ادبیات فرهنگ و هنر

دریغ که دردانه‌ای شکست

نشسته‌ام که در مورد درگذشت پرفسور شاه علی‌اکبر شهرستانی/ شارستانی، پژوهشگر، رئیس و استاد پیشین دانشکدۀ ادبیات دانشگاه کابل چیزی بنویسم؛ اما دست و دلم به این نوشتن نمی‌روند و حسرت و اندوه سنگینی بر دلم نشسته است و آزارم می‌دهد. واژگان در ذهنم خشکیده‌اند و به‌هم نمی‌آیند و از یک‌دیگر گریزانند؛ گویی هر یک در گوشه‌ای نشسته و اندوهگین است. چگونه می‌شود چنین خبری را نوشت و از شکستن چنین دردانه‌ای سخن گفت؟

سه سال پیش وقتی آن گفت‌وگوی افتضاحِ دو تن از یوتوبران هزارگی استرالیایی را با استاد شهرستانی/ شارستانی در مورد لهجۀ هزاره‌گی زبان فارسی دیدم و شنیدم، اول خون‌جگر شدم که چقدر بد گفت‌وگو انجام داده‌اند و چقدر ناشیانه. بعد با خودم می‌اندیشیدم کاش یکی پیدا شود، یک مصاحبۀ مفصل، جامع، نظام‌مند و آگاهانه با ایشان انجام دهد؛ یکی که اهل تاریخ و ادب و فرهنگ باشد و چهار صباحی در این وادی گام گذاشته باشد و چهار جلد کتاب خوانده باشد و بتواند از استاد شهرستانی/ شارستانی حرف بکشد و یا او را به سخن آورد. نه این‌که مانند آن دو، نه‌تنها نداند چه بپرسد، بلکه هر زمانی که استاد خواست صحبت کند، با طرح سؤال‌های ناشی و با به کوه و کمر رفتن، صحبت رشته‌مند او را نیز قطع کند. اما این خواست قلبی همان‌گونه در قلبم ماند و هرگز تحقق پیدا نکرد و حسرت بزرگی در دلم گذاشت؛ حسرتی که هیچ‌وقت رهایم نخواهد کرد و هر زمانی که به یاد شهرستانی/ شارستانی بیفتم، آزارم خواهد داد.

آن زمان در بنیاد اندیشه بودم و فصلنامۀ ادبیات معاصر را با مدیرمسئولی حسین حیدربیگی، نویسنده و پژوهشگر کار می‌کردیم. از نادر احمدی، شاعر و پژوهشگر ادبی افغانستانی ساکن استرالیا گفت‌وگوهای خواندنی و شنیدنی را منتشر کرده بودیم. مثلاً گفت‌وگو با روشن رحمانی، استاد ادبیات فارسی و پژوهشگر حوزۀ فولکلور، خیرعلی شارستانی، دمبوره‌نواز، خلیل گداز، گیتارنواز و… همان زمان هم می‌خواستم با ایشان در میان بگذارم که این مصاحبه را انجام دهد. فعلاً یادم نیست که چرا در میان نگذاشتم و خواهش نکردم.

اوایل همین سال (۱۴۰۲خ.) نادر احمدی، شاعر و پژوهشگر، از استرالیا به ایران آمد و چند مصاحبه در مورد ادبیات با چند نفر از اهل شعر و ادب انجام داد. گفت‌وگو با استاد شارستانی هنوز یقه‌ام را رها نکرده بود. به زعم این‌که پرفسور شارستانی ساکن استرالیا است، می‌خواستم بازهم با احمدی این موضوع را در میان بگذارم و بگویم، شما که این‌قدر دغدغه‌مند هستید و تا حال گفت‌وگوهای خوبی را از شما با نویسندگان، پژوهشگران و هنرمندان خوانده‌ام، با استاد شاه علی‌اکبر شارستانی نیز گفت‌وگویی انجام بدهید. از زبانشان حرف بکشید، به سخن‌شان آورید، اطلاعات‌شان را ثبت کنید. خیر است اگر فعلاً جایی برای انتشارش نیست، روزی این زمینه هم فراهم خواهد شد؛ اما راستش جرأت نکردم. پنداشتم که شاید احمدی دکتر شهرستانی را بشناسد، خودش هم بخواهد این کار را کند و نیازی به یادآوری من نباشد. کسی دیگر را هم نمی‌شناختم که هم دغدغه‌مند باشد و هم از پس این گفت‌وگو برآید. با دریغ که شهرستانی درگذشت و این آرزو نابرآورده ماند.

دیشب که می‌خواستم زندگی‌نامۀ مفصل زنده‌یاد استاد شاه علی‌اکبر شهرستانی را بنویسم، هرچه تقلا کردم، منبع قابل‌اعتماد و حتی غیرقابل‌اعتماد نیافتم که در مورد ایشان و در مورد کارنامۀ ایشان مطلبی درخور تأمل و قابل استفاده نوشته باشد. اندوهگین شدم، دوباره به یاد آن گفت‌وگو افتادم و عذاب وجدان گرفتم و ناراحت شدم. امیدوارم یکی، از گوشه‌کنار این کرۀ خاکی پیدا شود و صدا بلند کند و بگوید که من این مصاحبۀ مفصل را با استاد شهرستانی انجام داده‌ام و تحت عنوان «گفت‌وگوی منتشرنشدۀ پرفسور شاه علی‌اکبر شهرستانی» منتشر خواهم کرد و آب یخی بر دلم بریزد و مرا از عذاب وجدان رهایی بخشد.

در پایان، در مقام یادآوری به خودم و دوستانم می‌خواهم بگویم که تا دیر نشده، سراغ کسانی برویم که حس می‌کنیم در زمینه‌ای اطلاعات خوبی دارند. این اطلاعات‌شان ثبت نشده و ماندگار نشده‌اند. اطلاعات و آگاهی آن‌ها را بقاپیم و در تاریخ ماندگارشان کنیم تا بر تجربۀ بشری و تجربۀ ما و نسل‌های بعد از ما افزوده شود. خرد بشر و رشد آن در گرو همین ثبت تجربه‌ها و دانستگی‌های گذشتگان بوده است. هنوز در جامعۀ ما تاریخ‌های زندۀ بسیاری وجود دارند، یا خودشان توان نوشتن ندارند یا حس نمی‌کنند اطلاعات‌شان مفید است یا هم حس و حال نوشتن ندارند. ما که می‌دانیم اطلاعات‌شان مفیدند و ارزشمند و چهار روز دیگر در بین ما نیستند، آن‌ها را رها نکنیم و در ثبت این اطلاعات کوتاهی نکنیم. کوتاهی ما نیز به نوعی، خیانتی به تاریخ و فرهنگ و ادب و خرد جمعی است.