محمدصادق دهقان[۱]
[۱]. شاعر، ویراستار و پژوهشگر. این آثار از وی درباره واصف باختری فراهم آمده است: دیدار در متن خورشید (گزینه نوشتارهایی درباره واصف باختری)، کابل: انتشارات خانه ادبیات افغانستان، ۱۳۹۲، ۲۰۲ صفحه؛ در قاب آیینه (گزیده گفتوگو با واصف باختری)، تهران: انتشارات سوره مهر و خانه ادبیات افغانستان، ۱۳۹۶، ۱۰۴ صفحه؛ خیابانهای بیتاریخ (گزیده شعرهای واصف باختری)، کابل: انتشارات تاک، ۱۳۹۷، ۱۵۳ صفحه.
در سرزمینهای نابسامان و فروپاشیده که به جبّاریت دچار آمدهاند، ارزش هنر و هنرمند در همه شاخههای آن، زمانی بیشتر آشکار میشود که داشتههای هنری آن اجتماع هنوز بتواند دریچههای امیدواری را برای رسیدن به روزهایی روشن گشوده نگه دارد و الگوهایی از تابآوری را به مخاطبان خود نشان دهد. همانا تنها چنین هنری را میتوان هنر راهنما، راهگشا، اثرگذار، آفریننده، پویا و همپای زمانه دانست.
فرهنگ، هنر و ادبیات میتوانند روایتگر راستین اجتماعی باشند که هنرمند، بالفعل در آن میزیید یا اگر در بیرون از مرزهایش هست، در برخوردی نزدیک به آن میاندیشد و برایش میآفریند. هنرمندان، شاعران و نویسندگان به معنای دقیق و علمی کلمه، روانشناس یا جامعهشناس نیستند، ولی اگر در کنار بهرهمندی از ابزارهای هنری معمول در حرفه و هنر خود، به تاریخ، جامعهشناسی و فلسفه علاقه داشته و به آنها پرداخته باشند، زاویه دیدی فراتر از مردم و گاه حتی اهل فلسفه و تاریخ، روانشناسان یا جامعهشناسان به دست میآورند.
آنچه جامعههای انسانی در سراسر جهان از جمله سرزمینهای شرقی و خاورمیانه در دورههای پرالتهاب مانند استبداد، شورش، کودتا، جنگ داخلی و یورش خارجی تجربه کرده و هنرمندان، موسیقیدانان، ترانهسرایان، شاعران، نویسندگان، نقاشان، عکاسان، فیلمسازان و نظیر آنان به قلم و تصویر درآوردهاند، نشان میدهد که همه هنرهای خلقشده در این دورهها، راویان و شاهدانی صادق از وضعیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی یادشده، رنجها و دردهای واردآمده بر مردم و آرزوها و آمالهای لگدکوبشده آنان بودهاند. در این میان، شماری از این اهل هنر و قلم که روحی دردمندتر و آگاهتر داشتهاند، توانستهاند گامی فراتر هم بردارند و گاهی آیندهنگری کنند و حتی چارهاندیشی و راه و چاه را به مردم نشان دهند تا دوباره به گردابی دیگر نیافتند. البته که مردم گاهی به مدد تجربههایشان از گذشته و با نگریستن در آیینه هنر عبرت میآموزند و گاه نیز وقتی دوباره برخاستند و کمر راست کردند، همچنان راه گذشته را میپیمایند.
مردم افغانستان در دوره جنگ با اشغالگران اتحاد جماهیر شوروی و نیروهای کمونیستی و از سر گذراندن جنگ داخلی مجاهدان و حاکمیت سیاه طالبان در دوره اول، بیشتر با جلوهگری «شعر» در مصافگاههای گوناگون آشنا بودند. دیوارهای خانه و ذهن مردم در سراسر کشور آکنده بود از شعر و شعارهایی به رنگ سرخ یا صبغه سبز که در هر دو سوی جبهه نبرد، جوانانی را به میدانگاهی میبرد و خفته در تابوت پس میآورد. وقتی آرامش و آسایشی نیمبند به سراغ جامعه آمد که در آن، آتش انتحار و دهشتافکنی، همیشه خواب مردمان آن دیار را بر هم میزد، آن شعر و شعارها در پستوخانهها ماندند و داستان و رمان، نبض فضا را در دست گرفتند و نیز عکس و فیلم و نقاشی، البته نه به پیمانه داستان و رمان.
در این میان، ادبیات از جمله شعر و نثر، یکی از ابزارهای مهم اندیشگی در طول تاریخ بوده است. به لطف یاری جستن از گنجینههای ادبی منظوم و منثور فارسی است که از آنچه از دیرباز تا کنون بر سر مردم در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی و اطراف و اکناف گیتی آمده است و نیز نیک و بد روزگار نیاکان خود آگاه شدهایم و اگر چشم عبرتبین داشته باشیم، بی هیچ گزافه میتوانیم آنها را چراغ راه آینده خود سازیم.
شاعران و قصهسرایان ادب فارسی با بهرهجویی از شعر، قصه، رزم و حماسه، اخلاقنامه، پندنامه، سیاستنامه و حتی لطیفه، فکاهی، هجو و هزل، برگهایی اثرگذار برای شناخت ویژگیهای اجتماعی و راستیها و انحرافهای اخلاقی جامعه خویش و فهم دگرگونیهای فرهنگی، تحولهای سیاسی و وضعیت اقتصادی و اداری زمان خود بر جای گذاشتهاند. تاریخ بیهقی، تاریخ سیستان، تاریخ طبری، شاهنامه فردوسی، آثار ناصر خسرو بلخی و سنایی غزنوی، مثنوی معنوی مولانای بلخی، دیوان شعر حافظ شیرازی، گلستان و بوستان سعدی شیرازی و سیاستنامهها و اخلاقنامههای دیگر تا سراج التواریخ ملا فیضمحمد کاتب در دوره معاصر، گواهانی راستین بر این ادعایند.
گشوده شدن فصلی تازه در ادبیات فارسی به نام شعر نو که با بهرهگیری علی اسفندیاری (نیما یوشیج) از آموختههای دنیای مدرن غربی صورت بست، توانست تحولی زیربنایی در فرهنگ و ادب سرزمینهای قلمرو فارسی به راه اندازد که با هنجارشکنی در شکل و معنای شعر و ادبیات همراه بود و به تحول در داستان و رمان فارسی هم کشیده شد. مبنای محوری این تحول در شکل و معنا نیز «انسان» بود. انسانی شرقی که به مدد آشنایی با جهان غرب برای نخستین بار با آموزههایی تازه روبهرو میشد که حتی اگر در فرهنگ خویش هم داشت، در مفهومی دیگرگونه بود یا کارکردی متفاوت یافته بود. مفهومهایی مثل آزادی، حق، حقوق، دین، ملت، امت، جامعه، مردم، قانون، استبداد، دموکراسی، عدالت، اخلاق، انسانیت، زن، هنر، عشق، ترقی، پیشرفت، توسعه، انکشاف، تحصیل، مشروطه، سلطنت مشروطه، اداره، اقتصاد، سیاست، مرزبندی، دولت، حکومت، حاکمیت، استقلال و استعمار از این جمله بودند.
در این میانه، سخن از محمدشاه واصف باختری است؛ دانشیمرد ارزنده، شاعر نوگرا، نویسنده دقیق، مترجم گزیدهکار و پژوهشگر فروتن حکمت و فلسفه که با بر جای گذاشتن انبانی پربار از دانش، شعر و تحقیق، دور از سرزمین مادری خود درگذشت. آثار شعری و غیر شعری واصف باختری نشان میدهد که وی با روشنبینی ویژه که نتیجه ذهن نقّاد و وقّاد اوست، به رسالت راستین یک روشنفکر در اجتماعی پریشان و نابسامان مانند افغانستان در عمق فکر و وجدان خود باور داشت. از این رو، بی غوغاسالاری که خصلت فراگیر بسیاری از اهل قلم و هنر در سرزمینهای ماست، برای روشنگری جامعه خود قدم و قلم زده است که آنچه کرد، از شعر سرودن و ترجمه کردن و پژوهیدن، گواه همین روش اوست. حتی زمانی که سکوت و انزوا پیشه کرد، خود، راهی بود که از لَونی دیگر برگزیده بود برای به فرجام رساندن همان رسالت اصلی و اصیل خویش:
دیباچۀ امید به فرجام نپیوست
یک سطر بر این صفحه فزودیم و گذشتیم
خاموشی ما، پاسخ آوازهگران است
وان را که سزا بود، ستودیم و گذشتیم.
استبداد، جنگ، بحران، شکستهای تاریخی، از همگسیختگی اخلاقی، نابسامانیهای اجتماعی، خرافه و جهل، تضاد اجتماعی، طبقهبندیهای اجتماعی، فقر و پسماندگی، نوستالوژی، غربت، نومیدی، ناکامی، تنهایی، عدالتجویی، آرمانخواهی، آزادیخواهی، استقلالطلبی، استبدادستیزی، اعتراض، مبارزه، مقاومت، پایداری، رواداری، بردباری، نوعدوستی، دیگرپذیری، حفظ هویت، فرهنگ زبان و میراث فرهنگی و تاریخی، میهندوستی، ترویج ارزشهای اجتماعی، نمودها و نمادهای سنت، عرفان و حماسه، اسطورهپردازی، روشنگری، خردگرایی و انسانگرایی، مفهومهایی است که در شعر باختری، حضوری پررنگ دارند. او در پرتو زبان فاخر و اثرگذاری که یافت، با پرداختن به این مفهومها، گنجینهای رنگین از معنا برای ما به یادگار گذاشت که الهامبخش همگان است برای به خود آمدن، گام نهادن در راه مبارزه فرهنگی، مدنی، اجتماعی و سیاسی و بازیابی، بازآفرینی و نگهداشت میراث هویتی، فرهنگی و تاریخی خود در این دوره از تاریخ کشور که بیش از پیش به آن نیازمندیم.
هر چند باختری هم مانند دیگر آفرینندگان هنر و ادبیات از نامرادیهای روزگار رنجور بود و میگفت:
بلبلی چون من کند واصف، چهسان دستانگری
در چنین گلشن که ارج خار، بیش از سوسن است؟
با این حال، خشنود بود که دست ستم بر انسانی نیازیده و کمر خدمت به ناانسانی نبسته است:
گر نقش غم از صفحۀ دلها نزدودیم
شادیم که رنجی به دل کس نفزودیم
از عجز، اگر دست کسان را نگرفتیم
بر پای خسان نیز سر و روی نسودیم
چون خار به پای دل کس نیز نرفتیم
در باغ جهان گر گل بیخار نبودیم
در بارگه دونِ فرادست سبکسر
بر پا نستادیم و مَر او را نستودیم.
نمادگرایی، بهرهگیری از واژگان کهن، آرایههای ادبی گونهگون، تصویرسازیها و ترکیبسازیهای متعدد و پیچیده و پرداختن به اسطورههای دینی و غیر دینی، سبکی خاص برای واصف باختری رقم زده و به انتزاعی شدن و پیچیدگی و ابهام در شعر او انجامیده است. اشعار باختری در قالبهای گوناگون شعر سنتی و نو بیانگر آگاهی کامل و دقیق او از همه این قالبها و سبکهای شعری است که به فراخور کاربست هر کدام برای مضمون مورد نظر خویش از آنها بهره میگیرد. این آگاهی به پر بودن توشه دانش و تجربه وی از رهآورد غوطهور بودن در دریای اندیشه و معنای ادبیات جهان و زبان فارسی برمیگردد. وحدت عمودی و افقی شعرهایش نیز نشانه استخوانبندی محکم شعر اوست. به جز این، ذهن موسیقیمحورش به کمک او میآمد آن گاه که میخواست شعر سپید بنویسد و موسیقی کناری و درونی را به لطف دستپنجه قافیهاندیش خویش به گونهای خوشنمود با هم ترکیب میکرد.
همین ویژگیها سبب شده است اشعار وی در هر قالبی که باشند، با همه پیچیدگی و ابهامی که دارند، کشف و لذتی بدیع را از دریچه شکل و معنا نصیب خواننده جستوجوگر سازند. چنین هنری هم از عهده هر شاعری برنمیآید. او با بهرهگیری پخته و سخته از ابزارهای فنی و آرایههای ادبی، مفاهیمی را که ممکن است با کمترین بیتوجهی به دامان کلیشهپردازی و نخنمایی بیافتند، از این آسیب حفظ کرد. از این رو، بیشتر آنچه سروده است، در حریری از آراستگی شکلی و پیراستگی معنایی خودنمایی میکند. برای نمونه، از شعر «خطابه» یاد میکنیم که تا اندازهای، حکایتگر بیشتر ویژگیهای شکلی و معنایی است که برشمردیم:
های مردم، هیچ میدانید؟
راست میگویم
زانچه هستم، زانچه دیدم، بیکم و بیکاست میگویم
های مردم، کاش امشب مست میبودم
بیخبر از هر چه بود و هست، میبودم.
های مردم،
روزگاری مَیفروشان تمام شهر ـ آن شهری که از من بود و از من نیست ـ
وامدار جوش نوشانوش بیفرجام من بودند،
لیک حالا
شحنه، خونریز است و من از ناگزیری
رهسپار کوچههای سبز، اما سرد افیونم.
های مردم، ما
رانده از درگاه تاریخیم
گرچه نقال دروغآهنگمان هر لحظهای در گوش ما گوید
که چونان ماه نَخشَب، ماه تاریخیم،
لیک هرگز نبض تاریخی که از آن گفتوگو داریم، آیا بودهمان در دست؟
های مردم، شرممان بادا
اگر یک بار دیگر، دست روی دست بگذاریم و بنشینیم
تا هلاکویی دگر از مرزهای دور بیگانه
کیفر بومسلم از عباسیان گیرد!
□ □ □
های مردم، نیمهمستم، راست میگویم
راه دیگر نیست
یا بدین سانی که هستیم و بدین سانی که فرمان میدهد دشمن
در کران برکههای پاک و روشن، تشنه باید بود
یا بدان سانی که باید بود و فرمان میدهد میهن
بر جگرگاه پلید خصم
دشنه باید بود!
□ □ □
های مردم، راست میگویم
زانچه میدانم
زانچه میبینم
بیکم و بیکاست میگویم.
اندیشهمندی، بهرهگیری از دانشهایی مانند حکمت و فلسفه در شعر، آشنایی ژرف با ادبیات کهن فارسی و ادبیات جهان، ادیان جهان، کهنگرایی، دستیابی به زبانی غنی و فاخر، تصویرسازی فراوان، ترکیبسازی ویژه، بهرهمندی از ساختار شکلی قاعدهمند، چیرگی در استفاده از قالبهای کهن و نو شعری و حرکت از نمادگرایی به واقعگرایی، ویژگیهای سبک شعر واصف باختری را میسازند. با این ویژگیها که برای باختری برشمردیم، وی در این عرصه، «یگانه آمد و تنها نشست و فرد گذشت». اگر کسانی نیز در آغاز رهسپاری در جاده شاعرانگی خود به سبک باختری نظر داشتند، در عمل، پس از چندی تمرین و مشق کردن، راهی دیگر برگزیدند؛ چون دیدند که رهرویی پرتجربه آن راه را پیموده است و آنان توان رهپیمایی در آن ندارند. به جز آن، در یکی دو دهه اخیر که کمتر نام و نشانی از باختری شاعر به میان میآمد، نسل جوان شاعران نیز حتی اگر با نام و شعر او آشنا بودند، به دلیل فضایی که بر شعر فارسی از دهه ۸۰ به این سو سایه افکنده است، چندان رغبتی به شعر سرودن به سبک باختری نداشتند.
آنچه به ویژه از شعر باختری برای اهل قلم و خرد در قلمرو زبان فارسی بر جای مانده، بازتابدهنده اندیشه او در زندگی است. وی، فکر و معنایی را که در نظر داشت، در کالبد واژگانی جاندار ریخت و حیاتی جاویدان به آنها بخشید. شعر باختری به مدد ژرفاندوختههای ادبی، اجتماعی، فلسفی، عرفانی، تاریخی و سیاسیاش در کنار توانمندی یگانه او در به هم آمیختن تار و پود استوار نقشی که بر قالی شعر میزد، نمونهای برجسته از شعر اجتماعی، ارزشمدار، انسانمحور، فراخواننده به پایداری و ستیزندگی در برابر اهریمنخویان زمانه است.
در مقام نتیجهگیری، سخن را با شعر «در خیابانهای بیتاریخ» از باختری به پایان میبرم:
در شعرهای خویش
ـ این گلبُنان باغ عزلت، باغ خاموشی ـ
خمپارههای واژههای سرخ را
با پوششی از رنگ آبی میکنم پنهان
تا بو که در فردای دیر و دور
فردایی که چشم خیرۀ اکنونیان آن را نخواهد دید
در آن خیابانهای بیتاریخ
آوای بنیانسوزشان، دیوار پولادین این تاریخ بیتاریخ را از پا دراندازد.
ای دوست، ای دشمن!
دیگر چه میخواهید از من؟
نظر بدهید