۱۳ اسد ۱۳۹۷ویژه نامهی علی محمد زهما(شکست شاخ اروغوان)
ممنونم که با ما گفتگو میکنید، به عنوان سوال نخست علی محمد زهما کی بود؟
هشت نه ساله بودم که با نام زهما آشنا شدم. به این علت که کسانی به خانه ما میآمدند، مثلا استاد رحیم الهام، استاد نکهت سعیدی و قدرت الله حداد. اینها از زهما گپ میزدند. مه زهما ره ندیده بودم. فقط در موردش شنیده بودم. از همانجا با نام زهما آشنا شدم. خوشبختانه وقتی به دانشگاه کابل رفتم، مستقیم دانشجوی زهما شدم. زهما از نخستین کسانی است که با اندیشههای نو در افغانستان آشنا شده بود. از جمله نخستین کسانی است که با اندیشههای چپ، منظورم اندیشههای مارکسیستی است، آشنا شده بود و اولین کتاب زهما به نام «مقالات اجتماعی و فلسفی» در سال ۱۳۳۹ چاپ شده بود. در آنجا شما میبینید که زهما دید مارکسیستی دارد. قضایا را از دیدگاه مارکسیستی بررسی میکند، اما آهسته آهسته از این نوع نگرش کناره میگیرد. ولی باز هم تأثیرات دیدگاههای مارکسیستی به سرش موجود میباشد. گرچند اولین کتابش در مسایل فلسفی است، اما رشته اصلی او تاریخ است و مهمترین کارهای که انجام داده چاپ و ترجمه سه کتاب معروف در تاریخ است که این سه کتاب معروف یکش هست، «تاریخی سیاسی اجتماعی آسیای مرکزی» که این کتاب نوشتهای بزرگترین مورخ شوروی یعنی «بارتولد» است. این را زهما ترجمه کرده و در سال ۱۳۴۴ چاپ شده است. کتاب دومی که بسیار مهم است و زهما ترجمه کرده، «تاریخ روابط سیاسی افغانستان از زمان عبدالرحمن خان تا استقلال» که این کتاب از «لودویک آدمک» افغانستانشناس معروف امریکایی است که این در سال ۱۳۴۹ چاپ شد. کتاب سوم که باز هم از بارتولد است و زهما ترجمه کرده، «قراختایان و خوارزمشاهیان» است که این در سال ۱۳۵۱چاپ شده است.
مدتی با زهما در زندان بودید، چرا و چهگونه زندانی شدید؟
من در دانشگاه کابل شاگرد زهما بودم، ولی روزگار را ببینید که در دهه پنچا در سال ۵۸ شاگرد ُپلچرخی همحجره (زندانی) میشوند و مه این ره در یک داستان کوتاه و استاد باهم در خود آوردم؛ شرح زندان را که شما اگر آن را بخوانید شاید به درد نوشته شما بخورد؛ «بهار در قفس» یادی از همان روزهای زندان با استاد زهما است. زهما در زندان بسیار ناراحت بود و حق هم داشت؛ سختگیریهای زندان، برخورد زندانبان با زهما به عنوان یک دانشمند و یک زندانی عادی یک چیز بود. بعد از زندان خوشبختانه که ما زنده برآمدیم از زندان پلچرخی درحالی که یک عده زیاد رس به نیست شدند. خانه زهما در همین «باغ بالا» بود و گاهی من میرفتم همانجا. بسیار مایوس و ناامید بود. از اوضاع و احوال ناگزیر شد یک روزی این کشور را ترک کند. گمانم در اتریش زندگی میکرد و متاسفانه تاجایی که من خبردارم در سالهای که در اتریش زندگی میکرد، کدام نوشته به وجود نیاورده و یا اگر آورده باشد من خبر ندارم. باید از دهقان پسرش بپرسیم ولی استادی بسیار خوب بود، اما برای یک عده معدود، چون گپهای زهما را همه صنف فهمیده نمیتوانست. یک عده که میفهمیدند میتوانستند استفاده کنند. در آن زمان شیوه تدریس طوری بود که استاد میآمد، یک نوشته داشت، همان را میخواند و دیگران نوت میگرفتند. نمیدانم حالا هم همان قسم است یانی؟ زهما این کار را نمیکرد. زهما گپ میزد، گپ میزد، گپ میزد و هر سوال که داشتیم بسیار با پیشانی باز برای ما جواب میداد. متاسفانه یک بار که من آلمان رفتم، شب در خانه دهقان بودم. اتریش یک ذره فاصله داشت. نتوانستم که به دیدنش بروم، اما شنیده میشد از زبان دهقان که بسیار ضعیف و ناتوان شده و حوصله زیاد نداره که با کسی گپ بزند. از این رو ناگزیر نخواستم که زحمت بدهم ولی از راههای مختلف احوالش را داشتم. جای تاسف همین حالا برای من این است که جوانان ما امروز زهما را نمیشناسند. همانطور که عبدالحی حبیبی را نمیشناسند، همانطور که قاری ملک الشعرا را نمیشناسند، همانطور که بسمل را نمیشناسند، یک حالت عجیب و غریب به این کشور آمده. شما همسایه ما ایران را ببینید! در حال احیاء کردن هستند. نامههای کهنه و فراموش شده را میکشند و احیاء میکنند اما ما چهرههای بسیار درخشان خود را نمیشناسیم. نام نمیگیریم، مثلا در یکی از روزنامهها نمیبینم که در مورد ابراهیم صفا چیزی نوشته شده باشد. در مورد استاد قاسم چیزی نوشته شده باشد. استاد قاسم فراموش شده یا استاد سرآهنگ که هر سفری به هند میرفت با یک نشان و لقب نو به کابل میآمد.
