اسلایدر اندیشه فرهنگ و هنر

جهانِ فروپاشیده‌ی آوارگان/ پاره‌ی نخست

تمهید
این‌که بی‌پناهان از کجا بی‌پناه می‌گردند و به کجا می‌روند یک مساله است، و این‌که «چرا» آن‌ها مجبور به ترک وطن‌شان می‌شوند، مساله‌ی دیگر. پرسش این است که چه چیزی منشا اصلی بی‌پناهی و وانهادگی انسان‌ها در زمانه‌ی ما می‌شود؟ چرا رجعت به خود، به جهان خویش و زیستن با دیگرانی که جهان و وطن واحد داشته‌اند، چنین ممتنع و یا دشوار گردیده است؟ آیا با محض رفع‌شدن مشکلات معیشتی بی‌پناهان، مساله‌ی پناهندگی نیز خاتمه خواهد یافت؟ می‌دانیم که با فرضِ یافتن پناه، شغل، امنیت و آرامش، مشکلات «پناهندگان» کنونی حل خواهد شد؛ اما پناه‌جویان دیگری از راه خواهند رسید، و چونان مرز و کرانه یا ندای یک پایان بی‌هیچ قدرتی پدیدار خواهد شد. این تنها مساله نیست که معضلی که «بی‌پناهی و آوارگی» به بار می‌آورد همچنان حل‌ناشده باقی می‌ماند، و حتی وقتی آوارگان تابعیت کشور جدید را می‌پذیرند، بازهم نام «مهاجر» و «پناهنده» را با خود یدک می‌کشند. وضعیت همواره این چنین بوده و هست، آوارگان می‌روند؛ اما مساله‌ی آوارگی و طردشدن را در قلب وضعیت بسان زخم التیام‌نایافته تصویر می‌کند. آوارگی، مساله‌ی انسان است و سنگ محک انسانیت و عقلانیت.
افزون بر معضلات امنیتی، سیاسی، اقتصادی بی‌پناهان، آیا آن‌ها چنانکه آگامبن فکر می‌کند، در مقام یک دال و الگوی تاسیسِ یک شکل زندگی دیگر و بالقوگی جهان متفاوت عمل می‌کنند که به نحو کانتی آن‌را می‌توان جهان صلح پایدار نامید؟ و چگونه چنین جهانی در عصر ناعقلانیت ایدئولوژی‌ها، مرداب کور هویت‌ها و بربریت دولت-ملت، امکان تحقق می‌یابد؟ این درک تلاشی برای حل معضل آوارگی نیست؛ بل رادیکال‌ساختن و هُل‌دادن به مرزها و کرانه‌های آن است. به معنای دیگر، نه بازگشت به سکون و امنیت ماقبل آوارگی بل گذر به جهان و عرصه‌ی فراتر از آن است.
از این‌ور، ما پیوسته با وانهادگی و آوارگی انسان مواجه خواهیم بود. پس مساله صرفا حل مشکلات پناهندگان تاکنون نیست؛ بل پرسش اصلی به‌طور استعلایی، خود وانهادگی و پرتاب‌شدن انسان به عرصه‌ی فقدان و خلاء می‌باشد. این عدم تعین، قسمی هیچ‌شدن نیز می‌باشد که بی‌پناهان را در معرض هرگونه خطری نشان می‌دهد. «بی‌پناه» به واقع، از فقدان و امتناع به پُری و امکان سیر نمی‌کند. بی‌پناه از خلاء به خلا می‌رود، از حفره به حفره؛ از این‌رو، همواره در شکاف وضعیت باقی می‌ماند. بی‌پناه، نشانِ خلاء و فقدان نیست؛ بل خود فقدان و خلا می‌باشد که به نحو سرگردان و شناور دربرابر کل وضعیت قرار می‌گیرد. پناهنده نفس ترومای وضعیت است، خود اعوجاج آن. پناهنده، در واقع، به منزله‌ی آیرونی زهرآلود علیه وضعیتی اکنون ظاهر می‌شود که به خود می‌بالد و با درخشش‌های ظفرمند اما متناقض، معوج و کاذب، از خود محافظت می‌کند.
با پرسش‌ها و حیثیت‌های مذکور می‌توان به فکرکردن به بی‌پناهی و پناهندگان رویه‌ی منطقی و عمیق‌تری اتخاذ کرد. از سوی دیگر، مساله‌ی بی‌پناهی سرشت و سرنوشت یکسان با اقلیت‌ها دارد. پناهندگان و اقلیت‌ها در سراسر دنیا، سرکوب و طرد می‌شوند. من نمی‌دانم چه تعداد از پناهندگان کنونی کسانی هستند که در کشورهای‌شان جزء اقلیت به‌شمار می‌آیند؛ اما با توجه به قرائن عینی به ‌خصوص پناهندگان افغانستانی اکثریت قاطع آوارگان را اقلیت‌ها تشکیل می‌دهند. اگر در کل چنین باشد، مساله‌ی پناهندگان همان مساله‌ی اقلیت‌ها است. دست‌کم، پاره‌ی بزرگ مساله چنین خواهد بود، و این، زیر پوست زیبای واقعیت، چهره‌ی کریه توحش و ورای نقابِ ظاهر سیمای نامرئی فاجعه و قساوتی را آشکار می‌سازد که در قلب وضعیت متوحش و ددسرشت ریشه دوانده است. از این‌رو، دقیقا همان‌گونه که هیچ‌شدنِ اقلیت‌ها حفره‌ی است که وضعیّت را از درون متزلزل می‌سازد و شیرازه‌ی آن را پاره می‌کند، آوارگیِ پناهندگان نیز مغاکی است که وضعیت‌های برساخته را می‌بلعد و مشروعیت آن‌را سراپا زیر سئوال می‌برد. بنابراین، همان‌طور که اشاره شد، حداقل در بخش اعظم قضیه، آوارگان همان اقلیت‌ها اند. این واقعیت، فاهمه را به قلب هولناک وضعیت پرتاب می‌کند: در این‌جا باید قسمی اراده‌ی آواره‌کردن و طرد وجود داشته باشد. این‌جا این اتصال را تحت عنوان کلی بی‌پناهان مطالعه خواهیم کرد. با این تمهید کلی، به طرح مساله‌ی اصلی این کوشش می‌پردازیم.

در مورد نویسنده

روح الله ققنوس

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید