اسلایدر سینما و موسیقی فرهنگ و هنر

نمی‌خوانه دیگه آغی دل آرام

 

سفر کرده گل خوش رنگ بادام
پریده کوتر عشق از سر بام

هزارستو چه دلتنگه خدایا
نمی‌خوانه دیگه آغی دل آرام

۹۳سال پیش از امروز در قریه لعلچک ولسوالی مالستان ولایت غزنی با کاروان آدم‌های آواره این خاک و بوم پیوست. کودکی را در همین قریه سپری کرد؛ مکتب و مدرسه نبود تا می‌رفت الفبای زندگی را فرا می‌گرفت؛ بی‌سواد ماند و یا هم شاید مکتب خانگی نزد ملا رفت و واجبات یاد گرفت؛ هم‌چنان کوشید تا سواد نوشتن و خواندن را یاد بگیرد تا دوبیتی بنویسد و بی‌خواند. در مورد آغاز مرحله‌ی دیگر زندگی‌اش نیز احمدزاده کاوه چنین می‌نگارد:«گُل اندام» با اندامِ سیمین و نازک و کشیده همچون سرو، چشمانِ آبی همچون رودِ هیرمند، بینی باریک و بلند به سانِ تیغِ تهمتنِ ساکایی، گیسوانِ درهم و برهم به سانِ کمندِسامِ زاوولی، دوشیزه‌یی بود که شور و شیدایی و عشق، وی را از زیستن‌گاهِ کودکی‌اش، دیارِسبز و شکوفای «لعلچک» از روستاهای زاولستان، به دهکده‌ای ساز و سرود و سرورِ«نودِه» کشانید. لعلِ لبِ او را گویی در «لعلچک» قسمتِ بوسیدن نبود و بوسه گاهِ تهمینه را تهمتنی می‌بایست و می‌شایست. گُل اندام، سوار بر رخشِ عشق، سرمست و شادان و خرامان، با همراهی دمبوره و غیچک و غزل‌خوانی گروهی ازآوازخوانان، بیش از چهل و پنج سال پیش از امروز پا به «نودِه» گذاشت.

قریه نوده در آن سال‌های که از آدرس‌های فرهنگی و مذهبی خفقان می‌بارید دمبوره و آواز زینت زنده‌گی و خانه‌های شان بود. نوده خانه‌ی ساز و سرود بود. نوا و آوای دمبوره طنین دره نوده بحساب می‌آمد و غیچک یارای نوای دمبوره و صدای هنرمندان آن بوم بود. گل‌اندام تازه‌عروس و سرمست و آزاده را چنین فضا آکنده از انرژی و عشق و زیستن نمود تا با تمام زنانه‌گی‌اش جسورانه بخواند، صدا خلق کند و تابوی نشنیدن «غزل با آواز زنان» و «صدای دمبوره و غیچک» را بشکند. گرچند خداونگاران و صاحبان اخلاق و سنت در دهکده‌ی نوده خیلی پوست ضخیم نداشتند تا به طور آنی و قطعی برای گل‌اندام ممانعت عریان به وجود بیاورند تا وی نتواند بخواند و آزادانه با کسی بنشیند و گشت و گذار نداشت باشد. گل اندام آزادانه رو‌به‌رو با «آمدلی(احمدعلی)»، «مراد» و «صفدرعلی» و … شب‌ها و روزها می‌نشستند؛ دمبوره و غیچک‌شان سور بود؛ ترانه و غزل می‌خواندند. گل‌اندام تنها نبود، «بخت‌آور» و «جان‌بیگم» و «دختران نوده» همه کنارش بودند و همیشه زانوبه‌زانو روی فرش غزل‌خوانی در کنار مردان و دیگر زنان قریه می‌نشستند و هم‌صدا آواز می‌خواندند.

آبی میرزا، اسمش گل اندام بود، امّا پیش از ازدواج مردم لعلچک وی را به خاطر اخلاق نیکو و طبع خوشش، دل‌آرام آغی صدا می‌کردند. وقتی به جمع «دختران نوده» پیوست و به نام دختر مالستانی مشهور گشت. در پایان نیز شد آبی میرزا، میزرایی که برایش فرزندی نکرد.

گل‌اندام در لعلچک سرمست بود؛ جسور و آزاده بود؛ خوش خلق و نیکو سیرت بود؛ همیشه غزل و دوبیتی‌های عاشقانه می‌خواند و دل‌آرام آغی، کاکی صمد را همه دوست داشتند؛ ازدواج، نوده، نوای دمبوره صفدر علی، آوازخوانی مراد و تاج‌بیگم و بخت‌آور وی را به دنیای منظم‌تر آوازخوانی کشاند. وی رفته رفته آواز خوان خوبی شد و این خبر سراسر ملک هزاره را در بر گرفت؛ وی صاحب شهرت و نام شد؛ در ضمن این امر، وی طبع خوش داشت: زن آزاده بود و شجاع و جسور؛ در مقابل سنت‌های که اجازه نمی‌داد، یک آواز بخواند و دمبوره و غیچک بنوازد، ایستاده‌گی کرد و جانانه از صدا و نوای آمیخته و دلنشین دمبوره و غیچک لذت می‌برد. روزگار چنان می‌گذشت و گل‌اندام در کنار امیرجان مصروف دهقانی و زنده‌گی‌شان بودند. اما خوش‌بختی چندان یاری‌اش نکرد و امیر جان، پدر میرزا، جان به جانان سپرد. گل‌اندام با سه فرزندش تنها ماند. گل‌اندام سپس در چنین بی‌پناهی و تنهای در میدان دشمنی با دشمنان صدای زن و موسیقی ماند و سنت‌های سخت و سفت سخیف حاکم اجتماع، آن‌گاه که روح آزادهی گل‌اندام را در خود حل نتوانسته بود، خداونگاران و صاحبان اخلاق اجتماع و سنت‌ها، در پی سرکوب آزاده‌گی، صدا و شجاعت وی کمر بستند. به دامن گل‌اندام تهمت و افترا بستند. گل‌اندام را این تهمت دوسال تمام کنج زندان کشاندند. بعضی از نویسنده‌گان دوبیتی زیر را یادگاری گل‌اندام در زندان یاد آوری می‌کنند که این دوبیتی را گل‌اندام در زندان سروده است:
بنال ای دمبوره بی چاره‌ی من
بنال ای جگر صد پاره‌ی من

بنالیم تا خدا رحم‌اش بیاید
سخی جان بشکند زولانه‌ی من

گل‌اندام پس از دو سال از زندان آزاد می‌شود؛ دوباره بر می‌گردد به ملک آبایی و رویایی‌اش مالستان. باز هم رفت‌و‌آمد مردم را در خانه‌ی وی منع می‌کنند که دیگر طبع خوش و سرمستی گل‌اندام می‌میرد. آوازخوانی نیز دیگر برای وی مثل قبل یک دنیای عاشقانه نیست. صدا و آواز و دمبوره و غیچک دیگر نفیر غم و تنهایی شدند. سنت‌ و سنت‌گرایان کهنه‌ و سخیف حاکم، کارشان را کردند: گل‌اندام را درس عبرت داد که خلاف جو حاکم مذهبی-سنتی و مردانه نباید شنا کند؛ روزگار سرنوشت را به تلخی کشانید؛ روندی که دیگر تا پایان عمر به وی مهلت لذّت و زنده‌گی کردن را نداد و بعد آن دل پر درد‌اش چنین سرود:

دلم از دود تنباکو سیایه
اگر باور نداری نی گوایه

اگر باور نداری نی ره بشکن
تمام پرده‌های نی سیایه

سختی‌های روزگار، برای مدتی گل‌اندام را با خانوده‌اش از مالستان و نوده بیرون می‌اندازد. ولی نوستالژی در زندگی هر آدمی نقش دارد و آدم را دل تنگ یاد دوران روزهای می‌اندازد که یا خوش یا بد در روستا و کوچه پس کوچه‌ها زیسته باشند. گل‌اندام در لعلچک و نوده همدم آواز کبک‌ها بود. خوش می‌خواندند و خوش می‌خرامیدند. اما سنت‌ها کهنه و اخلاق ضعیف اجتماع، همیشه انسان و زن آزاده‌ای مثل او را بی‌هیچ چرایی و پرسشی دمار از روزگارشان ‌کشیده است. گل‌اندام را نیز به چنین سرنوشتی کشانید و وی را نیز آواره زندگانی‌اش کرد. زندگانی‌ای که در بیرون از مالستان وادارش ساخت تا ماندگارترین دوبیتی فولکلور هزاره‌گی را با تمام حس دلتنگی‌اش بیرون دهد:

گل صد برگ تابستانم ای یار
فرار از ملک مالستانم ای یار

از آن روزی که گشتم از وطن دور
جگر پر درد و دل نالانم ای یار

اما گل‌اندام، امروز بدون این‌که از افسانه‌های خلق شده در مورد سرگذشت، آواز، دلیری، جسارت و شجاعتش در بین مردم افغانستان چیزی بفهمد، با چنین دنیای پر از افسانه و راز، با زنده‌گی دست جدایی تکان داد و برای همیشه از کنار آواز، دوبیتی‌ها و غزل‌هایش رخت سفر بست و کوچید. در حالی‌که زندگی پیری را در ناداری و تنهایی سر می‌کرد و پناهش تنها اتاق خورد و سنگی شش دهه پیش زنده‌گی‌اش بود. میرزا و پسر دیگرش، یکی در کابل و دیگری در ایران زنده‌گی می‌کنند. تنها کسی که در پیری، پیکر نحیف دل‌آرام را ته و بالا کرد و دستش را گرفت و از وی مزاقبت کرد، تک دخترش بود، دختری که در همان آغیل ازدواج کرده بود و هردو در قول گرگگ زندگی می‌کردند.

گل‌اندام هنرمند بود و صدایش دور جهان پیچید و ستاره‌ی موسیقی محلی هزاره‌گی گشت و صاحب نام و شهرت شد. سبک قدیمی و تاریخی مالستانی موسیقی هزاره‌گی را که امروز یکی از شرین‌ترین موسیقی محلی افعانستان به‌شمار می‌آید، رونق داد. دست‌آورد، فعالیت و کلیپ‌های صوتی این هنرمند به طور مشخص معلوم نیست. تشخیص صدای وی نیز در میان انبوه کلیپ‌های صوتی محلی مالستان نیز کار ساد‌ه‌ای نیست، زیرا دختر مالستانی تنها گل‌اندام نبود که همه‌ی کلیپ‌های مالستانی را که با صدای زنانه کاست و ثبت شده است را به وی ربط بدهیم. صدای گیرا و زیر شاد روان صفدرعلی مالستانی نیز عین صدای زنانه است که قریب به طور کلی بیشتر شنونده‌گان موسیقی محلی هزاره‌گی همه‌ی کلیپ‌های صوتی وی را به نام آبی میرزا می‌شناسند؛ این مسأله درست نیست. آبی‌ میرزا با صفدر علی مالستانی دوگانه زیاد خوانده‌اند این تردید از ثبت آنان زیاد است.

پایان فرایند زنده‌گانی آدمی سوختن و خاک شدن است؛ آن سال‌های پر شور و نشاط نوجوانی و جوانی دل‌آرام آغی نیز گذشت، گذشت و با طول عمر زیاذ که نصیبش گردید، گراف ته و بالای زنده‌گی را طی کرد و طعم شیرین زنده‌گانی که در آخر به تلخ‌کامی گرایید، را چشید. سر انجام با چشمان نابینا و پاهایی که دیگر وی را یارای رفتن نبود، در نبود پسرانی که با اطمینان، روزگاری سهم هر کدام‌شان در غذا از تک دخترش افزون‌تر بود، سر به دامان دخترش گذاشت و آخرین نفس زندگانی‌اش کشید. گرچند زمانه و اجتماع و آدم‌ها همه در حق گل‌اندام ستم کردند. فقط فرصت سنگسار نشدن را از دست صاحبان اخلاق اجتماع یافته بود. دیگر تمام ستم‌ها در حق وی جاری شد. اما گل‌اندام و یا آبی میرزا در پایان عمر، بر خلاق انتظار و آن زمانه‌های شوم گذشته، که به وی تهمت و افترا بسته بودند، مردم همه وی را دوست داشتند و احترام می‌کردند. این دوست داشتن و احترام تنها به لعلچک و نوده و مالستان نماند، بل هر که به آهنگ‎‌های مالستانی، در هر گوشه دنیا گوش سپرد، در حقش نیکو خواندند. علتش نیز پنج دهه در کوه و کوتل، در ایوان و زیر درخت، در خانه و گلخن گوش سپردن و لذت بردن از ترانه‌های غریبانه و عاشقانه‌ی وی و آن‌چه منسوب به وی می‌باشد، بود. آبی میرزا همان طبع خوش و آزاده‌گی‌اش را در پایان عمر نیز باز یافته بود و آدم‌هایی از گوشه کنار هزارستان به دیدار وی می‌رفتند، با آن‌ها با نیکویی و گرمی صحبت می‌کرد و از زنده‌گی قصه می‌کرد. ولی دیگر جای صدا و دمبوره و غیچک را گاو و بزهایش گرفته بود و با آنان زنده‌گی‌اش را سر می‌کرد.