اسلایدر بیوگرافی گزارشها

روایتی از تشییع پیکر شهید مزاری

با تنگ شدن حلقه‌ی محاصره‌ی غرب کابل در حمله‌ی طالبان و نبود سلاح و مهمات، و بسته شدن راه‌های تدارکاتی- ارتزاقیِ جبهات مقاومت از یکسو و حملات و آتش‌باری سنگین شورای نظار از سوی دیگر، شهید مزاری در ٢١ حوت به دست طالبان اسیر و عکس‌های دست و پا بسته به ریسمان، صبحگاه ٢٢ حوت١٣٧٣ در روزنامه‌های عربی از «ریاض» تا «کویت»، چاپ و رسماً شهادتش از سوی طالبان اعلام شد.
همانگونه که چگونگی دستگیری و محل دستگیری شهید مزاری، هنوز هم مبهم و نامعین است و شاهد موثق و مدرک قاطعی در مورد وجود ندارد و داوری‌ها مبتنی بر حدث و گمان و نقل قول از این و آن و فلان رهگذر و موتروان مجهول صورت می‌گیرد؛ محل شهادت مزاری و یارانش نیز بعد از حدود سه دهه، همچنان در هاله‌ای از ابهام قرار دارد و هیچ منبع داخل و خارجی، در مورد، شواهد و مدارک موثق و مستند ارائه نکرده است.
طالبان در فرار از مسوولیت قتل و هراس از پیامد آن، وانمود کرده‌اند که:«مزاری و یارانش را به قندهار می‌بردند. دست‌های همه‌ی شان بسته بود؛ اما دست مزاری را به خاطر احترامش باز گذاشته بودند؛ مزاری از فرصت استفاده کرده در فضای غزنی، بر محافظ حمله برده اسلحه‌اش را گرفته و زخمى کرده، دست یارانش را باز کرده و پیلوت را تهدید کرده که به بامیان برود.
پیلوت از رفتن خودداری کرده و مزاری بر پای پیلوت شلیک کرده، هلیکوپتر از کنترول خارج شده و در اسپنده غزنی، حین نشست اضطراری بر زمین پهلو خورده است. مزاری و یارانش دست به فرار زده؛ اما درین هنگام کاروانی از طالبان که از قندهار به طرف غزنی می‌آمده، با صحنه مواجه شده و بعد از یک زدوخورد، مزاری و افرادش کشته شده‌اند.»(١)
اما باور عمومی جامعه مبتنی بر شواهد موجود، جزم دارد که طالبان متصلب و مغرور، برخلاف عرف ملی و بین المللی، مزاری و یارانش را در چهارآسیاب کابل به شهادت رساندند و پیکر شکنجه شده و پرزخم او و یاران و فرماندهان همراهش را از چهارآسیاب، در هلیکوپتر حمل کرده و در اسپنده غزنی، برزمین پربرف انداختند. مدتی بعد هم وقتی برف‌ها آب و راه‌ها باز شد، برخی خبرنگاران داخلی و خارجی را از قندهار به غزنی بردند و برای اثبات مدعای شان، لاشه‌ی هلیکوپتر پهلوخورده برزمین را نشان دادند؛ گزارشگران زیادی از داخل و خارج، عکس‌هایی از هلیکوپتر موصوف، برداشته و هرکدام در باره‌ی این سفر و بازدید از «پرنده‌ی آهنین خفته بر زمین»، مطالبی نوشتند و نشر کردند.
واقعیت اینکه اسارت و شهادت مزاری، به همین سادگی هم نبوده و چاپ سریع عکس‌های اسارت مزاری در نشریات صبح ٢٢ حوت عربستان و شیخ نشین‌های خلیج، با آن سرعت و وسعت در امکانات آن روز، از زمینه‌ها و دسیسه‌های بزرگ پیش ساخته‌ی سیاسى- استخباراتى حکایت می‌کند و نشان می‌دهد که قطعاً دست‌های کلان و نهانی از داخل و خارج در آن دخیل بوده و یقیناً عرب‌ها، پاکستانی‌ها، رقبای سیاسی- منطقوی، حتى مخالفین داخلی مقاومت عدالتخواهی مزاری و برخی خبرنگاران خارجی هم در زمان اسارت، حضور داشته و حتما فلم‌های نیز از جریان شکنجه و شهادت مزاری و یارانش، گرفته شده است.
به هرحال، طالبان با نشست دادن اضطراری و نمایشی هلیکوپتر در اسفنده غزنی در بعد از ظهر ٢٢ حوت ١٣٧٣، پیکر شکنجه شده‌ی مزاری و یارانش را دور از هم روی برف‌ها جابجا کرده و از طریق پشتون‌های محل، به مردم هزاره در غزنی خبر دادند.
مردم و مخصوصا اهالی «کلاه سبز» غزنى، به محض اطلاع از موضوع، علیرغم موجودیت برف سنگین آن سال در ساحه، به محل حادثه رفته و پیکر شهدا را در «بکول» و دره «قیاق» برده و بعد به لیسه البیرونی در «جرمتو»ی ولسوالی «جیغتو» منتقل کردند؛ جایی که برخی نیروهای حزب وحدت، که قبلا از کابل برای راه‌گیری طالبان و مصروف نگهداشتن شان در غزنی اعزام شده بودند، بعد از یک رویارویی با طالبان، در آنجا عقب‌نشینی کرده و حضور داشتند.(٢)
پیکر شهدا را بعد از غسل و کفن، ابتدا در یکی از اطاق‌های مکتب البیرونی گذاشته و جمع کثیری از مردم و نظامیان حزب وحدت، در کنار شان به تلاوت قرآن و شب زنده‌داری نشستند؛ اما اوایل صبح فردا مردم از مناطق مختلف غزنی به محض اطلاع از قضیه، سیل آسا برای شرکت در مراسم تشییع پیکر شهدا و تودیع رهبر شان شهید مزاری، به سمت جرمتو حرکت کردند. وقتی دریای جمعیت عزادار برای زیارت پیکر شهدا از هر طرف گردآمدند، تابوت آنان را زیر یک خیمه در فضای آزاد گذاشتند تا مردم بتوانند در آخرین وداع به آسانی به شهدا دسترسی داشته باشند و با زیارت تابوت گل‌پوش مزاری، بر ادامه راه و آرمان عدالتخواهی آن شهید و سایر شهدای بزرگ راه ایمان و آزادی، میثاق خون ببندند.(٣)
ساکنین محل و مسوولان حزب وحدت در غزنی؛ برای پذیرایی انبوه مردم، چند گاو را ذبح کرده و مراسم بزرگ و شان‌داری از ختم و خیرات گرفتند. بعد برای انتقال پیکر شهدا به زادگاه شان، برنامه‌ریزی نموده، پیکر شهید ابوذر غزنوی، شهید اخلاصی و شهید عباس لومانی را به دلیل برف و بسته بودن راه‌ها، به سراب انتقال داده و درآنجا موقتا به خاک سپردند و بعد از چند روز، مردم و مجاهدین جاغوری و قره باغ آمدند و به زادگاه شان در جاغوری انتقال دادند.(۴) پیکر شهید جان محمد ترکمنی و شهید ابراهیمی نیز به زادگاه شان انتقال داده شدند.
مردم غزنی می‌خواستند که پیکر مزاری را در «جرمتو» به خاک بسپارند؛ اما سران حزب وحدت از مزار شریف در مخابره اصرار می‌ورزیدند که باید به مزار انتقال داده شود. (۵) در نهایت تصمیم گرفته شد که پیکر مزاری و سیدعلی از طریق بامیان به مزارشریف انتقال داده شود. سران حزب و حدت در غزنى، بالاخره مسوولیت انتقال را به عهده‌ی مرحوم استاد جانعلى عارفی (ریش) از سران و فرماندهان محلی حزب وحدت در غزنى، گذاشتند. ایشان و هیئت همراهش با جمعیت داغدار و دردمندی از مردم، پیاده در دل دریای برف و سرمای شدید، منطقه به منطقه، قریه به قریه و مسجد به مسجد، از جرمتوى غزنی تا علاوالدین ناهور، تا دایمیرداد، تا تیزک، تا سرچشمه، تا سیاه خاک در حصه اول بهسود و بعد منطقه به منطقه در حصه دوم، تا صعود و عبور از گردنه‌های شامخ و پربرف حاجیگگ و ملایعقوب، تا شهر بامیان و تا نیَک مرکز یکاولنگ رفتند و تابوت هردو شهید شان را حدود دو هفته، روی شانه‌های خسته و ماتم زده‌ی شان، صبور و غیور و بردبار حمل کردند.
تشییع پیکر مزاری، طی دو هفته از غزنی تا یکاولنگ، صدها کیلومتر آنهم در دل دریای برف و کوهسار سرد و کوتل‌های بلند و صعب، طولانی‌ترین تشییع در تاریخ بشر است، که مردم با آن عشق و علاقه و درد و اندوه، در ادای دین به یک عمر فداکاری‌ها، ایثارگری‌ها، تلاش‌ها و تپش‌های رهبر یگانه و فرزانه‌ی شان مزاری بزرگ در احیای هویت انسانى، اعاده‌ی منزلت ملى و تثبیت جایگاه اجتماعى هزاره‌ها در افغانستان، انجام دادند؛ اما دریغ و درد که درآن سال‌های سیاه درد و الم و محرومیت و محنت، سهولت‌های امروزی فلمبرداری و حتی یک کمره عکاسی با امکانات لازمش نبود؛ تا آن لحظه‌های تاریخی و آن صحنه‌های تکرار ناشدنی از آخرین و تنهاترین کاری که مردم، در قدردانی و حق شناسی از یک رهبر محبوب ملی و مردمی شان می‌توانستند بکنند، را تصویر می‌کرد و عظمت انسانی و محبوبیت کاریزمایی یک پیشوای شهید شده برپای آرمان‌های بلند عدالتخواهی و سرباخته در راه تامین حقوق سیاسی-اجتماعی اقشار عظیم خاموش و فراموش کشور را، مستند و مصور به تاریخ می‌سپرد.
شاهدان عینی بر جریان انتقال پیکر شهید مزاری در دل قریه‌های سرد و کوهسار پربرف مناطق مرکزی، حکایت می‌کنند و شهادت می‌دهند که وقتی تابوت گل‌پوش مزاری، بر دوش سرد و سنگین مردم فقیر و اشکبارش به هر قریه و منطقه می‌رسید، مردم از هرسو با نثار سلام و صلوات و شال سر و قطره‌های درشت اشک، به استقبالش می‌ریختند و تابوت پدر و رهبر شان را همچون پاره‌ی دل و تکه‌ی جان و رشته‌ی بدن بردوش می‌گرفتند و وقتی تابوتش در مسجد و حسینیه جا می‌گرفت، مردان و زنان، دسته دسته به زیارتش می‌آمدند و سر بر تابوتش نهاده، داغ‌ترین اشک‌های شان را نثار پیکر پر درد و رنج پدرشهید شان می‌کردند و بر ادامه راه و آرمانش میثاق خون می‌بستند.(۶)

غم شهادت مزاری و اندوه دلگداز نبود آن سردار عدالتخواهی، بر همه جان‌ها و وجدان‌ها، رنگ غم و الم ریخته و مردم از هر جریان و گروه را همدل و همدرد به گریه آورده و متحد و منسجم کرده بود. مردم هر قریه در مسیر راه، به پیشواز می‌رفتند و به عنوان آخرین بار و تنهاترین کار، به پاس فداکاری مزاری و ارجگذاری از جان‌بازی و ایثار و استقامت آن حقیقت همیشه جاری، التماس می‌کردند که پیکر مزاری را از منطقه‌ی شان عبور دهند و در حسینیه و مسجد شان بیاورند؛ تا قاطبه مرم بتوانند آن تابوت گل‌پوش خونین را برای آخرین بار زیارت کنند و عطر پیکر پدر شهید شان را استشمام نمایند.
صف طولانی از مردم در هرمنطقه برای همراهی کاروان می‌آمدند تا در این مشایعت تاریخی شریک و سهیم شوند؛ اما به دلیل مشکلات سردی هوا و نبود امکانات غذا و دوا و جا و سرپناه در مسیر راه، فقط از هر قریه و محل، دو نفر برای همراهی انتخاب می‌شدند و به کاروان می پیوستند.
سحرگاهی که پیکر مزاری را از سیاه خاک در دل دریای برف، به سمت «کوتل اونی» حصه اول بهسود حرکت می‌دادند، خبر رسیده بود که سیدعلوی(از فرماندهان جناح مخالف سیاسى که در آنجا پوسته داشت)، از عبور کاروان و تابوت شهید مزاری جلوگیری می‌کند.
کثیری از مردم منطقه کفن پوشیدند و در پیش تابوت راه افتادند و نشان دادند که هیج قدرتی نمی‌تواند سد راه این کاروان عاشورایی قرن شود. سید علوی، در برابر این احساسات پردرد و زخم مردم، نتوانست مقاومت کند و کاروان، بی‌هیج عکس العملی منطقه را عبور نمود و به سمت مرکز بهسود، راه خویش را پیمود.(٧)
کاروان حامل پیکر رهبرشهید در این دو هفته از غزنی تا یکاولنگ، هرگز احساس خستگی و دلتنگی نکردند و حتی در دل دریای برف و خطر بهمن و برفکوچ در هر گردنه و گریوه مخصوصا بلندی‌های صعب و سرد آجگک نیز، به چیزی جز درد و دریغ شهادت پدر، جز اندوه از دست دادن فرزانه‌ترین رهبر، جز غم و الم شکست جبهه‌ی مقاومت غرب کابل، جز حس لبریز از خشم و نفرت از دشمنان مزاری و مقاومتش، جز مشت‌های گره کرده بر انتقام از قاتلانش، و جز ایستادگی برپای ایمان و ادامه راه و آرمانش نمی‌اندیشیدند و حکایت و روایتی جز سلام و صلوات و درود و رحمت حق به روح روشن رهبر شهید شان بر لب نداشتند.
بعد از طی این مسافت طولانی در مشایعت پیکر پر زخم پدر و رهبر، وقتی به جمعیت عظیم منتظر شررگرفته و گردآمده به استقبال، در یکاولنگ رسیدند و پیکر مزاری شهید را همچون دُر گران‌بها به دریای جمعیت سپردند، جز اشک‌های گرم و سایه‌های غم، چیزی برای گفتن و کسی را یارای حرف و سخن نبود؛ نگاه‌های شناور در اشک، به‌هم تلاقی کرده انبوه مردم متلاطم‌تر از موج‌های توفان زده پیش آمدند.
تابوت‌ها بر دست‌های افراشته و پیش آمده از هر سو بالارفت و همچون زورقی از گل سرخ، بر دوش دریای جمعیت جای گرفت و تا هلیکوپتر تعبیه شده، با تکبیر و تهلیل‌ترشده از اشک و سلام و صلوات آمیخته با گریه‌های‌گره گشته در گلو بدرقه گشت.
هلیکوپتر حامل پیکر گلگون مزاری از دل جمعیت غم نشسته و ماتم گرفته، همچون عقابی که از دوش جنگل باران خورده و توفان زده برخیزد، خسته و آهسته به هوا برخاست و جمعیت پردرد و داغی را ترک گفت که درین لحظات؛ جز اشکی گرم برای نثار کردن و دستی بلند برای وداع گفتن به پیشوای پاکباز و پدرمنشی نداشتند که ده‌ها سال مبارزه و جهاد و مقاومت برای احقاق حق و احیای هویت و اجرای عدالت و شکستن جرم هزاره بودن شان؛ رزمیده، تپیده، وزیده، زجرکشیده، جراحت دیده، سنگ به سنگ و سنگر به سنگر دویده، عقاب‌وار بر صخره صخره گل قطره‌های خون افشانده، بارها خاک وطن را از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب وجب به وجب پیاده پیموده، دانه‌های متشتت و متفرق ایل را همچون پاره‌های پیکرش بر رشته‌ی «وحدت» و اخوت جمع کرده، هزاره‌ها را از گمنامی و خاموشی و فراموشی در این آب و خاک، به معرفت و شهرت و منزلت والای ملی، سیاسی، اجتماعی و انسانی رسانده و اینک خود تهیدست و بی پای‌بست، با شهادتی که زیبنده‌ی جانش و مرگ سرخی که در خور آرمانش بود، به دیدار حق رفته و برای همیشه ترک شان می‌گفت.
هلیکوپتر، در بدرقه‌ی هزاران دیده و دل اشکبار، شناور در فضای ملتهب از درد و اندوه یکاولنگ، از نظرها ناپدید شد و با عبور از بلندی‌های بامیان و کوهسار سر به ابر آن، پس از ساعتی به بلخ رسید و در میدان هوایی مزارشریف، در دل دریای جمعیت اشکبار بر زمین نشست. پیکر مزاری و سیدعلی، با مراسم خاص نظامی و پخش موزیک حماسه و مرثیه، در تابوت گلپوش، همچون قایقی در شرجی غمگین و اندوهگینی از اشک و الم سران و فرماندهان حزب وحدت و شخصیت‌های سیاسی، نظامی، کشوری و لشکری صفحات شمال از میدان هوایی به شهر انتقال یافت و تا آمادگی تشییع و خاکسپاری فردا، به جایگاه باز و خاص، جهت وداع و زیارت عامه‌ی مردم قرار داده شد.
هزاران تن از مردم ملکی، افسران نظامی، کارمندان اداری، سران جهادى، رهبران احزاب سیاسى، مقامات داخلی، سفرا و دیپلماتان خارجی مقیم مزارشریف، مراسم رسمی تودیع با پیکر مزاری را انجام داده با امضای دفتر یادبود مخصوص؛ مراتب احترام و تسلیت و همدردی شان را ابرازداشته و عمل ضد انسانی طالبان پیمان شکن و بزدل را محکوم کردند.
مردم سوگوار و اندوهباری که از داخل و خارج خودرا به مزارشریف رسانده بودند، همگام با مردم داغدار ولایت بلخ، شب را با تلاوت قرآن و دعا در کنار پیکر رهبر شهید بیدار ماندند.
اوایل صبح فردا (هفتم حمل ١٣٧۴)، مراسم تشییع با حضور سنگین و اندوهگین ده‌ها هزار انسان داغدار و سوگوار از هر قشر و طبقه و قوم و طایفه اعم از زن و مرد و کودک و بزرگ و پیر و جوان، با شکوه و عظمت بی‌نظیر، توام با پخش موزیک ماتم در بدرقه‌ی قطعه تشریفات نظامی، تا «کارته زراعت» مزارشریف (آرامگاه فعلی) انجام یافت و پیکر پاک و پر عطر هردو شهید، در محشری از اشک و غم و الم مردم و مقامات رده اول حزب وحدت اسلامى و اعضاى شوراى مرکزى آن، به خاک سپرده شد.
پیکر پر درد و رنجی در دل خاک آرام گرفت که سنگینی طاقت فرسای چهار دهه مبارزه و جهاد و مقاومت را بردوش کشید؛ استوارتر از «باباى» بلند این آب و خاک، قامت حق طلبی و عدالتخواهی مردم محروم این مملکت شد. با همت و هیمنه‌ای مهیب‌تر و بردبارتر از هندوکش این وطن، در راه سیلاب سکر و تبر انحصار و استبداد ایستاد؛ با گردن افراخته‌تر از پامیر این میهن، پرچم سبز برادری و برابری در کشور شد؛ با حنجره‌ای متلاطم‌تر از امواج رودبار این آب و خاک، وحدت ملی و مشارکت سیاسی را به نفع خاموشان و فراموشان این سرزمین فریاد کرد.
بزرگمردى که آرمانی جز شکستن زنجیرهای ضخیم ظلم و بیداد، و فروریختن دیوارهای قطور نابرابرى و ناروادارى به نفع محرومان و ستمدیدگان این سرزمین نداشت. از یک عمر زندگی و مبارزه و مقاومت و جهاد و فریادش؛ جز لباس مندرسی برتن، جز دستار ریشه ریشه‌ای برسر، جز چپن ژنده و رنگ رفته‌ای بر دوش، جز کفش کهنه و گردگرفته‌ای به پای، جز تسبیحی خاکی از فاقه و فقر در دست، جز جانى نا آرام از عشق رهایی در کف، جز گردن غیور از حق خواهی بر تن، جز سری پرشور از آزادی و دادخواهی برگردن، جز دلی لبریز از ایمان و آرمان در بدن، و جز روح و روان سرشار از مبارزه و فریاد برای وحدت ملی و دادخواهی مردم محروم این آب و خاک در هستی و زیستی فقیرانه و قلندارنه‌ی خود نداشت.
غیر از یک وجب زمین برای خفتن خونین برخاک، چیزی از ریاست و قدرت، و پشیزی از مکنت و ثروت نبرد. جز گفته‌های ثمین و خاطرات شیرین و اندیشه‌ی برین و آرمان وزین و عشق آتشین به مردم، هیج کاخ و کروزین و ثروت و ماترک و مایملکى، به بازماندگان فقیرش میراث نگذاشت.
مزاری، ممثل اراده و آرمان انسانی و تصویرگر حیات و حریت ملیت‌های دربند و دردمند، شهید شد و در شکست مقاومت عدالتخواهانه‌ی خود، مقتدرانه به پیروزی رسید؛ اما دشمنانش در پیروزی متکبرانه و انحصارطلبانه‌ی خود، ذلیلانه شکست خوردند.
غرب کابل در روزگار معاصر، تنها معرکه‌یی است که در آن پیروزمندان، با خفت و خواری در پیشگاه تاریخ شکست خوردند و شکست خوردگان، با سربلندی و گردن‌فرازی، در پیشگاه خدا و خلق، پیروز شدند. مزاری رفت؛ اما به «تکلیف وجدان» در مبارزه با انحصار و استبداد قرن، شجاعانه و گذشت‌ناپذیر عمل کرد و با میراث گران‌بهای سخن و اندیشه‌های روشن و ظلمت شکنش؛ به الگوی جاودانه‌ی حق طلبی و عدالت خواهی، به آیینه‌ی روشن وحدت ملی و مشارکت سیاسی، به بلور باور برین و نوین برادری و برابری، به پرچم بلند و شکوهمند رهایی و آزادی توده‌های محروم و مغضوب این آب و خاک خسته از تبعیض و تظلم، تجسد یافت و یاد و فریادش تا ابد در حماسه‌ها و ترانه‌هاى جارى هرعصر و نسل در جامعه و تاریخ، روشن و بلند و ستم شکن باقى ماند.
روحش شاد و یاد و نام و آرمانش ابدی و جاودانی باد.
————————-
١) مصاحبه ملا منان نیازى با رادیو بی بی سی
٢) عبدالعلی فکوری رمزی (از شاهدان عینى درغزنى)
٣) حفیظ الله باقری(شاهدعینی)
۴) همان
۵)عبدالعلی فکوری (از شاهدان عینى درغزنى)
۶) محمدزمان عظیمی (از مجاهدین و ساکنین محل)
٧) همان