ما را روی ورقی نوشتند. افراد طالبان، به ما پیوسته تکرار می‌کردند که «شما سیاه‌سر استید و مردان شما، بی‌غیرت استند که زنانی چون شما را زنده مانده اند.»

از ضربه‌ای که یکی از طالبان هنگام خوانش قطع‌نامه به سرم زده بود، احساس درد و سرگیجه می‌کردم. با التماس به طالبان گفتم: «به ما اجازه بدهید که برویم، دیگر توان ایستادن نداریم.» در هیمن لحظه، یک عضو طالبان با نگاه خشم‌آلودی، به من گفت: «حرف نزن فاحشه، با خودت زیاد حساب‌وکتاب داریم.»

بعد از توقف حدود سه ساعت شکنجه‌ی روانی، بازجویی و جست‌وجوی گوشی‌های هم‌راه، از بند آزاد شدیم. در این جریان، همه عکس‎ها و ویدیوها از جریان تظاهرات از مبایل‌های دختران به اجبار حذف شدند. مشخصات تماس همه، از مبایل‌های شان کاپی‌برداری شد. من حافظه‌ی مبایلم و تماس‌هایم با افراد حساس را قبل از رفتن به تظاهرات، حذف کرده بودم.

وقتی خانه رسیدم، مادرم از این که من به تظاهرات رفته‌ام و مبایلم برای حدود سه ساعت خاموش بوده، به اضطراب افتاده بود. بعد از چند دقیقه صحبت با مادرم، وارد فضای مجازی شدم. مسنجر و وتس‌اپم پر بود از پیام‌های تهدیدآمیز. طالبان از طریق محتوای مبایل‌های من و بقیه دختران، همه نشانی‌های ما را ذخیره کرده بودند و جزئیات بیش‌تری در مورد مان یافته بودند.

شب شد و برادرانم هر کدام، به خانه آمدند؛ وقتی که مرا دیدند، پرسیدند که چرا در تظاهرات شرکت کرده ام. یکی از برادرانم گفت: «خبر شدم که طالبان شما را در بند گرفته بود.» به او، گفتم: «بله، حدود سه ساعت در بند بودیم.» برادرم بی آن که مرا در آغوش بگیرد و دست نوازشی به سروصورتم بکشد، تا ترسی که در سر دارم کمی فروکش کند، گفت:«اگر من به جای طالب بودم، روی بدن هر کدام شما زن‌های معترض، چندین گلوله شلیک می‌کردم تا دیگر چنین جرئتی نکنید.» با شنیدن این حرف برادرم، بی آن که کسی متوجه شود، اشکم جاری شد، بغض راه گلویم را گرفت و دیگر توان نشستن را نداشتم. از وحشت طالب در شهر گریخته بودم؛ اما از ذهن طالبانی برادرم، به کجا پناه بگیرم؟ رفتم اتاق خوابم و دوباره وارد فضای مجازی شدم. یکی از دختران در گروه وتس‌اپ نوشت که مرتضا کریمی، ناپدید شده است. مرتضا کریمی، دانش‌جوی دانش‌کده‌ی ژورنالیزم و یکی از معترضان بود. او، تا هنوز ناپدید است. حسین کریمی، کاکای مرتضا که کارگر بود و به طالبان برای آزادی مرتضا مراجعه کرد، به صورت بی‌رحمانه‌ای کشته شد.

طالبان از فردای تظاهرات، دنبال برگزارکنندگان تجمع اعتراضی استند. آن‌ها از اسنادی که از مبایل‌های مان جمع‌آوری کرده اند، بعداً به معلومات بیش‌تری دست یافتند. من و شماری از هم‌راهانم، اکنون آواره و زیر تعقیب استیم؛ جرم ما هم، دادخواهی مسالمت‌آمیز برای ابتدایی‌ترین حقوق انسانی ما است.