به بهانهی اولین سالیاد خاموش شدنِ «آبیمیرزا» صدای زندانی موسیقی هزارهها، خواستیم در کنار او یادنامهی از سرور سرخوش، این آوازخوان انقلابی سرزمین هزارستان داشته باشیم؛ سرخوش نهتنها یک دمبوره نواز و آوازخوان انقلابی هزارگی بود؛ بلکه مهمتر از آنیک منتقد اجتماعی و معترض سیاسی بود که در این راه تارهای دمبورهاش را با خون رنگین کرد ، قربانی روح عصیانگر و انقلابیاش شد.
زندگینامه
جوزای ۱۳۲۱ هش بود که سرور سرخوش در خانوادهی از طبقهی متوسط در قریه غجور باش ولسوالی سنگ تخت و بندر ولایت دایکندی یا ارزگان سابق چشم به جهان هستی گشود. زمان اطرافی یکی از نزدیکان سرور سرخوش در مورد خانواده او چنین میگوید: «پدر سرور سرخوش غلام حیدر نام دارد که دو دور نمایندهی مردم ارزگان در لویه جرگه بود و مادر سرخوش نیز اهل خواندن و نوشتن بود، خصوصاً در شاهنامهخوانی نام و آوازه داشت که هرازگاهی صدای شاهنامهخوانی او در آسمان دهکده میپیچید و در گوشها طنین میانداخت.»
سرور سرخوش صنف ششم مکتب را در ولسوالی سنگ تخت و بندر خواند، بعدازآن خطاطی و درسهای دینی را نزد «سید میرزای اشترلی» فراگرفت، و خطاط ماهر شد، دست خطهای قشنگ و هنری نوشته بود، اما بعدازاینکه آواز دمبوره سرخوش خاموش شد، دست خطهایش نیز گم شد و دزدان نام و نان سرخوش او را به یغما بردند. پدر و مادر سرخوش که در جامعه دین زده زندگی میکردند، دوست داشتند که سرخوش عالم دین شود، اما او پنهان در بین جوانان دهکده دمبوره مینواخت تا مورد تهدید ملأ و پدرش قرار نگیرد، از اخته و مخته ملاها گریزان بود، و بعدها نواختن دمبوره او آشکار شد که پدر و مادرش نیز سرخوش را تشویق کردند، هنوز سرخوش تازهجوان شده بود که پدرش را حکومت زندانی کرد و سه سال در زندان به سر برد.
حکومت نهتنها پدرش را زندانی کرد که سرخوش جوان را در عسکری جلب کرد؛ سرخوش تا سال ۱۳۴۹ در ولسوالی لعل و سرجنگل ولایت غور عسکری کرد، و در این مدت زبان پشتو را یاد گرفت، حتی آهنگهای پشتو را نیز در آلبوم خود ثبت کرد. سرخوش بعد از دوره عسکری معلم شد و در مکتبی بنام « دوغور بندر» در ولسوالی سنگ تخت و بندر درس داد، و بعداً در اداره مالیه ولایت ارزگان رفت و مأمور جمعآوری مالیات در هزارستان شد. سرخوش در این مدت زخمهای تحقیر و توهین مردم هزارستان را توسط حکومت در سینه داشت و با الهام از همین رنج و محرومیت مردم بود که سرخوش رد پای دمبوره را گرفت و دردها را با تارهای دمبوره نواخت.
سرور سرخوش بعد از ختم مأموریت از ارزگان به کابل آمد و با چهرههای مهم سیاسی، اجتماعی و هنریای هزارهها آشنا شد، ازجمله با وکیل خادم بیک؛ یکی از میران سرشناس ولسوالی لعل و سر جنگل آشنا شد که شاید در همین زمان با عزیز طغیان پسر خادم بیک نیز آشنا شده بود؛ یکی از ترانههای سرخوش شعر عزیز طغیان است.
اشک حسرت میرود از چشم من بیاختیار
هرچه کردم این دل پرخون نمیگیرد قرار
این آشنایی سرخوش را بیشتر به گذشتههای تلخ هزارهها آگاه کرد. سرخوش با صفدر توکلی هنرمند محلی هزارهها نیز معرفی شد و سبکهای جدید دمبوره را آموخت و آوازش را در رادیوتلویزیون ملی ثبت کرد.
سرخوش به شمال کشور یعنی به قطغن زمین سفر کرد و آهنگهای «قطغنی» خواند، با سبکهای جدید موسیقی آشنایی پیدا کرد که این سبکها را وارد دمبوره کرد. او بین هزارههای شمال و جنوب نیز رفت، در ولایت بادغیس هزارههای سنی از سرخوش استقبال خوبی کرد و برایشان دمبوره نواخت، در ولایت غور بین ایماقها رفت و هواداران زیادِ پیدا کرد که تا روزهای آخر زندگیاش با آنها دوست بود و ایماقها برای نجات خانواده سرخوش تلاش کرد تا این آوازِ هزارستان خاموش نشود. سرخوش هرجایی که رفت دوستان خوبی یافت و به زبان پشتو، دری، ازبکی و لهجه شیرین هزارگی دمبوره نواخت و محبوب دلها شد، او در ابتدا سرودههای عاشقانه میخواند:
لب گشا لیلی من گر دوستم داری بگو
سوخت سرتا پای من گر دوستم داری بگو
ماه من یکلحظه چادر از رخ خود دور کن
عشق روحافزای من گر دوستم داری بگو
تو نازک دخترک مالی کجایی
و یا حوری کی از جنت میایی
تو افغانی و یاد سرداریای گل
کی با یک غمزهات دل میربایی
چادیره گیرد روی خو پیج موکونی
مه دیل بیرونه پگ تو گیج موکونی
خدا میدانه کی ما چیزی نهگوفتوم
د ورلهی سید سولوج موکونی
و اما سرخوش بعد از سفر به تمام هزارستان و مناطق محروم بیشتر اشعار انقلابی را با دمبوره میخواند و از تارهای دو تار سرخوش جیغ خاموشِ ستم دیدگان هزارستان را مینواخت که بعدها سرخوش با دمبوره یک منتقد تمامقد حکومت شده بود و ساختار ستمپیشهی قدرت را با دمبوره به باد نقد میگرفت. هنگام که نظام شاهی نفسهای آخرش را میکشید و جمهوری داود روی کارآمد، سرخوش بسیار خرسند شد و این میر بچه عصیانگر به این باور بود که نظام فئودالی و اربابرعیتی به پایان رسیده و نظام جدید به مردم توجه میکند و از تمام مردم است که اینیک فرصت تاریخی برای ستمدیدگان تاریخ است.
او ملک صاحب بکن فکری، کی رشوت گمشده
این نظامی نو برایی جملهای مردم شده
تا کی از مردم بگیری گاو و گوساله بهزور
ناظری بیچاره از بیرشوتی مرحوم شده
صبر میخواهم برایت خان صاحب چاره نیست
گرچه میدانم کی نوکرها ز پیش ات گمشده
پاره شد یکبارگی زنجیرهای دامی تو
نظمی جمهوری عصر آهنین مردم شده
صاحبان جیب های پاره اکنون زنده شد
وحدت ملیست جمهوری ما معلوم شده
دلِ سرخوش برای تمام هزارهها میتپید، مرز بندیهای مذهبی را شکستانده بود و از درد و رنج تمام هزارهها باخبر بود؛ از دایه و فولاد خاطرههای تلخ و شیرینِ زیادی روایت کرد. با توجه به سرکوب و تحقیر تاریخی که هزارهها در دوران عبدالرحمن و بعدازآن تجربه کرده بود، تارهای دمبوره داود پر از درد، زخم و فریاد است که با این تجربه تلخ تاریخی، اما سرخوش با دوبیتیهای انقلابی و دو تار دمبوره دست به اعتراض و آگاهی تاریخی از مجرای هنر دمبوره زد و برای همنسلان خودآگاهی تاریخی خلق کرد، راه دشوار مبارزه و رسیدن به آزادی را آغاز کرد و در این راه قربانی شد، قربانی بیداری و آگاهی تاریخی که با گلوی پر از بغض برای دختران هزارستان اینگونه میخواند:
بیا کی بوریم ارزگو
وا دختری قوم
اونجا بوکونیم گزرو
وا دختری قوم
د دیل مو نمنه اربو
وا دختری قوم
ارزگو ملکی بابای من و تو
ارزگو خاکی قومای من و تو
بوریم تا دایه و فولا و سنگو
کی هسته از قدیم جایی من و تو
سرخوش مخالف تفکر چپ نبود، شیدا و دل باختهی مجاهد و ملأ نیز نبود؛ بلکه سرخوش از تجاوز، تعرض، تاراج و چپاول خسته بود که این تجربه تلخ تاریخی را هزارهها بیشتر چشیده بود و از همین رو از اشغال روسها اعتراض کرد و دو تارهای اعتراضی دمبوره را به صدا در آورد و از مقاومت هزارهها در برابر هرگونه اشغال، ستم و چپاول با دوبیتی و دمبوره فریاد کرد:
در جنگ روس به پغمان هزاره ایستاده
در مشرقی و بامیان هزاره ایستاده
از غور تا بدخشان هزاره ایستاده
در مرکز ارزگان هزاره ایستاده
روسها برو از میهنی آزاد تو گم شو
ای ظالم اشغالگری شداد تو گم شو
وحشت زده ویرانه نمودی وطن را
کردی همه مخروبه و برباد تو گم شو
و اما کمکم این سرخوش که همواره با دوبیتی و دمبوره اعتراض و مبارزه میکرد به پاکستان مهاجر میشود و در کویته با نسل مغول نوین آشنا شد که استقبال خوبی شد. و با چهرههای فرهنگی و انقلابی آشنا شد که بالای سرخوش تأثیر گذاشت، سرخوش به این نتیجه رسیده بود که بدون آگاهی تاریخی به آینده روشن نخواهیم رسید و راه جز مبارزه علیه ستم و بیدادگری تاریخی نیست، پس مجبوریم مبارزه و دادخواهی را از گهواره برای فرزندان مان بیاموزیم، این شعر زیبا گواهِ بر این ادعا است:
مادران به طفلان گوی لای لای آزادی
نغمهخوان به گهواره از نوای آزادی
مادران به طفلانت درس تاریخ آموزی
گو هزارهی پاکی در سرای آزادی
سرخوش در پاکستان نرفت که روزگارش را خوش بگذراند بلکه برای آگاهی تاریخی نسل مهاجر در آنجا رفت که اگر نسل امروز هزارهها دستبهکار نشویم و چراغ مبارزه علیه ستم تاریخی را روشن و شعلهور نگاه نکنیم، ممکن در اسارتِ غرق شویم که برای ابد در دادگاه تاریخ محکمه شویم. به همین خاطر سرخوش از تحمیل اجباری مالیات بالای هزارهها، بردگی، فروش و کشتار انسان هزاره در بازارهای کابل، قندهار و سایر نقاط کشور سخن گفت و از قتلعام هزارهها توسط عبدالرحمن و نادر غدار برای هزارههای آنسوی مرز بغض گلویش را خالی کرد و آنها را به مبارزه علیه بیدادگری دعوت کرد.
ای جوانان هزاره شاد باش
بعد از این یا مرگ یا ازاد باش
از برای حق گرفتن در صف رندانهها
تیز تر از برق یا از تیشهی فرهاد باش
نسل مغول نوین هزارهها مقیم پاکستان بالای سرخوش تأثیر میگذارد و سرخوش که برای رهایی میهن دمبوره مینواخت برای هزارهها سرود رهایی میخواند. و نسل مغل نوین، سرخوش را تشویق به خواندن و سرودن در قالب هنر هزارگی میکند تا این بازتاب بیشتر پیدا کند؛ سرخوش تصمیم میگیرد که در کویته بماند، بخواند و بنوازد که صاحبنام و آوازه میشود، و از طریق رادیو کویته که صدای هزارههای پاکستان بود، سرودههایش با همان روحیه انقلابی پخش میگردید. سرخوش در پاکستان خوش درخشید و ستاره درخشان موسیقی هزارگی شد که بهعنوان بلبل آزادیخواهی هزارستان محبوب دلها گردید.
نسل نو مغول جاوید وزنده باد
تاریخ ساز قوم تیغ برنده باد
ای مردمی دلیر قومی پر از جلال
در بزم دشمنان شیری درنده باد
نسل نو مغول جاوید وزنده باد
تاریخ ساز قوم تیغ برنده باد
آواز قوم را از موج رادیو
کردی بلند تو دائم پاینده باد
نسل نو مغول جاوید وزنده باد
تاریخ ساز قوم تیغ برنده باد
ای کاروان چه خوش در پیشگاه قوم
شمعی پر از فروغ دائم زننده باد
زمانِ که گلولههای مجاهدین مثل شعلههای آتش در شهرهای افغانستان میبارید و شاخههای جهادیسم روستاها را تسخیر کرده بودند، اما سرخوش این هنرمند پرآوازه و پر درد هزارستان تصمیم میگیرد که به افغانستان برگردد، او به کابل آمد و از اینجا به هزارستان رفت، به سنگ تخت و بندر آمد؛ جایی که سرخوش اولین کووکهای دمبوره را نواخت، اما در همینجا با شلیک گلولههای مجاهدین خاموش شد، صدای اعتراضی او با تارهای دمبورهاش در زیر خروارهای خاک خفت و داستان قتل او اینگونه است:
سرخوش، ظلم و ستمهای شیخ صادقی نیلی را با دوبیتیهای انقلابی نقد میکرد. و در مورد کارهای سیاسیاش اعتراض داشت. این باعث شد که ملاها ترانههای سرخوش را تفسیر غیر اسلامی کند و او را دشمن اسلام و جهاد معرفی کرد که چرا سرخوش به صادقی نیلی رهبر گروه «سپاه پاسداران» میتازد، صادقی خود را نمایندهی مستضعفان و دشمن فیودالیسم و اربابرعیتی در دایکندی میدانست؛ زمین خانها را مصادره و خودشان را اسیر میکرد، و سرخوش نیز خانزادهی غریبپرور بود.
مجاهدین رسماً فتوا داد که نواختن دمبوره حرام و ترانههای سرور سرخوش که برای رسیدن به مفهوم کاذبِ چون آزادی و دموکراسی سروده میشود ازنظر شریعت اسلامی حرام است. کمکم نقشه ترور سرخوش توسط گروه مجاهدین و سپاه پاسداران ریخته شد، تا این آوازِ هزارستان را برای همیشه خاموش کند و دوتار دمبوره او را در آتش جهل و جهالت بسوزاند.
سرخوش جایش را در سنگتخت و بندر ندید، نمیتوانست با تارهای دمبوره در برابر گروههای متحجر جهل و جهالت مقامت کند؛ تصمیم رفتن به پاکستان را گرفت، و دقیقاً شب عید قربان بود، سرخوش تصمیم گرفت که فردا قربانی کند و با تقسیم این قربانی برای همیشه از دهکدهاش برود تا صدای تارهای دمبوره او گوشهای کرِ ملأ و مجاهدین را تخریش نکند و جا را برای تاختوتاز آنها خالی کند، اما در نیمههای شب عید قربان بود، ستارهها در آسمان میدرخشید و مهتاب منتظر صدای دمبوره سرخوش بود که لشکر خونآشام مجاهدین بالای خانهی سرخوش حمله کردند و بیرحمانه سرخوش را قربانی کرد و بندر را قربانگاه سرخوش و مینای عشق و آزادی ساخت، بندر چشمه زمزم موسیقی هزارستان شد که تمام هنرمندان هزارستان را سیراب کرد، باید دمبوره نوازان هزارستان، سال یکبار در بندر این قربانگاه سرخوش دمبوره بنوازد.
یاد و خاطره سرخوش گرامی باد!
نظر بدهید