شاهنامه یک اثر حماسی است. و ما میدانیم که در آثار حماسی، زمان و مکان بسیار مشخص نیستند. پس جغرافیای شاهنامه هم به ویژه تا پایان دوره پهلوانی، جغرافیای حماسی و اسطورهای است. در این جغرافیا فاصلههای زمان و مکان کوتاه میشوند. به گونه نمونه مکران در کنار چین جای دارد. افراسیاب در پیشاپیش لشکر کیخسرو از بهشت گنگ به دریای زره پناه میگزیند و مانند اینها که با جغرافیای امروزه تفاوتهای بسیار دارد.
به هرصورت در شاهنامه از جایهای بسیاری یاد شده است. جغرافیای شاهنامه شامل هند و چین و روم و روس و اندلس مصر و بربر و عمدتاً ایران و توران است. اما در این بحث در نظر است از جاهایی یاد کنیم که شامل جغرافیای خراسان قدیم(افغانستان امروز و حوالی آن) میشود. درحقیقت بیشترین سرزمینهایی که رویدادهای شاهنامه تا پایان دوره پهلوانی در آن اتفاق افتاده، امروزه شامل همین حدود میشود. به همین خاطر است که ما میگوییم موضوع شاهنامه عمدتاً حوادث و اتفاقات اساطیری کشور ما را بیان میکند.
برای روشن شدن این ادعا مراجعه میکنیم به شاهنامه سخن سرای طوس. تنها در جلد اول شاهنامه از ۹۹ نام جغرافیایی، ۴۸ آن در محدوده افغانستان کنونی ویا حوالی نزدیک آن موقعیت دارد. ببنید وقتی که فردوسی از ایران نام میبرد. کجا ها را در نظر دارد؟
در شاهنامه پیران و گودرز دو سردار ایران و توراناند که نبرد فیصله کنی را در پیش دارند. آنها میخواهند مرز های ایران و توران را مشخص کنند. ببینید در نامه پیران به گودرز:
هر آن شهرکز مرز ایران نهی
بگو تا کنیمش ز ترکان تهی
زآباد و بیران و هر بوم وبر
که فرمود کیخسرو دادگر
از ایران به کوه اندرآیم نخست
در غرچگان از در و بوم تست
دیگر تالقان شهر تا فاریاب
همیدون رو از بلخ تا اندراب
دگر پنجهیر آید و بامیان
در مرز ایران و جای کیان
دیگر گوزگانان فرخنده جای
نهادست نامش جهان کدخدای
دیگر مولیان آید و بدخشان
همین است از این پادشاهی نشان
قروتر دیگر دشت آموی و زم
که با شهر ختلان برآید برم
چو شگنان وچون ترمذ و ویسه گرد
بخارا وشهری که هستش به گرد
همیدون برو تا در سغد نیز
نجوید کس آن پادشاهی بنیز
ازآن سو که شد رستم نیو سوز
سپردم بدو کشور نیمروز
زکوه و زهامون بخواهم سپاه
سوی باختر بر گشاییم راه
بپردازم این تا در هندوان
نداریم تاریک از این پس روان
زکشمیر وز کاول و قندهار
روارو سوی هند هم زین شمار
ازآن سوکه لهراسپ شدجنگجوی
الانان و غزدز سپارم بدوی
از این مرز پیوسته تا کوه قاف
به خسروسپاریم بی جنگ و لاف۱
در جغرافیای شاهنامه ما با این نامها بیشتر بر میخوریم:
آذرمهر برزین: (آتشکده)
این آتشکده بنا بر گفتار دقیقی در بلخ بنیاد نهاده شد.
نخست آذر مهر برزین نهاد
به کشمر نگر تا چه آیین نهاد
(ج۵، ص۸۱)
آموی:
فروتر دگر دشت آموی و زم
که با شهر ختلان بر آید برم (ج۴، ص۷۲)
وزان پس بزرگان شدند انجمن
از آموی تا شهر چاچ و ختن (ج۷، ص ۲۷۶)
بخارا و خوارزم و آموی و زم
بسی یاد داریم با درد و غم (ج۷، ص ۲۷۵)
نام رود آمو از نام همین شهر برداشته شده است. که در شعر رودکی هم انعکاس کرده:
ریگ آموی درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی۲
نام این شهر درقدیم آمل بود. در قرون وسطی آمویه و پس از آن به نام چارجوی یاد شده است.۳
آوازه:
دزی داشت پرموده آوازه نام
کزان دز بدی ایمن و شاد کام (ج۷، ص۵۱)
کهن کارچون بردلش تازه شد
از آن جایگه سوی آوازه شد (۷، ص۵۵۷)
همه گنجها اندر آوازه بود
کجا نام او در جهان تازه بود(ج۷، ص۵۷۲)
در رساله شهرستانهای ایران آمده است که در بلخ بامی شهرستان نوازه را اسفندیار پسرگشتاسپ ساخت. (http//ilssw.com/) و در ویزیدگیهای زاد سپرم نیز از پیکار ایرانیان و تورانیان در زمین نوازک سخن رفته است۴ که شاید مراد از همان آوازه باشد.
آوه: نام قریهیی در فوشنج۵
پس گیو بر آوه وسمگان
کشیدند جنگی دوگان و سه گان (ج۴، ص ۲۴۷)
ارمان:
زشهری به داد آمدستیم دور
کهش ایران ازاین سووزان سوش تور (ج۳، ۳۰۷)
کجا خوان ارمانش خوانند به نام
وز ارمانیان نزد خسرو پیام …
سر مرز ایران درِ شهر ماست
وزیشان به ما برچه مایه بلاست (ج۳، ص۳۰۸)
درمیان بادغیس و دره تخت منطقهای است مشجر با درختهای ارچه و ایرغی که آن را شهر ارمان میگویند.۶ و ارمان نام قریهی در بلوک ادوان تیزان هرات.۷
اندراب:
یک ولسوالی در ولایت بغلان
دگر طالقان شهر تا فاریاب
همیدون رو از بلخ تا اندراب ( ج۴، ص۷۲)
البرز: (کوه)
که مراد از آن کوه بزرگ هندوکش است.
در بندهش آمده است که کوههای دیگر (۲۲۴۴ کوه) از البرز پدید آمده اند.۸ هنگامی که مسافری با هواپیما از فراز این کوه بگذرد، این ادعای نویسنده بندهشن را تصدیق میکند که واقعاً چند هزار کوه دیگر از این البرز پدید آمدهاند.
فردوسی البرز را گاهی به معنی بزرگ وگاهی به جای کوه بلند نیز به کار برده است:
دبیران بیگانه را خواندیم
بر این کوه البرز بنشاندیم۹
در شاهنامه مراد از البرز همین کوه هندوکش است. مادر فریدون کودکش را از ترس ضحاک به این کوه پنهان میکند:
ببرم پی از خاک جادوستان
شوم با پسر سوی هندوستان
شوم ناپدید از میان گروه
برم خوب رخ را به البرزکوه (ج ۱، ص۶۴)
و در جای دیگر که سام فرزندش زال را از خود می راند، سیمرغ آن کودک را به لانه خودش در البرز میبرد.
یکی کوه بد نامش البرز کوه
به خورشید نزدیک ودور ازگروه
وسام چون از داشتن دیگر فرزندی مایوس میشود، در پی پیدا کردن فرزند خویش بر میآید. او در خواب میبیند:
چنان دیددرخواب کزکوه هند
درفشی بر افراختندی بلند (ج۱، ص۱۶۹)
در این داستان کوه هند (هندو کوه= هندوکش) همان البرز است.
باختر: (بلخ)
زکوه و ز هامون بخواهم سپاه
سوی باختر بر گشاییم راه (ج۴، ص۷۲)
سوی باختر تا به مرز خزر
همه گشت لهراسپ را سر بسر (ج۴، ص۸۱)
بامیان:
دگر پنجهیر آید و بامیان
در مرز ایران و جای کیان (ج۴، ص۸۱)
بامین:
بشد قارن و موبد و مرزبان
سپاهی ز بامین و از گرزبان (ج۱، ص۳۲۳)
همه کاخ پر موبد و مرزبان
ز بلخ و زبامین و از گرزبان (ج۷، ص۳۰۴)
این شهر از شهرهای معروف و قدیمی ایالت بادغیس بوده و اکنون اثری از آن موجود نیست. در کتاب شهرهای آریانا آوردهاند: در ایالت بادغیس یکی از شهرهای قدیم و معروف بامئین بوده. قاضی ابوسعید صاحب انساب گوید که حاکم نشین ایالت بادغیس دو شهر بوده، یکی بامئین و دیگری بوئن.۱۰
باورد:
میان سرخس است وباورد طوس
زباورد برخاست آوای کو (ج۳، ص۷۳)
بخارا:
بخارا و سغد و سمرقند و چاچ
سپنجاب وآن کشور وتخت عا (ج۲، ص ۲۶۰)
چوشگنان و چون ترمذ وویسه گرد
بخاراوشهری که هستش به گرد (۴، ص۷۲)
بخارا پر از گرد گوپال بود
که لشکرگه شاه هیتال بود (ج۷، ص ۲۳۸)
بدخشان:
دگر مولتان آید و بدخشان
همین است ازاین پادشاهی نشان (ج ۴، ص۷۲)
برسخان:
دگر گفت کو از در برسخان
سپه برد و شد بر ره هفتخوان (ج۵، ص ۲۶۳)
برسخان نام یکی از دروازه های شرقی بلخ بوده که اسفندیار از آن خارج و به جنگ هفتخوان رفته ست.
بَرَک:
زچاچ و برک تا سمرقند وسغد
بسی بود ویران و آرام جغد (ج۷، ص ۲۷۶)
این منطقه در حدود سمرقند و تاشکند موقعیت داشت. رود برک از کنار تاشکند میگذرد.۱۱ شاید نام برکی- یکی از محلات کابل- از همین نام برداشته شده باشد. یکی از تیرههای تاجیک تبار بنام برکی در لوگر و ده سبز کابل زندگی دارند.
برین:
در مشرق غزنی موقعیت داشت. کیخسرو، لشکری را به فرماندهی رستم به سوی هندوستان فرستاد تا از غزنی به راه برین عازم آن دیار شود.
ز غزنین برو تا به رای برین
چوگرد ترا تاجوتختونگین (ج۴، ص۱۰)
اما اسطخری برین را بین سیستان و کرمان نشان میدهد.۱۲
بُست:
ز قنوج تا مرز کاولستان
همان تا در بست و زاولستان (ج۱، ص۳۰۸)
که اوراست تا هست زاولستان
همان بست وغزنین وکاولستان (ج۵، ص ۳۰۲)
بست قلعه معروفی است که هنوز خرابههای آن در کنار هیرمند وجود دارد. نویسنده حدودالعالم نیز آن را در کنار هیرمند توصیف میکند.۱۳
بلخ:
به مرو و نیشابور و بلخ و هری
فرستاد بر هر سویی لشکری (ج۲، ص۹۳)
کاموس کُشانی میگوید:
سه بهره از آن سو برانم سپاه
کنم روز بر شاه ایران سیاه
یکی بهره زیشان برانم به بلخ
به ایرانیان بر کنم روز تلخ
دگر بهره بر سوی کاولستان
به کاول کشم خاک زاولستان
سیم بهره بر سوی ایران برم
ز ترکان دلیران و شیران برم (ج۳، ص۱۵۴)
بیتهای بالا گواهی میدهد که مراد از ایران بلخ است و نیز نشان میدهد که در این زمان کابل زیر فرمان کوشانیان بود.
بلوچ (کوچ):
هم از پهلوپارس وکوچ وبلوچ
زگیلان جنگی و دشت سروچ (ج۲، ۲۴۲)
بهار، نوبهار: (معبد بودایی در بلخ)
رسیدم به بلخ و به خرم بهار
همان شادمان بودم از روزگار (ج۲، ص۲۶۱)
به بلخ گزین شد بدان نوبهار
که یزدان پرستان بدان روزگار
مرآن خانه را داشتندی چنان
که مر مکه را تازیان این زمان (ج۵، ص۷۷)
برزین: (آتشکده)
یکی آذری ساخت برزین به نام
که بد با بزرگی و با ژیژ و کام (ج۵، ص۶)
این آتشکده بنا بر شاهنامه در بلخ موقعیت داشت. اما در ویزیدگیهای زادسپرم آمده که این آتشکده در گریوه ریوند، بر پشته گشتاسبان موقعیت داشت.۱۴
پشت:
در حدود نیشاپور
وزانجایگه بر کشیدند کوس
زپشت و نیشاپورشد تا به طوس (ج۸، ص ۴۴۸)
پشت گشتاسبان ، طاق گشتاسبان:
همه کار او را به اندام کرد
پسش پشت گشتاسبان نام کرد (ج۵، ۱۵۲)
در برخی از نسخ طاق گشتاسبان آمده است وبنا بر شاهنامه توسط گشتاسپ، در بلخ بناشده است. گفته میشود که این همان آذر برزین است. پس از آن که گنبدی بر آن ساختند، به تاق گشتاسبان نامگذاری شد. همین بیت هم گواه آن خواهد بود.
پشن:
منطقهیی میان ایران و توران بوده وجنگی سخت در این جا اتفاق افتاد. در این جنگ طوس سپهدار ایران و پیران سپهدار توران بود. اما بسیاری از فرزندان گودرز در این جنگ کشته شد. درقاموس جغرافیایی افغانستان دهکدهیی به نام پشن جان در مربوطات شیندند (سبزوار) هرات ثبت است.۱۵
کزان پس که جنگ پشن دیدهای
سر از رزم ترکان بپیچیدهای (ج۴، ص۳۶)
به جنگ پشن بر نوشتم زمین
نبیند کسی پشت من روز (ج۴، ص۴۲)
پروان:
بدو گفت کای نامبردار هند
زپروان به فرمان تو تا به سند (ج۳، ص۲۲۶)
این بیت از زبان پیران برای شنگل پادشاه هند است.
پنجهیر:
دگر پنجهیر آید و بامیان
در مرز ایران و جای کیان (ج ۴، ص۷۲)
ترمذ:
معروف است.
سپهرم به ترمذ شد و بارمان
به کردارناوک بجست از کمان(ج۲، ص۲۴۶)
چوآمدبه ترمذ درون بام وکوی
بسان بهاران بد از رنگ و بوی
چنین هم همه شهرها تا به چاچ
توگفتی عروسیست باطوق وتاج(ج۲، ص۲۴۶)
چوشگنان وچون ترمذوویسه گرد
بخاراوشهری که هستش به گرد (۴، ص۷۲)
تیز:
تیز یکی از شهرهای سند بود. در کنار کیز موقعیت داشته است. از راه تیز به مکران میرفتهاند.۱۶ و تیزان نام بلوکی در هرات.۱۷
همه تیز و مکران تو ویران کنی
چو بی کینه آهنگ شیران کنی(ج۴، ص۲۹۳)
زمین کوه تا کوه لشکر گرفت
همه تیز و مکران سپه بر گرفت(ج۴، ص۲۹۳)
جرمنه:
دژ گنبدان تیغ با جرمنه
دگر لاژوردین ز بهر بنه(ج۸، ص ۴۴۴)
این جرمنه را باید در حدود غور جستجو کرد. لاژوردین هم رباطی بوده که مسافران در آن اطراق میکرده و در حدود دژ گنبدان و جرمنه موقعیت داشت.
جوال و تمور و جومردی:
جوال و تمور و جومردی شکل
زخوبی نمود آنچه بودش به دل(ج۸، ص۴۴۵)
از این سه نام جغرافیایی که در بیت بالا آمده است، جوال قریهیی است به فاصله چهل کیلومتری در شمال جوی نو مربوط هرات، ۱۸ تیمور در حدود بلخ ۱۹و جومرده دهکدهیی در قره باغ غزنی.۲۰
جیحون: (رود)
جیحون در شاهنامه بار بار به تکرار آمده. گاهی این رود مرز میان ایران و توران را میساخته و امروزه به نام آمو معروف است.
چولشکربه نزدیک جیحون رسید
خبر نزد پور فریدون رسید (ج ۱، ص۲۹۳)
که ما رازجیحون بباید گذشت
زدن کوس خسرو بدان پهن دشت (ج۳، ص۲۲۳)
ختلان:
معروف است.
سپاهی بیامد از اینسان زچین
زسقلاب وختلان و توران زمین (ج۳، ص۲۲۴)
یکی شاه ختلان یکی شاه چین
ز بیگانه مردم ترا نیست کین(ج۴، ص۲۳۷)
چغانی و شگنان و ختلان و بلخ
شده روز بر هرکسی تار و تلخ (ج۷، ص ۲۷۶)
خراسان:
دگر لشکری کز خراسان بدند
جهانجوی و مردم شناسان بدند
منوچهر آرش سپهدار شان
گه نام جستن نگهدار شان(ج۴، ۱۸۱)
اسفندیار خراسان را به فرشیدورد میدهد:
برادرش را خواند فرشیدورد
سپاهی برون کرد مردان مرد
بدو داد دینار و دادش بسی
خراسان بدو داد وکردش گسی (ج۵، ۱۵۵)
داور:
استخری آورده است که داور اقلیمی پر نعمت است و ثغر غور است. تل و درغش در کنار هیرمند از قصبات آن است.۲۱
فرو تر از او گیوه رزم یوز
به هر کار پیروز و لشکر فروز
که بر شهر داور بد او پادشاه
جهانگیر و فرزانه و پارسا (ج۴، ص۱۷۸)
دژ سپید:
این دژ در مرز ایران و توران قرار داشت.
