در نظام بینالملل نمیتوان ظهور و بروز یک پدیده را بدون ارتباط با تحولات و تغییراتی که همزمان در سایر نقاط جهان اتفاق میافتد بررسی کرد. در واقع بروز هر کنشی در نظام بینالملل بر رفتار سایر بازیگران تأثیر میگزارد و دستگاه سیاست خارجی هر کشوری مسوول دریافت و تحلیل تحولات در ساختار بینالملل میباشد. دولتها تصمیمات و اقدامات کشورهای دیگر را برای خود تفسیر میکنند و مطابق آن سیاست خارجی شان را در تعامل با کشورهای دیگر در نظر میگیرند. این موضوع به ویژه برای قدرتهای بزرگ اهمیت بیشتری دارد و دستگاههای اطلاعاتی و جاسوسی آنان حتی رفتارهای کوچک یک دیگر را زیر نظر دارند و آن را برای متخصصان و تصمیم گیرندگانشان گزارش میکنند.
رهبران سیاسی باتوجه به این اطلاعات تصمیمات متناسب به شرایط را با توجه به منابع ملی و حفظ بقای کشور اتخاذ مینماید. در سالهای اخیر جهان شاهد برخی تحولات و تغییرات نسبتا زیر زمینی و پنهان در ساختار نظام بینالملل بوده است. این تغییرات نه چندان آشکار بیانگر رشد سریع اقتصادی چین و افزایش قدرت تسلیحاتی و نظامی این کشور و همچنین روسیه بوده است. این موضوع تهدید جدی را متوجه جایگاه آمریکا به عنوان ابرقدرت جهانی ساخت و باعث ایجاد دستپاچگی در دستگاه تصمیم گیری آمریکا گردید. متعاقب این موضوع آمریکا تصمیم گرفت که از نقش پولیس جهانی بپرهیزد و از هزینههای اضافی دولت خویش جلوگیری کند و به اقتصاد خویش در رقابت با چین سروسامان بیشتر بدهد.
در راستای این سیاست آمریکا با طالبان صلح کرد و نیروهای خود را از افغانستان خارج کرد. تصمیم یک جانبه آمریکا برای خروج عجولانه و غیر مسوولانه نیروهای آمریکایی و ناتو از افغانستان و به دنبال آن فروپاشی دولت مورد حمایت غرب در این کشور، انتقادات شدیدی را در اروپا بر علیه آمریکا شکل داد و اندکی باعث سردی روابط میان آمریکا و متحدان اروپایی وی گردید. بنابراین؛ دقیقا زمانیکه متحدان آمریکا درگیر مسائل ناشی از بحران افغانستان و رسیدگی به همکاران در معرض خطر شان در این کشور هستند، روسیه به اکراین حمله میکند. با بیان این مقدمه سوالی که مطرح میشود این است که آیا حمله روسیه به اکراین نیز با مساله خروج آمریکا از افغانستان ارتباط دارد؟ برای پاسخ به این پرسش یک نگاه مختصر به نظریه رئالیسم در روابط بینالملل میکنیم و بعد وجود شواهد مبنی بر ارتباط خروج نیروهای آمریکایی و ناتو از افغانستان را با حمله روسیه بر اکراین مورد تحلیل و بررسی قرار میدهیم.
رئالیسم به رهبران کشورها میآموزد که به جای ایدئولوژی بر منافع تمرکز داشته باشند، صلح را از طریق قدرت دنبال کنند و دریابند که حتی اگر قدرتهای بزرگ ارزشها و اعتقادات متضادی داشته باشند، میتوانند همزیستی کنند. به عقیده فریدریش ماینک، خرد دولت اصل بنیادین رفتار بین المللی، یعنی اولین قانون اقدامات دولت است. این قانون به دولت مردان میگوید که برای حفظ بقای کشور، تا جایی که شرایط نظام بینالملل ایجاب میکند، به دنبال افزایش قدرت باشند. وظیفه رهبران سیاسی این است که از لحاظ عقلانی مناسب ترین اقدامات را ارزیابی کنند تا بقای دولت را در محیط خصمانه و تهدید آمیز تداوم ببخشند. بنابراین؛ در نظام بینالملل همه واحدهای سیاسی و به ویژه قدرتهای بزرگ همیشه به دنبال افزایش قدرت هستند و کشورهای که میتوانند در بازیهای سیاسی عقلانیتر عمل کنند، قدرت بیشتری را کسب میکنند. به همین دلیل توزیع قدرت در ساختار جهانی نابرابر است. دولتهایی که قدرت بیشتر دارند؛ فرصت و شانس بهتری نیز برای بازیگری و برنده شدن دارند.
قدرتهای بزرگ همیشه به دنبال فرصت و موقعیتی هستند که طی آن بتوانند رقیبان خود را تضعیف و جایگاه خودشان را مستحکمتر بسازند. آنها همیشه مانور نظامی انجام میدهند تا قدرت خود را به رقیبان خود نشان دهند. این مانورها گاه به صورت نمایشی و گاهی به صورت واقعی نشان داده میشود. مانورهای نمایشی به صورت تمرین نظامی، نمایش تجهیزات و آزمایش سلاحهای جدید به طور جداگانه و مشترک برگزار میگردد. اما به صورت جدیتر گاهی کشورها قدرت خود را با راهاندازی حملات سریع بالای کشورهای کوچک به نمایش میگزارد. به هر اندازه که توانایی مانور دولتها و به ویژه عملیاتهای واقعی بیشتر باشد به همان اندازه قدرتهای رقیب از او احساس ترس میکنند و تهدیدهای او را جدی میگیرند. اما زمانیکه یک قدرت بزرگ و به ویژه ابرقدرت توانایی مانور نظامی و عملیاتهای تهاجمی خود را از دست بدهد، در ذهن رقیبان خود این تصور را ایجاد مینماید که قدرت وی در حال افول است. قدرتهای رقیب با استفاده از این فرصت در جستجوی تغییر موقعیت خویش میشوند و تلاش میکنند که به اهداف مورد نظر خود حمله کنند.
پاول کندی مورخ انگلیسی (۱۹۹۸)، معتقد بود که قدرت دولتها در نظام بینالملل همیشه ثابت نیست و دولتها شکلهای مختلف از ابرقدرت، قدرت بزرگ، کشور معمولی و ضعیف را تجربه میکنند و همچنان که ابرقدرتها در طول تاریخ مراحل از صعود و افول را تجربه کرده اند، در نهایت آمریکا نیز ناگزیر گرفتار این سرنوشت شوم خواهد گردید. آمریکا در شروع قرن بیستم به عنوان یک قدرت بزرگ و تعیین کننده در بازیهای جهانی ظهور کرد و رهبری خود را در جریان جنگ جهانی اول و دوم و ماجراهای بین دوجنگ و پایان جنگ جهانی دوم نشان داد. برای اولین بار، صحبتها در باره افول آمریکا و عدم توانایی این کشور در رقابت موثر با اقتصاد جهانی در اواخر دهه ۱۹۸۰ شروع شد. عده از صاحب نظران معتقد بودند که جایگاه جهانی آمریکا با فرسایش رو به رو بوده و به مرور زمان میتواند ایالات متحده را از یک ابرقدرت تبدیل به چیزی کند که ریچارد روزکرانس آن را یک “کشور معمولی” نامیده بود. هرچند در آن زمان آمریکا با راهاندازی عملیاتهایی در خلیج فارس، افغانستان و عراق دوباره موهبت و هیبت قدرت نظامی خود را به نمایش گذاشت و از جایگاه جهانی خود دفاع کرد. اما اکنون با عقب کشیدن نیروهای خود از افغانستان و همچنین نشان دادن انعطافپذیری در مقابل طالبان این تصور را به قدرتهای رقیب خلق کرده است که آمریکا آرام آرام زمان افول خود را تجربه میکند. خروج عجولانه نیروهای آمریکایی که منجر به سقوط و فروپاشی دولت مورد حمایت این کشور در افغانستان گردید، انتقادهای زیادی را در داخل آمریکا و گمانهزنیها در مورد افول قدرت نظامی و عدم توانایی این کشور در رقابت اقتصادی باچین را افزایش داد.
حمله نظامی روسیه به اکراین را میتوان نیز از این زاویه تحلیل کرد. روسها خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان و خاورمیانه را به عنوان نقطه آغاز افول قدرت آمریکا تفسیر کرد. در زمانیکه آمریکا سخت در تحیر تبعات خروج از افغانستان قرار دارد و بحران به وجود آمده در افغانستان انتقادهایی شدیدی سیاست مداران در آمریکا را بر علیه تصمیم بایدن بر انگیخته است، روسیه تصمیم حمله بر اکراین را میگیرد. روسیه میداند که اکنون بهترین فرصت برای حمله روسیه بر اکراین است، زیرا آمریکا از یک جانب درگیر مسئله رقابت باچین است و از سویی به تازگی نیروهای خود را از یک جنگ خارج کرده و احتمال گسیل نیروهای آمریکایی در یک جنگ دیگر بسیار ضعیف است.
به علاوه موضوع خروج آمریکا از افغانستان، در این روزها شاهد تحولات دیگری درجهان هستیم که نشان میدهد روزگار آمریکا به عنوان یک قدرت هژمونی در جهان به سرآمده است. در پی تحولات جدید، سیاست خارجی برخی از متحدان خیلی نزدیک آمریکا، به سمت شرق و به ویژه به طرف روسیه تمایل پیدا کرده اند. هند که در گذشته یکی از متحدان آمریکا بود اکنون تسلیحات نظامی به ویژه سامانه دفاعی اس ۴۰۰ را از روسیه میخرد. ترکیه همچنین از متحدان آمریکا و یکی از اعضای ناتو تسلیحات نظامی را از روسیه آماده میکند. همچنین عربستان سعودی، امارات متحده عربی و پاکستان به تازگی موضعهای همگام با سیاستهای روسیه را اتخاذ نمودهاند. به گزارش والاستریت ژورنال، در این اواخر ولیعهد عربستان سعودی و امارات متحده عربی درخواستهای آمریکا برای تماس تلفنی با رئیس جمهور بایدن و صحبت در مورد اکراین را رد کرده است. صدر اعظم پاکستان در پاسخ به پرسش نمایندگان کشورهای غربی مبنی بر حمایت از روسیه در مجمع عمومی ملل متحد، گفته است که پاکستان غلام آمریکا نیست و یک کشور مستقل است. جالبتر اینکه به تازگی نخست وزیر اسرائیل نیز به روسیه سفر کرده و خواهان همکاریهای مشترک باروسیه در مسائل خاور میانه شده است.
از توضیحات فوق میتوان نتیجه گرفت که جهان شاهد تغییرات ساختاری است و طی این تغییرات ساختاری آمریکا در رقابت اقتصادی با چین و رقابت نظامی با روسیه ناگزیر به از دست دادن جایگاه هژمونیک خود است. خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان و خاورمیانه و همچنین تمایل سیاست خارجی برخی کشورهای متحد آمریکا به سمت چین و روسیه را میتوان در ذیل این فرضیه تفسیر کرد.
نظر بدهید