درست ۱۳۰سال از آغاز مقاومت هزارهها در برابر حکومت امیر عبدالرحمان خان و ۱۲۹ سال، از پایان مبارزهی آنها در برابر ستم و بیداد نظام عبدالرحمانی میگذرد؛ پایانی که با کشتار، ویرانی خانهها، تصرف زمینها، آوارگی به دیگر گوشههای جهان، تحقیر و توهین و در نهایت با استثمار شان همگام بود.
عبدالرحمان پس از این که در ۱۲۷۱خورشیدی، با مقاومت هزارهها روبهرو شد، برای فرمانبرکردن شان از ملاهای اهل سنت وابسته به دربار، یاری گرفته و حکم تکفیر آنها را به دست آورد.
عبدالرحمان، با بهدستآوردن پشتیبانی دولت وقت انگلیستان و حکم تکفیر هزارهها از سوی مولویهای اهل سنت، جبههی بزرگی را در برابر هزارهها ایجاد کرد. او، از یک سو مشروعیت لشکر کشی بر منطقههای هزارهنشین (هزارهجات) را به دست آورد و در سوی دیگر، اقوام دیگر افغانستان را نیز بر محور ادای وجیبهای دینی (مبارزه با کفار و اشرار هزاره) گرد آورده و از آنها، برای سرکوب ساختارمند هزارههای افغانستان بهرهگرفت.
پس از فراهمشدن نیروی کافی، پیاده و سوارهی ارتش امیر بر هزارهجات یورش برده و با شکست آنها، فاجعه آفریدند. لشکریان امیر، با تصرف مناطق هزارهنشین، نسلکشی را در پیش گرفته، از کشتهها پشته و از جمجمههای شان مناری بر افراشتند؛ فرزندان آنها را به بردگی گرفته و در بازارها به فروش رساندند.
نیروهای عبدالرحمان پس از شکست هزارهها، زمینهای شان را تصرف کرده و در جاهایی هم آنها را به بیگاری گرفتند و در نهایت، همه امتیازهای شهروندی را از هزارهها سلب کرده و آنها را به حاشیه کشاندند. پس از آن زمان، بیستوپنجم سپتمبر برای هزارهها یادآور تاریخی است که در آن، بیش از ۶۲ درصد جمعیت شان را از دست داده و به گونهی نسبی از هم فروپاشیدند.
در این دوره، هزارههای افغانستان، دیگر حتا اختیار خود و فرزندان شان را نداشتند و آنهایی که از ستم لشکریان عبدالرحمان، جان سالم به در برده بودند، به پرداخت مالیههای سنگینی بر اساس شمار فرزندان شان محکوم شدند.
هزارههای افغانستان، همهی سال خود شان را به آبوآتش میزدند تا بتوانند مالیات دولت را فراهم آورند؛ اما باز هم نمیتوانستند و همیشه باقی بودند. در این دوره، شمار زیادی از هزارهها برای فرار از ستم لشکریان عبدالرحمان، به بیرون از کشور پناه برده و سالهای زیادی را با سختی مهاجرت سر کردند؛ آنهایی که در افغانستان ماندند، با همهی توان درگیر کشاورزی بودند و نتیجهی زحمتهای شان را لشکریان امیر بر میداشتند.
ما و این جنایت تاریخی
هزارهها درازترین روند نسلکشی و سرکوب را در تاریخ افغانستان به تجربه گرفتهاند که در این روند، نزدیک به دوسوم جمعیت شان به کلی از میان برداشته شده و باقی شان نیز، به استثمار کشیده شدند. استثمارگران پشتونتبار که حمایت دولت مرکزی و حکومت انگلیستان را با خود داشتند، خانههای هزارهها را تصرف کرده و صاحبان شان را برای سالهای زیادی به بیگاری گرفته و فرزندان شان را برای نیم سده از آموزشوپرورش محروم نگه داشتند.
در این دوره، هزارههای افغانستان پس از سالها تلاش، توانستند به خدمت در نظام پذیرفته شوند؛ اما، هیچ گاه نتوانستند به ردههای بلند ساختار سیاسی-نظامی راه پیدا کنند. در این دوره، اریکهداران قدرت، بر این باور بودند که هزارهها شایستهی زندگی آسوده و انسانی نیستند.
سرکوب ساختارمندی که در زمان عبدالرحمان بر هزارهها اعمال میشد، باعث شد که این گروه قومی اعتمادبهنفس خود را برای بهدستآوردن حقوق شهروندی از دست بدهد. در همین راستا، سالها زمان برد تا شهروندان هزارهی افغانستان، بتوانند به عنوان اعضای فعال جامعه در تعیین سرنوشت خود نقش بازی کنند.
نزدیک به یکونیم قرن است که هزارهها در افغانستان در محرومیتی همهجانبه به سر میبرند و با گذر زمان، این محرومیت، چهرههای تازهای به خود میگیرد؛ اما اعضای این گروه قومی، در برابر آن چه بر آنها میگذرد، بیتفاوت استند.
یکی از عوامل شکست هزارهها در دورهی عبدالرحمان نیز، بیتفاوتی و ناهمآهنگی آنها بود؛ چیزی که کماکان ادامه یافته و تا هنوز هم تشکیل سازمانیافتهای برای مبارزه در برابر گروههای آسیبرسان بر هزارهها ایجاد نشده است.
ترومای ناشی از نسلکشی هزارهها در دورهی عبدالرحمان، با وجودی که اکنون هم در ته ذهن تک تک انسان هزاره سوزن میزند؛ اما هنوز هم برای بازخوانی آن و برونرفت از این وضعیت، هیج تلاش سازمانیافتهای به کار بسته نشده است.
با این که در دو دههی گذشته، نویسندگان و هنرمندانی از میان هزارهها قد کشیده اند؛ اما هیچ تلاشی برای بازخوانی کشتار دورهی عبدالرحمان، نه در قالب ادبیات داستانی و نه هم تولید سینمایی انجام نشده و علل این خونخواری هنوز در پستوی ذهن هزارهها باقی مانده است که میل برونزدن ندارد. این بیمیلی به بازخوانی کشتار هزارهها در زمان عبدالرحمان خان، گاه به دلیل مصلحتهای بهاصطلاح سیاسی رهبران هزاره و گاه به دلیل ناکارگی فعالان مدنی این گروه قومی، بازتاب جهانی نیافته و در ساحت حقوق بینالملل و نهادهای جهانی حقوقبشری نیز، راه نیافته است.
در ادمه بریدهای از شعر بلند «تنباکوی تلخ وطنی»، از سید ابوطالب مظفری را میآورم که در بارهی همین کشتار تاریخی، سروده شده است.
این هم باید از اوصاف «مدینهی تغلّب» باشد
دکتر!
که پدر را بکشی
و پسر را به واقعهنگاری کشتنش بگماری
که ملا
خط خوشی داشت
و امیر به دنبال کاتبی میگشت
در ثبتوضبط فتوحات هزارستان و کافرستان:
بنویس!
و ما اراده کردیم از سرهای پدران متمردت
کلهمنارها بسازیم عبرت دیگران را
و چنین شد به روز آدینه
هفتم ربیعالاول هزار و سه صد و دو
بنویس!
و لیلی، باکرهای بود از خانوادهی بختیارخان هزاره
ساکن در «جاریهخانه»ی ملوکانه
و ما پیشکش کردیم به سردار نصراللهخان، فاتح ساحات دایچوپان
بنویس!
و هزار جریب از زمینهای «مفتوحالعنوه»ی زرخیز ارزگان را بخشیدیم
به مهاجران بیزمین آمده از آن سوی خط دیورند
بنویس!
باغها و قلعهها و مراتع متروکهی
هفتادهزارجلای وطنکردهی هزاره را بخشیدیم
به ناقلین نیازمند
بنویس!
و ما گرگهای کشمیری را آفریدیم از پی عقوبت بندگان نافرمان
و ما زمین را بر آنان تنگ کردیم
و آسمان را مخوف با ستارههای جاسوسی
و ما آبها را به گزمگی برزنهای شان جاری کردیم
و ما به چشمهها فرمودیم بر آنها زهرآگین شوند
و ابرها را که بر مزارع شان سموم هلاک بپاشند
و به سنگها گفتیم که سایهی شان را از آنان باز ستانند
و به درختان سپردیم که میوهها شان را از آنان دریغ دارند
و ما خواب را از چشمهای شان دور کردیم
و نان را از لبهای شان
و ما باد را امر کردیم که نسل شان را به چهار سمت بلاد بیگانه بپراکنند
و این سزای قوم تو بود
که مطیع و منقاد نبودند…
نظر بدهید