سفر پرمخاطره
دوشنبه ۱۴ عقرب، ساعت پنج صبح به وقت کابل، با سراسیمگی از خواب بیدار شدیم. راننده پشت دروازه منتظر ما بود. ما یک سفر پرمخاطره در پیش داشتیم. رفتن و برگشتن ما را هیچ کسی تضمین نکرده بود و خود ما هم اطمنان چندانی از این که سالم و بدون کدام اتفاق ناگوار به کابل برگردیم، نداشتیم. از این روی پرمخاطره بود که هر اتفاقی ممکن بود بیافتد و قابل پیشبینی نبود. یک سفری غیرمترقبه به مقصد ارزگان خاص، بدون داشتن هیچ پیشزمینهای ذهنی از منطقه، فقط برای پوشش اوضاع و اخبار جنگ به آنجا میرفتیم. برای پوشش خسارات انسانی جنگ، یافتن سرنخ جنگ و روایت آوارگان جنگ! فقط میدانستیم آنجا جنگی سختی در جریان است.
من و آصف یوسفی از یکجای حرکت کردیم، رفتیم عصمت سروش را برداشتیم. در تاریکی صبح کابل که چندان تفاوتی از شب نداشت، به پسکوچهها برچی پیچیدیم. دو خانم به جمع مسافرین پیوست. با دیدن خانمها اندکی از اضطراب سفر کاسته شد. دامن هوا که روشن شد، ما از جادههای خاکی آخر برچی به شاهراه کابل قندهار رسیده بودیم. شاهراه خطر و خاطره. غیر از حوادث ترافیکی سنگین، ناامنی آن مهمترین خطر محسوب میشود. رنگ رای دادن در انتخابات هنوز روی انگشت اشاره دست چپم باقیست. بارها اتفاق افتاده که طالبان کسانی را به جرم اشتراک در انتخابات، در همین مسیر یا مسیرهای دیگر انگشت بریدهاند.
شب عمدا نخوابیده بودم. میدانستم از میدانشهر مرکز ولایت وردک که عبور کنیم، بیشتر در قلمرو تحت تسلط طالبان خواهیم بود و کمتر در پوشش دولت. با خود فکر کرده بودم که مناطق خطر را به جای حرص خوردن و اضطراب، میتوانم بخوابم که نتوانستم. بدون اتفاق خاصی به شهر غزنی رسیدیم. جایی که دو ماه قبل در اواخر ماه اسد مورد هجوم طالبان قرار گرفت و تا مرز سقوط پیشرفت. پیش از آن در ولسوالی قرهباغ جنگ سختی درگرفته بود و قبلتر از آن هم ولسوالی خواجه عمری این ولایت به صورت کامل به دست طالبان سقوط کرد که علیدوست شمس ولسوال آنجا با همراهانش کشته شدند. شمس از دوستان خوب من بود. در ولسوالی جغتوی این ولایت در طول یک سال گذشته سه قمندان پولیس آن کشته شدهاند. همین حالا از ۱۸ ولسوالی ولایت غزنی فقط ولسوالیهای هزارهنشین آن در کنترول دولت باقی مانده، دیگر ولسوالیها یکی پس از دیگری به دست طالبان افتاده است. در شهر غزنی در اده قندهار، در مسافرخانهای پیاده شدیم. یکی از آن دو خانم همراه ما مرا شناخت. او از زادگاهم بود و شاید بعد از ده سال میدیدم.
ما نتوانستیم شهر غزنی پس از جنگ را خوب ببینیم یا با مردمان آنجا صحبت کنیم. زود حرکت کردیم، از راههای منتهی به وسط شهر که بیشترین جنگ در آنجا صورت گرفته بود، نرفتیم. از یک گوشهای شهر بیرون شدیم و مسیر دره قیاغ را پیمودیم. از شهر غزنی که بیرون شدیم، راننده صلواتی گفت. مسیر دره بعد از چند متری حفرههای داشت. طالبان جاده نوساز را پاره کرده بودند. هرچه به سمت دره میرفتیم فضا ترسناک میشد. همه ساکت بودیم. راننده به ما گفته بود در آنجا یک ایستبازرسی طالبان است. باز به دنبالش گفته بود که نترسید، هیچ کاری به کار کس ندارند. فقط از موترهای باربری پنج هزار افغانی مالیات میگیرند. ما که به ایست بازرسی طالبان رسیدیم دو موتر باربری آنجا ایستاد بود. طالبان با ردیف کردن سنگهای بزرگ روی جاده، مانع امنیتی ایجاد کرده بودند. طوری سنگها را روی جاده قرار داده بودند که تمام موترها مجبور بودند با سرعت خیلی کم حرکت کنند. پشت سرک ۶ تا طالب ایستاد بود و یکی آمد به سمت ما، نگران شدیم. او فقط نگاهی به داخل موتر انداخت و هیچ نگفت. اجازه عبور داد. از آنجا که رخصت شدیم، انگار بسته با ریسمان بودیم، ریسمان را پاره کرده باشیم. نقل و قصه و خاطره تعریف کردن شروع شد. خانمی که مرا شناخته بود از زندگی خودش و بچهها و نواسههایش تعریف کرد و از زندگی من و برادران و خواهرانم پرسید. در منطقه سرآسیاب دشت ناهور، در هوتلی که به اندازه کافی گرم بود، خستگی رفع کردیم. در تلویزیون دیدیم که جنگ در خاص ارزگان جریان دارد. دوباره به مسیر مان رفتیم، نزدیک به ساعت سه بعد از ظهر وارد مالستان شدیم. در بازار خاکریزک اندکی منتظر ماندیم، از آنجا برای عصمت سروش قریه گرگک را نشان دادم. جایی که آبی میرزا زندگی میکرد. در جوانی آنجا آواز خواند، بلند هم خواند به سبک زنان هزاره. از آنجا «فرار ملک مالستان» شد، به زنجیر و زولانه بسته شد، دوباره برگشت تا آخر عمر بیصدا زندگی کرد. در همانجا خاک و پاک شد.
ارزگان خاص
وقتی در موردش جستجور میکنم، غیر از اخبار جنگ در کل ارزگان یا این ولسوالی، اطلاعات دیگری به چشم نمیخورد. نفوس آن را ۸۰هزار نفر تا ۹۰هزار گفتهاند. ترکیب جمعیتی آن از دو قوم هزاره و پشتون تشکیل یافته است. دو قوم بزرگ افغانستان که سالها در ارزگان و بخشهای از افغانستان باهم جنگیدهاند. منازعات جدی و تاریخی در بین خود داشتهاند. برای هزارههای افغانستان، ارزگان سرزمین اجدادی است که توسط حکام پشتون به زور گرفته شده و به پشتونها سپرده شده است. البته که به آسانی نبوده، عبدالرحمن از حاکمان مستبد افغانستان که برای تشکیل دولت مرکزی باید اول هزارهها را «مطیع و منقاد» میکرد، هزارههای ارزگان به روایت کتابهای تاریخ ۸ سال در برابر او جنگیدهاند. در این جنگ شکست خوردهاند، زمینهای شان غصب شده و به آوارگی و بردگی کشیده شدهاند. برای پشتونها، ارزگان سرزمین حاصلخیزیست که هرچه زودتر از هزارهها تخلیه شود، برای آنان مفید خواهد بود. شاید چشم به پارهای سبز افغانستان دوخته باشند. شاید هم در ترس از دست دادن زمینهای «خدادادی» این گونه میجنگند. بعد از دوره عبدالرحمن و تصرف ارزگان آخرین جنگ خونین در ارزگان در سال ۱۳۶۹ اتفاق افتاده است. آن هم مشهور به جنگ ارزگان است. وقتی دولت مرکزی کمونیستی در حال از دست دادن قلمروهای خود هستند، این که ارزگان در کنترل چه کسی باشد، مساله جدی آن روز میشود. تبدیل به نزاع میان دو قوم پشتون و هزاره میشود. جانمحمد فکوری برادر بزرگ هادی فکوری نیز در آن جنگ کشته میشود. بعد از آن جنگ مناطق هزارهنشین ارزگان در کنترل حزب وحدت قرار میگیرد و مناطق پشتوننشین آن تا ظهور گروه طالبان در اختیار احزاب پشتون قرار میگیرد. با ظهور و زوال طالبان ارزگان به صورت کامل در کنترل آنان بوده و از ۲۰۰۱ به بعد هم نه به صورت یکدست اما در کنترل دولت مرکزی قرار میگیرد.
بعد از خروج نیروهای خارجی از ارزگان دولت مرکزی کم کم تسلط خود را بر بخشهای از ارزگان از دست میدهد. حتا مناطق هزارهنشین ارزگان کم کم از دسترسی دولت مرکزی خارج شده و تحت تسلط طالبان است. مناطق چون باغچار و پالان و ششپر. باغچار در همین حال از سکنه هزاره تخلیه شده است. حاجی سالاری از هزارههای بانفوذ ارزگان چنین ادعای را مطرح کرد. در شرایط کنونی ۸۰ فیصد ارزگان خاص در تسلط طالبان است و تنها ۲۰درصد آن در کنترول دولت مرکزی افغانستان قرار دارد. آن ۲۰درصد نیز مربوط به مناطق هزاره نشین چون گندآب، سیاهبغل، پیک، اوله و خودروشنی، کندلان و حسینی میشود. طالبان هر دو مسیر آمدورفت هزارهها به مرکز ولسوالی خاص ارزگان را قطع کردهاند و به قول مردم محل منطقه حاییل ایجاد کرده که هزارهها بعد از خروج حکیم شجاعی و نیروهایش از این مناطق، نتوانستهاند به مرکز ولسوالی دسترسی پیدا کنند. مسیری که از منطقه حسینی به سمت مرکز ولسوالی میرود در منطقه کاریز توسط طالبان مسدود شده و راه دوم که از منطقه پیک به سمت ناوه شالی میرود نیز توسط این گروه برای عبور و مرور هزارهها مسدود گردیده است. هزارههای خاص ارزگان که تا حال به طالبان تسلیم نشدهاند، برای حل کردن مسایل اداری خود باید یک سفر طولانی انجام دهند. از راه ولسوالی مالستان ولایت غزنی وارد جاغوری میشوند، از آنجا به سمت قندهار و از قندهار به ترینکوت مرکز ولایت ارزگان میروند. آنان مجبور میشوند برای انجام یک کار اداری و رفت و برگشت به مرکز ولایت یا ولسوالی ارزگان خاص، یک هفته وقت بگذارند.
در سالهای اخیر نام حکیم شجاعی به ارزگان خاص گره خورده است. یک گرهکور و مستحکم. من بیشتر نام ارزگان خاص را با نام حکیم شجاعی یکجا شنیدهام. در آخرین جنگی که از چهارم عقرب شروع شد، نیز پای حکیم شجاعی در میان است. بلافاصله بعد از آغاز جنگ ارزگان نام شجاعی به زبانها افتاد. آن روزها شبکههای اجتماعی پر بود از مطالب برعلیه او و یا در حمایتش، به گونهای که دیگر جنبههای جنگ ارزگان تقریبا فراموش شده بود و نزاع در رسانهها بر سر او بود. عبیدالله بارکزی نماینده مردم ارزگان در پارلمان شجاعی را قاتل و خونخوار میخواند، حکیم شجاعی در مصاحبهاش با صدای آمریکا گفت که قاتل طالبان است و بعد از این هم با طالبان مبارزه جدی خواهد کرد. همهای این حرف و حدیثها بود.
«دیوانه از قفس پرید»؛ زندگی حکیم شجاعی
وقتی از خودش پرسیدم، حکیم شجاعی کیست؟ اندکی فکر کرد و یک جمله گفت: «مهجور، ناتوان و مدافع مردم». مردم محل چه از ارزگان و چه از مناطق مرزی مالستان او را «سردار» میگفتند. سربازانش با ادبیات دولتی او را قمندان صاحب خطاب میکردند. اربابزادهی از منطقهای پشی ولسوالی مالستان ولایت غزنی، بیشتر از آن که فرصت درس و تحصیل داشته باشد، جنگیدهاست. از سربازی در حزب اسلامی آغاز کرده، سه سالی را از پشت فرماندهان محلی حزب اسلامی راه رفته است. در سال ۱۳۷۰ وارد تشکیلات حزب وحدت اسلامی افغانستان به رهبری عبدالعلی مزاری شده و تا حال وفادار به داعیه قومی-مذهبی این حزب است. هرچند حزب وحدت فعلی را ناکارآمد توصیف میکند و رقابتهای حزبی را در قلمرو تحت نفوذش بر نمیتابد.
در قالب حزب وحدت از زادگاهش شروع کرده، در جنگهای جاغوری، ارزگان، غزنی و غرب کابل یکی از چریکهای جنگی بوده، وقتی وضعیت غزنی رو به وخامت میگذارد، او با جمعی از نیروهای حزب وحدت به سمت دره قیاغ فرستاده میشوند. به قول خودش: «طالبان در بولدک سلام کردند، در قندهار علیک و در غزنی ماندهنباشی گفتند». در یک چشم به هم زدن از مرز سپین بولدک به غزنی رسیدند. او به زادگاهش بر میگردد و تا سقوط کامل هزارستان به دست طالبان، در آنجا میماند. البته که در آنجا بیکار نبوده، یکی از نیروهای فعال حزب وحدت در مناطق هزارهنشین ارزگان و مالستان بوده، در دوره طالبان ۴۰روز مخفی بوده تا راه فرار پیدا میشود.