دلیل زندان رفتن زهما و زریاب چه بود؟
او وقت هیچ کس نمیفهمید که چرا زندانی شده. کسی را هم نمیگفت که به این علت زندانی شدی. مه همانطور که گفتم زهما اندیشههای چپ داشت و تا جایی که مه استنباط کردم در همان اوضاع و احوال یک نوع گرایشی به شعله جاوید داشت. یعنی به دیدگاههای ماکسیتوان و چین و این را استخبارات میفهمیدند. شاید یک علت همین بوده باشد و از سوی دیگر نظام ترکی و امین آدمهای را که میاندیشیدند، تحمل کرده نمیتوانستند. آنها فقط به آدمهای بلهگوی ضرورت داشتند که هرچه ترکی بگوید، بگویند زنده باد ترکی! زنده باد نابغه! زهما کسی نبود که هرکسی را نابغه بگوید! زهما کسی نبود که بگوید ترکی دانشمند است. ترکی پیش زهما یک آدم بیسواد بود. واقعا هم ترکی یک آدم بیسواد بود. این علتها مجموعا باعث دستگیری زهما و ضمنا باعث دستگیری مبلغ شد. مبلغ یک مقدار خودش هم سادگی نشان داد. یک شب مه در خانه مبلغ بودم. یکی از برادران هزاره آمد، یک قسم ناراحت بود. مبلغ به او گفت که این از خود است گپ بزن! چه میگی؟ او گفت که مولانا! توره میگیره. جیب مه پشت دروازه است. مه توره امشب به بهسود میرسانم. آنجا دیگه کس توره چیزی کرده نمیتواند. مبلغ خنده کرد و گفت مره کی غرض داره! به علت همین که احمد پسرش را چند وقت گرفته بود و دوباره رها کرده بود و یک نوع خوشبینی کاذب برایش دست داده بود. همان بود که چند وقت بعد دستگیرش کردند. مبلغ هم یک نوع علاقهمندی به نظریات مائو داشت و به شعله جاوید در دهه چهل مخصوصا با یک کسی بود به نام انجینر عثمان لندی با او روابط داشت و او از رهبران شعله جاوید بود. هم زهما و هم مبلغ، فکر میکنم که علت اصلی دستگیری شان همین تمایلات به سوی چین و افکار مائو بوده باشد و دستگاه حفیظ الله امین و ترکی اینها را دشمن سرسخت خود میدانستند. علت همین بود. هرچند بسیار کسانی را که گرفته بودند، علتی نداشت. مثال یک هندوی بیچاره را گرفته بودند که تو اخوانست هستی. او برادر هندو چه طور اخوانست بوده میتواند؟
چرا علی محمد زهما ناشناخته باقی مانده است؟ نه تنها نسل امروز که اکرث نسل گذشته نیز از زهما شناخت دقیق ندارد.
من پیشتر گفتم که از هیچ کسی یادآوری نمیشه. عبدالحی حبیبی گرچند پشتون بود، اما در زبان فارسی آنقدر کار کرده که هیچ فارسی زبانی کار نکرده. زینالاخبار گردیزی را چاپ کرده که ایرانیها تا هنوز چاپ زینالاخبار را نکرده. در کل همین چاپ حبیبی را چاپ میکند. حالا از حبیبی کی یاد میکند؟ تلاش امریکا همین بوده که انسانها را در این سرزمین به موجودات اقتصادی مبدل بسازد. تمام روابط امروز بر اساس این است که من با شما رابطه دارم. چه استفاده از شما کده میتوانم؟ دیگر چیز نیست. آن روابط گذشته دیگر نیست که رابطهها معنوی بوده باشد. در گذشته رابطهها مادی نبود. اگر بود بسیار اندک بود. امروز رابطهها رابطههای دادوگرفت است. چه قدر میتوانم از شما بگیرم. این مهم است. کاری هم که در عرصه فرهنگ میشه غالبا به خاطر به دست آوردن شهرت است. حالا نه مینویسند، به خاطر اینکه نوشته باشند نه اینکه یک چیزی در دل دارد باید او را بگوید. مثلا حافظ در اندورن من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست. این طور یک چیزی در درون خود ندارند. فقط به زروکی مینوسند. از این روی جامعه ما یک جامعه عقیم و نازا شده است. اگر ما واقعا یک وزارت فرهنگ میداشتیم، همین کتابهای زهما باید تجدید چاپ میشدند. در بازار نیست حالا. شما و یک بنیاد در غرب کابل است که همین کارها را میکند و شما همین را پیشنهاد کنید که آثار زهما تجدید چاپ شود. از کتاب مقالات اجتماعی، فلسفیاش بگیرید تا کتاب بارتولد و سایر کتابهایش، مثلا بارتولد و آدمک آدمهای ساده نبوده که زهما ترجمه کرده است. به همین نهادهای غرب کابل پیشنهاد کنید که انصافا کارهای با ارزشی هم کرده است. همین را مطرح بسازید. همانگونه که کتابهای مبلغ را چاپ کردهاند، از زهما را هم چاپ کند. همان روز که مرگ زهما را شنیدم، بسیار وضع بد به من دست داده بود. یک قسم روانپریشانی وری برایم دست داده بود و شماره تلفون دهقان را هم ندارم که زنگ بزنم. حال و احوال همین است. برادر باز هم خدا خانه شما را آباد کند که به همین کارها فکر میکنید.
وضعیت علمی فرهنگی عصر زهما و امروز را چهگونه ارزیابی میکنید؟
یک سخن گفته میتوانم که زهما از جمله انسانهای تکرارناپذیر است. بعضیها در خواب هم تکرار نمیشه، استاد سرآهنگ دیگر تکرار نخواهد شد، استاد قاسم دیگر تکرار نمیشه، زهما هم از همین آدمهای است که دیگر تکرار نمیشه. گرچه از نظر روانی در دهه پنجاه و در دهه شصت و تا آخر عمر بسیار ناامید، مایوس، عصبانی و خشمگین بود. آشکا را دشنام میداد. حق داشت به خاطر اینکه آنچنان که لازم بود، زهمارا کسی نمیشناخت. وقتی آدم را چیزی که هست کسی نشناسه، بسیار ناراحت کننده است و همین چند روز پیش برای استاد جاوید یک محفل گرفته بودند که ای کاش نمیگرفتند. مه از نصف برنامه برآمدم گفتم مه نه سخرانی میکنم نه چیزی میگم. برآمدم؛ همهچیز یک نوع افت کرده. در دهه شصت در دوره حزب دموکراتیک هرهفته یک همایش علمی و ادبی بود. وقت من رییس انجمن نویسندهگان بودم، همایشهای ما در همین هوتل آریانا که حالا به دست امریکاییها است، برگزار میشدند و در آخر ماه یک بیل میآمد یک لگ و هشتاد هزار افغانی و این بیل را میبردم پیش داکتر نجیب الله رییسجمهور که او برادر این را کی داده میتواند، خنده میکرد میگفت کی از شما پیسه میگیره و اینه مکتوب آمده به پایین مکتوب مینوشت که رایگان و اشرف غنی میکند همین کار را؟ مه نمیفهمم دانشگاه کابل در چه وضع است. فقط همینقدر میدانم که داخل شدن در آنجا سخت است، اما در زمان که ما بودیم نه دیواری بود نه پنجرهای بود نه پاسبانی بود، هیچ چیزی نبود با بایسکل هم میتوانستی داخل شوی و درختان بود. استاد زهما یکی در بین صنف درس میداد و در زیر درختان هم که ایستاد میشدند. دانشجویان علاقهمند به اطرافش جمع میشدند و آنجا هم یک صنف برگذار میکرد. و صحبتهای خوشآیند داشت، شیرین زبان بود، ظرافتهای لفظی داشت. اینها صحبتهایش را بسیار خوشآیند میساخت و لهجه قندههاریاش هم خوشآیند ساخته بود. چون اینها از قندههار است. برای من استاد زهما یک استاد بسیار بزرگ بود. اگر من دوسه نفر را از استادان خود یاد بکنم یکی استاد حبیبی است، یکی زهما است، یکی داکرت مجروح است، اینها استادان بسیار محترمی بودند. ولی درکشان برای تمامی شاگردان چندان ساده نبود. از همین خاطر بسیاری شاگردان بسیار عالاقه نمیگرفتند به درسهای آنها. داکتر مجروح از فرانسه دکترا گرفته بود. گپای او را غالبا شاگردان نمیفهمیدند؛ فلسفه درس میداد. فلسفه سنگینی دارد.
