سرآغاز
هجدهم ثور برابر است با یکی از خونینترین و دلخراشترین حادثههایی تروریستی کابل؛ حادثۀ خونین مکتب دخترانۀ «سیدالشهدا». این حادثه به تاریخ هجدهم ماه ثور سال ۱۴۰۰ خورشیدی در غرب کابل، در منطقۀ هزارهنشین رخ داد و در اثر آن بیش از هشتادوپنج دانشآموز دختر جان باختند و بیشتر از یکصدوپنجاه دانشآموز دیگر جراحت برداشتند. جانباختگان همه متعلق به قوم هزاره بودند، از لحاظ مذهبی شیعهمذهب و از لحاظ سنی بین یازده تا هفده سال سن داشتند. منظور از ذکر هویت تباری و مذهبیشان و ذکر ردۀ سنی آنان این است که در بخش بعدی بیشتر توضیح بدهم که چنین حملاتی با چه رویکردی رخ میدهند؟
هزاره و شیعه بودن
قربانیان این حادثه (حادثۀ سیدالشهدا) و بسیاری از حادثههایی که بر مکتبها، مرکزهای آموزشی، شفاخانهها، مسجدها، تکیهخانهها، ورزشگاهها و سرویسهای مسافربری هزارهها صورت گرفتهاند، چه در دورۀ جمهوری و چه اکنون در دورۀ امارت اسلامی، چند ویژگی داشتهاند؛ اول، بلااستثنا همه غیرنظامی بودهاند؛ متعلق به قوم هزارهبودهاند؛ شیعه بودهاند؛ و هیچ نوع خطری از سوی آنها علیه منافع دولت حاکم و گروههای مسلح ضد دولت نبوده است. پس میتوان گفت که یکی از دلایلی چنین حملههایی در مناطق هزارهنشین افغانستان، هویت قومی و تباری آنان بوده است؛ یعنی آنان به جرم هویت قومیشان به شکل بیرحمان و هدفمند مورد حمله قرار میگرفتهاند. در غیر این صورت، کودکان دانشآموز چه گناهی داشتند که به خاک و خون کشیده میشدند و میشوند. یا آن نوزادانی که در حمله به شفاخانۀ دولتی دشت برچی در سال گذشته جان باختند؛ چه گناهی داشتند؟
در دوران جمهوریت، بیشتر این حملات از سوی طالبان صورت میگرفتند؛ اما مسئولیتش را داعش به عهده میگرفت. طالبان راه شانه خالی کردن از مسئولیت انجام این حملات را پیدا کرده بودند؛ زیرا داعش شیعیان را دشمن خود میدانند و از کشتارشان نهتنها ابایی ندارند، بلکه به آن به عنوان یک دستور مذهبی هم میبینند. طالبان و گروههای دیگر قومی ـ سیاسی وقتی دست به کشتار هزاره میزدند، فوری از یک آدرس نامعلوم تحت عنوان داعش آن را به عهده میگرفت. اما اکنون که طالبان ادعا میکنند داعشی در افغانستان فعالیت ندارد، پس معلوم نیست که پشت این حملههای مرگبار چه کسانی هستند. ولی با این هم داعش مسئولیت انجام آن را به عهده میگیرد.
اینکه هر گروهی، هر جنایتی را که مرتکب میشود و به داعش نسبت میدهد، به این دلیل است که داعش با شیعیان سر سازگاری ندارد. از عراق و سوریه گرفته تا یمن و افغانستان اعلام کردهاند که شیعیان کافرند و مهدورالدم. ازاینرو، گروههای دیگر، ولو با اهداف سیاسی و قومی از هزارهها قربانی میگیرند، بازهم به داعش نسبت میدهند و به اهداف سیاسیشان رنگ دینی و مذهبی میبخشند.
قربانی اهداف سیاسی
یکی از سؤالهایی که بعد از هر حادثهای در رسانهها و نشستها مطرحشدهاست، این است که چرا هزارهها را به قتل میرسند؟ به باور نگارنده، هزارهها در هر دوره به مثابۀ چوب سوخت بودهاند. در گذشته طالبان برای رسیدن به اهداف قومی، سیاسیشان حملات مرگباری را بر هزارهها انجام میدادند، مراکز آموزشی، شفاخانه و… شان را انفجار میدادند و از آنها قربانی بیشمار میگرفتند؛ زیرا هزارهها حامی نظام جمهوری بودند. با استفاده از فضای بهوجودآمده به کار و کاسبی چسبیده بودند. طالبان با انجام این حملات، درصدد خلق نارضایتیاز دولت بودند. کشتار هزارهها در واقع یک نوع آلۀ فشار بود علیه دولت. در حالیکه هزارهها در کمال مدنیت و علمپروری، دنبال تعلیم و تحصیل و کار بودند و هستند.
بعید نیست که اکنون هم بازی همان باشی باشد. هزارهها بازهم به عنوان چوب سوخت علیه گروه حاکم استفاده میشوند. این بار، گروههای قومی و سیاسی مخالف طالب، به همان هدف از هزارهها قربانی بگیرند؛ چون هزارهها بازهم در کنار حکومت طالبانی ایستادهاند و بخشی از آنها وارد تعامل شدهاند. جمعی هم سکوت کردهاند و خواهان تشکیل حکومت همهشمول به معنای واقعی هستند. گروههای مخالف حکومت طالبان، با انجام این حملات سعی دارند که هزارهها را در صف مخالف طالبان بیاورند. بدیهی است که کشتار هدفمندانه و بیرحمانۀ هزارهها اکنون جز بدنامی و ناکامی طالبان دیگر هیچ سودی برای آنها ندارد؛ لذا آنها برای همین هم که شده دست به کشتار هزارهها نمیزنند؛ اما هستند گروههای دیگری که از کشتار هزارهها سود میبرند.
دردناکترین قسمت ماجرا
به باور من دردناکترین قسمت ماجراهای دلخراشی که بر هزارهها اتفاق میافتند و صدها قربانی برجای میگذارند، این است که با هر حملهو اتفاقی ما برای مدت کوتاهی شور و غوغا برپا کردهایم/ میکنیم. این شوروغواها هیچوقتی هم از دنیای مجازی بیرون نرفتهاند/ نمیروند. هیچکدام این حوادث تلخ و بنیانبرانداز نتوانستند بیدارمان کنند، به چشمهامان آب بزنیم و به واقعیتهای تلخ پیرامونمان به گونۀ دیگری ببینیم. برای محافظت از خود و فرزندان خود گردهم بنشینیم، حوادث را تحلیلکنیم و در پی راه و چارهای باشیم. هرکسی در گوشۀ خود ماندهایم، آه و ناله سر دادهایم و بعد فراموش کردهایم.
در این سالها هر حادثهای که رخ داده، پس از چند روز رهایش کردیم. یکی از دلایلش هم انبوه حوادث ازایندست بود. با انفجار دومی، اولی را فراموش کردیم و با انفجار سومی، هردو را. در کنار این، آنگونه که سزاوار بود، این حوادث ناگوار و خونین را روایت هم نکردیم. تمام متونی که خلق کردهایم، از پستهای فیسبوکی و یادداشتهای روزنامهای فراتر نرفتند؛ متونی که نه ارزش خبری آنچنانی داشتند و نه ارزش تاریخی. از ارزش هنری و ادبی که تهی بودند. متأسفانه با وجود قلمبهدستان پرادعای بیشماری، که خودم یکی از همانها هستم، هیچیکی از این حوادث درونمایۀ داستان کوتاهی، رمانی، فیلمی، نمایشنامهو فیلمنامهای نشد. هیچکدام جرقۀ خلق رمان، داستان بلند و داستان کوتاهی را در ما نیافرید. دردهایی که در قالب شعر، داستان، فیلمنامه، نمایشنامه، فیلم، نقاشی، ترانه و… روایت میشوند، در تاریخ میمانند. این اتفاقات شاید برای ما بیداری نیافریدند، اما پرواضح است که ماندن آنها در تاریخ و در حافظۀ ادبیات و هنر و فرهنگ، نسلهای بعدی را آگاهتر و هوشیارتر بار میآورند. چقدر دردآور است ما نتوانستیم این تکهتکهشدنها را به گونهای که سزاوارش بود، روایت کنیم. به جرئت میتوان گفت که دردناکترین قسمت این حوادث همین است.
برای من به عنوان دانشجوی ادبیات این بسیار مهم است که بنشینم ارزیابی کنم این دردها چقدر روایت شدند و درونمایۀ چه آثار فاخر و نیمهفاخر ادبی و هنری را تشکیل دادند. با دیدن میدان خالی و پاسخ منفی، آدم به این نتیجه میرسد که همانگونه که در میدان اول باختهایم و با وقوع این حوادث بیدار نشدیم و در پی چارهای نیفتادهایم، در این میدان هم ناکام ماندهایم و هنوز دست به قلم برده، دوراندیشانه روایت نکردهایم. به باور من، اگر ما خود دست به قلم نبریم و این واقعیتهای غمانگیز را رمان، داستان، فیلم، نمایشنامه، و… ساخته، خودی نکنیم، دیگران وارد میدان میشوند و آنگونه که دلشان میخواهند روایت میکنند. آن وقت ما میمانیم و یک عالم حسرت و افسوس؛ حسرت و افسوسی که هیچ تأثیری نخواهد داشت.
میدانم که این ناکامی دامن خودم را هم میگیرد؛ اما هر چه هست، همین است. باید گفته شود تا شاید از میانمان کسانی تلنگری بیشتری بخورند و دست به قلم ببرند و به شکل بایدوشایدش بنویسند و روایت کنند.
نظر بدهید