دژی بودکش خواندندی سپید
بدان دژ بد ایرانیان را امید (ج۱، ص۱۳۰)
دژ گنبدان:
دژ گنبدان را شبدز هم میگفتند و در کوهساری موقعیت داشت. اسفندیار را بدان جا زندانی کردند.
برآشفت خسرو بر اسفندیار
به زندان شب دز فرستاد خوار (ج۵، ص۱۷۱)
اسفندیار به گشتاسپ:
سوی گنبدان دز فرستادیم
زخواری به بد کارگان دادیم (ج۵، ص۳۰۰)
دژ گنبدان بود راهش یکی
دگر سوی زاول کشید اندکی (۵، ص۳۰۹)
این دژ را باید درحدود و غور و ارزگان جستجو کرد.
دَنبُر:
یکی چتر هندی به سر بربه پای
بسی مردم از دتبر ومرغ و مای (ج ۴، ص۵)
همه کابل و دنبر و مای و هند
زدریای چین تا به دریای سند(ج۱، ص۱۷۷)
از این شهر به گونههای مختلف دنبل، دیبل،.. در شاهنامه ضبط شده است و شکل اصلی آن دنبُر به فتح دال و سکون نون و ضم راء است. در بابر نامه به شکل آدینه پور آمده است۲۲ که در سال ۹۱۴ هجری بابر باغی را در برابر آن قلعه به نام باغ وفا احداث کرد. این شهردر حدودالعالم به نام دنپور آمده است. ریشه قدیمی این کلمه «ادیانه پور» سنسکریت به معنی باغستان است. و با جلال آباد کنونی تطبیق میشود. برای اطلاعات بیشتر در این مورد مراجعه کنید به جغرافیای تاریخی افغانستان از عبدالحی حبیبی.۲۳
دهستان:
در برگزیده مشترک یاقوت آمده است:
دهستان، نام سه جایگاه است. ۱- بنام ترین آنها شهریست میان گرگان و خوارزم… ۲- شهری در کرمان. ۳- ناحیه ای در بادغیس.۲۴
ابا شاه شهر دهستان تخوار
که جنگ بداندیش بودیش خوار (ج۴،ص ۱۸۰)
دهستان وگرگان همه زیر نعل
بکوبید و ز خون کنید آب لعل (ج۱، ص۲۹۲)
در قرن چهارم هجری دومین شهر بزرگ بادغیس بوده است. این شهر بر تپهای موقعیت داشته و از خشت پخته اعمار شده بود. وخانهها دارای زیر زمینیهایی بوده است. شهر کوچک، اما زمینهای گسترده مزروعی در اطراف آن وجود داشته است.۲۵و این همان شهریست که در سال ۱۰۳۵ میلادی به تصرف سلجوقیها درآمد.۲۶
رودابد:
ز رودابد و شیر تا مرز تور
ازآن بخش گیتی به نزدیک ودور (ج۱، ۳۲۸)
رودابد و شیر دو شهر نارسیده به مرز توران بوده.
رویین دژ:
اسفندیار به گرگسار:
بدوگفت رویین دژ اکنون کجاست
که آن مرز از این بوم ایران جداست (ج۵، ۲۲۳)
پس آتش به رویین دژ اندر فکند
زبانه برآمد به چرخ بلند (ج۵، ص۲۸۶)
حادثه رویین دژ، جنگ سهمگین و بزرگ بود. به یاد پیروزی بر رویین دژ مَی مینوشیدند. اسفندیار از آن پیروزی در محافل به گونه افتخار یاد میکرد.
چونان خورده شد جام می برگرفت
زرویین دژآنگه سخن برگرفت
وزان مردی خود همی یادکرد
به یاد شهنشاه جامی بخورد (ج۵، ص۲۳۹)
و در مقام تفاخر با رستم :
به چاره به رویین دژ اندر شدم
جهانی بر آنگونه برهم زدم (ج۵، ص۳۵۰)
برای این روز چامهیی ساخته بودند. بهرام چوبینه در بزمی فرمایش میکند که جز از چامه هفتخان نخوانند:
به رامشگری گفت کامروز رود
بیارای با پهلوانی سرود
نخوانیم جز چامه هفتخان
برین میگساریم لختی بخوان
که چون شد به رویین دژاسفندیار
چه بازی نمود اندر آن روزگار (ج۷، ص۶۰۶)
در ولایت تخار یک ولسوالی به نام آهن قلعه است. گفته می شود که در اینجا آثار یک بنای قدیمی به شکل تپهیی وجود دارد. این آهن قلعه با رویین دژ قدیم تطبیق خواهد شد.
