ادبیات اسلایدر فرهنگ و هنر

لحظه‌به‌لحظه با شخصیت‌ها؛ یادداشتی بر رمان «پایان روز» اثر محمدحسین محمدی، نویسندۀ معاصر افغانستان

 

به جای مقدمه

«پایان روز» آخرین اثر داستانی محمدحسین محمدی است که قبلاً از سوی نشر چشمه در ایران و از سوی نشر تاک در کابل منتشر شده بود. تا کنون سه بار چاپ شده است. این اثر ماجرای یک روز پاییزی دو شخصیت این رمان؛ بوبو و اَیا را روایت می‌کند. نویسنده با زاویۀ دید سوم‌شخص دانای کل، خواننده را در جریان لحظه‌لحظه‌ی یک روز زندگی آن‌ها قرار می‌دهد و درگیری‌های ذهنی و واگویه‌هایی آن‌ها را بازگویی می‌کند. بوبو مادر کهن‌سال ایا است که در مزار شریف زندگی می‌کند و درگیر کارهای روزمرۀ خانه‌اش است. شوهرش آغا صاحب را که از دو ماه بدین‌سو مریض است و در حالت بد صحی به سر می‌برد، پرستاری می‌کند. اَیا جوانی کارگری است که در تهران زندگی می‌کند و در یک شرکت بوت‌سازی مشغول کار است. داستان، در دو سطح به پیش می‌رود؛ سطح اول گرد زندگی بوبو، در مزار اتفاق می‌افتد و سطح دوم گرد زندگی ایا، در تهران رخ می‌دهد. بدین‌سان گفتار و کردار، کنش‌ها و واکنش‌های این دو شخصیت را روایت می‌کند. از لحاظ تاریخی داستان به زمانی برمی‌گردد که تازه گلیم طالبان توسط امریکا و ناتو جمع شده است. نظام جدید روی کار آمده است. امیدهای تازه‌ای را خلق کرده و آرامش در کشور حس می‌شود. مردم نفس راحتی می‌کشند. مکاتب فعال‌اند و زنان اجازۀ کار و فعالیت پیدا کرده‌اند.

شخصیت‌ و شخصیت‌پردازی

در پایان روز ما با شخصیت‌های فعال زیادی روبه‌رو نیستیم. بوبو، ایا، آغا صاحب، شاجان، آقا هادی، علی، عباس و از جمله شخصیت‌های این داستان‌اند. در این میان، ما فقط با دو شخصیت فعال روبه‌رو هستیم؛ بوبو و ایا. در واقع، رمان پایان روز، روایت لحظه‌به‌لحظۀ زندگی یک روزۀ این دو شخصیت است. هیچ دقیقه‌ای از زندگی آن‌ها از دید راوی ریزبین این رمان به دور نمانده است. علاوه بر این، درگیری‌ها و کش‌مکش‌های روحی و روانی آن‌ها نیز روایت شده است. شخصیت‌های دیگر اما نه نقش چندانی دارند و نه معرفی شده‌اند. ما در این رمان با چند تیپ روبه‌رو هستیم؛ تیپ‌هایی که هر کدام کردار، رفتار، دغدغه‌ها و دردسرهای خاص خود را دارد و از صفت‌هایی برخوردار است که می‌تواند از اعضای گروه خود نمایندگی کند.