بعد از ۱۱سپتامبر اولین موشکی که به قندهار اصابت میکند، او چرخ خیاطیاش را در دنیای آوارگی رها میکند و عازم کشور میشود. در همان زمان، موتر حامل کسی به نام شفقسیاه رییس استخبارات طالبان در ولسوالی مالستان نیز مورد هدف راکت واقع میشود. شفق با یارانش کشته میشوند. شفق از زادگاه حکیم شجاعی بود، به لحاظ حزبی وفادار به حزب سپاه به رهبری محمداکبری بود. حزب سپاه تنها جریان از جریانهای هزارگی بود که با طالبان وارد گفتوگو شدند، افراد و فرماندهان این حزب نه تنها از خوف طالبان در امان بودند بلکه قدرت محلی خود را در هزارهجات از جمله مالستان حفظ کردند. شفق سیاه، معاون او اسدالله شجاعی که فعلا قمندان امنیه جغتوی غزنی است، چون امارت اسلامی را پایدار میدیدند در خدمت این گروه درآمده، بسیار از متنفذین، علما و فعالین احزاب در مالستان را زندانی و شکنجه کردند. شفقسیاه در سال ۲۰۰۱ بعد از حمله آمریکا به افغانستان، شامگاهی در کوتل پشی مورد حمله قرار گرفت و با ۸ تن از یاران خود جان باختند. در جمع جان باختگان ابراهیم نام، برادر بزرگ ضامن هدایت ولسوال فعلی مالستان نیز بود. به همین دلیل و وابستگی حزبی آقای هدایت به حزب سپاه او از سوی مردم متهم به همکاری با طالبان است. اسدالله شجاعی ماند و به قول مردم تا الحال روابط خود را هم با دولت و هم با طالبان حفظ کرده است.
شفقسیاه کشته شد. طالبان شبانگاه از مالستان به سمت ولسوالی اجرستان و ولایت ارزگان فراری شدند. درست در همین موقع که معلوم نبود بعد از طالبان چه کسی حاکم میشود و چه کسی محکوم، حکیم شجاعی از راه میرسد. در آن زمان تشکیل ولسوالی به نمایندگی از دولت مرکزی وجود نداشت، یک قرارگاه منطقهای ایجاد میشود، حکیم شجاعی برای ششماه مسولیت اداره این قرارگاه را داشته است. با تشکیل لوای اسپین بولدک، او به عنوان قمندان کندک چهارم این لوا تعیین موقف میشود. در آنجا دیر دوام نمیآورد، بدون دلیل خاصی از وظیفه کنار گذاشته میشود. یک سال بعدش در کنار نیروهای خارجی در ولسوالی دایچوپان ولایت زابل به حیث مسئول تدارکات قمندانی امنیه تعیین میشود. دو سال در آنجا انجام وظیفه کرده و ظاهرا ارتباطات او با نیروهای خارجی از همین جا شکل میگیرد. از سال ۱۳۸۹ با کمک خارجیها وارد ارزگان میشود.
آتش زیرخاکستر؛ روایت اول
تا حال چند روایت از جنگ ارزگان وجود دارد. در روایت اول میگویند که پای یک زن در میان است. دختری فقیرشاه، مادر یک کودک از خانه شوهر دومش به دلیل مشکلات خانوادگی که داشتهاند فرار میکند. به اولین موتری که از راه میرسد، سوار میشود. راننده یک پسر پشتون بوده و خانم فراری را به مقصد نامعلومی انتقال میدهد. مشخص نشده که این کار از روی تصادف بوده یا این که میان راننده و خانم فراری قرارومدارهای و یا روابط پنهان وجود داشته است. چون مردم محل راننده را شناخته بوده، چند روز بعدش او را از بازار گیر میآورند. ادعای راننده چنین بوده که گویا خانم با میل خودش با او رفته است. بعد از فشارها و تحقیقات راننده محل اختفای آن خانم را نشان میدهد. خانه ملا عبدالرازق. وقتی مردم به آنجا میروند با مولوی از گروه طالبان رو به رو میشوند که گویا خانم فراری به او پناه برده است. طالبان خانواده پدر و خانواده خسرخیل خانم فراری را میخواهند، کودک جامانده از مادر را نیز میخواهند تا تشخیص دهند خانمی را که دنبالش میگردند، همین آدم است یا خیر.
در چند روز که رفتوآمد برای برگرداندن آن خانم به خانهاش با طالبان انجام میشود، این احوال به حکیم شجاعی میرسد. از آنجایی که شوهر اولی آن خانم از سربازان محلی و از دوستان حکیم شجاعی بوده و در ارزگان خاص توسط طالبان کشته شده، او این کار را تصادف نمیداند و به حساب دسیسه جدید طالبان علیه افراد گروهش یا بستگانش میشمارد. به روش خودش اقدام میکند که مساله ناموسی میان دو قوم را حل کند. او از راه تهدید و زور و ارعاب تلاش میکند که طالبان را وادار کند تا آن خانم را به خانهاش برگردانند. حاجی رضایی از بزرگان منطقه شیرداغ مالستان ادعا داشت که حکیم شجاعی تکتازی کرده، یک مساله کوچک را تبدیل به یک منازعه بین دو قوم کرده است. او همچنان میگفت که حکیم شجاعی توسط یک نامهای که برای پشتونهای محل فرستاده، در آن نامه آنان را تهدید به مرگ کرده و نام چند نفر را در آن نامه نوشته که به سزای اعمالشان میرساند. شجاعی در آن نامه به افرادی که سوظن داشته التیماتوم میدهد که تا روز سوم عقرب اگر آن خانم را با افرادی که نامش در نامه یادداشت شده، تحویل ندهند، برای یک نبرد سنگین آمادگی بگیرند. گویا شجاعی برای انتقامگیری از ربایندگان آن خانم به منطقه کندلان رفته و طالبان از حضور او آگاه شده، بر خانهای که او در آنجا بوده حمله میکنند. شجاعی که از آنجا موفق به فرار میشود، او را تا مرز شیرداغ و ارزگان خاص دنبال میکنند.
این خبر که به منطقه پشی و شیرداغ میرسد، مردانی از دو منطقه به کمک حکیم شجاعی میروند. حاجی رضایی به گفتهای خودش، اولین کسی بوده که خودش را سرکوتل مرز میان شیرداغ مالستان و کندلان ارزگان میرساند. او در آنجا با یک صحنه غیرقابل انتظار رو به رو میشود. حکیم شجاعی با پای زخمیاش معاون خود عبدالهادی فکوری را نیمهجان تا سرکوتل آورده، چند نفر فکوری را میگیرند که به سمت کلینیک شیرداغ ببرند، او نارسیده به کلینیک جان میدهد اما شجاعی بر سرکوتل میماند و مردمی که به کمکش رفته بودند را به چند گروه کوچک تقسیم میکند و دوباره روی اوضاع مسلط میشود. در اینجا دو مساله دیگر و غیرقابل کنترول در جریان میافتد. یکی گیر ماندن افراد شجاعی در جنگ است که تنها خود شجاعی توانسته از مخمصه نجات پیدا کند، چه از ارزگان و چه از همراهان شجاعی در این سفر پرمخاطره، ۳۰ نفر در آن پایین کوتل با طالبان درگیراند. میجنگند. تنها نیروی که در برابر تهاجم طالبان در منطقه کندلان مقاومت میکردهاند، مردان جنگی شجاعی بودهاند. تلفنهایشان خاموش و خطوط مخابره هم قطع، شجاعی در آن لحظه بیخبر از مرگ و زندگی افرادش به فکر ایجاد خط دفاعی در برابر طالبان است. خادم گم است. خانعلی وقتی میفهمد توطیهای در کار است، پیام داده که خودت را از صحنه بکش و ما می جنگیم، هیچ خبری از عبدالخالق نیست. اینها سرگروههای جنگی او بودهاند. مشکل دوم، آوارگانیاست که در تاریکی شب با پای پیاده به سمت شیرداغ در حرکتاند. از یک طرف بیپناهی آنان و از طرفی تشخیص دوست و دشمن دشوار شده است.