رویینه:
در فاصله شمیران و زاوه
شمیران و رویینه و زاوه کوه
کلات ازدگردست ودیگرگروه (ج۸، ص ۴۴۲)
زم:
در سد میلی خاور آمل (چارجوی) درساحل علیای رود خانه (جیحون) شهر زم واقع بود۲۷
چو باگیو وکیخسرو آمد به زم
جهان چندازاو شادوچندی دژم (ج۲، ص۴۵۰)
فروتر دگر دشت آموی و زم
که با شهر ختلان برآید برم(ج۴، ص۷۲)
بخارا و خوارزم و آموی و زم
بسی یاد داریم با درد و غم (ج۷، ص ۲۷۵)
زیبد، ریبد:
چوگودرز نزدیک زیبد رسید
سران را ز لشکر همه برگزید(ج۴، ص۱۲)
رشته کوهی بدین نام در شمال و شمال غربی نیشاپور وجود دارد.۲۸
زابلستان ، زابل، زاول:
وزان جا سوی زاولستان شود
بر آیین خسرو پرستان شود (ج۱، ص ۱۷۴)
زاول و کاول در کنار هم قرار دارند:
ززاول به کاول رسید آن زمان
گرازان و خندان و دل شادمان(ج۱، ص ۱۸۲)
که اوراست تا هست زاولستان
همان بُست و غزنین وکاولستان(ج ۵، ص ۳۰۲)
اما اکنون در استان سیستان و بلوچستان ایران یکی از شهرهای آن دیار (نصرت آباد) را به نام زابل نام گذاری کردهاند.
زاوه کوه:
شمیران و رویینه و زاوه کوه
کلات ازدگردست ودیگرگروه (ج۸، ص۴۴۲)
این کوه در منطقه زاوه است که امروز به مناسبت موقعیت مزار شیخ حیدر در آنجا به تربت حیدریه معروف گردیده.۲۹
سپد: کوه
این کوه در مرز ایران و توران قرار داشت و فرود در همین جا از یک قلعه مرزی پاسداری میکرد. لشکر ایران به رهبری طوس از همین راه به سوی توران رفت:
ز راه جرم بر سپد کوه شد
دلش پر جفا بود، نستوه شد (ج۳، ص۴۲)
مرو گفتم او را به راه جرم
مزن بر کلات و سپدکوه دم (ج۳، ص۷۸)
این کوه همان سفیدکوه (فیروزکوه) در شرق هرات است که در اوستا به نام «وَفْرَیَه» یاد شده است.۳۰
سپند: (کوه)
یکی کوه بینی سر اندر سحاب
که بر وی نپرند پران عقاب
چهار است فرسنگ بالای او
پر ازسبزه وآب و دور ازگروه ( ج۱، پاورقی ص۲۷۷)
بر بالای این کوه دژی بود که نریمان پدر سام در جنگ با پاسدارن این دژ کشته شد. سام مدتها این دژ را به محاصره کشید، اما نتوانست آن را تسخیر کند. اما رستم به نیرنگی وارد این دژ شد و آن را فتح کرد. این کوه باید در جغرافیای امروز افغانستان موقعیت داشته باشد چون در جوار زابل بوده و برای حکمروایان زابلی ایجاد مشکل میکرده است.
سرخس:
دگرسوسرخس و بیابانش پیش
گله گشته بردشت آهو و میش(ج۲، ص۱۰۵)
میان سرخس است وباوردطوس
زباورد برخاست آوای کوس (ج۳، ص۷۳)
سمرقند:
بخارا و سغد و سمرقند و چاچ
سپنجاب وآن کشوروتخت عاج (ج۲ ۲۶۰)
زچاچ وبرک تا سمرقند وسغد
بسی بود ویران و آرام جغد (ج۷، ص ۲۷۶)
سمنگان:
غمی گشت چون بارگی را نیافت
سراسیمه سوی سمنگان شتافت(ج۲، ص۱۲۰)
از این مرز تاآن بسی راه نیست
سمنگان وایران وتوران یکیست (ج۲، ص۱۲۹)
سند: (رود)
مراگفت کین شاه روم است و هند
زقنوج تا پیش دریای سند (ج۱، ص۱۷)
همه کاول و دنبر و مای و هند
زدریای چین تا به دریای سند(ج۱، ص۱۷۶)
همی رو چنین تا سر مرز هند
وزان جا گذرکن به دریای سند (ج۲، ص۳۱۲)
سند:
شمیران شکنی و شنگل ز هند
زسقلاب چون کندروشاه سند (ج۳، ص۱۸۹)
سیاوخش گرد:
که میگویند مراد از آن همان سیاه گرد است که در نزدیک بلخ موقعیت دارد.
سیاوخش گردش نهادند نام
جهانی از آن شارستان شاد کام (ج۲، ص۳۱۴)
سور، سوریان:
در حدود غور.
شب تیره مست آمد ازدشت سور
همان چون مرادید جوشان زدور (ج۲، ص۲۰۳)
چو کاخ فرنگیس دیدم ز دور
چو گنج گهر بود بمیان سور (ج۲، ص۳۱۸)
ز بربر بیامد سوی خوزیان (سوریان)
یکی لشکری پیکر از رومیان (ج۲، ص۹۱)
بشد تیز با لشکر خوزیان (سوریان، غوریان)
بر آن سود جستن سرآمد زیان (ج۲، ص۹۱)
چو شماخ سوری شه سوریان
کجا رزم را بسته بودی میان (ج۴،ص ۱۷۸)
سیستان، نیمروز:
در شاهنامه تا آخر دوره کیانیان ۲۹ بار کلمه سیستان و ۲۹ بار کلمه نیمروز به کار رفته است. مرکز این شهر، زرنگ (زرنج) امروزین است.