بوبو (مادر): او نمایندۀ زن سنتی و روستایی افغانستان است. زحمت‌کش، سنتی و مذهبی است. وفاداری به شوهر، کنار آمدن با دشواری‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، عدم توجه به خود و توجه به شوهر و فرزندانش در هر شرایطی و تلاش برای پیش‌برد زندگی، از جمله صفت‌های او(آن‌ها) است. بوبو بدون هیچ کلامی، تمام کارهای خانه را انجام می‌دهد و با هیچ‌کسی مراوده ندارد. در واقع، او غریبه‌ای است در وطنش و محصور در چهاردیواری خانه‌. شاید این را هم از فرهنگ و سنتی گرفته باشد که در درونش رشد کرده و عمرش را گذرانده است. در این داستان، ما به خوبی با روحیات و دغدغه‌های او آشنا می‌شویم. واگویه‌های او ما را با دنیای درونی و خواسته‌هایش آشنا می‌کنند و کارها و فعالیت‌هایش ما را با زندگی و جایگاه خانوادگی و اجتماعی‌اش. او تنهاست. نه با دخترش روحیات مشترک دارد و نه با شوهرش. دخترش مربوط نسل جدید است که دنیای متفاوت خود را دارد. شوهرش مردی سنتی و بسته‌ای است که باز هم خواسته‌ها و رفتارهای خاص خود را دارد. از این رو، او تنها است.

ایا: نمایندۀ کارگر مهاجر افغانستانی در ایران است. سربه‌زیری، بی‌دفاعی، ناتوانی در برابر کارفرما و پولیس (دولت)، محروم بودن از حقوق شهروندی، بیگانه بودن، حس موقت داشتن (ترس مدام از رد مرزشدن) و عدم حس مالکیت نسبت به جایی که زندگی می‌کنند، از جمله ویژگی‌های او (آن‌ها) است. او (آن‌ها) دو هویت دارد؛ نخست از این‌که یک افغانی است و دودیگر یک کارگر. در جامعۀ میزبان با همین دو ویژگی باز شناخته می‌شود. همین دو ویژگی او را در جامعه از دیگران متمایز می‌کنند و در واقع، زمینۀ طردش را فراهم می‌کند. او دیگری بیگانه‌ای است که نه با شهر آشنا است و نه با آدم‌هایش و نه با جزئیات فرهنگی‌اش. از ترس این‌که به دست پلیس نیفتد، بیرون برآمده نمی‌تواند و فقط همان مسیر تنگ، سایه‌رخ و ناپاکی را می‌شناسد که او را به کارگاه می‌برد و دوباره پس به حویلی کهنه و فرسوده‌ می‌رساند؛ جایی که در آن شب‌هایش را می‌گذراند. او در زندگی‌اش احساس امنیت نمی‌کند و همیشه خودش را چند پله پایین‌تر از دیگران احساس می‌کند؛ زیرا دیگران شهروندان این سرزمین‌اند؛ اما او نه. او از پلیس‌هایش می‌هراسد. اگر دست‌شان بیفتد، از ایران اخراجش می‌کند. ترس از پلیس همیشه حس بیگانه بودن و غریبه بودن را در او القا می‌کند. سرانجام بدون این‌که به دست‌رنجش برسد، به دست آن‌ها می‌افتد و راهی افغانستانش می‌کنند. با وجودی که سال‌ها  کار کرده و دشواری دیده، بدون هیچ پولی، رد مرز می‌شود.

زندگی ایا، حکایت زندگی همۀ افغانستانی‌های مهاجر در ایران است. با این تفاوت که او خوش‌چانس‌تر از دیگران بوده که به دلیل شباهت چهره با انسان‌های بومی، کمتر توهین و فحش و دشنام پلیس و مردم ایران را شنیده است.فقط لهجه‌اش او را از آن‌ها متفاوت می‌سازد. تا زمانی که لب به سخن نگشاید، کسی به عنوان یک افغانی نمی‌شناسدش.

