اسلایدر بین الملل تحلیل

ایرانی‌ها از مردم مهاجر افغانستانی چه می‌دانند؟

«افغانستان هم از ما بود، ما زبان مشترک داریم، راستی احمد شاه مسعود واقعا قهرمان هست، داکتر نجیب الله رئیس جمهور خوبی بود، مواد مخدر زیادی در افغانستان کشت می‌شود، افغانی‌ها چرا اینقدر بدبخت هستند و…»

وقتی با دوستان ایرانی‌‌ام همکلام می‌شوم، در هر سطحی چه با انسان بازاری و حتی تعدادی زیادی از قلم بدستان و اساتید دانشگاه و دانشجویان و روشنفکران، خصوصا در محیط رسانه‌های اجتماعی، این جملات تمام بدنه و اسکلت بندی شناخت ایشان را از افغانستان، تشکیل می‌دهند که اوج سادگی و بی‌اطلاعی عامه جامعه ایرانی را نسبت به مردم افغاستان، جغرافیا، ساختارهای پیچیده فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی به ویژه خصوصیات بارز جمعیتی و تنوع گروه‌های نژادی و زبانی و قومی ( متشکل از اقوام پشتون، تاجک،‌هزاره، ازبک، ترکمن،‌بلوچ،‌پــــشه‌یی، نـورستانی، ایماق، عرب، قرغیز، قزلباش، گوجر، بـراهـــوی و …) ، تحولات تاریخی و شکل گیری دوره‌های تاریخی این کشور، دین و درصد شیعه و سنی، نشان می‌دهد. در طول عمر نظام جمهوری اسلامی و در یک بازه زمانی حدودا سی‌ساله، در یک جغرافیای گسترده‌ای از این کشور، حدودا بین دو میلیون تا پنج میلیون انسان افغانستانی در ایران مهاجر بوده و زیسته‌اند؛ در کنار ایرانی‌ها، همسایه بودند، برای کارخانه‌ها و فابریکات و مرغداری‌ها و گاو داری‌ها و کارهای ساختمانی و سرکوره‌ها، بهترین نیروی کار و ارزان و بدون توقعات بالا، در بسیاری موارد قابل اعتمادترین مردم برای اربابان کار و نیروی انسانی ورزیده و قوی بوده و دل کوه و کمر و صحرای ایران را برای طرح و تطبیق پروژه‌های عمرانی و بازسازی، شکافته‌اند و چه بسا جان‌هایشان را نیز از دست داده‌اند.
اما در کنار همه این نیروی عظیم انسانی، زندگی مشترک چندین ساله و اشتراک در مراسم‌های مختلف عقیدتی – مذهبی و مرز مشترکی به درازای ۹۳۶کیلومتر با افغانستان، چرا یک شناخت عمیق‌تر، علمی‌تر و منطقی‌تر نسبت به افغانستان و مردم این کشور، در افکار عمومی مردم ایران، بوجود نیامده است؟ چرا هنوز هم بعد از گذشت سال‌ها مهاجرت و وجود بهترین پتانسیل‌های شناخت، دوستان ایرانی ما هیچ قدم مثبتی در شناخت بهتر و بیشتر این مردم و جامعه افغانستانی، بر نداشته‌اند. در پاسخ به این سوال، به نظرمن می‌توان عوامل زیر را بر شمرد:
عدم نیاز و علاقمندی برای دانستن
لزوما، نیاز به امری تلاش در جهت تحقق آن را ایجاب می‌کند، عدم نیاز، انگیزه‌ای برای عدم تلاش هست، نه نیاز و نه هم علاقمندی اولین و مهم‌ترین عامل برای این بی‌خبری بزرگ است . نیازی نیست؛ همین امر باعث گردیده که مردم ایران، به دانستن در مورد افغانستان و مردم آن اهتمام نورزند. عدم علامندی نیز عمدتا ریشه در نبود منابع و دلایل موجه و منطقی برای شناخت بیشتر دارد، نه افغانستان مهد اقتدار و سیاست است و نه هم گهواره اختراع و اکتشاف و فن آوری، نه دستی در تولید و صنعت دارد و نه هم دارای اقتصاد شکوفا. متاسفانه جز تروریسم و مواد مخدر و انتحار و جنگ، فعلا هیچ تصویری بهتری از این کشور در دنیا وجود ندارد. لذا چه نیازی هست برای شناختن و دانستن در مورد چنین بلاخانه‌ای!
مصروفیت بیش از اندازه در مسائل داخلی ایران
مردم ایران، در کل مردم همیشه مصروف، اکثرا ناراضی و درگیری هستند. درگیر بودن در شرایط پیچیده اقتصادی و معضلات اجتماعی و دست و پنجه نرم کردن با ساختار سیاسی دیکتاتوری نظام جمهوری اسلامی در ایران، یکی از دلایل عمده مصروفیت بیش از حد جامعه ایرانی هست. علاوه بر آن سیاست‌های خصمانه رژیم آخوندی ایران در برابر کشورهای دیگر و خصوصا کشورهای همسایه، رابطه شُل کن – سفت کن با غربی‌ها و اعراب، خط و نشان کشیدن برای اسرائیل و برخی باج دهی‌ها با کشورهای منطقه برای جذب و جلب همسویی با سیاست‌های کلان ایران، روی روحیه مردم تاثیرات عمیق منفی برجای گذاشته و در مواردی چون اصرار و پافشاری نظام جمهوری اسلامی ایران و در راس آن رهبر مذهبی این کشور مبنی بر داشتن و استفاده از حق اتمی – چه برای ساخت بمب‌های اتمی در حوزه اعمالی و چه برای تولید نیرو در سیاست‌های اعلامی – باعث دوری و انزوای ایران از خانواده جهانی و تحریم‌های گسترده دنیا علیه این کشور گردیده است. همین امر و عواقب و تاثیرات آن به روی مسائل اقتصادی و دسترخان مردم، باعث گردیده است که ذهن و اندیشه و تفکر جامعه ایرانی به شدت مصروف مبارزه با زندگی و شرایط سخت آن گردیده، از پرداختن به مسائلی در مورد افغانستان و افغانستانی‌های مقیم ایران – که همیشه در دسترس شان هست – ابا ورزند. در اصل اولویت اصلی مردم ایران، نه شناخت جهان و خصوصا کشورهای همسایه و مردم افغانستان، بل عموما به روی تامین مایحتاج زندگی شان بوده است. در اصل می‌توان گفت نظام دیکتاتوری و عدم اعتقاد به حقوق بشر، جو اختناق و فشار و زندانی ساختن، اختلاس‌های گسترده، سیاست‌های مقطعی و زودگذر، بیکاری و تورم و گرانی ناشی از تحریم‌ها، فساد اداری و خویش خوری، مشکلات اجتماعی و شیوع گسترده فساد اخلاقی را به بار آورده و توجه مردم ایران را از مسائلی مانند افغانستان و مردم مهاجر افغانستانی مقیم ایران، منحرف ساخته است.
نگاه طولی و از بالا به پایین داشتن نسبت به مهاجرین افغانستانی و کشور افغانستان
متاسفانه این عامل یکی از دردآورترین فاکتورهای عدم شناخت کافی جامعه ایران نسبت به افغانستان و مردم مهاجر مقیم این کشور بوده و هست. ایرانی‌ها نه تنها در برخورد با افغانستان و مردم مهاجر، بلکه در اکثر دنیا، از یک خود بزرگ بینی و غرور تاریخی افسانه‌ای و عجیبی برخوردار هستند. این غرور تاریخی و خودبزرگ بینی، ریشه در سلطنت کوروش کبیر ( ۵۵۹- ۵۲۹ ق.م) داشته و تا پادشاهی محمد رضا شاه پهلوی ( ۱۲۹۸ تهران، ۱۳۵۹ قاهره) ادامه می‌یابد. این بازه زمانی که حتی به برگزاری جشن‌های دو هزار و پانصد ساله رژیم شاهی ایران در زمان محمد رضا شاه، انجامید در شکل‌گیری این باور و غرور، در بین عموم مردم ایران بی‌تاثیر نبود. اما برچیده شدن آن هم شکوه و غرور تاریخی نظام‌های شاهی ایران توسط آیت الله خمینی و روی کار آمدن نظام فعلی – که به باور بیشتر مردم ایران از آن همه شان و منزلت و عظمت شان کاسته شده است – روی روحیه و باور و تفکر و اندیشه مردم ایران به شدت تاثیر گذاشته است. هر چند در بسیاری موارد نظام‌های شاهی ایران، نظام های قدرتمندی بوده‌اند، خصوصا دوران پادشاهی هخامنشیان ( حدودا ۲۲۰ سال از ۵۵۰- ۳۳۰) که بر بخش اعظمی از آسیا حکمروایی داشتند ، اما انزوای سیاسی ایران و ایرانی‌ها در دنیای امروز به واسطه سیاست‌های جمهوری اسلامی، به شدت آن بزرگی و عظمت تاریخی را صدمه و آسیب زده است که به سادگی قابل جبران نخواهد بود، همین احساس بزرگ بینی و عظمت از یک سو و عدم مطالعه و حافظه تاریخی از سوی دیگری موجب شده است که عامه مردم ایران در مورد افغانستان و افغانستانی‌های مقیم ایران – که اکثریت مطلق‌شان کارگران ساده هستند – دیدی تحقیرآمیز داشته باشند. از این مختصر بر می‌آید که مردم ایران خود را بسیار بزرگتر و دارای عظمت تاریخی بزرگی می‌بینند که در نظر ایشان، مردم افغانستان و مهاجرین مقیم این کشور، خورد و کوچک جلوه‌گر شده و از پرداختن به این حقیران تاریخی، خود داری می‌کنند. در همین جا لازم می‌دانم که اشاره کنم، خاک امروزی افغانستان و بخش‌هایی از پاکستان و ایران و هند، هم روزگاری مهد امپراطوری‌های قدرتمندی چون غزنویان، غوریان، کابلشاهان، بابریان و ابدالیان بوده است که مقر فرمانروایی آنها عموما شهرهایی در دل جغرافیای امروزی افغانستان بوده است. اما ظاهرا مردم ایران از پی بردن به این نقطه ظریف تاریخی یا عمدا و یا هم سهوا، ابا می‌ورزند.
تبلیغات منفی گسترده رسانه‌های دولتی ایران در مورد مردم مهاجر افغانستانی
در تمام دنیا، رسانه‌ها به عنوان یکی از ابزارهای قدرتمند انتقال مفاهیم، خط دهی افکار عامه و دیکته سیاست‌های نظام‌های گوناگون، مطرح می‌باشند. ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست. اولا رسانه‌ها در ایران طبق قانون اساسی این کشور، در انحصار دولت و با تاسف به شدت تحت تاثیر و نفوذ دولت ایران هستند و در سایه سیاست‌های کلی رژیم ایران، اقدام به تولید و نشر برنامه می‌کنند. به همین دلیل نیز اوضاع آشفته و کجدار و مریض سیاست‌های مقطعی و زودگذر و احساسی جمهوری اسلامی در مورد افغانستان و مردم افغانستان، به شدت بر فضای رسانه‌ای این کشور سایه انداخته است. در سالیان گذشته، تمام کوشش صدا و سیما و رسانه‌های چاپی این کشور در مورد افغانستان، القای امر منفی بوده است. در مانیفست نظام سیاسی ایران «افاغنه» مردمی دزد و رهزن، قاچاقچی مواد مخدر، بزهکار و تبهکار، عامل بیکاری هزاران جوان تحصیل کرده ایرانی و ضایع کننده فرصت‌های شغلی ایرانیان، باعث تورم و گرانی و همچنین تولید کالای بی کیفیت و خدمات ضعیف اجتماعی به ایرانیان بوده و هستند. در اینکه این ادعا چقدر به واقعیت نزدیک هست، باید قضاوت را به وجدان‌های بیدار سپرد، اما همین پالیسی و خط مشی سیاسی رژیم جمهوری اسلامی در طول سالیان سال، در رسانه‌ها خصوصا صدا و سیمای دولتی ایران، اعمال و تطبیق گردید و خواهی نخواهی، با در نظرداشت عدم مطالعه و عدم علاقمندی مردم ایران برای دانستن واقعیت‌ها و حقیقت‌هایی در مورد مردم افغانستان و مهاجرین، تاثیرات فوق العاده مخرب و منفی‌ای را بر روی قضاوت، نگرش و اذهان و افکار عمومی مردم ایران گذاشت که اثر و نتیجه‌اش تا سال‌های سال پاک نخواهد شد. به طور نمونه عملکرد نیروی انتظامی ایران و صدا و سیما در «افغانی» اعلان کردن عامل قضیه قتل‌های زنجیره‌ای زنان در ایران که به خفاش شب ( ۱۳۷۱ و نهایتا دستگیری در ۱۳۷۶هجری خورشیدی) معروف بود، در بسیاری از شهرهای ایران، باعث ایجاد تنش و برخوردهای فیزیکی وحشتناکی علیه مردم مهاجر افغانستانی گردید.(۲)
۵- ضعف ساختار کنش و واکنش سیاسی – فرهنگی درسیاست افغانستان: متاسفانه تاریخ افغانستان خصوصا از سال ۱۷۴۷ همراه با روی کار آمدن امپراطوری ابدالی‌ها در کشور، همیشه سیاه و خونین بوده است. لشکرکشی‌ها و قتل‌ها، برادر کشی‌ها، میله به چشم کشیدن‌ها و کله منار ساختن‌ها، نسل کشی‌ها، توطئه‌های فامیلی و خانوادگی در نظام سیاسی افغانستان، هجوم کشورهای قدرتمند به ترتیب انگلیسی‌ها، روس‌ها و سرانجام بیش از چهل کشور دنیا به بهانه مبارزه به هراس افگنی و محو تروریسم، کودتاهای خونین، معاملات پشت پرده و خیانت‌های بی‌شمار، جنگ‌های داخلی مجاهدین و ظهور نظام متحجر و متوحش و سیاه طالبان در افغانستان، چهره مردم این کشور را در نزد مردم ایران نه بلکه در نزد مردم جهان، سیاه و منفی نشان داد. دوران مدرنیته که با عصر رنسانس در اروپا آغاز گردید و همراه با ‌انقلاب کبیر فرانسه، جنبش‌های آزادی خواهی و نهضت‌های اومانیستی منجر به تعریف و تشکیل دولت – ملت‌های جدید گردید، آنچنان که باید نتوانست چرخ سنگین سنت در افغانستان را از حرکت باز دارد و یا مسیر حرکت سنتی افغانستان را به سوی مدرنیته هموار سازد. بنابراین در یک چنین وضعیتی، رژیم‌ها و نظام‌های گوناگونی که خصوصا در این «چهل سال» اخیر در افغانستان به روی کار آمده اند، دارای یک پالیسی و استراتژی مشخص و مدون و تدوین سیاست خارجی متناسب به نیازهای مردم افغانستان و در تعامل منطقی با دنیا و کشورهای همسایه، نبوده‌اند. آنچه دولت‌های مدرن را نزدیکتر می‌سازد، کنش و واکنش‌های منطقی و سیاست‌های تعریف شده در قالب دیپلوماسی نوین هست که از یک طرف منجر به ایجاد رابطه – یا قطع رابطه – و از یک طرف منجر به «شناخت» دولت و ملت‌ها می‌گردد. از این نقطه نظر متاسفانه – با دلایل فراوانی که موجود هست اعم از دخالت‌های کشورهای منطقه و قدرت‌های جهانی و نداشتن علم و درایت و عقلانیت سیاسی – افغانستان و ایران در یک کنش و واکنش منطقی و تعریف شده بر اساس احترام متاقبل، قرار نگرفت. دولت افغانستان همیشه و خصوصا در این چهار دهه اخیر از موضع ضعف و عدم قدرت و دست نیاز با ایرانی‌ها در کنش و واکنش و تعامل قرار گرفت و همین موضع ضعف باعث گردید که شناخت انسانی و مثبت نسبت به مردم و ملت افغانستان در افکار عامه مردم ایران شکل نگیرد. در چنین موضعی، مردم ایران لازم ندیدند که زحمتی به خود داده و نسبت به قضایای افغانستان عمیق‌تر و علمی‌تر برخورد نمایند. حتی بسیاری از اهالی قلم و فرهنگیان این کشور نیز، به خود زحمت آپدیت کردن و به روز شدن در مورد مردم افغانستان و مهاجرین افغانستانی را ندادند.
عدم تعریف واحد از مهاجر افغانستانی و نبود جایگاه قانونی
متاسفانه علاوه بر همه عوامل ذکر شده، در قوانین ایران هیچ سیستم و مکانیزم خاصی برای تعریف و اسکان مهاجرین افغانستانی، وجود ندارد. همین خلا قانونی در قبال مردم مهاجر و عدم التزام رژیم جمهوری اسلامی ایران از کنوانسیون‌ها و معاهدات بین المللی پذیرفته شده در دنیا، نیز باعث گردیده که مردم مهاجر افغانستانی، موجودی اضافی وسربار و کف روی آب، نشان داده شود. این بخش به نظر من نیازمند کار ویژه و تخصصی‌تر هست. اما در کل می‌تواند یکی از دلایل عمده عدم شناخت مردم ایران از مردم افغانستان، به حساب آید. پر واضح هست که چنین موجوداتی در عدم تعریف قانونی، از دیدگاه مردم ایران ارزش مطالعه و تحقیق را ندارد.
شکل‌گیری بافت غلط فکری در مورد مردم مهاجر افغانستانی
ذکر موارد بالا در مورد سیاست‌ها و همچنین نوع دید و زاویه قضاوت رسانه‌های ایرانی، بافت و هسته فکری غلطی را در جامعه ایرانی شکل و فورم داده است؛ افغانستانی بی‌وطن، بی‌خانمان، بی‌روزگار و آواره و هردم شهید، بعضا غرق در فساد، غاصب فرصت‎‌های شغلی و تضیع کننده حقوق شهروندی ایرانیان زیرساخت‌های اندیشه افکار عامه مردم ایران را در مورد مردم مهاجر افغانستانی می‌سازد. تمامی این تصورات و بافت‌های غلط متاسفانه همانطوری که ذکر گردید توسط نظام جمهوری اسلامی تهیه و تدوین گشت و از طریق رسانه‌های ایران به خورد مردم داده شد و با کمال تاسف، جامعه ایران نیز همین تفکر را به راحتی و بدون هیچ مقاومتی پذیرفت، حتی برخی از این تصورات در اذهان و افکار عمومی مردم ایران، وجود داشت و دولت و رژیم جمهوری اسلامی نیز از آن استفاده مزید و اعظمی را کرد. از طرفی دیگر، هیچ جریان روشنی بخش برای تغییر اذهان و افکار عمومی نه در بین مردم و دولت افغانستان و نه هم در بین مردم ایران و خصوصا طبقه روشنفکر و تحصیل کرده این کشور، شکل نگرفت. در خلا روشنی، دروغ و فرافگنی نظام جمهوری اسلامی موثر و کارگر افتاد و دید مردم ایران را نسبت به «افاغنه» منفی ، سیاه و کدر ساخت، و شناخت را نیز در حد صفر، تنزل داد. به طور نمونه محمود احمدی نژاد رئیس جمهور افراطی و تند رو ایران در جواب سوال خانم «لینا روزبه » ازصدای آمریکا، تلویحا مردم مهاجر را به صهیونیست‌ها، تشبیه کرد و گفته بود« اینها آرام آرام صاحب خانه شدند.» باوری که استراتژیست‌های شیعی ایرانی سعی دارند در مورد اسرائیل به خورد مردم بدهند و همواره از اصطلاح «رژیم غاصب اسرائیل» یاد می‌کنند. بر مبنای این باور؛ صهیونست‌ها آرام آرام در دل سرزمین‌های فلسطینی نفوذ کردند و با خرید و غصب این سرزمین‌ها، اکنون صاحب خانه شدند!
تحریف تاریخی واقعیات در نظام آموزشی ایران
نظام آموزشی ایران به عنوان یکی از پایه‌های اصلی نظام جمهوری اسلامی، در اغلب موارد گیچ و گنگ و منحصر در چمبره ایدئولوژی شیعی ایرانی قرار داشت. از دیدگاه این ایدئولوژی «شیعه» برتر مطلق هست و سنی نیز اهریمن و جایگاهش در قعر دوزخ. این تصور سیاه و سفیدی نظام آموزشی ایران با چاشنی خودبزرگ بینی و غرور و عظمت تاریخی ملت ایران، در قالب تحریف واقعیت‌های تاریخی در کتب آموزشی به شدت رونما گشت. به طور مثال واقعیت‌های تاریخی‌ای چون حمله شاه محمود هوتکی و حکمروایی اشرف هوتکی بر ایران، از نمونه‌های بارز این تحریف تاریخی است. تحریف تاریخی تا آنجا دید منطق را کور کرد که جنگ‌های شاه اشرف افغان همراه با روس‌ها – پتر کبیر در سال ۱۷۲۲ دربند و در سال ۱۷۲۳ باکو در تصرف کرد و جنگ اشرف افغان بی‌نتیجه ماند – و تلاش شاه اشرف برای استرداد تفلیس، عراق عجم و قسمت بزرگی از آذربایجان ( ۱۷۲۲- ۱۷۲۷) از عثمانی‌ها در غرب و شمال غربی ایران و برخی دست آوردها و فتوحاتش، نیز نادیده انگاشته شد و ضرب در صفر گشت. اما در کنار همه آن اقدامات و تلاش‌های اشرف افغان، بزرگنمایی نادر شاه افشار، ظلم و تعدی بیش از حد «افاغنه» بالای مردم ایران خصوصا اصفهان به ویژه در دوران محاصره اصفهان – که مردم اصفهان مجبور به خوردن گوشت سگ و پیشگ شدند! – در دستور کار نظام آموزشی ایران قرار گرفت. این نمونه و نمونه‌های تاریخی فراوان دیگر در مورد تاریخ افغانستان و دوره‌های تاریخی این کشور در مدارس و مکاتب ایران، با رویکرد منفی نمایی چهره افاغنه، با کمال تاسف باعث گردید که دید مردم ایران نسبت به مردم مهاجر افغانستانی، منفی، سیاه و کدر گردد.
 حس ناسیونالیسم ایرانی و پرداخت آن

در طول حیات سیاسی نظام جمهوری اسلامی ایران، کار روی شکل‌گیری حس ناسیونالیستی ایران در قالب «ملت بزرگ ایران و ایرونی‌ها» به شدت در دستور کار رژیم‌های مختلف ایران قرار گرفت. به جرات گفته می‌توانم بعد از جنگ جهانی دوم که زیربنای همه آنهمه جنایت و فجایع – حدود پنجاه میلیون کشته و زخمی و مفقودی و معلول و ویرانی و تباهی شهرها و کشورها و آوارگی‌ها – همین حس ناسیونالیستی نازیسم بود، رژیم ایران تنها کشوری در دنیا بود که به شدت روی ناسیونالیسم ایرانی کار می‌کرد، هزینه می‌گذاشت و سرمایه‌گذاری می‌کرد. بعد از شکست ناسیونالیسم عربی ( پان عربیسم) که توسط کسانی چون جمال عبدالناصر ( ۱۹۱۸- ۱۹۷۰) ، طنین انداز شده بود، دراصل تنها نظام ناسیونالیست منطقه‌ای در ایران در حال شکل‌گیری بود و هر روز قدرتمندتر می‌شد این حس ناسیونالیست وقتی که با حق خواهی نیروی هسته‌ای همراه گشت، تمامی زنگ‌های خطر را در دنیا به صدا در آورد و کشورها را برای مهار این حس، بسیج کرد. در هیاهو و تبلیغ این حس ناسیونالیسم ایرانی، افغانستان و مردم مهاجر به مانند سوزنی در انبار کاه قرار گرفت و به بوته فراموشی سپرده شد. همه چی در هیاهو گم شد، افاغنه در اصل اولین قربانی حس ناسیونالیستی ایران گشت. بر همین احساس بود که افاغنه در ایران دارای هیچ حق و حقوقی نگشتند و جایگاه انسانی شان را روز به روز در میان مردم از دست دادند؛ به طوریکه به کالای بازار و مصرفی ، باری بر دوش، خاری در چشم، استخوانی در گلو و چوبی لای چرخ شکل‌گیری حس ناسیونالیسم ایرانی، مبدل گردید و در افکار عمومی ایران به اسفل السافلین (طبقه هفتم جهنم، بدترین جای جهنم) سقوط کردند.
در دسترس بودن و وفور
مهاجرین افغانستانی در ایران همیشه در دسترس بود، کسی از کمیاب شدن این موجودات هیچ واهمه‌ای نداشت، نه کالای نایابی بود که برایش اشک تمساح ریخته شود و نه هم طلای نابی که ارش سر و تن دادن دارد! وفور و فراوانی مهاجر افغانستانی در اصل قدر و قیمت و عظمت شان را کاست و ارزش‌های انسانی شان به عمله، دزد، رهزن، سربار، حامی قاچاق و… فروکاست نمود. بنابراین اردوگاه‌های فراوانی در اقصا نقاط ایران بزرگ برای مهار این موجود بد ترکیب و بد قواره – اکثریت مطلق مهاجرین افغانستان در ایران از قوم مظلوم زحمت کش هزاره هستند که از لحاظ نژادی کاملن متفاوت از آریایی‌ها هستند. عموم مورخین باورمند هستند که ایشان از نژاد زرد بوده و مشخصه‌های اصلی ایشان نیز در صورت، دماغ و چشم‌هایشان به وضوح دیده می‌شود و از فاصله‌های دور در بین ایرونی‌ها قابل شناسایی می‌باشد – ساخته شد؛ اردوگاه‌هایی چون سفید سنگ فریمان، تله سیاه بیرجند، عسکرآباد ورامین، سلیمانخوانی، اردوگاه اراک و قم و… که هر کدام در ظلم و تعدی و فشار بر افاغنه، از یکدیگر پیشی می‌جستند. در برخی موارد حتی عساکر نیروی انتظامی ایران بابت دستگیری افاغنه با تشویقی‌هایی چون مرخصی و ترفیع درجه نظامی، حمایت می‌گشتند.
جنگ هشت ساله ایران و عراق
هر چند این جنگ مدت هشت سال مستقیم و سالیان سال به طور غیر مستقیم ایرانی‌ها را درگیر خود کرد و فرصت پرداختن به سایر مسائل را از ایشان زدود، اما در همین ایام علاوه بر اینکه بسیاری از مردم مهاجر افغانستانی در جهات ایران علیه رژیم بعث عراق می‌جنگیدند، بزرگترین نیروی کار ارزان را نیز در داخل ایران تشکیل می‌دادند و در واقع نقش حامی و پشتیبان اقتصادی‌ای برای دوران جنگ به حساب می‌آمدند، اما با آنهم با فروکش کردن شعله‌های جنگ و ساخت مجدد ایران، مورد بی‌مهری شدید قرار گرفتند و باز آنطور که باید و شاید در افکار عمومی مردم ایران جایگاه مناسبی را باز نکردند. دوران هشت ساله جنگ با عراق، خود به لحاظ شرایط و حساسیت‌های جنگی، می‌طلبید که باید مصروف به مسائل نظامی و دفاع گشت، لذا در این دوران به لحاظ تاریخی و زمانی نمی‌توان خیلی انگشت انتقاد به سوی جامعه ایران دراز کرد. اما با آنهم کمبودات و کاستی‌های خود را داشت.
وقوع برخی جرایم و بزهکاری‌ها در بین افاغنه
به گفته معروف، هر جنگلی‌تر و خشک دارد، با تعمیم و بسط همین گفته کوتاه در جامعه انسانی به راحتی می‌توان نتیجه گرفت که هر جامعه انسانی سوای از نژاد و زبان و دین و باور و رنگ و قوم و قبیله، دارای روحیات و خصوصیات و برخی گروه‌های بزهکاری و تبهکاری هستند. در بین مردم مهاجر افغانستانی، به احتمال زیاد هستند افراد و اشخاصی که بنا به دلایل زیاد اجتماعی و فرهنگی و بعضا اقتصادی دست به برخی جرایم زده‌اند، محبوس گردیده و بعضا رد مرز شده‌اند. اما تعمیم و بسط دادن این گروه‌ها و افراد و اشخاص به کل جمعیت مردم مهاجر افغانستانی ساکن در ایران به نظر من ناعادلانه هست. همانگونه که نمی‌توان به راحتی قضاوت کرد که کل مردم ایران در مورد افغانستانی‌ها، بد رفتار می‌کنند، یقینا نمی‌توان قضاوت کرد که کل مردم مهاجر افغانستانی، بد هستند. اما متاسفانه همین لکه‌های کوچک ننگین هم در بین مردم مهاجر افغانستان، بزرگنمایی گردید و دید مردم ایران را منفی ساخت.
بالاخره تاریخ پر فراز و نشیب مهاجرین افغانستانی در ایران در شرایطی وارد دهه چهارم شد که هنوز هم همان آش بود و همان کاسه؛ زاویه دید مردم ایران در نبود یک شناخت منطقی و علمی، هنوز هم منفی و سیاه بود، در بسیاری موارد حتی نوک پیکان حمله دولت ایران، برای توجیه بیکاری و تورم و ده‌ها مشکلات اقتصادی و اجتماعی هنوز هم متوجه این قشربود. در سایه وجود همین مهاجرین بود که بخش اعظمی از کم کاری‌ها و کمبودات و کاستی‌های نظام جمهوری اسلامی ایران، برای مردم این کشور قابل توجیه می‌بود. صدای فریاد اعتراضی زن و مرد و پیر و جوان ایرانی بر علیه افغانستانی‌های مقیم ایران هر از چندگاهی به هوا بر می‌خاست؛ از صف نان بربری گرفته تا ایستگاه‌های شرکت‌های حمل و نقل شهری و بین شهری. خلاصه اینکه مردم مهاجر افغانستانی هیچ زمانی در عمر نظام جمهوری اسلامی، به‌عنوان یک انسانِ دارای حقوق انسانی در ایران شناخته نشد، با هیچ معیار و موازین و کنوانسیون‌ها و میثاق‌های بین المللی تعریف نشد و همخوانی پیدا نکرد. هنوز هم همان افیون هفت سر «بیکاری، تورم، نا امنی، قاچاق، فساد،سربار و مزاحمی» بوده که سالیان سال بوده است. در مبتذلترین نوع برخورد، همین افیون، برای ساکت کردن گریه‌های اطفال ایرانی در روی خیابان‌ها نقش اساسی و ارزنده را داشت، به طوری که اگر مادری ولو شیک و مدرن در پوشش، در خیابان با گریه طفلش مواجه می‌شد، ناخواسته از خدا می‌خواست که سرو کله یک کارگر «افغانی» پیدا شود و بگوید: «ببین بابک جان! نیگا کن افغانی! گریه نکن عزیزم، خوب . اگر گریه کنی به افغانیه می‌گم‌ها!»
این سناریوی زندگی مهاجر افغانستانی در ایران همراه با صحنه‌های تلخ و دردآورو مکانیسم‌های مقطعی و زود گذر در قالب کارت شناسایی، همایش، کارت کارگری، کارت طلایی، کارت سبز، کارت آبی، کارت موقت، شناسایی افاغنه بی اسناد و غیر مجاز، در نهادهایی چون اداره اتباع و مهاجرین خارجی و سابق شورای افاغنه در طول سالیان سال در ایران در حال نمایش بود تا اینکه گروهی بنام داعش، زنگ خطر را برای مرزهای ایران به صدا درآورد. قتل‌ها و توحش بیش از اندازه همراه با مانیفست تخریب و محو تشیع از جهان – شعاری که محمود احمدی نژاد علیه اسرائیل سر می‌داد وحشت و رعب و هراس را در خانه و حرم سرای آقا زاده‌ها، اختلاس‌گران میلیاردی، قاچاقچیان ارزاق در دوران تحریم اقتصادی و سران رژیم، انداخت و به یکباره همین «افاغنه بدترکیب و افیون هفت سر» به برادران عزیز افغانستانی تبدیل شدند، بدن‌های تیکه تیکه شده فرزندانشان در میدان جنگ سوریه با بیرق ایران پیچیده شده و بر شانه‌های مردم ایران تشیع گردید و عنوان شهدای کربلا را دریافت کردند. صدا و سیما چهره شان را نشر کرد و موسیقی شان را مردم ایران شنیدند،کودکانشان به فرمان رهبر مذهبی ایران شامل مکتب شدند و… و بالاخره فصل جدیدی از سناریوی سریال بلند « افاغنه» در ایران آغاز شد.
با ذکر همه موارد یاد شده، باید متاسفانه اعتراف کرد که افکار عمومی در ایران درمورد مردم مهاجر افغانستانی نه تنها باز نشد بلکه در همین محدوده بسته و یخ زده و بسیار سطحی و ساده باقی ماند؛ به طور نمونه در حوزه تاریخی؛ مردم ایران باومند هستند که افغانستان از ایران هست، در حوزه فرهنگی؛ ایشان اعتقاد دارند که ما همزبان هستیم و طیف مذهبی نیز فاکتور هم دین و هم مذهب را نیز اضافه می‌کنند، در مسائل مربوط به دوران جهاد و جنگ‌های داخلی و خارجی افغانستان؛ تمام دانش ایشان در حد شناسایی احمد شاه مسعود هست که آنهم به واسطه یکی دو برنامه مستند تلویزیونی نمایش داده شده از تلویزیون‌های دولتی ایران، شکل گرفته است. اما عده‌ای که کمی عمیقتر به سیاست در افغانستان نگریسته‌اند توانسته‌اند که داکتر نجیب الله را نیز ببینند. از مسائل اقتصادی و البته در بُعد منفی آن توانسته‌اند تا مواد مخدر و متعلقات آن را رصد نمایند.
برای انسانی مانند من که بهترین سال‎‌های عمرم را در عالم مهاجرت و در کنار ایرانی‌ها گذراندم و به پاس همین هم نشینی با ایشان در جوامعی مانند مکتب و اجتماعات کلانتر، تقریبا با تمام تار و پود و هسته جامعه ایرانی آشنایی دارم، بنابراین تا حد زیادی می‌توانم با شناخت کاملتری این نوشته را به رشته تحریر در آورم و امیدوارم که توانسته باشم حق مطلب را ادا کرده باشم.