بیامد به نزد یل نیمروز
خبر شد ز سالار گیتی فروز
بیاراستند سیستان چون بهشت
گلش مشک سارا بدوزرخشت (ج۱، ص ۱۷۸)
شگنان:
شمیران شگنی و گرگوی وهر
پراکنده بر نیزه و تیغ زهر (ج۳ ، ص۱۵۳)
چغانی و شگنان و ختلان و بلخ
شده روز بر هرکسی تار و تلخ (ج۷، ص ۲۷۶)
شمیران:
در شمال هرات موقعیت دارد. در زمان جمشید نام حکمران هرات نیز شمیران بوده است.۳۱
شمیران و رویینه و زاوه کوه
کلات ازدگردست ودیگرگروه(ج۸، ص ۴۴۲)
شهد: (کوه)
ز کشمیر تا دامن کوه شهد
سراپرده و پیل دیدیم و مهد (ج۳، ص۲۴۶)
کوه شهد تطبیق میکند با فیروزکوه (سفیدکوه) چون دریای شهد بنا بر تحقیقاتی که مینورسکی در این زمینه انجام داده است، تطبیق میشود با هریرود.۳۲ این کوه موازی با دریای هریرود از شرق به غرب امتداد یافته است. هریرود در دره طولانی از شرق به غرب جریان دارد که سفید کوه را از سیاه کوه جدا میکند.۳۳
جنگ هماون در همین جا – درکنار هریرود- اتفاق افتاد. لشکرها در دو سوی هریرود صف بستند. لشکر ایران به سوی چپ، پشت به سیه کوه داشت و لشکر توران در راست رود، در دامن کوه سفید موقعیت داشت. لشکر ایران به شکست مواجه شد. این جنگ یاد آور پیکار کوشانیان با شاخه دیگر از این تبار (ساکاها) است که سکاها مجبور به عقب نشینی در جنوب به سوی درانژیانا میشوند.۳۴
شهد: (رود)
مراد هریرود است. مراجعه کنید به کوه شهد.
نهاد از بر پیل پیروزه مهد
همی راند ازاینگونه تا رودشهد
شیر:
ز رودابد و شیر تا مرز تور
ازآن بخش گیتی ز نزدیک و دور(ج۱، ص۳۲۸)
این منطقه در شمال افغانستان جستجو شود.
شیر خوان:
همی راند زینگونه تا شیر خوان
جهان راچُن این بشنوی پیرخوان
ضحاک را به شیرخوان میبرند و سروش میگوید که او را به دماوند ببرید…
طالقان:
سوی طالقان آمد و مرو رود
سپهرش همی داد گفتی درود (ج۲، ص۲۴۴)
دگر طالقان شهر تا فاریاب
همیدون رو از بلخ تا اندراب (۴، ص۷۲)
این غیر از طالقان مرکز تخار است. و درفاصله میان فاریاب و مرو موقعیت داشت.
طوس:
زادگاه فردوسی، در شمال مشهد کنونی.
میان سرخس است و باورد طوس
ز باورد برخاست آوای کوس (ج۳، ص۷۳)
نخستین به طوس اندرون اژدها
که از چنگ او کس نیامد رها (ج۵، ص ۳۴۶)
وز آنجایگه برکشیدند کوس
زپشت و نیشاپورشدتا به طوس(ج۸، ص ۴۴۸)
غزنین:
ز غزنین برو تا به رای برین
چوگرد ترا تاج وتخت و نگین (ج ۴، ص۱۰)
که اوراست تا هست زاولستان
همان بست وغزنین وکاولستان (ج۵، ص ۳۰۲)
غور:
بنه بر نهاد و سپه بر نشاند
به غوراندر آمد دو هفته بماند۳۵
فاریاب:
دگر طالقان شهر تا فاریاب
همیدون رو از بلخ تا اندراب (ج ۴، ص۷۲)
قندهار:
که باشد که پیوند سام سوار
نخواهد ز اهواز تا قندهار (ج ۱، ص۲۱۸)
زنان دید چون لعبت قندهار
بیاراسته همچو خرم بهار (ج۳، پ ص۳۱۷)
کاس رود:
از ایدر شود تا سر کاس رود
دهد بر روان سیاوش درود (ج۳، ص۱۵)
دلیری از ایران بباید شدن
همه کاس رود آتش اندر زدن (ج۳، ص ۱۶)
مبادا بر این بوم و بر ها درود
کلات وسپدکوه وگرکاس رود (ج۳، ص۶۲)
این کلات و سپد کوه و کاسرود باید در جوار هم موقعیت داشته باشند. اگر سپد کوه همان فیروزکوه باشد. کاسرود هم بدون شک همان خاشرود خواهد بود.
کاولستان، کاول، کابل:
پرستندگان را سوی گلستان
فرسته همی ماه کاولستان (ج ۱، ص ۱۹۱)
که اوراست تا هست زاولستان
همان بست وغزنین وکاولستان (ج ۵، ص ۳۰۲)
کاه:
سوی مرزبانان یغمیج و کاه
که با فر و برزند و با داد و راه (ج۸، ص ۴۴۴)
بیاید یکی موبدی با گروه
زکاه و زیغمیج و از زاوه کوه (ج۸، ص ۴۸۰)
قلعه کاه تا کنون یکی از مواضع معروف در ولایت فراه است.
کرخ:
گزیده سپاهی ز گردان کرخ
بفرمود تا با کمان های چرخ(ج۴، ص۱۸۰)
که در هرات معروف است.
کشان، کُشانی: (کوشانی)
شهری در شمال دریای آمو.
کشانی وشکنی و سقلاب وهند
گهانی و رومی و وهری و سند (دفتر۳، ص۱۸۰)
نشسته به گلزریون با کشان
همه سرفرازان و گردن کشان (ج۴، ص۱۸۳)
کلات:
شمیران و رویینه و زاوه کوه
کلات ازدگردست ودیگرگروه (ج۸، ص ۴۴۲)
در جمع قراء فراه دهکده یی به نام کلاته ثبت است.۳۶ وقلات مرکز کنونی زابل.
گرزبان:
همان گرزیوان کنونی است که در ولایت فاریاب موقعیت دارد. قلعه گرزیوان در حمله مغول سخت پایداری کرد. عیاران گرزیوان در این جنگ حماسه آفریدند.
بشد قارن و موبد و مرزبان
سپاهی زبامین و از گرزبان (ج ۱، ص۲۱۸)
همه کاخ پر موبد و مرزبان
ز بلخ و ز بامین و از گرزبان (دفتر۳، پ ص۳۱۷)
گروگرد:
سپهبد چو لشکر بر او گرد شد
از آتش به راه گروگرد شد
گروگرد بودی نشست تژاو
سواری که بودیش با شیر تاو(ج۳، ص۶۵)
گورابد: (گورابه)
گورابه پایتخت پهلوانان زابلی است. شاید. غورابه (آبی که از غور میآمده) این شهر را باید در کنار یکی از رودهایی که از غور به سوی سیستان سرازیر میشود، جستجو کرد. دخمه سام در همین شهر بود.
زبهر پدر سام با سوگ و درد
به گورابد اندرهمی دخمه کرد (ج ۱، ص ۱۹۱)
به گورابه اندر نهادند روی
همه راه شادان و پر گفتگوی (ج ۵، ص ۳۰۲)
گوزگانان:
که امروز به نام جوزجان معروف است.
دگر گوزگانان فر خنده جای
نهادست نامش جهان کدخدای (ج ۴، ص۷۲ )
لاژوردین:
دژ گنبدان تیغ با جرمنه
دگر لاژوردین ز بهر بنه (ج۸، ص ۴۴۴)
قلعهیی در حدود قندهار هنوز بدین نام وجود دارد.۳۷
لادن:
هومان به طوس:
به لادن مرا دیده ای روز جنگ
به آورد با تیغ هندی به چنگ (ج۳، ص۱۱۹)
مازندران:
مراد از مازندران در شاهنامه که رستم بدان جا شتافت، پامیر است. مازندران در کنار گرگساران:
سوی گرگساران و مازندران
همی راند خواهم سپاهی گران(ج۱، ص۳۲۳)
ماوراءالنهر(کورستان):
ز خرگاه تا ماورالنهر بر
که جیحون میانجیست اندرگذر (ج۱، ص۳۵۳)
نبشتند منشور بر پرنیان
به رسم بزرگان و فر کیان
زمین کورستان ورا داد شاه
که بود او سزای بزرگی و جاه
زمین کورستان بد از پیشتر
که خوانی ورا ماورالنهر در (ج۲، ص ۲۱۱)
مای
همه کاول و دنبر و مای و هند
زدریای چین تا به دریای سند (ج۱، ص۱۷۷)
سوی کشور هندوان کرد رای
که در کاول و دنبر ومرغ ومای(ج۱، ص۱۸۱)
گر ازکاول و زاول ومای وهند
شود روی گیتی چو رومی پرند (ج۳، ص۱۶۷)
مای شهری در هند و ظاهراً همین مؤو است.۳۸
مَرغ:
یکی چترهندی به سر بربه پای
بسی مردم از دنبر ومرغ و مای(ج۳، ص۲۲۳)
سوی کشور هندوان کرد رای
که درکاول و دنبر ومرغ ومای (ج۱، ص۱۸۱)
به گمان اغلب این مرغ عبارت است از مری در شمال اسلام آباد کنونی در کشور پاکستان.
مرو:
از شهرهای معروف خراسان که خرابههای آن در جنوب عشق آباد کنونی افتاده است.
به مرو و نشابور و بلخ و هری
فرستاد بر هر سویی لشکری (ج۲، ص۹۳)
کنون باز گردم به گفتار سرو
فروزنده سهل ماهان به مرو (ج۵، ص ۴۴۱)
مرو رود:
سوی طالقان آمد و مرو رود
سپهرش همی داد گفتی درود (ج۲، ص۲۴۴)
مکران:
با بلوچستان کنونی طبیق میشود.
خراسان ومکران همان پیش تستپ
مرا شادمانی به کم بیش تست (ج۴، ۲۴۷)
کشیدیم لشکر به ماچین وچین
وزان روی رانم به مکران زمین (ج۴، ص۲۸۴)
ممانش که پی برنهد بر زمین
به ترکان ومکران ودریای چین (ج۴، ص۲۸۸)
مولیان:
دگر مولیان آید و بدخشان
همین است از این پادشاهی نشان (۴، پ ص۷۲)
مولیان در شمال آمو وجود داشت. که در شعر رودکی هم آمده است: «بوی جوی مولیان آید همی»
میم:
چو لشکر بیاید زراه جرم
کلات از بر و زیر آب میم(ج۳، ص۱۰۶)
همان به که سوی کلات وجرم
برانیم و منزل کنیم از میم (ج۳، ص ۳۰)
به بالا چو طوس از میم بنگرید
شد آن کوه بر چشم او نا پدید (ج۳، ص ۴۳)
این شهر که رودی هم بدین نام مسما بوده است، باید در حدود هرات و غور جستجو شود.
نخچیرگاه افراسیاب:
در این چندبیت موقعیت این نخچیرگاه تعیین شده است:
برفتند با یوز بازان و مهد
گرازان و شادان تا رود شهد
به نخچیرگاه رد افراسیاب
به یک دست رودابد ورودآب
دگرسوسرخس وبیابانش پیش
گله گشته بر دشت آهو ومیش(ج۲، ص۱۰۵)
نخشب:
چو نزدیک شهر بخارا رسید
همه دشت نخشب سپه گسترید (ج۸، ص ۴۸۰)
نوش آذر: (نوشاد= آتشکده)
در بلخ موقعیت داشت.
وزانجا به نوش آذر اندر شدند
رد و هیربد را همه سر زدند (دفتر ۷، ص۳۰۴)
در نسخه لندن۲ «نوشاد اندر شدند»
زخون شان به نوش آذرآذر بمرد
چنین بد کنش خوار نتوان شمرد (ج ۱، ص۳۰۹)
نیشابور:
از شهر های معروف.
وزان سو به راه نیشاپور شاه
بیاورد پیلان و گنج و سپاه(ج۴، ص۳۰۸)
هری: (هرات)
به مرو ونیشابور و بلخ وهری
فرستاد بر هر سویی لشکری (دفتر ۱، ص۲۷۳)
هماون: (کوه)
آقای شهیدی مازندرانی این کوه را با یکی از شاخههای کوههای کپهداغ و کوه هزار مسجد در شمال خراسان امروز قابل سنجش میداند.۳۹ اما بنا بر شاهنامه هماون همان کوه شهد است که پیش از این دربارهاش سخن گفتیم.
هیرمند: (رود)
رودی که از میان دشتهای هیرمند (هلمند) میگذرد. نام هلمند از نام همین دریا گرفته شده است.
جهانجوی بگذشت بر هیرمند
جوان سرافراز و اسپ بلند (ج۴، ص۷۲)
سراپرده زد بر لب هیرمند
به فرمان پیروز شاه بلند (ج ۱، ص۱۷۹)
یغمیج:
سوی مرزبانان یغمیج و کاه
که با فر و برزند و با داد و راه (ج۸، ص ۴۴۴)
بیاید یکی موبدی با گروه
زکاه و زیغمیج و از زاوه کوه (ج۸، ص ۴۸۰)
یغمیج را باید در حدود فراه جستجو کرد.
منابع و پانوشتها:
فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۸۹). شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران: مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی، دفتر ۴، ص۷۲-۷۳٫ پس از این بیت در پایان ابیات دیگر جلد و صفحه همین شاهنامه درج میشود.
رودکی، جعفر بن محمد (۱۳۸۳). دیوان، تهران: انتشارات گنجه، ص۶۰٫
لسترانج، گای (۱۳۷۷). جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، چاپ ششم، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ص۴۲۹٫
راشد محصل، محمد تقی (۱۳۸۵). ویزیدگیهای زادسپرم، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، بخش۴، بند۱۰، ص۵۳٫
ابونصری هروی، قاسم بن بوسف (۱۳۴۷). سه طریق قسمت آب قلب، با مقدمه، تحشیه و تعلیق مایل هروی، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
این مطلب را از قول آقای غلام سرور اخلاقی هوشی آوردهام.
ابونصری هروی، قاسم بن بوسف، همان اثر، ص۶۸٫
فرنبغ دادگی (۱۳۸۵). بندهش، گزارنده مهرداد بهار، تهران: توس، ص۷۱٫
کریمان، حسن (۱۳۷۵). پژوهشی در شاهنامه، تهران: سازمان اسناد ملی ایران، ص۱۰۶٫
صدقی، محمد عثمان (۱۳۸۵). جغرافیای مختصر تاریخی شهرهای آریانا، کابل: انتشارات امیری، ص۳۵٫
مازندرانی، حسین شهیدی (۱۳۷۷). فرهنگ شاهنامه، چاپ نخست، تهران: بنیاد نیشاپور، ص۱۳۱٫
اصطخری، ابواسحاق ابراهیم (۱۳۶۸). مسالک وممالک، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ص۲۰۰٫
نویسنده نامعلوم (۱۳۴۳). حدودالعالم، با مقدمه بارتولد و حواشی و تعلیقات مینورسکی، ترجمه میرحسین شاه، کابل: نشرات پوهنحی ادبیات پوهنتون کابل، ص۳۹۲٫
ویزیدگیهای زادسپرم، ص۵۱٫
انجمن دایره المعارف افغانستان (۱۳۸۹). قاموس جغرافیایی افغانستان، تهران: موسسه نشر و پخش سرور سعادت کابل، ص۳۵۶٫
مسالک وممالک، ص۱۵۳٫
ابونصری هروی، قاسم بن بوسف، همان اثر، ص۱۶٫
همانجا، ص۵۰۹٫
همانجا، ص۴۶۹٫
همانجا، ص۵۱۲٫
همانجا، ص۱۶۶٫
بابرنامه، ص۴۲٫
حبیبی، عبدالحی (۱۳۸۲).جغرافیای تاریخی افغانستان، کابل: بنگاه انتشارات میوند، ص ۲۴-۳۰٫
حموی، یاقوت ( ). برگزیده مشترک، ص۹۱٫
جغرافیای مختصر تاریخی شهرهای آریانا، ص۸۰٫
بارتولد، ویلهلم (۱۳۴۴). تاریخ سیاسی و اجتماعی آسیای مرکزی تا قرن دوازده، ترجمه علی محمد زهما، کابل: نشرات دانشکده ادبیات، ص۲۴۵٫
لسترانج، همان اثر، ص۴۲۹٫
شهیدی مازندرانی، همان اثر، ص ۳۵۸٫
لسترانج، همان اثر، ص۳۸۱٫
زامیاد یشت، بند ۵٫
شهیدی مازندرانی، همان اثر، ص ۴۵۰٫
شهیدی مازندرانی، همان اثر، ص۵۹۲٫ به نقل از مینورسکی، فرهنگ نام های اوستا، ج۱، ص۱۱۳٫
عارض، غلام جیلانی (۱۳۶۰). جغرافیای طبیعی افغانستان، کابل: انتشارات پوهنتون کابل.، ص۳۷٫
کورتیس، وستا سرخوش؛ ستیوارت سارا (۱۳۹۰). پارت ها و روزگار شان، ترجمه محمود فاضلی بیرجندی، تهران: نشر پایان، ص ۵۶٫
فردوسی، ابوالقاسم (۱۳۸۱). شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، تحت نظر ی.ا.برتلس، تهران: انتشارات جاجرمی، ص۳۲۶٫
قاموس جغرافیایی افغانستان، ج۲، ص۱۶۵۵٫
همانجا، ص۱۶۵۵٫
نوشین، عبدالحسین (۱۳۷۳). سخنی چند دربارهی شاهنامه، تهران: انتشارات اساطیر، ص۵۲٫
شهیدی مازندرانی، همان اثر، ص۵۹۲٫
نظر بدهید