بیشتر از یک سال، از مذاکرات صلح میگذرد، که تا حالا از سه مرحله عبور کرده است؛ مرحله اول، مذاکره گروه طالبان با آمریکاییها بود، که به توافق مطلوب بین هر دو طرف انجامید. مرحله دوم، مذاکرات کوتاه مدت طالبان با کشورهای منطقه و همجوار افغانستان بودند، به استثنای چند دولت در منطقه، طالبان هم در این مرحله کامیاب شدند. مرحله سوم این مذاکرات، بین افغانی بود؛ که متأسفانه هیچکدام بر یکدیگر پیروز یا به یک نتیجه مطلوب طرفین منجر نشد و تا حالا در این مرحله هر دو طرف با بُن بستها روبهرو اند.
پروسه صلح با فرصتها و چالشهای گوناگون روبهرو بوده است. هر طرف که باشد، چه جمهوری اسلامی و یا امارت اسلامی، نگاه عقلانی و کلی، دید از عینک استراتژیک به معضل افغانستان، باعث خواهد شد که فرصتها ایجاد شود و چالشها را به فرصتها مبدل بسازند، برد آیندهسیاسی هم از آن طرف خواهد بود.
قبلا در یک مقاله دیگرم که در هفته نامه روزنه صلح نشر شده بود، من بیشترین فرصتها را در تشکیل و ایجاد سه اجماع میدیدم که عبارت از؛ اجماع ملی در داخل، اجماع منطقهای در همجواری و کشورهای پیرامون و اجماع بین المللی در همسوی با قدرتهای هژمونی بر نظام بین المللی میدیدم، مانند؛ ایالات متحده آمریکا، جمهوری خلق چین، اتحادیه اروپا و جمهوری فدراتیف روسیه بود.
شرایط صلح قسمی شکل گرفته است که هم دولتها و هم سازمانهای بین المللی مستقیم و غیر مستقیم دخیل اند، اگر چه نمیتوان گفت که سازمانهای دخیل در معضل افغانستان، خارج از محوطه سیاستگذاریهای دولتهای قدرتمند است؛ اما شرایط و قواعد بازی نظام بین الملل در عصر جهانی شدن و وابستگی متقابل و همکاری در حال منازعه، ما را نمیگذارد که نقش آنها و جایگاه آنها را نادیده بگیریم. به باور من، باید همه طرفهای ذیدخل و ذینفع و ذیربط را در رهرو منافع پایدار خود ما، با آنها کنار بیایم نه اینکه کنار برویم.
اما بنظر من، بزرگترین چالش که در برابر مذاکرات صلح وجود دارد، عبارت از عدم تمایز میان سیاست داخلی و سیاست خارجی ما است. متاسفانه تضادهای داخلی ما، در سیاست خارجی ما رخنه کرده است. یعنی همان اختلافات داخلی ما پیرامون منافع محدود، موقت و نسبی و گروهی سیاستمداران و رهبران، در حوزه سیاست خارجی هم دیده میشود. رئالیستها یا مکتب واقعگرایی در سیاستهای بین المللی، مهمترین نظریههایی را برای دولتها ارایه میکنند.
از دید واقعگرایان، سیاست خارجی از سیاست داخلی متمایز است. دولت در نظام داخلی خود، ابزارهای زور و خشونت را به صورت مشروع در اختیار خود دارد، و در عرصه قانونگذاری و اجرای قانون آزاد میباشد. اما در عرصه نظام بین الملل، که عرصه گفتوگوها، چانه زنیها، مذاکرات در قالب منافع ملی و اهداف ملی در محیط آنرشیک صورت میگیرد، در واقع تعقیب منافع ملی با پشتوانه قدرت، اما با ابزارها و حربههای دیپلماتیکی است. در ایجا قدرت حرف اول را میزند، دولتها صرفا منافع ملی و اهداف ملی شان را بر حسب قدرت شان تعریف میکنند.
فرصتها و چالشهای مذاکرات صلح
طبعا این مذاکرات برای هر دو طرف عاری از فرصتها نیست، اما این به کارکرد طرفها، عقلانیت آنها و نوع برخورد آنها به فرصتها تعیین میکند که در میز مذاکرات و آیندهسیاسی افغانستان از آن کیها باشد. من در اینجا فرصتها را در دو حوزه به صورت کلی و مختصر بیان میکنم، که عبارت از فرصتها و چالشهای داخلی و خارجی است.
فرصتها و چالشهای داخلی
طالبان هم یک عده شان میپذیرند که جنگ در طول این ۲۰ سال و حملات ویرانگر و خانمانسوز آنها، باعث شده است که اقشار مختلف از آنان متنفر باشند. فقدان اعتماد و اعتبار شهروندان نسبت به طالبان، برای حکومت فعلی یک فرصت است تا بتواند از داعیه دفاع از جهموریت و دست آوردهای ۲۰ ساله، برای خود عقبه مقبولیت در برابر طالبان بسازد.
امارت اسلامی طالبان هم دست زیر الاشه نهنشست، این گروه تلاش دارد که جنگ ۲۰ ساله خود شان را در برابر آمریکاییها، توجیه کنند، اشتباهات جمهوری اسلامی را سناریو سازی کند و برای خود شان ذهنیتسازی کنند؛ اما بعد از امضای توافق نامه و آغاز خروج نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان، و ادامه جنگ و شدت آن، که منجر به تلفات غیر نظامیان میشود، آینده طالبان را و به خصوص اعتبار آنها را در نزد شهروندان کشور به شدت صدمه میزند.
شدت ناامنی و بیثباتی، گسترش جرایم سبک و سنگین، ترور شخصیتها، و عدم کنترول و مدیریت حکومت مرکزی باعث خواهد شد که مردم ، از حکومت و نهادهای آن فاصله بگیرند و ذهنیت عامه به طرف طالبان سوق پیدا کنند. این عوامل برای حکومت مرکزی یک چالش است که مقبولیت و مشروعیت آن را زیر سوال می برد و برای طالبان یک فرصت است که آمدن خود شان را زمینه سازی کنند.
در این بازی هر جناحی که به پیروزی نظامی بیشتر دست یابند، به همان اندازه، در مذاکره سیاسی دست بالا پیدا میکند، در این جدال سیاسی و نظامی معلوم نیست که جمهوری اسلامی برنده میشود یا امارت اسلامی. این جنگها و مبارزات که در بین حکومت و طالبان است در جای خودش، اما چیزی که قابل تشویش است، تلفات مردم بیگناه و ملکی است که قربانی اشتباهات هر دو طرف میشود.
فرصتها و چالشهای خارجی
بدون شک که ریشههای جنگ افغانستان در خارج است. اما اینکه ما بیایم تمامی ملامتی جنگ را بر دوش یک دولت خاص بیاندازیم، هم اشتباه است. کلید صلح تنها در اسلام آباد و یا تهران و یا واشنگتن نیست، بلکه جنگ در افغانستان در عمق رقابتهای سیاسی، تمدنی، اقتصادی و فکری چندین دولتهای منطقهای و بین المللی، حتی سازمانهای بین المللی غیر دولتی است، وجود دارد.
محیط خارجی یک سلسله فرصتها و چالشهای دارد؛ که اگر هر یک آن به خوبی استفاده کند میتوانند برای خود شان مقبولیت سیاسی در سطح بین المللی بیابند و چالشهای هم وجود دارد که ضرور آن بیشتر از چالشهای داخلی است. طالبان بدون شک از لحاظ سیاسی در میز مذاکره قدرتمند هستند و در میدانهای جنگ نظامی هم به شدت عقیدهتی میرزمند. طالبان برای آینده شان به خوبی قدرتهای منطقه و فرامنطقه را قناعت دادند و به عبارت دیگر؛ آنها از دیپلماسی ماکیاولیستی و لابیگریهای قوی به بهترین وجههاش استفاده کردند. متأسفانه فقدان استراتژی و برنامه برای یک تعداد از آنهای که خود شان را سیاستمدار زیرک و با برنامه میپنداشتند، حالا با بنبست روبرو شدهاند.
ناگفته نماند که طالبان مشاوران زبردستی هم دارند. آنها توانستند که همتایان شان را همسو به منافع خود شان برای آینده افغانستان داشته باشند. طالبان اگر دست آوردهای ۲۰ ساله را نادیده بگیرند برای آیندهشان کاستیهای خلق میکنند. مثلا در اوایل طالبان اظهار داشتند که اردو و ارتش فعلی افغانستان باید منحل شود. این بزرگترین اشتباه خواهد بود که اگر طالبان چنین نیتی در سر داشته باشند.
نبرد گفتمانی میان جمهوریت و امارت
در حال حاضر مذاکرات تنها روی قدرت سیاسی و یا نوع نظام سیاسی افغانستان نیست، خوب تجربیات جوامع سیاسی و اجتماعی بشر نشان داده است؛ هرازگاهیکه یک حکومت جدید شکل گرفته است یا گروه خاصی به قدرت رسیدند، طبعا رژیمهای سیاسی و اجتماعی حتی اقتصادی را به میل خود شان سامان میدهند. نظامهای جدید و رژیمهای جدید خود منجر به ایجاد هنجارها و اصول ها و ایدئولوژیهای منحصر به ماهیت نظام و رژیم سیاسی تازه کار ایجاد میشوند. به عبارتی؛ هر گفتمان که بر مسند آینده افغانستان تکیه بزند، تنها در حوزه حکومت تغییر ایجاد نمیشود، بلکه محیط دانش و اکادمیک، اجتماع و فرهنگ، تغییرات خواهد آمد؛ مثلا، ایران را قبل از انقلاب اسلامی و بعد از انقلاب اسلامی نگاه کنید.
در شرایط فعلی، گفتمان غالب، گفتمان جمهوریت است در جامعه سیاسی و اجتماعی افغانستان نه امارت؛ اما اینکه طالبان به وسیله ابطالگرایی بیایند و گفتمان خود شان را به زور بر مردم بیقبولانند، در واقع مشروعیت و به خصوص مقبولیت خود را با بحران و چالش روبرو میسازند. حکومت مرکزی همچنان اگر به تعهدات و حسن نیت خود در برابر مردم عمل نکنند، زمینه را برای غلبه گفتمان امارت اسلامی طالبان فراهم میسازند. به عبارت بهتر؛ قدرت از آن کسانی خواهد بود که اعتبار و اعتماد شهروندان و مردم را با خود داشته باشند.
وقتی میگویم که در شرایط فعلی گفتمان غالب جمهوریت است، فراموش نکنیم که گفتمان امارت همچنان حامیان خود را در بین اقشار مختلف، حتی جامعه دانشگاهی و رسانهای و سیاسی هم دارند. اگر طالبان وارد ساختار شوند و حقیقتهای حاضر در جامعه را بپذیرند، در آیندههای دور یا نزدیک، ما شاهد دو گفتمان سیاسی در افغانستان خواهد بودیم؛ گفتمان جمهوریت و گفتمان امارت، حتی ممکن که منجر به ایجاد احزاب سیاسی به این نام و نشان شوند. این سوژه در حد پیشبینی و یا مساله حتمی نیست، اما در حد یک فرضیه و یا حدس و گمان است که ممکن در آیندهها رخ دهد.
نظر بدهید