شخصیتهای تاریخی در سرزمین ما به ندرت در آیینهی تاریخ بازنمایی شده و کمتر تلاشی صورت گرفته برای بازخوانی کارنامههای شان. این است که بخصوص شاهان بیشتر در سایهی چند کارنامهی درشت، مثل کشورگشایی، بسط و توسعهی قلمرو اسلامی، محصور شدهاند و تا بیاییم از زاویههای دگر بنگریم، انگار کارنامههای درشت شاهان را ندیده گرفته و قدر ندانستهایم. به این سبب، نگاه تاریخی ما بیشتر سیاه و سفید است. برخی از شاهان را قبل از آنکه انسان و همراه با خطاهای انسانی ببینیم، به شکل یک تمثال مقدس پذیرفتهایم.
سلطان محمود غزنوی از زمرهی همین شاهان است که شخصیت تاریخی او را هالهیی از لشکرکشیها برای بسط قلمرو اسلامی، آوردن غنیمتهای فراوان به غزنین و پروردن شاعران بزرگ زبان فارسی در دربارش فراگرفته است.
در این نوشته دنبال ریشهیابی این دید مسلط تاریخی بههیچ عنوان نیستم و نیز نمیخواهم خدماتی را که محمود برای فرهنگ و سرزمین فارسی انجام داده نادیده بگیرم؛ بلکه به دنبال آنم تا با اتکا به تاریخی بیهقی، تاریخ معتبرِ نوشته شده در دوران غزنویها، جنبههای مختلف شخصیت و کارنامههای او را به معرفی بگیرم.
هرچند بخش مستقل تاریخ بیهقی که به کارنامۀ محمود پرداخته در دست نیست، اما آنچه جسته و گریخته در مسعودنامه، بخشهای موجود کتاب، دربارهی محمود با عبارتهای چون: امیر ماضی، سلطان محمود و سلطان فقید آمده نیز کمک میکند تا چهرهی نسبتاً واقعی از وی نمایانده شود.
سلطان محمود با عنوان سلطان و با حمایت معنوی خلافت بغداد در غزنه حکومت میکرد. حمایت معنوی خلیفه بدین معنا که تمام کارهای سلطان مهر تأیید خلیفه را با خود داشت و خلیفه نیز خود را جانشین برحق پیامبر و «اولوالامر» مسلمانان میپنداشت؛ پس طبیعتاً باید خلیفه و هم سلطان تابع به هنجارهای حاکم در جوامع اسلامی و نیز رعایت شئونات اسلامی در گام اول میبودند. هنجارها و شئوناتی که از آن زمان تا حالا هزاران هزار مسلمان عادی به خاطر رعایت نکردن شان محاکمه، شکنجه و حتا اعدام شدهاند. بیشتر نیز کسانی از سلاطین و امرا چنین حکمهای را برای محکمه و شکنجه مهر زده که به سلطان بودن محمود و مورد تأیید بودن وی به عنوان حاکم مسلمانان واقف بودهاند و پیروی از محمود و خلفای دورانش مایهی مباهات شان بوده است.
آنچه در ادامه میآید شمهیی از ویژگیهایی شخصیتی و کارنامهی سلطنتی محمود است که بیهقی نوشته و به صورت موجز اینجا نقل شده است.
۱ـ سرگرمیها
در کنار پرداختن به امور کشورداری، محمود سرگرمیهایی نیز داشته است. بیهقی در لابلای سایر مطالب از شکار و بزم شرابخواری بهعنوان سرگرمیهای سلطان یاد کرده است.
الف: شکار
«غُرّهء [اول هر ماه قمری] محرم روز دوشنبه بود. و بکوشک دشت لگان فرود آمد روز پنجشنبه چهارم محرم امیر (رض) و این کوشک از بُست بر یک فرسنگی بود. نزدیک نماز پیشین که همه لشکر پره داشتند و از ددگان و نخچیر برانده بودند – و اندازه نیست نخچیر آن نواحی را- چون پره تنگ شد نخچیر را در باغ راندند که در پیش کوشک است و افزون از پانصد و ششصد بود که بباغ رسید و بصحرا بسیار گرفته بودند بیوزان و سگان و امیر بر خضرا نشست و تیر میانداخت و غلامان در باغ میدویدند و میگرفتند، و سخت نیکو شکاری رفت.» (بیهقی، ۱۳۶۴: ۶۵۹)
«و هم چنین دیده بودم که امیر محمود (رح) شکار کرد وقتی هم اینجا به بُست و گورهخری در راه بگرفتند و بداشتند با شگالها پس فرمود تا داغ برنهادند بنام محمود و بگذاشتند، که مداحان پیش وی خوانده بودند که بهرام گور چنین کردی.» (همان: ۶۶۰)
ب: بزم شراب
بیهقی در قصهیی از مسعود مینویسد که چون از کار فارغ شد بر عادت پدر خویش به شرابخواری پرداخت. «نشاط شراب و صید کرد بر جانب ترمذ بر عادت پدر خویش امیر محمود.» (همان: ۳۱۰)
نیز از قول استادش مینویسد که گلهایی برای امیر محمود فرستادم و به دنبال آن خودم رفتم. «امیر در شراب بود خواجه را و مرا بازگرفت» (همان: ۴۳۵)
در راه سفر محمود به ری نیز بیهقی اینگونه روایت میکند. «و پس از آن امیر محمود چند بار شراب خورد، چه در راه و چه به ری.» (همان: ۱۶۱)
۲ـ داشتن جاسوس بالای فرزندان
«و امیر محمود هر چند مُشرفی داشت که با این امیر فرزندش بودی پیوسته تا بیرون بودی با ندیمان و انفاسش میشمردی مقرر بود که آن مُشرف در خلوت جایها نرسیدی پس پوشیده بروی مشرفان داشت از مردم چون غلام و فراش و پیرزنان و مطربان و جز ایشان.» (همان: ۱۴۵- ۱۴۶)
۳ـ غلامان خاصه
طغرل غلام ماهرویی بود که توسط خاتون ارسلان از ترکستان برای محمود فرستاده شده بود. خاتون عادت همهسالهاش بود که غلامان ماهروی و دوشیزگان برگزیده را برای محمود میفرستاد. وقتی طغرل را فرستاد، محمود از او خوشش آمد و او را در جمع هشت غلام برگزیدهاش بعد از ایاز قرار داد. بعد از گذشت دو سال، یکروز که محمود در باغ فیروزی شراب میخورد و طغرل ساقیگری میکرد، چشم یوسف، برادر محمود، بر وی گرم شد. محمود متوجه شد و یوسف را سرزنش کرد و گفت: تو از پدر یتیم مانده بودی و طبق وصیت او من تو را مثل پسران خود گرامی داشتم، اما تو برخلاف توقع ما عمل میکنی و بر غلامان ما چشم داری. به خاطر حرمت پدر میبخشمت و این غلام را به تو میبخشم «که ما را چنُو بسیار است.» (همان: ۳۳۰) هوشیار باش که دگر بار تکرار نشود. یوسف خوشحال شد و بسیار صدقه داد. (تلخیص از همان: ۳۲۹- ۳۳۱)
محمود در پهلوی ایاز غلامان ماهروی دیگری نیز داشت؛ طغرلی که ذکرش رفت و دیگری هم نوشتگین. «غلامی که او را نوشتگین نوبتی گفتندی از آن غلامان که امیرمحمود آورده بود بدان وقت که با قدر خان دیدار کرد غلامی چون صد هزار نگار که زیباتر و مقبولصورتتر از وی آدمی ندیده بودند و امیرمحمود فرموده بود تا او را در جملۀ غلامان خاصهتر بداشته بودند که کودک بود و در دل کرده که او را بر روی ایاز برکشد که زیادت از دیدار جلفی و بدارامی داشت و به پوشنگ گذشته شد.» (همان: ۵۲۷)
۴ـ گردآوردن افراد هنرپیشه به غزنی
بوصالح که فقیه حنفی مذهب بود، توسط سلطان محمود در سال ۳۸۵هـ به غزنی آورده و در مدرسهیی که به درِ سیستان بوده توظیف میشود. جایگاه او در نزد محمود به حدی بود که وقتی بوصالح درگذشت، محمود وزیر خویش ابوالعباس اسفراینی را گفت:«در مدرسهء این امام رو و ماتم وی بدار که وی را فرزندی نیست که ماتم وی بدارد و من روا داشتمی در دین و اعتقاد خویش که بتن خویش گزاردمی.» (همان: ۲۴۹- ۲۵۰)
بعد از وفات بوصالح، محمود به علی میکاییل که گرگان میرفت دستور داد که «مذهب راست از آن امام ابوحنیفه (رح) تبانیان دارد» در بین آنها کسی را که شایستۀ غزنی و مجلس شاه باشد جستوجوکن. (همان: ۲۶۴)
دربار محمود با تمام شکوهی که داشت ملجأ دانشمندان و علما نیز بود. بیهقی درین باره مینویسد: «و دل در غزنین بسته بود و هر کجا مردی یا زنی در صناعتی استاد یافتی اینجا میفرستاد.» (همان: ۲۶۳)
۵ـ قتل عام اسماعیلیان
در زمان مسعود وقتی امیر از بونصر مشکان احوال حسنک را جُست، وی هر آن چه را که دیده بود و میدانست دربارهی حسنک برای مسعود بازگو کرد؛ از جمله یکی از سخنان محمود را که «امیر ماضی [محمود] چنانکه لجوجی و ضجرت وی بود یک روز گفت بدین خلیفهی خرف شده بباید نوشت که من از بهر عباسیان انگشت درکردهام در همه جهان قرمطی میجویم و آنچه یافته آید و درست گردد بر دار میکشند و اگر مرا درست شدی که حسنک قرمطی است خبر بامیرالمؤمنین رسیدی که در باب وی چه رفتی. وی را من پروردهام و با فرزندان و برادران من برابر است، اگر وی قرمطی است من هم قرمطی باشم.» (همان: ۴۲۳)
منبع:
بیهقی، ابوالفضل محمد بنحسین. (۱۳۶۴). تاریخ بیهقی. به تصحیح علیاکبر فیاض. کابل: مطبعهی دولتی.
نظر بدهید