سدههای نوزدهم و بیستم را از جهاتی میتوان پرآشوبترین سدههای زندگی بشر و خلق رخدادهای تکین دانست. این رویدادهای کمسابقه را میتوان در بخشهای مختلف از اختراع ابزار، اکتشافات فیزیکی و کیمیایی، تغییرات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، نظامی و غیره مورد بررسی قرارداد. بدین قرار، یکی از ویژگیهای برجستهی نیمهی دوم سدهی نوزدهم و سراسرِ سدهی بیستم ترور زمامداران مستبد و خودکامه است که از اینجهت میتوان اعدام انقلابی محمد نادر خان توسط عبدالخالق هزاره را -نسبت به گونههای دیگر آن مانند ترور ناصرالدینشاه قاجار توسط میرزا رضا کرمانی، ترورهای پیاپی رهبران هند و پاکستان افرادی چون گاندی و ذوالفقار علی بوتو، زمامداران کشورهای عربی مانند جمال عبدالناصر-، رویداد منحصربه فرد و معطوف به ایدههای عالی انسانی، عدالتخواهانه و ظلمستیزانه دانست.
ویژگی دوم این دوره تغییرات نظامهای سیاسی شرقی از رهگذر عصیانهای جمعی و فردی علیه سلاطین و نظامهای سیاسی سنتی و خودکامه بود. انهدام سلسلههای سلطنتی کشورهای اسلامی/عربی شمال آفریقا و خاورمیانه، براندازی امپراتوری اسلامی عثمانی توسط سرهنگ مصطفی کمال پاشا در کشور ترکیه، تشکیل سلسلهی سلطنتی پهلوی با انهدامِ نظام قاجاری توسط رضاخان سردار سپه در کشور ایران و شکلگیری نظامِ امانی با ترور امیر حبیبالله خان در افغانستان را میتوان نمونههای عینی از عصیانهای گروهی علیهِ نظامهای سیاسی سنتی/اسلامی قلمداد کرد.
اما در این میان نوگرایی امانی به دلیل دخالت انگلیسیها، کمتجربگی شخص امیر در امور سیاسی، ضعفِ مدیریت، شکاف جدی میان نظر و عمل امیر، تقلید از ایران و ترکیه و تجددگرایی افراطی و بی بنیاد امانالله خان با شکست مواجه شد. میانپردهی حکومت امیر حبیبالله کلکانی تاجیک تبار زمینه را برای بالا بردن تبِ تندِ قومگرایی و غیرت افغانی در مناطق جنوبی و شرقی کشور بالا برد و محمد نادر خان مشهور به سپهسالار با مشورت و همکاری انگلیسیها و با اتکا بر عصبیت و جهلِ قومی، مردمان جنوب و پکتیاییها را علیه نظام سیاسی بنیادگرایانهی بچهی سقاو تحریک کرد و سپس با همکاری مستشاران انگلیسی به تاریخ ۲۴ میزان سال ۱۳۰۸ خورشیدی مطابق با ۱۶ اکتوبر سال ۱۹۲۹ میلادی به کابل لشکر کشید و با خدعه و نیرنگ بساط نخستین حکومت غیرپشتون –بعد از احمد شاه ابدالی- را بهراحتی برچید و با تأیید و پشتیبانی همهجانبهی حکومت هند بریتانوی و حمایتِ عشایر پکتیا و خوانین جنوبی بر اریکهی قدرت نشست.
عبدالخالق کی بود؟
با این وصف، عبدالخالق کمی قبل از این رخداد –سال۱۲۹۵-، در خانوادهای از هزارههای ارزگان -که سرزمینشان توسط لشکر ایلجاری عبدالرحمان تصرفشده بود و خودشان در عدادِ غلامان بیشمار سپهسالار مشهور عبدالرحمان «غلام حیدر خان چرخی» به پایتخت آورده شده بودند-، در شهر کابل چشم به جهان گشود و سپس بهواسطهی نفوذ خانوادهی چرخی و تشویق خانواده شامل یکی از مکاتب دولتی شهر کابل –لیسه نجات-، شد و از طریق معلمان خود با بسیاری از مفاهیم سیاسی، اجتماعی و انقلابی مدرن آشنایی حاصل نمود. مولاداد پدر عبدالخالق فرد باسواد بود وی در سفرها و اقامتهای طولانیمدتی که -در معیت غلام نبی خان چرخی-، به ممالک اروپایی داشت، زبانهای انگلیسی، آلمانی، روسی و فرانسوی را بهخوبی فراگرفته بود و با استفاده از همین فرصتها و در گرماگرمِ جریانِ پرشتابِ نوگرایی حکومت امانی با مفاهیمی چون آزادی، عدالت، برابری، دموکراسی، قانون، مشروطیت و غیره آشنایی حاصل کرد و تا جایی که امکان داشت، اندیشهی خودش را از جهات مختلف بارور ساخت. برابر این روایت، مولا داد اشتیاق ویژهای به جریانهای مترقی و دموکراتیک داشت، از همین رو در رشد ذهنی و جهتدهی فکری عبدالخالق سعی وافری به خرج داد و او را با بسیاری از مفاهیم، مقولهها و جریانهای نوین فکری جهان –تا آنجایی که میفهمید- آشنا ساخت.
از آنجاکه خاندان چرخی روابط سیاسی حسنهای با حکومت امانی داشتند و امانالله خان بردگی و کنیزی هزارهها را لغو اعلام کرده بود و به موازات ٱن بر عدالت و برابری تأکید میکرد، خانوادهی عبدالخالق هم که سالها رنج حقارت و بردگی را در سایهی حکومت جور عبدالرحمانی به دوش کشیده بودند، نمیتوانستند از هواداران پر و پا قرص برنامههای آزادیخواهانهی حکومت امانالله خان و از مخالفان سرسخت حکومت استبدادی و تبارگرایانهی نادر خان و کسانی چون او نباشند.
نادر خان کی بود؟
محمد نادر خان در سال ١٢۶٢شمسی برابر با ١٨٨٣میلادی در ناحیه دیرهی دون ایالت پنجاب هند –پاکستان کنونی- به دنیا آمد. پدر کلان او محمد یحیی پدر زن امیر یعقوب خان و از مشاورین مورد اعتماد دربار او بود، وی سهم مهمی در متقاعد ساختنِ یعقوب خان برای وطنفروشی و امضای معاهدهی ننگین گندمک با انگلیسها –در سال ۱۸۷۹- داشت. زمانی که یعقوب خان توسط قوای انگلیس از سلطنت افغانستان خلع و به هند تبعید گردید، یحیی خان خانوادهی او را از بلخ به هند انتقال داد و در جمع درباریان یعقوب خان و اعضای خانوادهی امیر شیرعلی خان در هند سکونت گزیده و موردحمایت مالی و سیاسی انگلیسیها قرار گرفتند.
یحیی خان فرزند سلطان محمد طلایی –که در زمان سرداری خود قسمت زیادی از مناطق تحت تصرف دولتهای افغانستان را دو دسته به انگلیسیها بخشید-، و برادرزادهی امیر دوستمحمد خان بود. یکی از پسران یحیی خان، محمد یوسف خان نام داشت و محمد نادر خان پسر همین محمد یوسف خان بود.
بدین ترتیب، فرزندان محمد یوسف خان که در هند بریتانوی به دنیا آمده بودند، در همانجا تحت نظر معلمان انگلیسی آموزش دیدند و با خلقیات و رفتارهای سیاسی انگلیسیها آشنایی نزدیکی حاصل نمودند، محمد نادر خان در همین اوان زیر نظر انگلیسیها آموزش نظامی دید. این خانواده در زمان حکومت امیر حبیبالله خان (سال ۱۹۰۱) به کابل برگشتند. پسازآنکه یکی از دختران یوسف خان زن امیرحبیبالله شد و به حرمسرای شاهی راه یافت، نادر خان بلافاصله جذب خدمت نظام شد و پسازاینکه پدرش یوسف خان با یکی از عموهایش بهعنوان مصاحبین خاص امیر حبیبالله خان برگزیده شدند، محمد نادر خان مدارج ترقی را بهسرعت پیمود و پس از سفری که در معیت حبیبالله خان به هند داشت، امیر به اشارهی انگلیسیها درجهی نظامی محمد نادرخان را به لوامشری ارتقا داد و او را به عنوان فرمانده محافظین شخصی خود برگزید.
محمدنادرخان در جریانات و کشمکشهای سیاسی دربار با امانالله خان (عین الدوله) همراه شد و در ترور شوهرخواهرش امیر حبیبالله خان در شکارگاه کلهگوش لغمان سهم عمده داشت و از این رهگذر به وزارت حربیه رسید. در جنگ با انگلیسیها و پیروزی در جبههی تل به درجهی فرقه مشری –بالاترین رتبهی نظامی در اردوی افغانستان- دستیافت و به محمد نادر خان سپهسالار مشهور شد و در همین آوان با سران قبایل مشرقی آشنایی حاصل کرد و با تقسیم انعام میان آنان طرفداران فراوانی برای خود دست و پا کرد و سرانجام برای برانداختن حکومت بچهی سقاو از نفوذ سران قبایل مشرقی و جنوبی مدد جست و در سال ۱۹۲۹ میلادی کابل را تصرف کرد.
