گوشیاش زنگ میخورد، یکی از دوستانش است که به او میگوید؛ طالبان دستور دادهاند که آرایشگاههای زنانه، باید بسته شود. باورش نمیشود و با خودش میگوید که شاید این دستور برای آرایشگرانی باشد که جواز فعالیت ندارند، یا هم مالیهی شان را نپرداختهاند؛ اما پس از جستوجوی شبکههای اجتماعی، درمییابد که طالبان دستور بستن همه آرایشگاههای زنانه را صادر کردهاند. مطمئنشدن از درستی این خبر، او را که تنها نانآور خانوادهاش است، به شدت اندوهگین میکند؛ اندوهی که هنگام واردشدن من به آرایشگاهش، هنوز در چهرهاش پیداست، درست مانند آرایشی تازه که به سادگی دیده میشود.
آرزو، در حالی که موهایش را رنگ و ابروهایش را هاشور کرده، با دیدنم کوشش میکند اندوهش را کنار بگذارد و سر صحبت را باز میکند. او، خلاف دیگر آرایشگران در کابل، به راحتی میپذیرد که در مورد حسوحالش در برابر دستور بستن آرایشگاهها حرف بزند و نگرانیاش را با رسانه شریک کند. آرزو میگوید؛ از آن جا که دختران حق رفتن به مکتب، دانشگاه و کار در سازمانها را ندارند، منع فعالیت آرایشگاههای زنانه، برایش حیرتی ندارد؛ اما برای این که خودش با آرایشگری بایستی هزینههای زندگی خود و شوهرش را فراهم کند و خواهر جوانترش که زیردستش کار میکند نیز، به تنهایی بار تأمین نیازهای خانوادهی پدر را میکشد، او را نگران کرده که پس از این، به کدام جهت رو کنند تا بتوانند درآمدی برای خود شان دستوپا کرده و نان بخورنمیری برای خانوادههای شان فراهم کنند.
آرزو که جز خواهرش، چهار شاگرد دیگر نیز دارد، با صورتی که پرسشهای بیپاسخ زیادی را در خود جا داده، میگوید که از این پس، آنهایی که از آموزش بازداشته شدهاند، به کجا پناه ببرند و با کدام فعالیتی خود شان را از تنهایی خانه بیرون کنند؟
آرزو که از ۱۸ سال به این سو مصروف آرایشگری است، میگوید که با این کار توانسته بر ناداری خود و خانوادهاش چیره شود و زندگی مناسبی را برای شان بسازد؛ زندگیای که اکنون به دستور طالبان در حال فروپاشی است.
در سالهای نخست حاکمیت جمهوری، آرزو که همراه خانواده از ایران به کابل برگشته بود، با همکاری خواهر بزرگترش که پیش از این در کابل زندگی میکرد، در یک نهاد خیریه که به زنان آموزشهای حرفهای و هنری میداد، شامل شد و حرفهای آرایشگری را انتخاب کرد. این نهاد برای زنان نُه ماه حرفهای را آموزش میداد و در جریان این برنامه، از آنها قرضه جمعآوری میکرد تا در پایان این دوره، پول شان را پس بگیرند و در صورت امکان، کسبوکار متناسب با حرفهای که آموختهاند را راهاندازی کنند.
پس از پایان آموزش آرایشگری، آرزو تا اندازهای به کارش وارد شده بود و با مشورت بزرگان خانواده، طلاهایی را که از ایران با خود آورده بود، میفروشد و به فکر راهاندازی سالن آرایشگری میشود. او، دکان کوچکی را به کرایه میگیرد و مقداری مواد آرایشی و دستگاههای مورد نیاز را از بازار تهیه میکند. نخستین مراجعهکنندگان آرزو، دوستان و نزدیکانش بودند که در برابر دریافت خدمات آرایشگری، کمتر از اندازهی تعیینشده پول میپرداختند. آهسته آهسته، مشتریهای آروز بیشتر میشود و کارش سامان میگیرد.
آرزو میگوید: «او زمانا آرایشگاه کمتر بود و زیادتر زنها، تازه آرایشگاه میآمدند. به ای خاطر خیلی خوش بودم که به مردم خدمت میکنم. به اونا همیشه مشوره میدادم که پیش خانواده و شوهرهای خود مرتب و خوشسلیقه باشند.» او، در این دوره بخش زیادی از هزینهی زندگی خانوادهاش را میپرداخت. آرزو در جریان کار، خواهر جوانترش را نیز آموزش میدهد؛ دختری که اکنون تنها نانآور خانواده است.
آرزو، حالا مادر دو کودک چهارساله و ششساله است و به نحوی سرپرستی خانوادهاش را به دوش دارد؛ چون شوهرش که یک نظامی بود، پس از فروپاشی جمهوری بیکار شده و کارش محدود به کارهای خانه شده است. این موقعیت شوهر آرزو، سبب میشود که آنها چند بار تصمیم رفتن به بیرون از کشور را بگیرند که به دلیلهایی نمیتوانند آن را عملی کنند.
محدودیتهایی که شوهر آرزو را از کار باز داشته و به دنبال آن، دستور بستن آرایشگاههای زنانه، باعث شده که او این روزها احساس درماندگی کند. «مه چه قدر سرمایهگذاری کردم، طلایم رَ فروختم؛ ولی خوب شد که دوباره طلا خریدم. حالی دیگه یک عالم وسایل خریدم، میفامم اینا رَ نه کسی میخره و نه در خانه او قدر جای دارم که اینا رَ جایبهجای کنم. خدا به اینا انصاف بته.»
درماندگی و دورنمای ناروشنی که در برابر آرزو و هممسلکانش قرار گرفته، آنها را واداشت که هفتهی پیش، با شماری از هممسلکانش در مکانی گرد آمده و با هم مشورت کردند که برای بیرونرفتن از این منجلاب، راهچارهای پیدا کنند. از میان صد آرایشگری که در این جلسه شرکت کرده بودند، چند تن انتخاب شدند که در صورت ممکن، با مسئولان طالبان ملاقات کنند و مشکل آرایشگر را با آنها در میان بگذارند. آرزو هرچند از نتیجهای که این تلاش به دست میدهد، چیزی نمیداند؛ ولی میداند که باید تا نهایت توان برای خود، خانواده و انسانهای پیرامونش سودمند باشد. با آن هم آرزو در بلاتکلیفی محض خودش را میبیند و همزمان به زنهای مثل خودش میاندیشد که زندگی شان دگرگون شده و هیچ دری برای شکایت ندارند، مگر این که مهاجرت غیرقانونی را پیش بگیرند. او که در آغاز مصاحبه با چهرهی نسبتاً بشاش با من صحبت میکرد، آهسته آهسته ابروهای کمانی هاشورشدهاش خم میشود و تن صدایش پایینتر میرود. دیگر بیشتر به فکر فرو میرود و با ناخنهای تازه رنگ کرده اش، بازی میکند.
طالبان اخیراً در دستوری به همه آرایشگاههای زنانه در سراسر افغانستان، گفته که تا ۳ اسد سال روان، فعالیتهای شان را متوقف کنند.
نظر بدهید