آوارگان غریب
قربانعلی اخلاصی را در خانهای متروکهای در منطقه دنیابیگ شیرداغ پیدا کردیم. او از مردان متنفذ ارزگان خاص است. مرد روحانی که چندین مسجد و مدرسه در منطقه ایجاد کرده، از جمله مسجد و مدرسه دینی در کندلان. او در شب چهارم عقرب در مدرسهاش بوده که جنگ آغاز میشود. به دنبال برادرانش قاصد میفرستد. قاصدش به مقصد نمیرسد و در پشت مدرسه تیرباران میشود. یکی از برادران او که در این جنگ کشته شده، به نام عبدالخالق یکی از سرگروههای جنگی حکیم شجاعی بوده، او به اخلاصی خبر میدهد که مدرسه را ترک کند و خانواده را با خود بردارد و ببرد به سمت شیرداغ. طالبان قبل از حمله گسترده آن شب، چندبار او را اخطار دادهاند. به مدرسهاش آمدهاند. کتابهایش را جستجو کردهاند. بر او و شاگردانش فشار آوردهاند که توبه کنند. از نگاه طالبان شیعیان کافراند و اخلاصی مردیست که در ارزگان به ترویج افکار کفری ادامه میدهد. در منطقه جنگی مثل ارزگان خاص که بیشتر در کنترل طالبان است تا دولت، این جرم کمی نیست. محکمترین سند در برابر زندگی و مرگ اخلاصی باورها و اعتقادات اوست. یک روحانی شیعه در قلمرو طالبان.
اخلاصی در آن خانهای متروکه و بند از بند جدا شده، تنها نبود. ۲۷نفر از اعضای فامیلش نیز آنجا بودند. به جزو دو برادرش که در جنگ کشته شده بودند. او بسیار کم در مورد داشتهها و نداشتههایش حرف میزد. بیشتر درگیر آوارگان و جنگ و صلح ارزگان بود. وقتی هیات دولت میرسید او باید از طرف مردم ارزگان صحبت میکرد. گفتوگوهای محلی صلح را دنبال میکرد. از وضعیت جنگ و خسارات جنگ گزارش میگرفت. همانقدر که پای حکیم شجاعی در جنگ اخیر ارزگان گیر است، به همان اندازه پای اخلاصی هم در جنگ گیر بود. دوست و رفیق شجاعی، برادرش سرگروه جنگی شجاعی و به روایتی در شب اول جنگ ارزگان شجاعی مهمان خانه اخلاصی بوده، شاید تاوان همهای جنگ را اخلاصی به تنهایی میپرداخت.
شجاعی اگر برای حل دعوای ناموسی رفته باشد، در خانه اخلاصی بوده، اگر برای حل دعوای زمین و نل آب به ارزگان رفته باشد نیز در خانه اخلاصی رفته, چون دعوا؛ دعوای اخلاصی بوده. شجاعی اگر برای جلسه امنیتی به ارزگان خاص دعوت شده باشد هم در خانهای اخلاصی رفته است. از هر سو که گزوپل میشد اخلاصی در کنار شجاعی متهم درجه یک این جنگ بود. او تا حال بسیار از دست داده بود. مردی زمیندار ارزگان که سه تراکتور روی زمینهایش کار میکرده است، یک چوپان شخصی برای رمه بزوگوسفندش داشته است، مدرسه و مسجد و دکان و موتورسیکلیت و موتر شخصیاش جامانده بود. مرد ثروتمند کندلان حالا تنها و فقیر با ۲۷ نفر از عیالهای خود و برادرانش در خانهای متروکه زندگی میکرد. نمیگفت چه دارد و چه ندارد اما وقتی در مسجد دنیابیگ در حضور هیات دولت سخنرانی میکرد، میگفت: «مردم ارزگان مظلوم واقع شدهاند. حمایت دولت را ندارند. این جنگ بر آنان تحمیل شده است. ما خواهان سرکوب طالبان و گرفتن تاوان جنگ از طالبان هستیم. ما از دولت مرکزی میخواهیم که برای هزارههای ارزگان خاص یک اداره موقت تشکیل دهند. ما به مرکز ولسوالی خود دسترسی نداریم».
سفر پرمخاطره ۲
سه شنبه پانزدهم عقرب چیزی مانده به ظهر ما به مرکز ولسوالی مالستان رسیدیم. روز گذشته هیات حقیقتیاب ریاست جمهوری به سرکردگی اسدالله فلاح نیز به آنجا رسیده بودند. همه جا شلوغ به نظر میرسید. ماموران قمندانی و ولسوالی با سراسیمگی کار میکردند. امر و نهی میکردند. تشر میزدند. داد میکشیدند. محوطه اداره ولسوالی در جوش خروش، سربازان و ماموران و متنفذین مردمی که به دیدار هیات آمده بودند، گم بود. در چنین احوالی آمر و مامور معلوم نبود، همه تلاش میکردند در پیش چشم هیات خود را خوب جلوه دهد. از دفتردار ولسوال پرسیدم که ولسوال کجاست؟ جواب داد، ولسوال در خط مقدم جبهه است. از غلام حضرت عسکریار قمندان امنیه مالستان در مورد وضعیت جنگ و جبهه و آوارگان و تلفات پرسیدم، او نیز ادای وطنپرستی که خاص پولیس است در آورد و به ما اطمینان داد که در جنگ ارزگان دولت دست بالا دارد. در آخرش اضافه کرد که نمیتواند صحبت کند باید آمادگی بردن هیات به شیرداغ را بگیرد. محمدنعیم توحیدی نماینده مردم مالستان در شورای ولایتی غزنی نیز آنجا بود. بر خلاف عسکریار او از وضعیت جنگ و جبهه ناامید بود. او گفت آمار تلفات نظامی و ملکی هر روز بالا میرود، اگر دولت قاطع عمل نکند شکست میخورد. کوتل شیرداغ و پایینتر از آن به سمت ارزگان منطقه «اوچی» میدان رزم و خشم جنگجویان مردمی و دولت با طالبان بود. جنگ از ارزگان بیرون شده بود و طالبان در حال پیشروی به سمت شیرداغ مالستان بودند. ۱۲ و چند دقیقه ما هم به عنوان خبرنگار با کاروان هیات ریاست جمهوری به سمت شیرداغ حرکت کردیم. کوه و کوتل و برف و آنسوی دره پشی، پایجلگه، جاکه و ریگجوی و ناوه پشی، دادی و زینگر را پشتسر گذاشتیم و بعد از ۲ ساعت کوبیدن در جاده خاکی وارد شیرداغ شدیم. بازار شیرداغ، مسجد دنیابیگ.
در دهم عقرب رئیس جمهور اشرف غنی طی دو فرمان جداگانه این هیات را توظیف کرده بود که به بررسی وضعیت جنگ ارزگان بپردازند. در فرمان اول دلیل تشکیل هیات را «حل منازعه میان اقوام ولایت ارزگان» عنوان کرده بود که با انتقادات شدید از سوی مردم در شبکههای اجتماعی روبهرو شد. منتقدین جنگ ارزگان را قومی نمیدانستند بلکه جنگ دولت و طالبان عنوان میکردند. رئیس جمهور در فرمان دوم با تعدیلات اندک تشکیل و اعزام این هیات را برای «بررسی حادثه اخیر ولایت ارزگان» خوانده بود. در فرمان دوم نام محمداکبری نیز از جمع هیات برداشته شده بود.
مردم شیرداغ و آوارگان ارزگان برای استقبال از هیات ریاستجمهوری در جلوی مسجد دنیابیگ صف کشیده بودند. ضامن هدایت ولسوال مالستان در اول صف ایستاده بود. با شوخی به او گفتم، شما را میگفتند که در خط مقدم جنگ حضور دارید. به دماغش خوش نخورد؛ روی برگرداند. چون او تا قبل از اعزام هیات در کابل بود و مورد انتقادات شدید قرار داشت. وارد مسجد که شدیم او گرداننده جلسه هیات با مردم شد. نیمه اول مسجد پربود از سربازان که به نام کماندو اما با تجهیزات اولیه از قولاردوی ۲۰۵اتل قندهار به مالستان فرستاده شده بودند. نصف دیگر مردم و هیات نشسته بودند. مسجد به اندازه کافی بزرگ بود، برای همه جا داشت. مرکز جنگ و صلح ارزگان شده بود. میرزا مهریان به نمایندگی از مردم شیرداغ سخنرانی کرد. او میگفت که مردم شیرداغ تاوان یک جنگ کور را پرداخت میکنند، به آوارگان رسیدگی میکنند، به جبهه جنگ نیرو اعزام میکنند، برای سربازان دولت نانوآب تهیه میکنند و چند شبانهروز میشود که نخوابیدهاند. او به نمایندگی از مردم شیرداغ از هیات خواست که به این جنگ پایان دهند. «مردم شیرداغ از دولت و هیات اعزامی آن جدا میخواهد در خاک شیرداغ جنگ نکنند. نه یک مرمی از اینجا شلیک شود و نه یک مرمی از سوی دشمن به خاک شیرداغ اصابت کند». او گفت که مردم شیرداغ در این جنگ ۲۰نفر تلفات دادهاند. وقتی ما دنبال آمار قربانیان راه افتادیم فقط توانستیم نام ۱۱ قربانی را پیدا کنیم که مورد تایید متنفذین مردمی بود.
قربانعلی اخلاصی از طرف مردم ارزگان دعوت به سخنرانی شد. با شبکلاهی برسر و لباس کهنهای که به تن داشت گفت شبانگاه همینگونه از مدرسهاش در کندلان، به سمت شیرداغ فرار کرده است. او گفت آنهایی که ماندند به رگبار بسته شدند. در میان قربانیان از کودک پنج ساله گرفته تا پیرمرد ۷۰ساله کشته شدهاند. تنها تلفات ملکی مردم کندلان ۲۰نفر است و ۴نفر زخمی داریم. طالبان او را به عنوان مدرس مدرسه دینی بارها تحت فشار گرفتهاند که فتوای سرپیچی مردم از دولت را صادر کند. او با بغض در گلو، در لباس ژنده و اندام نحیف و لرزانش برای هیات گزارش میداد. طالبان عشر میخواهند. او از هیات خواست که تا نیروی اطمینانی محلی برای حفاظت از مردم هزاره ارزگان تشکیل نشود، آنان نمیتوانند به خانههای خود برگردند.
سخنرانان یکی به دنبال دیگری منبر رفتند و سخنرانی کردند. نوبت به اسدالله فلاح رسید. او برای حل منازعات قومی مشاور رئیس جمهور گماشته شده است اما از قومی خواندن جنگ ارزگان توسط رئیس جمهور از مردم معذرت خواست. او گفت «برای رئیس جمهور گزارش درست نداده بودند، ما آمدیم تا اوضاع را دقیق بررسی کرده و گزارش بیطرفانه ارائه کنیم». به آوارگان رسیدگی میشود، خسارات جنگ پرداخت میشود و مواد غذایی به زودترین وقت میرسد. در راستای تامین امنیت ارزگان خاص هم اقدامات جدی و جدید روی دست خواهند گرفت. او از مردم خواست که به طالبان تسلیم نشوند و ایستادگی کنند، دولت مرکزی حامی و پشتیبان آنان است. جلسه که به پایان رسید، هیات پیش و مردم به دنبالش، هرکس و هرگروه به سویی رفتند و ما نیز به دنبال آوارگان راه افتادیم. جنگ و صلح در مسجد دنیابیگ ادامه داشت.
ارزگان خاص ۲
در آنجا مردم جدا از هم زندگی نمیکنند. هزاره و پشتون، مناسبات اجتماعی خاص خودشان را دارند. درهم تنیده. پیچیده. کارگر و کار فرما، ارباب پشتون و دهقان هزاره، پشتون سنی و هزاره شیعه، دروازه به دروازه، نان و نمک شریک اما در وضعیتهای خاص هر دو بیپناه. یکی به طالبان متوسل میشود و دیگری چون دولت در دسترس نیست، حکیم شجاعی را با خود دارند. با همکاری و حمایت از هم در برابر طالبان مقاومت میکنند. تاوان میپردازند. قربانی میدهند که مکتبهایشان باز باشد، مکتبهای را که خود بنا نهادهاند، مدرسه و مسجدشان فعال باشد، زمینی برای زراعت داشته باشند، خانهای برای نشستن، هیچ کدام هیچکاره دولت هم نیست با آن هم زیرفشار طالبان خورد میشوند. به همسایه بدبین میشوند. به ارباب، به دکاندار و به موتروان. نجیب الله ۲۸ ساله که برادر بزرگش را در این جنگ از دست داده بود، با حزم و احتیاط میگفت: «همسایههای در به دیوار پشتون ما که سالها باهم به خوبی زندگی کرده بودیم، به طالبان پیوسته بودند. در شب حمله، از خانههای آنان رگبار شروع شد.»
جنگ ارزگان از اینجا آغاز نشده بود. گرهکار از جای دیگر محکم شده بود. در سال ۱۳۸۸ وقتی حامدکرزی برای بار دوم بر کرسی ریاستجمهوری افغانستان لنگر انداخت، در ارزگان خاص، در کمپ آناگاندا، اتفاقات جدید رخ میداد که نیاز بیشتر به نیروهای مطمئن محلی احساس میشد. طالبان با گذشت هر روز قدرت بیشتر میگرفتند. حملات این گروه بر نیروهای خارجی بیشتر میشد. افراد مسلح بیشتر به گروه طالبان میپیوستند. روز به روز حلقه محاصره طالبان به دور نیروهای خارجی و حکومت محلی افزایش مییافت. در کابل بحث انتقال امنیت از نیروهای خارجی به نیروهای افغان روی میزهای طرف گفتوگو جاگرفت. «گزینهصفر» به عنوان استراتژی حضور نظامیان خارجی در افغانستان روی دست گرفته شد که مطابق با آن حضور نیروهای خارجی در افغانستان تا سال ۲۰۱۴ باید به صفر میرسید. در همین گیرودار «پولیس محلی افغان» شکل گرفت. در ارزگان در کمپ آناگاندا به دنبال فرماندهان ضدطالب میگشتند. یک اتفاق دیگر هم افتاده بود. طالبان دختر عبدالعزیز را از خانهاش ربوده بودند. ربایندگان دختر عبدالعزیز را در بدل دختر پشتونی میخواستند که مدتی پیش با پسرهزاره به سمت جاغوری فرار کرده بود. این دو اتفاق در جای مثل ارزگان زود وجهه قومی میگیرد و تبدیل به دعوای قومی میشود. نیروهای خارجی از این دعوا ترس بر میدارند که تبدیل به جنجال خونین دیگر نشود. حکیم شجاعی که از محافظین محلی در آن کمپ بوده، در این قضیه مداخله میکند.
یک جرگه قومی از هر دو طرف دعوا با حضور نیروهای خارجی ترتیب میدهد. در این جرگه دختر هزاره و پسر پشتون، دختر پشتون و پسر هزاره نیز آورده شدهاند. دختر پشتون اقرار میکند که به دلخواه خودش شوهر گرفته است و هیچ جبری در کار نبوده است. دختر هزاره اما ادعا میکند که ربوده شده و این کار به دلخواهش نبوده است. به خانواده پدر خود میپیوندد. دعوا دیگر فیصله شدهاست. شریعت طالبان به اجرا در نمیآید. جنجال بدون جنگ و خشونت به پایان میرسد. یک ماه بعد وقتی تشکیل پولیس محلی افغان روی دست گرفته میشود، شجاعی اولین کسیاست که فرماندهی آن در ارزگان خاص برایش پیشنهاد میشود. او از فرماندهان ضدطالب است که به بدرفتاری با طالبان شهرت یافته است. همین دو ویژگی او را به فرماندهی میرساند: چهره ضدطالبان و نفوذ محلی. ارزگان بعد از قندهار پایتخت دوم طالبان است. حامدکرزی جنگ با طالبان را از ارزگان شروع کرده بود و حالا طالبان دوباره قدرت میگرفتند.
«دیوانه از قفس پرید»؛ زندگی حکیم شجاعی ۲
۳۲سال جنگیده است. به قول خودش: «مرز و بومی نمانده که در آن در دفاع از مردم خود نجنگیده باشم». در یک سال در ارزگان ۶۳ حمله تهاجمی طالبان بر نیروهای خارجی و دولتی را دفاع کرده است. چندبار کمینهای مرگباری خورده است اما هربار با کمترین تلفات یا بر طالبان پیروز شده است و یا جان سالم از معرکه بیرون کشیده است. چندبار نیروهای خارجی را از محاصره طالبان بیرون کشیدهاند. آنها از طرف مامورین خارجی در کمپ آناگاندا مدال شجاعت دریافت کردهاند. عبدالهادی فکوری معاون او مفتخر به دریافت پنج مدال شجاعت و ۷ تا سرتیفیکت از سوی فرماندهان نیروهای خارجی میشود. عبدالهادی فکوری سومین فرد از یک خانواده است که در جنگهای ارزگان کشته شدهاند. برادر بزرگ او، جان محمد فکوری با کاکازادهاش در جنگهای داخلی ارزگان در سال ۱۳۶۹ کشته میشوند. جانمحمد فکوری از سرگروههای به نام این جنگ بوده است. هادی فکوری در بازار ریگجوی پشی دواخانه داشته است. مسلط به زبان انگلیسی و یک همکار خوب برای حکیم شجاعی، بازوی راست شجاعی. برای شجاعی مرگبارترین حمله، حمله آخر ارزگان بوده که در آن چهارنفر از بهترین نیروهایش را از دست داده است. خانعلی پسر یک دهقان فقیر هزاره ارزگان از دیگر همکاران او بود که در این جنگ کشته شده است. جنازه او به تاریخ ۱۸ عقرب از منطقه کندلان به دست نیروهای شجاعی افتاده بود. خانعلی در ارزگان به دلیل شجاعتهایش در جنگ معروف به «وزیر جنگ» شجاعی شده بود. شجاعی وقتی در مورد آنان صحبت میکرد، انگار دلش خالی میشد. میگفت وقت میگیرد تا جایگزین آنها را پیدا کند.
از ۸۹ تا اواخر ۹۲ که در جنگ و صلح ارزگان دخیل بوده، ۱۱ نفر از همراهانش را از دست داده است. یازده پوسته با ۱۳۰ نفر زیر فرماندهی حکیم شجاعی قرار داشته، تا زمانی که متهم به بدرفتاری نمیشود. در تابستان ۹۲ وقتی شکایتهای مردم ارزگان از شجاعی بالا میگیرد، وزارت داخله افغانستان حکم بازداشت او را صادر میکند. او به چنگ نمیافتد اما ۳۰ نفر از همکارانش به مدت یک ماه در زندان امنیت ملی ارزگان زندانی میشوند. شجاعی با اعتماد به کریم خلیلی به کابل میآید تا از نزدیک با مقامات وزارت داخله صحبت کند. او با رفتن به وزارت داخله بازداشت میشود. مجرم با پای خود به زندانش رفته است اما میگوید که وزارت داخله بعد از تحقیقات زیاد و تکمیل نبودن اسناد، او را آزاد کرده است. عبیدالله بارکزی در همان زمان ادعا کرد که شجاعی با فشارهای کریم خلیلی از بازداشت آزاد شده است. هرچند شجاعی همکاری رهبران سیاسی هزاره از جمله کریم خلیلی را رد نمیکند اما میگوید که چیزهای را که با استناد به آن علیه او پروندهسازی کرده بودند، دسیسه مخالفین محلی او در ارزگان خاص بوده و نمیشد به عنوان سند از آن استفاده کرد. «این چیزها صرفا یک اتهام است. در مورد من از رقیبان دولتی و یا طالبان و همکاران محلی طالبان نپرسید، چون واقعا با طالبان بد کردهام، بروید از مردم معمولی ارزگان از هر دو قوم ساکن آنجا بپرسید، حتما نظر متفاوت خواهند داشت. من به آنان خدمت کردهام.»
سازمان دیدهبان حقوق بشر در افغانستان، با نشر یک گزارش با نام: «امروز همه میمیریم»، در کنار عطامحمد نور والی بلخ آن دوره، اسدالله خالد، جنرال رازق و چند تن دیگر حکیم شجاعی را نیز متهم به جنایتهای حقوقبشری کرد. این گزارش که در ماه حوت ۹۳ نشر شده بود، چهرههای زورمند دولتی که از سوی مردم متهم به جنایتهاب حقوقبشری شده بودند را افشا کرد. شجاعی در آن زمان هیچ مسؤولیتی نداشت. در اواخر ۹۲ نیروهایش منحل اعلام شده بود. پوستههایش از سوی دولت جمع شده بود اما قدرت و نفوذ محلی او ماند. وقتی از او پرسیدم که با چه کاروکتاری نیروهایش را حفظ کرده است، گفت: «مردم ارزگان از من حمایت کردند. نیروهایم با کمکهای مردمی از مردم ارزگان دفاع کردند». در کنار پرونده نقض حقوقبشری او با ادبیات دولتی نام مسلح غیرمسئول را نیز گرفت. در مصاحبهای با من گفت که نمیداند قانون دولت چگونه عمل میکند اما میداند که آنچه مردم میخواهند باید تبدیل به قانون شود. «مردم ارزگان از من خواستند که در کنار آنان بمانم». مردی کوچک با پروندههای بزرگ. جنایت حقوقبشری، مسلح غیرمسئول و جنگافروز آخرین جنگ ارزگان. مورد اول را میگوید نیاز به تحقیق بیطرفانه است، مورد دوم را میگوید که خواست مردم را نادیده میگیرند و مورد سوم را قبول ندارد.
آتش زیرخاکستر؛ روایت دوم
گرفتاری و آزادی دختر فقیرشاه یک اتفاق حساس و برای هر دو طرف دعوا مهم بوده اما چند روز قبل از سفر شجاعی به ارزگان حلوفصل شده است. موضوع دوم که در رسانهها به آن پرداخته میشد، دعوای زمین اخلاصی با یکی از پشتونهای محل بوده، البته این دعوا یک بار سال گذشته با شریعت طالبان حل شده و محل جنگ ارزگان نبوده است. روایت درست و قرین به واقع از جنگ آخر ارزگان مساله امنیت ارزگان خاص است. حکیم شجاعی برای یک جلسه امنیتی به ارزگان خاص دعوت شده است. او در خانه اخلاصی نبوده، بلکه در منطقه کاریز، خانه کربلایی غلامعلی از متنفذین ارزگان خاص مهمان بوده است. طبق ادعای حکیم شجاعی، از بهار سال جاری، وقتی قطعه سرخ طالبان در ارزگان خاص فعال میشود، چون باقی ۸۰درصد ارزگان خاص در تسلط طالبان بوده، تنها مناطق هزاره نشین آن احتمال میرفت که مورد حمله باشند. با گذشت هر روز فشار طالبان بر هزارهها بیشتر میشده است. دو مورد از مردم کندلان عشر جمع میکنند. آمار دقیق عشر از ۸۰هزار کلدار تا ۱۲۰هزار بوده است. از مردم حسینی هم یک مورد جمعآوری عشر را تایید کردند. عبدالخالق، پیرمرد هفتاد ساله که تیرباران شدن همسایهاش، سلمان فرزند محمدعلی را دیده بود، با دلهره از فشارهای طالبان بر مردم حسینی حرف میزد. او گرفتن عشر را تایید کرد. او از حمایت دولت ناامید بود به همین دلیل میگفت اگر به منطقه برگردند، فشار بیشتر را متحمل میشوند. بیشتر از طالبان از همسایههای پشتون خود شکایت میکرد. میگفت: «مال و اموال ما را همسایههای ما غارت کردند، حالا هم چیزی به آنها گفته نمیتوانیم».
در تابستان سال جاری از امنیت ارزگان به متنفذین محلی هزارههای ارزگان خاص تلفن میشود که نیروی دفاعی در برابر طالبان تشکیل دهند. مردم ارزگان خاص دو بار تشکیل جلسه میدهند و هر دو بار به نتیجه نمیرسند. صمدخان آمر امنیت ارزگان این خبر را تایید کرد. او گفت که در ارزگان خاص جای دیگر باقی نمانده بود، پس فعال سازی قطعه سرخ طالبان به دلیل مطیع ساختن هزارهها بود. به همین دلیل آنها از مردم خواستهاند که آمادگی داشته باشند. هزارههای ارزگان به حکیم شجاعی تماس میگیرند و از او میخواهند که به آنجا سفر کند. جلسه سوم امنیتی با حضور حکیم شجاعی در منطقه کاریز تشکیل میشود. جلسه به پایان نمیرسد که حملات طالبان آغاز میشود. مردم از شجاعی میخواهند که از منطقه بیرون شود. او با افراد خود حرکت میکنند. در کوتل حمزه طالبان او را کمین کردهاند. سرک را با موتر سد کردهاند. او با سه موتر نفر از جنگجویان خود موترهایشان را رها میکنند و با طالبان درگیر میشوند. در جنگوگریز فکوری با شجاعی میماند و بقیه افراد گروه پراکنده میشوند. شجاعی وقتی مطمئن میشود که از ساحه جنگ خودش را دور کردهاست، با تلفن صحبت میکرده، ایستاده بر سر سنگی و فکوری نشسته بر سنگ دیگری، شلیک میشود. پای شجاعی را سوراخ کرده به شکم فکوری میخورد.
در جای مثل ارزگان همسایهداری هم با تنشهای قومی روبهروست، همیشه طرفهای درگیر دلیل برای جنگیدن پیدا میکنند. در جایی که دولت نه تنها کنترل ندارد بلکه قادر به تامین امنیت تاسیسات خود هم نیست، کوچکترین بهانه هم میتواند، بزرگ شود، زبانه بکشد، شعلهور شود، طرفدار و حامی پیدا کند. حضور شجاعی در ارزگان خاص دلیل کافی برای طالبان میشود تا آتش جنگ را شعلهور کنند. به بهانه حضور شجاعی، تسلط خود را بر قلمروهای بیشتر گسترش دهند، عشر بیشتر جمع کنند و در برابر دولت قدرتنمایی کنند. قطعه سرخ طالبان در واقع کماندوهای موتورسیکلتسوار طالبان است. ماهر در جنگیدن، بیرحم در کشتن، آموزش دیده و آشنا با منطقه. مجهز به دوربینهای شببین، تفنگهای لایزری، رنجر و هاموی. شجاعی در برابر آنان اولین مانع و احتمالا قویترین مانع است اگر پشتیبانی دولت را داشته باشد. دارای نفوذ محلی، جنگجویان که سالها در این مناطق جنگیدهاند، آشنا با منطقه بدون تجهزات و امکانات خاص. طالبان در این جنگ میخواستند اولین مانعشان را بردارند. حاجی ظاهرخان سالاری گفت : «ما در سال ۹۵ با طالبان توافق کرده بودیم که به همدیگر کار نداریم». طالبان با فعال شدن قطعه سرخ بارها زیرقول خود زدهاند. به توافقات محلی بیاعتنایی میکنند. زمینه برگزاری انتخابات را هم از مردم هزاره ارزگان گرفتهاند. حاجی سالاری از نامزدان این دور پارلمان در ارزگان خاص بوده و انتخابات را به این دلیل باخته که هوادارانش از رای دادن محروم بودهاند. جنگ ارزگان پیش از آن که جنگ طالبان با شجاعی باشد، جنگ طالبان با مردم هزاره بوده است. در میان قربانیان از کودکان تا پیرسالان شامل اند. صفدر مجاور مسجد کندلان در پیش مسجد تیرباران شده، دو شاگرد مستری در بازار کشته شدهاند، زنی در خانهاش و سلمان جلوی چشم خانوادهاش تیرباران شدهاست.
سفر پرمخاطره ۳
هزارههای ارزگان در این جنگ بسیار از دست دادهاند. خانها فقیر شدهاند، جوانها به سنگر رفتهاند، زنان و کودکان و پیرمردان که توانستهاند، فرار کردهاند. مال و اموال، زمین و دارایی، داشته و نداشته خود را رها کرده که جان خود را حفظ کرده باشند. با آن هم، تلفات ملکی منطقه کندلان ۲۰ نفر کشته و ۴ نفر زخمی، از منطقه حسینی ۱۱ نفر کشته و ۳ نفر زخمی، شیرداغ ۱۱نفر و ۶ نفر زخمی، از منطقه زردکزاولی هم ۵ نفر کشته و زخمی داشتند. آوارگان کندلان به ۱۹۷ خانوار میرسید و از منطقه حسینی ۲۹۹ خانوار در جمع آوارگان بود. قبل از سفر ما به این منطقه آمار کشتگان و زخمیها و آوارگان بیشتر از آمار موجود گزارش میشد. آوارگان چیزی در حدود ۷۰۰ خانوار گفته میشد. ما با دقت تمام این موارد را دنبال کردیم. لیستهای که توسط حکومت محلی و نمایندگان مردمی قابل تایید بود، همین آمار را میرساند. در یک هجوم شبانه طالبان خسارتهای انسانی و اقتصادی آن ویرانگر بود. دامن جنگ از آنجا برچیده شده بود و به مرز مالستان و ارزگان خاص ده روز دیگر دوام کرد. در گفتوگو با آوارگان تقریبا همهای آنان پیش از هرچیزی درخواست کمک میکردند. برای دوا و درمان، برای خوراکی شب، برای سرپناه و چیزهای که بتواند آنها را گرم نگهدارد.
چهارشنبه شانزدهم عقرب، وقتی از گفتوگو با آوارگان فارغ شدیم، نوبت به حکیم شجاعی میرسید. او در منطقه نبود، اگر بود هم مخفی بود. یکی میگفت در مزار است و دیگری میگفت به سمت بامیان رفته است. در منطقه شیرداغ و ارزگان خاص نمایندگان محلی با طالبان وارد گفتوگو شده بودند و صلح اعلام شده بود. شب قبلش در خانه حاجی رضایی شیرداغ بودیم که اسدالله شجاعی فرمانده این جنگ، رمضانی قمندان امنیه جاغوری، عارف رضایی معاون قمندان امنیه مالستان، جلیل رضایی قمندان اربکی مالستان به آنجا آمدند. آنان سنگرها و مواضع دولت را تخلیه کرده و برگشته بودند. طالبان از مردم کندلان و حسینی خواسته بودند که به خانههای خود برگردند. هیات دولت به سمت پشی رفته بود. صمدخان آمر امنیت ارزگان در مسجد دنیابیگ مانده بود و تشکیل ارتش محلی را روی دست گرفته بود. او میگفت دولت تصمیم جنگ با طالبان را گرفته است و مردم شیرداغ قبول نمیکرد. حاجی رضایی، مبارز و حاجی چمران از بزرگان شیرداغ که با طالبان صلح کرده بودند، قبول نداشتند که دولت با طالبان بجنگد. برای تشکیل ارتش محلی هم سرباز نمیدادند. به همین دلیل گفتوگوهای صلح، جنگ ده روزه با سوی تفاهمهای همراه بود. در آخرین جنگ سربازان پولیس جاغوری و جغتو کشته شده بودند، ۱۱ نفر. در قرارگاه اسد شجاعی. به صورت غافلگیرانه. حاجی رضایی نمیگفت با مولوی مسافر ولسوال نامنهاد طالبان در ارزگان خاص بر سر چه چیزی توافق کردهاند اما میگفت که دولت حق ندارد از مسجد دنیابیگ به عنوان پایگاه خود استفاده کند. دروازه مسجد را قفل میزدند و سربازان دولت قفل را اره میکردند. در آنجا روز میگذراندند.
از بعد از ظهر چهارشنبه به دنبال شجاعی راه افتادم. پنجشنبه ۱۷عقرب او را در بازار ریگجوی پشی در میان مردم پیدا کردیم. مردم را تشویق میکرد که در ارتش محلی سهم بگیرند و ثبتنام کنند. قبل از آن با ریاست امنیت ملی در کابل گفتوگو کرده بود، تا پایگاه دادی نزدیک به منطقه شیرداغ رفته و آمر امنیت ارزگان را دیده بود، باهم توافق کرده بودند که ارتش محلی تشکیل شود و با طالبان وارد جنگ شوند. او از آنجا که برگشته بود با اطمینان خاطر در بازار میان مردم آمده بود. او یک روز ما را پیچانده بود. از شیرداغ به دادی، شب را در خانه یکی از دوستانش سپری کردیم، در آنجا یکی از سرگروههای جنگی او به نام سعیدی نیز حضور داشت و با ما مفصل حرف زد. پنج شنبه از صبح تا بعد از ظهر همین جنجال را داشتیم، در جاغوری جنگ خونین راه افتاده بود، مالستان در تهدید بود و شجاعی ناپدید. او در عوض تمام سرگردانیهای ما، وقت بیشتر گذاشت. از بعد از ظهر پنجشنبه تا ۱۰صبح جمعه. دوباره اضطراب سفر به سمت کابل ما را گرفت. جمعهشب در مالستان بودیم که جنگ دیگری از راه رسید. طالبان به سمت مرکز مالستان هجوم آورده بودند.
نظر بدهید