اسلایدر اقلیت‌های قومی

فراز و فرود در خیابان

 

یکم) در یک تعریف ساده، جنبش‌های اجتماعی بر مبنای ضرورت جامعه، با اهداف و منافع مشترک و جمعی در برابر بی‌عدالتی‌ها، نابرابری‌ها و انحصارگرایی در جامعه شکل می‌گیرد. هدف جنبش‌های اجتماعی اصلاح ساختارهای است که امکانات و فرصت‌ها را به‌طور نابرابر و ناعادلانه توزیع می‌کنند. جنبش‌های اجتماعی در جوامع چند قومی برآیندِ وضعیتی است که در آن استبداد قومی، تعصب، تبعیض، حذف سیستماتیک و انحصار قدرت توسط قوم/قبیله‌ی خاص به اوج خود رسیده باشد، تا آنجا که زندگی را در کامِ اقلیت‌های قومی و گروه‌های بیرون از حلقه‌ی تعریف‌شده‌ی خودی تلخ می‌کند که آنگاه اعتراض و طغیان در برابرِ همچون وضعیت از ضرورت‌های اولیه اقلیت‌های محروم پنداشته می‌شود. از آنجای که افغانستان نیز یک کشور چند قومی و با پیشینه‌ی تاریخی تاریک و مملو از پلشتی‌های سیاسی، تعصب، تبعیض، انحصار و حذف سیستماتیک اقلیت‌ها بوده است، و دارای چندین شکاف‌های اجتماعی فعال بوده که به نوعی همه‌گی بر یکدیگر بار شده تا این‌که وضعیتی را بیرون داده که در آن سرنوشت همه‌ی مردم به تعلیق است، نفس کشیدن دشوار شده، و همه‌روزه شهروندان عادی بی‌هیچ جرم و گناه در شاهراه‌ها و خیابان‌ها سلاخی می‌شوند. چنانچه که در این چند سال اخیر «دره میدان» و «دره غوربند» به دره‌های مرگ برای هزاره‌ها شهرت یافته است. در ولایت غور چهارده شهروند عادی را به جرم ملیّت هزاره‌گی‌شان، و در ولایت غزنی «تبسم» را با یارانش بی‌هیچ جرمی سر بریدند. خون تبسم سکوت تاریخی مردم را شکستاند و به حرکت واداشت؛ «جنبش تبسم» را شکل داد که در آن از همه‌ی اقوام صدا بلند شده بودند تا به ادامه کارِ کارگزارانِ دستگاهِ تعصب و تبعیض که باعث مرگ انسان‌افغانی می‌شوند، نه! بگویند. جنبش تبسم به معنای واقعی یک جنبش کاملاً مردمی و خودجوش بود که مردم توانستند از دیوارهای ارگ بالا بروند و به ارگ‌نشینان بفهمانند که از تاریخ عبرت بگیرند، وگرنه باخشم مردمی طرف‌اند که از سلاخی به ستوه آمده‌اند. جنبش تبسم به مردم یاد داد که خیابان‌ها سنگرهای شکست‌ناپذیر برای دادخواهی است. جنبش تبسم در خیابان‌های بی‌رمقِ کابل روح بخشید، مردمی را که تا همین چند دهه قبل می‌بایست به گورستان بروند را از دیوارهای بلندِ تبعیض گذراند و به ارگ رساند، ولی در درون ارگ جنبش توسط چند نفر خاص با خواسته‌های فردی و منطقه‌ای از حرکت بازماند و فرونشست. اما، خون تبسم و یارانش در ارگ یکی از بت‌های قومی که دیرزمانی بود برای خودش شهرت و منزلت اجتماعی کمایی نموده بود، را شکستاند و برای همیشه دفن نمود که تا ابد بوریا و ستاره‌هایش به یاد و خاطره‌ی تاریخ باقی خواهد ماند. نتایج عمده جنبش تبسم؛ پیوند زدن مردم با خیابان بود، خیابان‌های که دیرزمانی از حضور اعتراضی مردم خالی بود.

دوم) جنبش روشنایی یک ضرورت تاریخی بود. یک سنتز که در نتیجه یک وضعیت استثنای تاریخی و شرایط خاص شکل‌گرفته بود. ضرورتی که می‌بایست حداقل رهبران قوم هزاره در آن هم‌صدا و هماهنگ می‌بودند. البته در نخست چنین هم بود؛ همه‌ی رهبران هزاره در مصلای شهید مزاری جمع شدند، روی ریگ‌ها نشستند و گفتند که «توتاپ خط قرمز» ما است، خطِ قرمزِ که کم رنگ بود و بعد بی‌رنگ شد تا این‌که در میدان دهمزنگ این خط قرمز با خون صد انسان ثبت تاریخ شد. پروژه انتقال لین برق پنج‌صد کیلو وات برق ترکمنستان از مسیر بامیان محور اصلی شکل‌گیری جنبش روشنایی بود. اما، آن‌چه که به جنبش روشنایی امیدواری خلق کرد تا روی مردم حساب باز کنند، شکوهمندی حضور خیابانی مردم در جنبش تبسم بود. جنبش تبسم الهام‌بخش جنبش روشنایی بود. مردم نیز کم‌کم به قدرتِ حضورشان در خیابان‌ها امیدوار می‌شدند. حضور مردم در خیابان در واقع نمایش آگاهی مردم نسبت به وضعیت بود. جنبش روشنایی برآیند خِرَد تاریخی مردم و نسلِ دانش‌آموخته‌ی بود که تبعیض سیستماتیک و نابرابری را با همه‌ی وجودشان لمس نموده بودند. جنبش روشنایی با محوریت انتقال پروژه توتاپ از مسیر بامیان، انبوه از داده‌های سیاسی و تاریخی را در بین جوانان پخش کرد و آگاهی تاریخی تولید نمود تاجریانی را به وجود آورند که تعدادِ زیادی از مردم سرکوب‌شده حس کنند که واقعاً مورد تبعیض و حذفِ برنامه‌ریزی‌شده قرار دارند. مردم را بارِ دیگر به شکوهمندی حضور در جنبش تبسم به خیابان‌ها کشاند. حضور مردم برای دادخواهی در خیابان‌های کابل، این واقعیت تاریخی را نیز بازنمایی می‌نمود که خیابان‌های کابل در عدم حضور مردم خطرناک است. مردم در جنبش روشنایی در برابر چشمان همه‌ی مردم دنیا به خیابان‌ها آمدند و به روند تبعیض و نابرابری اعتراض نمودند؛ اعتراض به جریان تاریخ که داشت جان همه‌ی مردم و به‌خصوص اقلیت‌های قومی را می‌گرفت. جنبش روشنایی در اعتراض به گذشته، حال و آینده شکل گرفت. فریاد جمعی و مردمی در برابر بی‌عدالتی و نابرابری شد، اما خیلی زود این صدا مردمی خاموش کردند.
سوم) اکنون ما با دو سیمای جنبش روشنایی طرف استیم؛ یکی جنبش روشنایی که در نخست برای دادخواهی و حق‌طلبی شکل گرفت و همه‌ی مردم از گروه‌ها و قشرهای مختلف از جنبش دادخواهانه روشنایی حمایت کردند. تظاهرات ۲۷ ثور، مثال این مدعا است. بعد از ۲۷ ثور تا ۲ اسد، اما وضعیت روزبه‌روز تغییر کرد و پیچیده شد. تعدادی خودشان کنار رفتند و تعدادی به‌نوعی کنار زده شد. در چهره‌ای دوم جنبش روشنایی، تعداد افراد خاص است که حرکت بزرگ مردمی را به نفع خودشان انحصار نموده‌اند. درست است که جنبش نیازمند مدیریت بود و می‌بایست شورای عالی مردمی متشکل از اقشار مختلف مردم به آن وضعیتی که پس از ۲ اسد، به وجود آمده بود، رسیدگی می‌کردند. ولی نفرت پراکنی بیش از اندازه از آدرس جنبش روشنایی همه را بدبین نمود و مردم را بار دیگر چندپاره کردند. البته در تخریب و فروپاشی تجربه روشنایی طرفداران کریم خلیلی و محمد محقق خیانت بزرگ‌تر از عوامل داخلی مرتکب شدند، ولی اینجا بیشتر به عوامل داخلی فروپاشی تجربه روشنایی تمرکز شده است. جنبش روشنایی اکنون در صحنه سیاسی و همچنان در نزد افکار عمومی عملاً شکست‌خورده است. چون به هدف اولیه‌اش که همانا انتقال لین برق از بامیان بود، نزدیک نشده که هیچ، بلکه تبعیض و نفرت را بیش‌تر از قبل ترویج نموده است. نفرت و بدبینی را نسبت به قدرت درونی نموده است؛ طوری که هرکسی در بدنه قدرت است، انگار مزدور است و باید دشنام داده شود. البته این‌یک امر عادی در همه‌ی