۱- این روزها مصادف است با صدمین سالروز حصول استقلال افغانستان. از صدسالگی استقلال افغانستان حکومت کنونی به تاکید دکتر اشرف غنی به سبک و طرز ویژه تجلیل کرد. از دکور و تزیینِ شهر و بازار گرفته تا برنامهای که در ساختمان دارالامان، همزمان با افتتاح ساختمان بازسازی شده ی آن اجرا شد. چنان که از اوضاع برمی آید، برای تجلیل از بیشت و هشتم اسد در امسال از سوی حکومت هزینهای قابل توجهی چه در پایتخت و ولایات اطراف و چه در خارج برای نمایش و نورافشانی بیرق سه رنگ افغانستان، اختصاص داده شده بود. شاید علاوه بر تعلّقِ شخصیای که خود اشرف غنی نسبت به امان الله خان دارد، چنانکه از سخنان وی پیداست، چون خود را ادامه دهنده راه امان الله خان و در کل حکومت داری و اقتدامات سیاسیاش را در تداوم اصلاحات امانی میداند، به اضافه یک سدهگی استقلال، توجه و تدارکی این گونه ویژه نسب به سالروز حصول استقلال کشور از خود نشان داد. واکنش های مردم اما نسبت به بزرگداشت حکومت از روز استقلال متفاوت بودند. گذشته از انتقادات از نحوه تجلیل و تخصیص هزینه هنگفت در این مورد، یک واکنش بیشتر از همه جالب توجه بود: انتقاد از شخص امان الله خان و کارنامهاش.
۲- همان طور که حجم زیادی از انتقادات کاربران فیسبوک متوجه سو استفاده غنی از این مراسم بخاطر کمپاین انتخاباتی بود، عکس قضیه نیز درست بود. فیسبوکگردانهای تیمهای انتخاباتی در جستجوی بهانه بودند تا به شخص غنی و اقداماتش حمله کنند؛ برای این که برای غنی نقطه ضعفی پیدا کرده باشند، به امان الله خان و استقلال و اصلاحاتش که اکنون از سوی غنی به شکل ویژه مورد تجلیل قرار گرفته بود، میتاختند. در حالی که تا آنجا که در کتب تاریخی می خوانیم، از میان همه پادشاهان افغانی، هم نظر مورخان و هم بالنسبه با دیگر شاهان، نظر مردم از همه اقوام نسبت به شاه امان الله خان و اصلاحاتش مثبت است. این روزها اما انتقادات رادیکال و شدیدی نیز نسبت به این شاه، در مجلات و رسانههای اجتماعی مشاهده میشود. از این انتقادات، متوجه می شویم که این گونه رویکرد نسبت به امان الله خان و کارنامه اش، اکثرا از سوی قوم خاص (تاجیکها) اتخاذ شده است. در نوشتههای انتقادی ای که در باره ی شاه امان الله خان شده است، از جمله وی را نوکر و نیز اشغالگر بخاطر قانون ناقلین دانسته بودند. در برخی نوشتهها عکسهای نیمه برهنهای از او و ملکه ثریا را نشر کرده و وی را بی دین و اسلام ستیز خوانده بودند. درست چیزی که صدسال قبل در سقوط حکومت او تاثیر برجسته داشت.
۳- چرا عمدتا روشنفکران تاجیک تبار نسبت به شاه امان الله خان و اصلاحاتش دید منفی دارند؟ ضمن این سوال، دو واقعیت دیگر را البته باید یادآور شد. اول، این بدان معنا نیست که همه انتقادات فقط از سوی کاربران تاجیک تبار باشند. دوم اینکه نمی خواهیم بگوییم شاه امان الله خان انتقادناپذیر است و جای هیچ انتقادی در مورد وی باقی نیست. مساله تبیین یک واقعیت سیاسی-فرهنگی از طریق کنش و واکنشهای عمدتا یک قوم خاص است. به نظر میرسد واکنش عمدتا تاجیکی نسبت به شاه امان الله خان و اقدامات او، برخاسته از یک حس و گرایش قومی باشد. شاه امان الله خان با وجود انتقاداتی که متوجه اوست، کسی است که به هر حال از نظر نوگرایی و اقدامات نوگرایانه در تاریخ افغانستان بی نظیر است. نظام را از حالت امارت که در خلای قوانین بشری و قانون اساسی، شرع و شریعت در آن حاکمیت مطلق دارد، بیرون کرد. برای زنان آزادی قایل شد، آن هم در رادیکالترین شکلش؛ به آنها اجازه کار و تعلیم و تحصیل قایل شد و تکلیف حجاب اجباری را برداشت. مکاتب دخترانه را تاسیس و آنان را برای تحصیل به خارج اعزام کرد. در مکتب مبادرت به آموزش مضامین و مسایل مدرن کرد و از جمله موسیقی را شامل نصاب نمود (چیزی که حتا امروز پس از صدسال نیز نداریم)، تشکیلات اداری را نیز تا حدی به شکل مدرن درآورد. قانون را از آسمان به زمین و از خدا به بشر ارجاع داد؛ خلاف گذشته که شریعت و کتاب آسمانی بود، او لوی جرگه برگزار کرد و قانون را بر مبنای نظر و رای نمایندگان مردم به تصویب رساند. شورای ولایتی و ولسوالی را تاسیس کرد. قانون بردگی هزارهها و بسیاری دیگر از قوانین سختگیرانه و ظالمانهای که از پدر و به خصوص پدرکلانش به ارث مانده بود، ملغا اعلان کرد. شاه امان الله خان به گواهی تاریخ با اینگونه اقدامات خود، واضح است که در سکوی تاریخ تجدد و نوگرایی ایستاده است. اقدامات متجددانه البته در عرصه اداری و تکنولوژی در زمان عبدالرحمان خان و در عرصه فرهنگی در عصر امیر حبیب الله خان بنیاد نهاده شده بودند. امان الله خان اما با اصلاحات رادیکال خود این روند را به اوج رساند، هرچند که در تطبیق و اِعمال آن ناکام ماند.
۴- همین شاه با همین اقدامات اصلاحگرایانه بیسابقه و درخشان خود، اما با مخالفت مواجه میشود و فرصت اِعمال آنها را پیدا نمیکند. او که برای اولین بار کشورداری را از شیوه بدوی امارت عبور داده بود، ناگهان توسط کسی به نام بچه سقا (حبیب الله کلکانی) ساقط میگردد؛ در حالی که این شخص خود را امیرالمومنین و خادم دین رسول الله لقب میدهد و حکومتش را نیز رسما امارت اسلامی اعلام می کند. معنای واضح این تحول، برگشت افغانستان به عقب بود. حبیب الله کلکانی که اکنون به جای شاه نوگرای افغانستان امان الله خان تکیه زده بود، چکار کرد؟ مکاتب را بست؛ چرا که میگفت اینها کلا موضوعات کفری اند و به جای آن، معاش معلمان را به ملاهای مساجد تخصیص داد. حجاب اجباری شد. قانون اساسی و بقیه مقررهها بدان دلیل که دستساخته بشرند و قانون خدا (قرآن) آنها را کافی است، ملغا اعلان کرد. پای دختران و پسران را از مکاتب قطع کرد. سیستم مالیاتی کشور را لغو نمود، چندین وزارت را منحل کرد و در کل تمام آنچه را که به اصلاحات امانی مشهور بود، ضرب صفر و عکس آن عمل کرد.
شکست ِامارت کلکانی هرچند که از همان اول حتمی بود، اما در همین هشت ماه نیز افغانستان را از هرلحاظ به قهقرا و بن بست کامل رساند. از آغاز که ملت فقط به شعارهای دینی و نوستیزی او دل بسته بود، چیزی نگذشت که حقیقت ماجرا برملا و نارضایتی علیه او در میان مردم شکل گرفت. اول اینکه –به اصطلاح- حاکمیتِ او فقط در کابل و مناطق پیرامون آن بود و ولایات غرب و مرکز و شمال و جنوب و شرق عملا از کنترل وی خارج بودند. بیشترین حجم دزدی و سرقت و چپاول و تاراج و فساداخلاقی در زمان امارت او رخ داد. از ارتش بینظم و فاقد منبع مالی گرفته تا ادارهای از هم پاشیده و برهم درهم، از قضاوتهای بی قاعده و دادگاههای صحرایی گرفته تا فضاحتهای دینی، از ریشخندیهای سیاسی گرفته تا بلاهتهای شرم آور فرهنگی- اخلاقی به پیمانه زیاد در طول حاکمیت کوتاه این خادم دین رسول الله اتفاق افتاد.