دلایل دشمنی محمد نادر خان با خانوادهی چرخی
با توجه به مواردی که یاد شد،محمد نادر خان و برادرانش، اعضای بانفوذ خانوادهی چرخی را به دو دلیل از دشمنان آشتیناپذیر خود میدانستند:
یک: برادران غلام نبی خان و غلام جیلانی خان و غیره اعضای برجستهی خاندان چرخی از کارگزاران حکومت امانالله خان به شمار میرفتند. ولی محمد نادرخان و برادرانش پس از رسیدن به قدرت امانالله خان و هواداران وی را به عنوان خطرناکترین و جدیترین مخالفان حکومتشان میپنداشتند.
دو: اعضای خانوادهی چرخی به دلیل خدمات قومی پدرِ سپهسالارشان به خاطر قلع و قمع بیرحمانهی مردم هزاره در میان پشتونها از شهرت، محبوبیت و اعتبار قابلملاحظهای برخوردار بودند و این موضوع برای شاه تازه به دوران رسیده و برادرانش به هیچ وجه قابل تحمل نبود.
در این میان محمد نادرشاه روش سیاسی خود را بر استراتژیای استوار کرده بود که تا حدودی از ترکیب خصوصیات شخصیتی او و تبعیت از سیاستهای انگلیسیها -که به هر شیوهای در صددِ عقب نگهداشتن کشورهای شرقی و از جمله افغانستان بودند-، نشأت میگرفت و این ویژگیها را بهصورت فهرستوار میتوان چنین دستهبندی کرد:
۱ محمد نادرشاه برای حفظ حکومت و قدرت خانوادگی، مانند اجدادِ خود اجیر و مطیعِ بیقید و شرط سیاستهای حکومت هند بریتانوی بود و در سیاست خارجیاش از روش عبدالرحمان جابر –شیرخانه و روباه صحرا-، پیروی میکرد.
۲ نادر خان به مسایل اخلاقی/انسانی و دینی در عمل کوچکترین تعهد نداشت و دشمنانش را با انواعِ نیرنگهای مذهبی و سوگندهای دینی و فرستادن قرآن به دام میانداخت و بدون فوت وقت به قتل میرسانید.
۳ با هواداران امیر امانالله خان دشمنی آشتیناپذیر داشت و همهی آنها را به بهانههای مختلف به شکل فجیعی به قتل رسانید و همچون سلف خود عبدالرحمان، از هیچگونه ظلم و ستم علیه مردم هزاره و شیعه ابایی نداشت.
۴ نادر خان زمامدارِ نژادپرست، ریاکار، مستبد و بیرحم بود و به همان اندازه که نسبت به کتلههای قومی دیگر ستم روا میداشت، دستِ قوم خود -بهویژه محمدزاییها-، را بر هر نوع جنایتی علیه اقوام دیگر آزاد گذاشته بود و هر نوع برنامه برای بالا رفتن آگاهی عمومی مردم را خلاف منافع سیاسی، حکومتی و خانوادگی خود قلمداد میکرد.
بدین ترتیب، محمد نادر خان با تکیه بر همین سیاست، تمام سران و سردارانی را که سرشان به تنِشان میارزید ولی به دلایلی در رکاب او نبودند، به بهانههای مختلف از میان برداشت، حتا کسانی را که در خارج از کشور به سر میبردند، با حیله و نیرنگ و به بهانهی همکاری و شمولیت در ساختار حکومت خویش به افغانستان دعوت میکرد و سپس در اولین فرصت- به بهانههای مختلف-، آنان را به دم تیغ تیز جلادان خود میسپرد تا خیالش را از بابتِ مخالفین احتمالی حکومتش کاملاً آسوده سازد.
مردم افغانستان بهزودی پی به نیاتِ درونی نادر خان بردند و او را به القابی چون غدار و جلاد مفتخر ساختند. غلام نبی خان چرخی -ولی نعمت و ارباب عبدالخالق- و برادرش غلام جیلانی خان نیز با همین نیرنگ به شکل ناجوانمردانهای توسط نادر خان و برادرانش به شکل غمانگیزی از پای درآمدند. به همین جهت برخی از مورخین مغرض و درباری کوشیدهاند تا وابستگی عبدالخالق به خانوادهی چرخی را تنها دلیل اعدام انقلابی نادرشاه توجیه و تفسیر کنند تا از این طریق اقدام تکین و شجاعانهی او را بیاهمیت و عاری از اهداف عالی انسانی و آگاهی عدالتمحورانه و استبدادستیزانه قلمداد نمایند.
دلایل اعدام انقلابی نادرشاه توسط عبدالخالق
دادههای تاریخی گواه هست ک خروشِ جاودان خشمِ توفندهی عبدالخالق علیه ستم و تباهی و خفقان و تاریکاندیشی رساتر، آگاهانهتر، روشنتر و شکوهمندانهتر از آن بود که آن را بتوان به توجیهاتِ کودکانهی برادرانِ نادر خان و مورخین درباری –رابطهی عاشقانهی عبدالخالق با زنِ پیر و فرتوتِ غلام نبی خان چرخی-، فروکاست داد زیرا، نگاهِ بیطرفانه به اعدام انقلابی و کمنظیر نادر خان توسط عبدالخالق ما را بهسوی دلایل و عوامل منطقیتری سوق میدهد که هم با زمانه و زمینهی خالق سرِ سازگاری دارد و هم باشخصیت و منش او تا حدود زیادی همخوان میباشد و آن دلایل و عوامل را –بهصورت فشرده-، میتوان بر این قرار استوار کرد:
۱ – عبدالخالق از هزارههای ستمدیده و برباد رفتهی ارزگان بود و از تاریخ کشتار و ظلم بیحد و حصر عبدالرحمان علیه هزارهها نهتنها آگاهی دقیق داشت بلکه افراد خانوادهاش آن را با پوست و گوشتشان لمس کرده بودند و عبدالخالق داستانهای غمانگیز قتل عام، ٱوارگی، دربدری و بردگی هزارهها را از زبان بزرگان خانواده به کرات شنیده بود و او میدانست که اعضای خانوادهاش به واسطهی لشکر وحشی عبدالرحمان از سرزمین اجدادیشان محروم و به بردگی و حقارت برای خانوادهی پشتونتبار چرخی محکومشده بودند.
۲- عبدالخالق در دوران حکومت امانالله خان توانسته بود به مکتب دولتی راه یابد و از این طریق با روشنفکران و انقلابیون آن دوران -که اکثر ٱنان معلمان و شاگردان مکاتب بودند-، ارتباط نزدیک برقرار کرده بود و از اوضاع سیاسی جهان و انواع نظامهای سیاسی و سقوط و صعود ٱنان کم و بیش آگاهی داشت. هنگامیکه حکومت امانالله خان از هم پاشید، ظلم و استبداد از سر گرفته شد و فعالیتهای آزادیخواهانه مساوی با پذیرش مرگ بود، حکومت نادر خان برای عبدالخالق و افرادی چون او ستمها و خود کامگیهای عبدالرحمان خان را به یاد میآورد و به همین دلیل آزادیخواهان فعالیتهایشان را به شکل مخفیانه و زیرزمینی از سر گرفتند و عبدالخالق نیز از آنجا که سر پرشور داشت و آزادی و رهایی از بردگی و ستم تاریخی را بر زندگی ذلتبار ترجیح میداد، گهگاهی در این حلقهها حضور مییافت و برای مبارزه با نارسایی و فاشیسم قومی انگیزهی بیشتری پیدا میکرد.
۳- مولاداد پدر یا کاکای عبدالخالق که از طریق سفرهای متعدد در معیتِ غلام نبی خان چرخی و اقامت در کشورهای اروپایی زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و روسی را فراگرفته بود، از تغییرات سیاسی و اجتماعی در جهان پیرامون خودآگاهی کافی داشت. عبدالخالق از طریق راهنماییهای این مرد، آگاهی زیادی نسبت به اوضاع سیاسی و اجتماعی جهان حاصل کرد و بهموازات آن، نمیتوانست در قبال سرنوشت خود و مردمان تحت ظلم و ستم بیاعتنا باشد.
۵- شکلگیری جنبشهای سیاسی مخالف دولت: این جنبشها که از یکسو مخالف خودکامگی و استبداد حکومت قومی و خانوادگی بودند، دخالت انگلیسیها در امور افغانستان را نیز نمیپذیرفتند به همین جهت در سال ۱۳۱۲ محمد عزیزخان برادر ارشد نادر خان در شهر برلین آلمان توسط یک دانشجوی دردمندِ افغان به نام سید کمال از پای درآمد. چندی بعد شخصی به نام محمد عظیم از معلمان لیسهی امانی بهقصد ترور سفیر انگلیس وارد سفارت آن کشور شد اما به سفیر دست نیافت و سه نفر از کارمندان سفارت را به گلوله بست. رخدادهای یادشده باعث تشویق و ترغیب جوانان پرشور و با شهامتی چون عبدالخالق هزاره میشد تا در پرتو آگاهی و بیداری سهم خویش را برای عصر و نسلشان ادا کنند.پ
۵- ازآنجاییکه مولاداد و خانوادهاش سالیان زیادی با خانوادهی چرخی -به عنوان ارباب و برده- همزیستی مسالمتٱمیزی داشتند و شخص مولاداد ملازم همیشگی غلام نبی خان چرخی بود و با استفاده از نفوذ وی زمینهی تعلیم عبدالخالق در لیسهی نجات امکانپذیر شده بود، عبدالخالق –بهحکم انسان بودن-؛ نمیتوانست در برابر قتل ناجوانمردانهی غلام نبی خان چرخی و هجده نفر از اعضای سرشناس خانوادهی چرخی توسط محمدنادرخان بیتفاوت بماند. بدین ترتیب، این موضوع را میتوان -در عدادِ دلایل دیگر- یکی از دلایل ضعیف اقدام عبدالخالق برای اعدام انقلابی نادر شاه دانست.
محمد نادر خان چگونه اعدام انقلابی شد؟
عبدالخالق یکی از متعلمین شایستهی لیسهی نجات بود و در فرجام زندگی خویش هیجده سال سن داشت. با توجه به دلایلی که قبلاً ذکر کردیم، برای کشتن محمد نادر خان اهداف استبدادستیزانه و عدالتطلبانه داشت و تصمیم جدی گرفته بود تا شاهِ مستبد و خودکامه را با آگاهی، اراده و اختیار خود اعدام کند. از همین رو، وی همیشه مترصد فرصت بود تا اقدام خود را بهصورت موفقیتآمیز عملی کند. بارها و در مکانهای مختلف قصد اعدام شاه را در سر میپرورانید اما موفق نمیشد بهطور نمونه، در جشن استقلال -ماه سنبله سال ۱۳۱۲-، تلاش کرد تا محمد نادر خان را به قتل برساند اما چنانکه باید فرصت برایش مساعد نشد.
تا اینکه محمد نادر خان برای اینکه خودش را شاه معارفپرور و طرفدار تغییر جلوه دهد، تصمیم گرفت در یک اقدام نمادین برای شاگردان لایق مکاتب کابل با دستان خود انعامِ شاهانه توزیع کند. بنابراین جشن توزیع جوایز طلبهی معارف در تاریخ ۱۶ عقرب سال ۱۳۱۲ در چمن قصر دلگشا -جایی که یک سال پیش غلام نبی خان چرخی براثر قنداق و میلهی تفنگ دژخیمان محمد نادر خان به شکل وحشیانهای کشتهشده بود-، برگزار شد. محمد نادر خان که اکنون از بابت تثبیت قدرت و دفعِ خطرِ مخالفانِ حکومتش کاملاً آسودهخاطر شده بود، در چنین محافلی خرامان قدم میزد و با تبختر و غرورِ فاشیست مابانهای ژست شاهانه میگرفت و در رفتار و گفتارش بر عالم و آدم فخر میفروخت و در هر اقدامی زهرهی مخالفان را میترکانید و دمار از روزگار روشنفکران و قلم بدستان و میهنپرستان درمیآورد و باآنکه در نگاه مردم افغانستان روسیاهترین زمامدار تاریخ قلمداد میشد اما پیش ارباب قدرتمندش –حکومت هند بریتانوی- کاملاً پیروز و روی سرخ بود!
بدین ترتیب، عبدالخالق که از شاگردان شایستهی معارف بود، وقتیکه با همراهانش وارد محل جشن –محوطهی قصر دلگشا- شد. مورد بازرسی جدی قرار نگرفت به همین جهت فرصت را غنیمت شمرد و بلافاصله سوار بایسکل خود شد و بهسوی چنداول رفت و تفنگچهی خود را گرفت و یک پالتوی بلند پوشید تا سلاح مرگبارش از دور نمایان نباشد. هنگامیکه عبدالخالق به جشن برگشت با اسحاق و محمود –دوستانش- همراه شد و از ٱنان خواهش کرد تا در صف جلو قرار بایستند و خودش در صف دوم جا گرفت و سپس به آنها گفت زمانی که شاه در مقابل شما رسید، مقداری از همدیگر فاصله بگیرید که من با شاه حرف خاصی دارم.
عبدالخالق برای جلوگیری از لو رفتن -افشا شدن- قضیه، علیرغم اصرار دوستانش -اسحاق و محمود- بیش از این در مورد قصدش توضیحی ارائه نکرد. پساز اینکه صفهای متعلمین منظم شدند، موزیک نظامی شروع به نواختن کرد، پرچم حکومت با تشریفات ویژه بالا رفت و به دنبال آن، محمد نادر خان همراه با برادران و سایر دستیارانش و در میان شور و هلهلهی اجیران و درباریانش با دبدبه و شوکت خاص شاهانه وارد محوطهی قصر شدند. شاه پس از احوالپرسی مختصر، پشت تریبون قرار گرفت و برای حاضران سخنرانی ایراد کرد و پس از توزیع جوایز به سوی صفوف منظم متعلمین رفت و در برابر هر ستون توقف کوتاهی میکرد و پس از نگاههای سرد با برخی از متعلمین حرف میزد.
تا اینکه در مقابل عبدالخالق رسید، در این حین، اسحاق و محمود طبق قرار پیشین بهسرعت از همدیگر فاصله گرفتند. عبدالخالق بدون فوت وقت ماشهی تفنگچه را کشید و با نخستین گلوله مرکز فریب و نیرنگ و سوگندهای دروغ را نشانه گرفت و پس از شلیکِ دقیق ساختار فیزیکی دهان شاهِ ستمگر را کاملاً تغییر داد. با گلولهی دوم کانون قساوت و بیرحمی و سبعیت –قلب نادر- را با گلوله شکافت. گلولهی سوم خالق دستگاه توطئه و دسیسه –مغز نادر- را کاملا متلاشی نمود. در این حین، براداران شاه، گارد محافظ وی و باقی دستیاران و کارگزاران حکومتی سراسیمه و وحشتزده به هرسو میدویدند تا سوراخ موشی را در گوشه و کنار قصر برای حفظ جان شان پیدا کنند، اما در هنگام شلیکِ گلولهی چهارمی تقدیر کار خود را کرد و تفنگچهی کهنهی عبدالخالق گلوگیر شد و در کمال نا مردی با عبدالخالق همرأیی نشان نداد.
اما عبدالخالق بدون اینکه به فکر یافتن راهی برای فرار باشد، با غرور و عصبانیت تمام تفنگچه را چندین بار بر فرق خونآلود و مغزِ از هم پاشیدهی دیکتاتور مستبد و فاشیست -که اکنون غرق در خون، زیر گامهای استوار، عزم پولادین، غرور میهنی و شکوهِ شهامت او زندگیاش به فرجام رسیده و جسدش با خاک یکسان شده بود-، کوبید و مغرورانه دستو پا زدن و در خون تپیدنِ شکار بزرگش را نگریست و از نتیجهی اقدامش اظهار رضایت کرد!
شکنجهی عبدالخالق
بدین ترتیب، پس از بند شدن تفنگچهی عبدالخالق گارد محافظ شاهی جرأت یافته و دستهجمعی بهسوی او هجوم بردند و پس از دستگیری او را تحت شکنجههای مختلف از قین و فانه گرفته تا روغن داغ و هر نوع وحشیگری و ددمنشی -که قلم از یاد کردن برخی از آنها احساس شرم میکند- قراردادند تا وی همدستان احتمالی خود را معرفی کند.
اما خالق تمام شکنجهها را مردانه و شجاعانه تحمل کرد و هیچیک از رفقا و دوستانش را به عنوان شریک جرم معرفی نکرد و بارها در برابر شکنجهکنندگان گفت: «من باارادهی خودم این شاهِ مستبد را اعدام انقلابی کردم و از نتیجهی آن هرگز اظهار ندامت نمیکنم و هیچکسی در کشتن این دشمن آزادی و دیکتاتورِ فاسد، زمامدار فاشیست و خصم قسم خوردهی انسانیت، آزادی و عدالت با من همراه نبوده است» شکنجهکنندگان سپس دوستان، معلمان و همصنفان او را تحت شکنجههای شدید قرار دادند تا از طریق آنان اقدام عبدالخالق را ناشی از تحریک مخالفان حکومت محمدنادرخان قلمداد نمایند.
اما دوستان او هم مردانه لب فروبستند و نهتنها اقدام عبدالخالق را ناشی از تصمیمِ آگاهانهی خود او دانستند بلکه در مواردی ددمنشی شکنجهکنندگان را آگاهانه به سخره گرفتند. بهطور نمونه یکی از دوستان عبدالخالق به نام محمد اسحاق خان به شکنجهکنندگان گفت: «من از چگونگی نقشهی عبدالخالق کاملاً مطلع بودم اگر مرا نزد او ببرید جریان را با حضور داشت او شرح میدهم» اما وقتیکه به امر شاه محمود –برادر شاه معدوم- عبدالخالق را با اسحاق خان مقابل هم قراردادند، اسحاق خان گلهمندانه گفت: «ای نارفیق! چرا من و باقی دوستانت را در جریان این اقدام مهم قرار ندادی و به تنهایی این کار را انجام دادی؟ اگر به من و سایر دوستانت اعتماد میکردی، اکنون از سران این حکومت فاسد و ظالم یک نفر هم جان سالم بدر نمیبردند. دوست من! این آخرین حرف من با توست. خدانگهدار». عبدالخالق پاسخ داد: «دوست من! حق باتوست از اینکه شما را در جریان قرار ندادم، بسیار شرمندهام». این پیشامد برای اطرافیان نادرشاه که بویی از انسانیت، پایمردی، وطنپرستی و نوعدوستی نبرده بودند و عالم و آدم را در آیینهی طینتهای خبیث خودشان و عصبیت و جهالت جبلی قبیلهیشان ارزیابی میکردند، تکاندهنده و بهتانگیز بود.
مرگ تکین شهید عبدالخالق
پسازاینکه شکنجهگران در برابر پایمردی و شهامت عبدالخالق هزاره ناکام ماندند، در کمال بیچارگی و ناگزیری اقدام عبدالخالق برای اعدام انقلابی نادرشاه را به روابط نامشروع عبدالخالق با یکی از زنان خانوادهی چرخی مرتبط دانستند.
بدین قرار، حکم اعدام عبدالخالق در ملاء عام از سوی برادران محمد نادر شاه صادر شد. در روز موعود که تعداد زیادی از مردم کابل برای تماشای مرگ تکینِ عبدالخالق گردآمده بودند، مجریان برنامهی اعدام عبارت بودند از: طرهبازخان قوماندان کوتوالی، سید شریف سریاور نظامی، احمدشاه وزیر دربار، حاجی نواب خان لوگری ندیم و مصاحب شاه و دهها صاحبمنصب و بزرگ قومی از مناطق جنوبی و مشرقی که برای خوشخدمتی هرکدام به شمشیر و خنجر و تبر و تیشه و اره و سوته مسلح بودند و خودشان را فرزند خلفِ شاه معدوم و تشنه به خون عبدالخالق هزاره و تمام آزادگان و آزاداندیشان تاریخ نشان میدادند.
عبدالخالق که جسم ورزیدهاش براثر شکنجههای وحشیانهی نوکران تباهی و ذلت نحیف و رنجور به نظر میرسید، در برابر دیدگان تماشاگران چون سروِ سربلند استوار و مردانه قامت افراشته بود و بیتوجه به هیاهوی جمعیت به نقطهای خاصی چشم دوخته بود.
در این حین سردار احمدشاه دژخیم دربار و سید شریف دژخیم نظامی از عبدالخالق پرسیدند:
«با کدام چشم قلب پدر ما –شاه- را نشانه رفتی؟»
خالق بیتوجه به خوشخدمتی و دمتکانی دژخیمانِ دربار موقرانه به نقطهی خاص چشم دوخته بود و به سوال دژخیمان هیچ اهمیتی نداد.
آنگاه چشم راست او را به شکل وحشیانهای از حدقه درآوردند.
خالق بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، با تمرکز به نقطهی مورد نظر استوار ایستاده بود!
بعدازآن پرسیدند با کدام انگشتت ماشه را چکاندی؟
خالق بدون اینکه حرفی بزند و یا به چهرهی دژخیمان و مأموران معذور بنگرد، انگشت شاهد دست راستش را جلو آورد.
دژخیمان انگشتش را به جرم شلیک به قلب، چشم و مغز استبداد از بیخ بریدند.
خالق نه آهی کشید، نه وقارش خدشهای دید و نه نگاهش را از نقطهی نامعلوم برگرفت!
سپس یکی از جلادان و دژخیمانی که در برابر شکوه و غرور خالق به زانو درآمده بود، با چاقو بینی وی را برید.
خالق همچنان استوار و باصلابت به نقطهی مورد نظر مینگریست و دم برنمیآورد!
جلاد دیگری با خشم و خشونت وحشیانه خنجر از کمر کشید و هردو گوش خالق را برید.
خالق نه فریادی کشید و نه ضجهای زد و نه زبان به اعتراض گشود بلکه فقط قامتش را همچنان استوار نگهداشته بود و با بردباری بیچارگی دژخیمان را به سخره میگرفت!.
در این حین یکی از دژخیمان که طاقتش برای ددمنشی و وحشیگری طاق شده بود، اسبش را با سرعت باد بهسوی خالق راند و نیزهاش را در قلب او فرو داد و جسم سبک خالق را بر نیزهی ستم بلند کرد تا تباهی جهانگستر شود.
اما نعش پارهپارهی خالق از نوک نیزهی جلاد به زمین افتاد و پیش از ٱنکه نقش زمین شود، قامتش را راست کرد و یکبار دیگر در برابر دیدگان تماشاگران استوار و محکم روی پاهایش ایستاد و جمعیت را به تحسین واداشت بهگونهای که تمام کسانی که اجیر حکومت نبودند، با خودشان زمزمه میکردند که درود بر مادری که چنین فرزند برومندی به دنیا آورده است!
در این حین سپاهیان گاردشاهی و مردان کینهتوز قبایل تاب نیاوردند و دستهجمعی با شمشیر و نیزه و برچه و تبر بر تن نحیف و استخوانی قهرمان آزادی و تندیس شکوهمند عدالت و ستمستیزی وحشیانه یورش بردند و جسم عبدالخالق را در میان شور و هلهلهی وحشیانهی هواداران آل یحیی قطعهقطعه کردند! چنانکه به هریک از گرگان درنده تکهی کوچکی بیش نرسید!
بدینسان، زندگی تکینِ عبدالخالق هزاره، اقدام او برای اعدام انقلابی و تکینِ زمامدار مستبد را ممکن ساخت و در فرجام، مواجههی تکین او با مرگ نام و یادش را از موانع فراوان غرض ورزانهی سیاسی، تاریخ سازیهای جعلی و ادعاهای واهی قوم گرایانه گذر داد و به امروز پیوند زد.
با وجود اینکه ترور نوعی اقدام افراطی برای ستاندن جان انسانهاست و از نظر اصول انسانی پسندیده نیست. با این وجود، اکنون کیست که بگوید زندگی و مرگ عبدالخالق دستکم در سه و نیم سدهی اخیر در افغانستان بیمانند نبوده است؟ کدام انسان باوجدان و منصف را میتوان یافت که بر خالق و اقدام متهورانه و بیمانند او آفرین نگوید و بر قهرمانی و پایمردی و شهامت او غبطه نخورد؟ دلیلش این است که محمد نادر خان در برخورد با مردم افغانستان به هیچ یک از اصول انسانی باور نداشت و فقط به احیای هژمونی قومی میاندیشید و با سرنیزه آن را تطبیق میکرد.
بااینحال، واقعیت تلخ و دردناک اما این است که امروز افراد فراوانی را در میان سردمداران افغانستان میشناسیم که سیرت انسانگریزانه و عدالتستیزانهی نادرخانی و حتا بدتر از آن دارند و چون او دشمن عالم و آدم و خصم قسمخوردهی انسانیت و فضایل انسانیاند و با تبعیت از روش و منش او و عبدالرحمان نوکر و اجیر دایمی بیگانگاناند و جز به قومگرایی و ستمگری و عدالتستیزی اندیشه نمیکنند و روزبهروز بر ستم سیستماتیک و نسلکشی سازمانیافته و حذف دیگران پای میفشارند و همدم و همکاسهسالاران جهل و تباهی و فلاکت و وحشت و دهشت اند. اما در چنین وضعی هیچ عبدالخالقی برای حمایت از انسانیت و آزادی و عدالت از خود خلاقیتی بروز نمیدهد.
در نتیجه، ستمپذیری روزبهروز نهادینه میشود.
گرچه نگاه و اقدام احساساتی عبدالخالق نتایج خوبی برای مردم هزاره نداشت اما حکومت ستمگر آل یحیی را مجبور ساخت تا در برابر نارضایتی مردم از برخورد مداراجویانه کار بگیرد. به طور نمونه ظاهرشاه با درک دقیق از مرگ تراژیک پدرش توسط عبدالخالق، در برابر قیام ابراهیم خان گاوسوار مجبور به مدارا و در نهایت گفتوگو شد و به دنبال عصیان تکین عبدالخالق و شورش مسلحانه گاوسوار بود که دههی دموکراسی وارد تاریخ سراسر ستم و تباهی افغانستان شد و نمایندگان مردم توانستند حنجرهای برای بیان دردها و خواستهای مردم شوند.
نظر بدهید