جوامع سرکوب‌شده است. مردمی که به‌صورت متواتر در تاریخ از سوی قدرت حاکم سرکوب می‌شوند، نگاه‌شان به قدرت منفی است. بااین‌همه قدرت یک امر خواستنی برای همه و در واقع داشتن‌اش نیاز همه است. قدرت نسبت ما را با واقعیت‌های اجتماعی زمانِ ما تعیین می‌کند. یکی از دلایل شکست‌های جنبش روشنایی ترویج ادبیات نفرت بود که نسبت به افرادی که در نهادِ قدرت حضور دارند، تولید شد. جنبش روشنایی هر نوع نقد را با دشنام پاسخ داد. به‌جای تعریف درست و مفید از واقعیت‌های اجتماعی معطوف به قدرت، از قدرت امر منفور تعریف نمود، ولی خودشان دنبال همین امر منفور به هر دروازه‌ی سر زدند. این تعریف پاردوکسیکال از قدرت، مردم را نسبت به همه‌چیز و همه‌کس بدبین نموده و از جنبش روشنایی نیز دور ساخت. حرکت‌های عوام‌فریبانه سران جنبش روشنایی نیز نقشی در فروپاشی این تجربه در نزد مردم داشت. اکنون جنبش روشنایی دیگر آن جنبش مردمی با اهداف و منافع مشترک و جمعی نیست، بلکه یک جریان تقلیل یافته در کنترل تعداد آدم‌های خاص است که به نام جنبش روشنایی برای خودشان بازی می‌کنند. اگر از روز ۲ اسد در میدان دهمزنگ بگوییم؛ شکستِ جنبش روشنایی در شبِ قبل از آن روز خونین رقم خورد. شبی که می‌شد کمی هم به جان انسان‌ها اهمیت داد، ولی اهمیت ندادند. درست نیست ما قربانی را متهم کنیم که چرا قربانی شده، ولی کسانی که آن شب با جان مردم قمار زدند هرگز قابل‌بخشش نیستند. چراکه بی‌شمار انسان‌های شهید، زخمی و گم‌شده در میدان دهمزنگ، فقط تنِ خودشان نبودند که پاره‌پاره شدند، بلکه بیش‌تر از تن آن‌ها، تنِ جامعه تکه‌تکه شد. سران جنبش روشنایی در شبِ قبل از روز ۲ اسد، با سرمایه‌های بزرگ مردم که نتیجه‌ی سال‌ها زحمت و رنج جمعی بودند، معامله نمودند. گذشته از داغ عاطفی پاره‌پاره شدن تنِ یک جوان برای خانواده، فامیل و جامعه، جای خالی یک فرد دانش‌آموخته به‌عنوان یک سرمایه اجتماعی جبران‌ناپذیر است. یک فرد دانش‌آموخته در سطح لیسانس و ماستر، فقط یک فرد نیست، بلکه یک سرمایه اجتماعی است که در پی ساختن آن نیرو و زمانِ زیاد به مصرف رسیده است. وقتی یک ماستر برای خواسته‌های فردی و بی‌تدبیری تعداد خاص کشته می‌شود، یعنی سرمایه‌ی جمعی یک جامعه نابودشده است. درست که انتحاری مردم را به خون کشاند، ولی سران جنبش از وقوع همچون رخداد بی‌خبر نبودند. بعد از ۲ اسد، سران جنبش روشنایی از رابطه‌شان با تیم حامدکرزی و به‌خصوص شخص رحمت‌الله نبیل انکار می‌کردند، ولی گذر زمان چه خوب همه‌چیز را روشن می‌کند و از پشتِ پنهان‌کاری‌ها، انکار و دروغ‌ها روشنایی می‌آورد. در این شکی نیست که مسئله‌ی اصلی در افغانستان رقابت بین پشتون‌ها است. دو قبیله‌ی پشتون با همدیگر بر سر قدرت منازعه دارند و برای سبوتاژ نمودنِ همدیگر از هیچ نوع عمل دریغ نمی‌کنند، چرا باید فکر نکنیم که انتحاری در روز ۲ اسد، برنامه تیم کرزی نبوده تا تیم غنی را به چالش بکشاند؟ حرف احمدضیا مسعود در رابطه به دست داشتن دولت در رخداد دهمزنگ چقدر حقیقت بوده می‌تواند؟ ولی بخشی از واقعیت همین است که بزرگ‌ترین حرکت و تجربه تاریخی مردم ما را نیز بازیچه‌ی رقابت‌های درون قومی پشتون‌ها کردند که درنتیجه آن انسان‌های زیاد در خون غلتیدن و خانواده‌های زیاد در سوگ نشستند. با این همه جنبش روشنایی نیازمند بازسازی‌است، چگونه؟ و کی‌ها؟ اکنون یک سال از آن روز خونین گذشت و خون آن عزیزانی که در میدان دهمزنگ ریخت، هنوز نخشکیده است. یاد آن عزیزان گرامی باد!

در مورد نویسنده

عباس عارفی

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید