رویا مرسل حیدری
بنیادگرایی اسلامی به مفهوم امروزیاش، ریشه در تاریخ تفکر اسلامی از اواخر حکومت آلعباس بهوجود آمدهاست. جنبشهای بازگشت در قالب اهل حدیث و جریان اشاعره دارد، اما در اصطلاح مدرنش این مفهوم بار غربی دارد که بیشتر برای مسیحیان سنتی در امریکا بهکار رفته است.
تفکر بنیادگرایی، بازتاب دهندهی آرا و اندیشههای افراد و گروههایی است که برای تفکر دربارهی سرنوشت سیاسی خویش از آموزهها و تفسیرات دینی-اسلامی سود میبرند. بنیادگرایان انگیزههای هستی خشونتبارشان را در متون دینی جستوجو مینمایند و آیندهای هستی را در گیروی پردازش به اصول اسلام و بازگشت به عصر طلایی پیامبر اسلام سود میجویند. جوهرهای اصلی بنیادگرایی ایجاد غیریت در بینش پیروان این نحله است و مدعیان رهبری این شیوهی فکر هیچ مسوولیتی در برابر جان و هستی افراد جامعه در وجدانشان احساس نمیکنند، تقابل و دشمنی با عناصر مدرن امروز و بهخصوص ترقیها و فرهنگ غرب از سوی این نحلهی فکری ریشه در عقبه تاریخی این گروه دارد. محمد ابن تیمیه زادهی شهر حران دمشق در سال ۶۶۱ ق یکی از معروفترین چهرههای بنیادگرایی اسلامی بهشمار میرود، وهابیت امروزی که یکی از شناختهشدهترین جریانهایی بنیادگرایی عصر حاضر است با پیروی از اندیشههای ابن تیمیه و تیوری پردازیهای محمد ابن عبدالوهاب نجدی در گوشه و کنار کشورهای اسلامی به خونینترین شیوههای ممکن در صدد ایجاد حکومت اسلامی خویش است، شناخت عقاید وهابیان در گرو شناخت ابن تیمیه و آرا و عقاید او است. محمد بن عبد الوهاب موسس «وهابیت» بخشی از عقاید و نظریههای محمد ابن تیمیه را گرفت، و قسمتهای دیگر آن را رها کرد و بهآن اهمیت نداد. در یک نگاه کلی نگرش دینی محمد ابن تیمیه بهعنوان مصلح بازگشت به عصر طلایی پیامبر اسلام خالی از خطا و نقد نیست، در ادامه این گفتار نگاه گذرا میاندازیم به برخی از آرا و نظریههای محمد ابن تیمیه که این نظرات بخشی از باورهای امروزی بنیادگرایان اسلامی را شکل میدهد.
مبانی فکری محمد ابن تیمیه:
حمل صفات خبری بر معانی لغوی
علم کلام بخش زیادی از صفات خداوند را صفات خبری میداند صفاتی که در قرآن و حدیث از آن نام برده شده است اما عقل بشر قادر به درک و فهم آن نیست مانند «وجه» و «ید» و «استوا بر عرش »و نظایر آنهایی که به عنوان صفات خداوند در اخبار و احادیث و قران ذکر شده است، بنابه قضاوت عقل و شناخت ما از خداوند بعید است که معنای لغوی مفاهیم مانند(ید) که به معنای دست است و (وجه) که بهمعنای چهره و صورت است و استوای وی بر عرش را در رابطه به خداوند در نظر گیریم، زیرا در این صورت خداوند دارای وضعیت فزیکی و جسمانی خواهد بود. بدیهیست که خدای واجب الوجود، منزهیی از چنین صفات بشری میباشد، اما در اندیشههای کلامی ابن تیمیه تاکید بیشتر بر همان معانی لغوی صفات خبری بر ذات خداوند است.
