رقص با آنکه از دید مخالفانش(اغلبن در سرزمینهای شرقی) حرام و نشان بیبندوباری است اما برای برخی از اندیشمندان و اهل هنر بار فلسفی و معنوی دارد. رقص پیشینهی همپای آفرینش بشر دارد که به منظورهای گوناگون انجام میشده و گونههای مختلف داشته است. شاعر بزرگ فارسی چون مولانا نیز در اوج خلسه و حالت معنوی سماع(رقص صوفیانه) را به نیت عبادت انجام میداد و اطرافش از آدمهایی پر بود که به اقتدا از او حتا در کوچه و بازار به سماع میپرداختند.
راجنیش اشو، عارف بزرگ هندی نیز باورمند است، روشی که انسان را به خدا میرساند آوازخوانی، جشن، ترانه، پایکوبی و رقاصی است. از دید اشو تنها یک چیز در جهان «باقی» است و آن رقص است. او در جایی فراتر میرود و میگوید خدا رقص است، خدا شعر است و… اما آنچه من در رقص دریافتم درد است. «درد» مشترکترین حس و داشته این نسل و اهالی این جغرافیای جنگ و خون و خشونتاست. آنچه اشتیاقش در کودکی از ناگزیری و رفتن پی آب و نان در ما سرکوب شد.
درد، عمیقترین پیوندِ میان آدمهاست، چیزی که زهرا هستی را به رقص و من را به گفتوگو با او در این زمینه واداشت. من نخستین رقص او را در آهنگ شورانگیز «عصر بیشعوری» از امید طوطیان دیدم که سماعگونه بود و در وجودم حس وجد و هیجان و حتا درد را برانگیخت. حسهایی که معمولن در من انگیخته میشود و خاموش میشود، انگیخته میشود و خاموش میشود… هستی عزیز کجا زاده شدید و کدام اتفاقها از کودکی و نوجوانی تان وجود دارد که با رقص گره خورده است؟ من زاده ولایت لوگر استم. از کودکی به رقص علاقه داشتم ولی چون در جامعه ما که پدر و مادر من هم شاملش بودند، این حس را گاهی سرکوب میکردند و من هم از ترس نمیرقصیدم. در آن زمان این اشتیاق در همانجا در وجودم دفن شد. همزمان که بزرگتر میشدم ممنوع شدنها شروع و بیشتر شدند. کم کم متوجه میشدم که این ممنوعیتها و محدودیتها فقط برای منِ دختر است همانجا متوجه شدم که باید با صدای بلند نخندم، لباس بلند تنم کنم و هر جا که میروم باید خاموش باشم و در یک جا ساکن باشم.
بعدها در نوجوانی بر اثر برخی مشکلات دچار افسردگی شدیدی شدم که اگر دختر نبودم، به آن برخورد نمیکردم. آنجا بود که رقص کمکم کرد از آن بحران بیرون بیایم و برای من فرصت آگاهی از حقوق خودم و تغییر عقاید غیر انسانی را که از کودکی به خوردم دادند، پدید آورد. در کجا و چگونه تحصیل کردید و تحصیل و هنر رقص در زندگی شما با هم چه ارتباطی دارند؟ رشته تحصیلیام کمپیوتر ساینس است ولی به مطالعه علوم انسانی بیشتر علاقه دارم؛ اما بدیهی است که اگر در جامعه بازتر و شرایط بهتری بودم بصورت حرفهای رشته هنر را فرا میگرفتم و رقص باله را میآموختم. ولی من پیش خودم تمرین کردم و از طریق یوتیوب آموزش رقص دیدم و بعدها خودم توانستم کم کم برای خودم رقص طراحی کنم. حالا هم دوست دارم به گونه جدی و مسلکی به رقص بپردازم. اطرافیان و خانواده تان از رقص کردن شما راضی استند؟ جامعه سنتی و دینی ما کاملا با رقصیدن یک زن مخالف است. نه تنها این، که با بسیاری آن کارهای که حق طبیعی یک انسان است، مخالف است.
رقص سالهاست که تابو محسوب میشود، در حالیکه رقص هنر است. مردم برای اینکه کسی را مورد نفرین و تمسخر قرار دهد به گونه کنایه «رقاصه» خطاب میکند و این نوعی دشنام محسوب میشود. در حالیکه اکثرن رقص میبینند ولی وقتی در مورد رقصیدن زن و دخترشان حرفی شود واکنش تندی نشان میدهند.
رقص به حیث یک هنر غریب و منزوی در کشور، برای شما چه معنایی دارد؟ رقص از نظر من شکل ظاهری دادن به احساسات، بروز دادن احساسات و رها شدن از غم است. رقص یک هنر و رویارویی با رنج و مشکل است. مخالفان رقص نه تنها نظام فعلی بلکه اکثریت مردم عام خودمان است.
رقص پدیدهای است که ترس و احساس شرم را از وجود آدمها از بین میبرد و جامعه با آن مخالف است. در جامعهای که وجود یک زن در حال حذف کامل قرار دارد، رقصیدن یک زن میتواند یک رویای دستنیافتنی باشد. چه زمانها رقص میکنید و آیا درد و شور و نشاط تان را با رقص بروز میدهید؟ فرق میکند؛ من زمانیکه میرقصم خودم را گوشهای میگذارم و از دور به خودم میبینم که گاهی این ‹‹من›› خشمگین و ناراحت است و گاهی هم خوشحال و هیجانی. وقتی میرقصی، حسمیکنی عصیان میکنی و آیا از این عصیان لذت میبری؟ یک موضوعی را میخواهم مطرح کنم که همیشه رقص بیان شادی نیست و به کسی هم که دایم میرقصد، نمیتوانیم آدم شادی بگوییم. من بیشتر اوقات که از اوضاع و شرایط کنونی ناراض و خشمگین استم، میرقصم. با رقصیدن تمام اندوه، خشم و هیجان را از درونم بیرون میکشم. رقص برای من نوعی اعتراض است. دوست داری دست به چه کارها بزنی؟ دوست دارم در یک شرایط بهتر(خلاف زمان کنونی) به رقص به صورت حرفهای ادامه بدهم و تلفیقی از رقص و تیاتر را اجرا کنم. شاید از این طریق بتوانم برای چند میلیون زنی که به سکوت وا داشته شدند، صدا شوم. پیش از او شاید زنان زیادی بودهاند که در رقصیدهاند ولی در سالهای پسین اندک دخترانی چون او و فهیمه میرزایی در انظار عموم به رقص و سماع پرداختند که عملکردهای شان مافقان و مخالفان زیادی داشته است.
اکنون افغانستان در دست حاکمان جدیدش به خانهی و بی هیچ اثر هنری و زیبایی شباهت پیدا کرده است که مردمش محکوم به صبر و گذشت است. فهمیه میرزایی، صوفی جوان نیز موفق به شکلدهی یک گروه کوچک سماع در بامیان شده بود و در چند مراسم، رقص اجرا کردند ولی پس از فرو رفتن کابل به کام سقوط، ناگزیر به ترک وطن شد. سرنوشت آدمهای زادهشده، بزرگشده و زندگی نکردهی یک نسل چنین است و راهی برای ما جز آرزوی تحققیابی رویای این هنرمندان نیست که میخواهند صدای میلیونها زن به سکوتواداشتهشده باشند.
نظر بدهید