۵- حبیب الله کلکانی نه فقط بدان جهت که پدرش آبکش بود و خود هم یک باغبان، که نه سقا بودنِ پدر ننگ است و نه دهقان بودن خود امیر؛ هرچند که عدم سابقه در حاکمیت، به خصوص وقتی سواد هم نباشد، خلای تجربه را باعث میشود و این فاجعه خلق میکند. نه صرفا بخاطر بی سواد بودنش که اکثر شاهان افغانی از سواد بهرهای نداشتهاند، و نه هم فقط به دلیل سابقه دزدی و رهزنی، سزاوار نقد و نکوهش نیست. از اول ورود حبیب الله کلکانی به کابل و نشستن وی بر کرسی امارت گرفته تا واپسین روزهای او، پر از اقدامات بسیار ناشیانه و خنده آور که به وضوح آفتاب، سابقهی او را برملا می سازند. مثلا پدرش در اولین روزهایی که در امارت سکنا گزین میشود، باری از کاسه تشناب به جای ظرفِ غذاخوری استفاده کرده بود! در جابجایی و انتصابات و تقرراتِ مسئولان حکومتی نیز همین طور است؛ اندیوال دوره راهزنی وزیر جنگ و ملِک قریه شهردار کابل میشود و.. . ریشخندیها و بی دادیهای زمان امارت حبیب الله کلکانی و سیدحسین رفیقش را فقط با خواندن «تذکر الانقلاب» می شود خوب به تماشا نشست. درامهای است طویل که اینجا حوصله روایتش نیست.
۶- با این وصف چه باعث شده است که عدهای از تاجیکها بی آنکه واقعیتها را در باره حبیب الله کلکانی در نظر بگیرند، در صدد قهرمانسازی او باشد. آیا صرفا اینکه اولین فارسی زبانی است که ناگهان رشته حاکمیت پشتونی را گسیخته و قدرت را تصاحب شده است، میتواند تمام افتضاحات و بلاهتهای کسی در حد امیر را توجیه کند؟ اول اینکه تصرف کابل به دست کلکانی بیش از آنکه به ذکاوت سیاسی او برگردد، به ضعف و سهلانگاری شاه امان الله خان در مورد ارتش و نارضایتی عمومی مردم بر میگردد. دوم اینکه یک امیر فارسی زبان آمد، کابل را سقوط داد و قدرت را از دست پشتون قبضه کرد، اما عاقب آن چی بود؟ یک حاکم، مسئولِ نتایج و عواقب سیاست خود هست. آیا او با درایت سیاسیای نداشتهی خود توانست پس از خود زمینه حاکمیت تاجیکها را در افغانستان فراهم کند؟ آیا او توانست نهاد دولتی تازه تاسیس را درست به شکل قبلی آن نگه دارد؟ غیر از رسوایی و بلاهت، کدام مورد اقدام درخشان و به یادماندنی را در کارنامه سیاسی کلکانی ثبتِ تاریخ داریم؟ آیا او با اقدامات عاری از تدبیر و کیاستِ خود کشور را باری دیگر به بحران و بن بست مطلق نکشاند؟ آیا باری دیگر افغانستان در دوره حاکمیت او از هر جهت به کام ارتجاع سقوط نکرد؟ آیا همو در کاراکتر بدترین مزاحم اصلاحات و سدّ سدیدِ نوگرایی در تاریخ تراژیک و سیاه افغانستان قامت نیفراشته است؟ اگر انصاف باشد و اگر تعصب نباشد، چی تفاوتی میان اقدامات حبیب الله کلکانی و ملاعمر وجود دارد؟ مگر غیر از این است که اقدامات طالبانی نسبت به اقدامات کلکانی سهلگیرانه تر است و نیز اینکه امارت طالبان از نگاه نظم و اداره با بی نظمی همه جانبه امارت کلکانی اصلا قابل مقایسه نیست؟ پس چه باعث میشود که به ملاعمر و نظامش، این همه کین بورزیم و از کسی به مراتب بدتر و حاکمیتی رسواتر از حاکمیتِ طالبانی این قدر تمجید کنیم؟ این به نظر خنده آور می آید. به همان اندازه که ملاعمر و ملای لنگ فاجعه خلق کردند و مستحق ذم و نقدند، حبیب الله کلکانی نیز به هیچ وجه ظرفیت قهرمانی و نمی دانم عیاری و هر دروغ دیگر را ندارد. از یک دزدِ راهزنِ مرتجع و بی سواد، قهرمان ساختن فقط می تواند بلاهت و بیچارگی ما را بیشتر نمایان کند. مخالفت با امان الله و موافقت با حبیب الله یعنی مخالفت با نوگرایی و تایید ارتجاع و عقب گرایی. تاریخ، خودماست؛ با خود باید روراست باشیم تا امکان اصلاح در ما پیدا شود. هرچند که قهرمانی نداریم که نداشتههای خود را در تصویر اسطورهای او ببینیم و از راه قهرمان پرستی کاستیهای خود را ارضا کنیم، اما در قحط سال شرف و قهرمانی هم اندکی پرهیز و پروا لازم است. پرهیز از دروغ و پروای حقیقت.
نظر بدهید