هادی: آقا هادی نمایندۀ کارفرمایان ایرانی است که کارگران مهاجر افغانستانی را به کار می‌گمارند؛ اما در مورد پرداخت حقوق‌شان کارشکنی و امروز و فردا می‌کنند. دسترنج آنان را به موقع یا هر زمانی که آنان نیاز دارند، پرداخت نمی‌کنند؛ زیرا می‌دانند که دست آن‌ها از آسمان و پایشان از زمین کنده است. به هیچ جایی مراجعه نمی‌توانند تا مطالبۀ حق خود را کنند. آقا هادی تا حدودی بهتر از بسیاری کارفرمایان عمل می‌کند. او برخورد نادرستی با کارگرانش ندارد. از ایا و رفیقانش خوب کار می‌کشد. حتا روزهای رخصتی هم به کار می‌روند تا کارهای به قول او عقب‌مانده یا سفارش‌های داده‌شده را انجام بدهند؛ اما وقتی پرداخت مزد می‌رسد، دیگر قاطعیت وجود ندارد. پرداختی در کار نیست. در پرداخت حاصل دسترنج آنان آن‌قدر سختی به خرج می‌دهند که گویی به آن‌ها پول مفت پرداخت می‌کند. وقتی در پایان روز، ایا به دست پلیس‌های افغانی بگیر می‌افتد، او از دست ایا خلاص می‌شود.

کنش و واکنش

یکی از مهم‌ترین عناصر داستان، حادثۀ یا ماجرای داستان است. این حادثه را ممکن شخصیت‌های داستان رقم بزنند یا در اثر عوامل بیرونی رقم بخورند. حوادث داستان هستند که افراد داستان را می‌سازند. خواننده از طریق مواجهۀ آن‌ها با اتفاقات، می‌شناسندشان. در رمان «پایان روز» ما فقط دو حادثۀ بزرگ داریم که در پایان روز و در پایان داستان اتفاق می‌افتند؛ یکی مرگ آغا صاحب است و دیگری دستگیرشدن ایا توسط پولیس‌ افغانی‌جمع‌گر است. دیگر حادثۀ بزرگی ندارد که شخصیت‌هایی را بسازند. داستان پیش از این‌که از طریق حادثه به پیش برود، با توصیف پیش می‌رود. راوی گام‌به‌گام کارهای روزمرۀ این دو را روایت می‌کند. حوادث نیستند که در طول داستان، بر ما تأثیر بگذارند و ما را در پی خود بکشند؛ بلکه این توصیف‌ها هستند که ما را به دنبالشان می‌کشند.

عدم گفت‌وگو

منظورم در این‌جا گفت‌وگوی داستانی نیست؛ زیرا کم‌وبیش دیده می‌شود، بلکه هدف گفت‌وگوی باختینی است. بین ایا و مردم بومی هیچ گفت‌وگویی صورت نمی‌گیرد. چون گفت‌وگویی صورت نمی‌گیرد، تعامل یا تقابل‌شان هم دیده نمی‌شود. ایا یک روز صبح از خواب بیدار می‌شود و تا شب از این کوچه به آن کوچه راه می‌رود؛ اما هیچ گفت‌وگویی بین او و مردم شهر صورت نمی‌گیرد. چه وقتی داخل مترو است و چه زمانی که داخل تاکسی، رستوران و مغازه، ایا ساکت است و همه چیز ختم به خیر. از این رو، ایا با آن که تیپ انتخاب شده و در این هویتش باقی مانده، به باور نگارنده تا حدودی نمایندۀ بی‌عیب و نقش گروه خودش نیست؛ زیرا جهان اعضای گروه خود را نشان داده نتوانسته است. اعضای گروه او دیگری‌تر از آن‌چه است که در این‌جا می‌بینیم. تقابل جامعۀ میزبان در هر قدمی که اعضای گروه او برمی‌دارند، به چشم می‌رسد.

سخن آخر این‌که رمان «پایان روز» با وجود این هم رمان خواندنی است و تأثیرگذار. فضای نیمه‌روستایی مزار و وضعیت زندگی زنان در این جامعه بهتر از وضعیت زندگی کارگریِ کارگران و مهاجران افغانستانی در ایران، به تصویر کشیده شده است. بوبو بدون شک نمایندۀ تمام‌عیار زنان جامعۀ روستایی افغانستان است؛ زحمت‌کش، صادق و زیر سلطۀ مرد.

در مورد نویسنده

عصمت الطاف

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید