علی توانا
در تاریخ هر ملل شاید بتوان موسیقی را یافت و آنچه این موسیقی را تولید و به نوا درمیآورد،متفاوت است که میتوان از تنبور، گیتار تا فلوت و دمبوره و… یادکرد. دمبوره نیز، نوای است نواخته شده از دلِتنگ و به قول زوربای یونانی، آنگاهکه دیگر کلمات را یارای بیان احساس نیست، باید نواخت و خواند. به یادی، یاد رفتگان و رسالت هنر که اعتراض است؛ پنجه کرد و کوکهای زیاد را اجرا.
در اینکه تاریخ دمبوره به کدام برههای زمانی برمیگردد و کی بود و چگونه آغاز شد، نیازمند پژوهش جامع در این زمینه است ولی آنچه این آله موسیقی را متمایز میسازد از دیگر آلات موسیقی، همانا ارتباط مستقیم آن به یک قشر خاصی از جامعه است. دمبوره را نمیتوان موسیقی رفاه یافتگان و بورژواها خواند بلکه دمبوره،صدای است از نسل ستمدیده و رنجدیده که عتاب روزگار آنها را واداشته تا دردشان را بهصورت استعاره و گاه، مستقیم بیان دارند. چوب خشک و تارهای باریک نایلونی،خود حدیث مفصلی است از این مجمل.
مهمترین مسئلهای که در مورد دمبوره میتوان بیان کرد، نگاه و کنش جامعه به این آله موسیقی، و موسیقی است. از «غنا» و «نوای شیطانی» خواندن تا «اوسنیال» انداختن و «فیته پور» کردن. در جامعه سنتی، «دمبورهای» و «دمبورهچی» کنایه و بار تحقیرآمیز داشت کسی که دمبوره مینواخت در جامعه و خصوصاً نزد اصحاب دین، بیبندوبار خوانده و خطاب میشدند. و از آنها چهرههای منفور به تصویر کشانده میشد. گاهی این تضاد چنان اوج میگرفت که درنتیجه هنرمند مجبور به ترک و یا عزلتنشینی میشد و اگر تن به خواستهای آنها نمیداد درنتیجه منجر به از بین بردنش میشد، سرور سرخوش نمونهای بارز این تضاد است. و حالا نیز باوجودی که موسیقی و خصوصاً دمبوره گسترشیافته است،در هر تلفن همراه قطعهای از دمبوره است، ولی میتوان نگاه تکفیری و الحادی به دمبوره و شیطان را در جامعه یافت. آله موسیقی نوای شیطانی پنداشته میشود و دمبوره مخرب دین که در جشنواره دمبوره، این نوع خوانش و تفکر و تقبیح و حرام دانستن دمبوره، را شاهد بودیم. خوشبختانه بسیاریها میدانند که دمبوره نهتنها جزء فرهنگ کهن و راوی فولکلور است و حفظ و گرامی داشت از آن نیاز مبرم.
در روستاها،باوجود سختگیریهای برای دمبوره و نگذاشتن رشد و شکوفای این هنر، اما بازهم دمبوره از بین سنگریزه بیرون جهید و فواره کرد. دمبوره یار «عشاق» و نوای «دردمندان» بود و هست. در پستو خانهها هرکسی «فیته»ای از صفدر توکلی، سرخوش، سید انور و… را داشت و بدان گوش میسپرد. با هر بار پنجه و گفتن از «دل بیرو» و «بیچاره» «اوسنیال»های انداخته میشد خصوصاً زنان که «شوی» و «خُسته» شان در سفر بودند و یا دختران جوان و «سربخت» برای باز شدن بخت و دلدادگان خود.
در غایت، دمبوره ساز و نوای روح جمعی، جمع کثیری از ملت ستمدیده است که آن را تاکنون سینهبهسینه حفظ کردند و بر اصالت «کهن» بودن و «خاص» بودنش تلاش ورزیدند. تبلور احساس مردم که صدایشان را دمبوره متبلور میسازد و نماد فرهنگی یک ملت است. سازهای را سر میکند و بساطی را پهن که وقتی بدان گوش میسپاری غرق و به خلسه میروی.
به قول جبران خلیل جبران، موسیقی مجموعهای حزنآوری است که وقتی بدان گوش میسپاری، بیدارت میکند، کالبدت را از درد و فراق آکنده میسازد و تیرهروزی را در برابرت چون شبحی به تصویر میکشاند. و چون آوای حزنانگیزی که بر روح نفوذ، و تن را آسایش میبخشد. دمبوره و ریتم که به نوا درمیآید، خود نوستالژی است و تاریخ. نهتنها کالبد را آکنده از درد، بل گاهی اشک را جاری میسازد. مختهها نمونه بارز آن است و گاه، برای سرور و خوش تن را آسایش میبخشد.
به امید بهتر شدن وضعیت دمبوره و پُر بار شدن این هنر.
نظر بدهید