آثار زهما برای جامعه علمی و دانشجویی امروز ما چقدر اهمیت دارد؟
ببینید ما به همین کتاب بارتولد امروز رضورت داریم ما بخش از آسیایمیانه هستیم. این را باید ما بخوانیم یکی از بهترین کتابها در باره تاریخ آسیای میانه همین اثر بارتولد است. متام همین روشنفکران به همین کتاب ضرورت دارد. یا مثلا کتاب آدمک؛ از عبدالرحمن خان تا ۱۹۱۹ حوادث بسیار مهم در این دوره اتفاق افتاده است. خود دوره عبدالرحمن خان یک دوره بسیار عجیب و غریب است. این را ضرورت دارند. مردم که بفهمند چرا چاپ نمیشود؟ یعنی اندیشههای زهما را یک طرف بگذاریم که هرچه باشد کارهای علمیاش بسیار مهم است. همین سه کتابی است که ترجمه کرده است. البته این سه کتاب را مه میفهمم شاید دیگه هم داشته باشد. دقیق نمیدانم مه همین سه کتاب را دیدم و خواندم. همین هم یک موضوع است. مه میخواستم یادآوری کنم. مقالات زهما در مجلات پراگنده است. یک دو سه جوان یک جای شود، همین مقالات را گردآوری کند که یک کار بسیار مهم است که از حالت پراگندگی برآید و در یک مجلد به چاپ برسد. در هرصورت یک کاری باید شوه که نام زهما یک بار دیگر در جامعه فرهنگی ما همان جای که شایستهاش هست به دست بیاورد.
باز خوانی نسل زهام چه قدر برای فهم تاریخی و آگاهی نسل امروز مهم است؟
متاسفانه باید بگویم که ۹۹ درصد از جوانان ما اصلا نام زهما را نشنیده است. علی محمد زهما کی بود؟ چه برسد به اینکه کدام اثری از او خوانده باشد. زهما بسیار دید عمیق داشت. دو کلمه که با شاگرد گپ میزد، میشناخت. واصف باختری را از دور صدا میزد، میگفت بیا که گپ بزنیم. واصف میرفت پهلویش ساعتها باهم در زیر درخت صحبت میکرد. چون از نظر اندیشه هم یک ذره نزدیک بودند. از نظر دید سیاسی باختری هم شعله جاویدی بود و زهما هم یک کمی علاقمند شده بود. ولی در همان زمان هم همین جریانهای سیاسی به زهما هرچند او مخالف حزب دموکراتیک بود، ولی کسانیکه در رهبری بودند، مثلا بارق شفیعی، ببرک کارمل، اناهیتا راتبزاد، اینها احترام بسیار به زهما داشتند. البته جناح خلق را نمیگویم. جناح پرچم به همین ترتیب به مبلغ احترام داشتند. مبلغ را یک وقتی کارمل به رهبری حزب دعوت کرده بود. باز مبلغ آ و نی کرده بود. کارمل گفته بود که اگر انتقاد داری سر اعضای رهبری هرکدامش را برایت برهنه میکنم. مبلغ با خنده گفته بود که اناهیتا را هم برهنه میکنی؟ ولی احترام داشتند به مبلغ. در اواخر آنقدر به آثار مارکسیستی مبلغ مسلط شده بود که کسی همرایش بحث کرده نمیتوانست.
نظر بدهید