یکسان پنداری مقام پیامبر اسلام با سایر مردم:
یکی دیگر از باورهای دینی محمد ابن تیمیه عادی جلوه دادن مقامات پیامبران و اولیای الهی است و این که آنان پس از مرگ کوچکترین تفاوتی با افراد عادی ندارند، او در این راستا، مسایلی را مطرح میکند که همهگی یک هدف را تعقیب میکنند، و آن عادی جلوه دادن پیامبران، مخصوصا پیامبر اسلام و اولیای بزرگ دین است. روی این اساس وی باورمند است که:
سفر برای زیارت آرامگاه پیامبر حرام است.
کیفیت زیارت پیامبر، با کیفیت قبور دیگران برابرند.
ساختن هرنوع سایهبان بر قبر مردهها حرام است.
پس از درگذشت پیامبر هر گونه توسل به آن حضرت بدعت و شرک است.
سوگند به پیامبر و قرآن، و یا سوگند دادن خدا، به آنها شرک میباشد.
برگزاری مراسم جشن و شادی در تولد پیامبر، بدعت به شمار میرود.
بدیهیست که به غیر دیدگاه محمد ابن تیمیه، هیچیک از مذاهب چهارگانه اسلامی به این نظرات ابن تیمیه باورمند نیستند، ابن تیمیه نظریاتی را مطرح میکند که پیش از او، هیچ کسی از علمای اسلام، چنین نظریههایی را مطرح نکرده است بدین خاطر است که افکار عمومی اهل سنت نیز بر او شورید. و حتی در دوران حیاتش بارها دستگیر و زندانی شد و دهها کتاب بر رد اندیشههای او نگاشته شد، امروزه نیز بخش بزرگی از پیروان اهل سنت با عقاید و نظرهای ابن تیمیه مخالفت جدی دارند.
ابن تیمیه به عنوان یکی از پیروان مذهب حنبلی، از مسیر امام حنبل کنار کشید و شیوهی جدید در امر بازگشت به عصر پیامبر اسلام از خود به یادگار گذاشت، عصر ابن تیمه عصر تحول و دگرگونیهای بود که وی را شدیدا تحت فشار قرار میداد، از یکسو افول سلسله عباسی بار سنگینی بر دوش اهل دانش و علمای اسلام برای خروج از بحران زوال تحمیل میکرد و از سوی دیگر جریان رنسانس و تحول هنری علمی اروپا افکار علمای عصر را برای نسخهپیچی جهت برون رفت از بحران و زوالی که دامنگیر جهان اسلام شده بود آزار میداد، ابن تیمیه در چنین دورانی راهحل خروج از این بحران را در بازگشت به عصر پیامبر اسلام میدید که با دو عنصر مقابله با دیدگاه اعتزالی و خصوصا بخش اقلیت شیعی آن، و نفی مطلق عناصر فرهنگی غرب، پیش میرفت.
امروزه جریانات زیادی از بنیادگرایی اسلامی در جهان وجود دارد که یا مستقیما متاثر از اندیشههای ابن تیمیه است و یا به گونهای غیر مستقیم از این اندیشهها برای اهداف خود سود میبرد، بنیادگرایی اسلامی معاصر، به لحاظ فکری ریشه درآموزهها و الگوهایی دارد که به گونهی درمتن دین وجود دارد. زیرا، تلاش بنیادگرایان برای احیای هویت، همواره ازکانال دین و بازگشت به اصول اولیه اسلام و نفی کارکرد عقل در استخراج امور دینی صورت گرفته است. اما از دیدگاه سیاسی، چنانچه قبلا اشاره شد میتوان آن را واکنشی در برابر اوضاع و شرایط جدید اروپا و جهان غرب که وارد مرحلهی نوینی از مدنیت و فرهنگ مدرن و شکوفایی اقتصادی شده بودند مورد ارزیابی قرار داد، البته انکشاف غرب و خصوصا اروپا، عصر رنسانس پیش از آنکه یک وضعیت اتفاقی باشد بیشتر محصول دو چبز به شمار میرفت، یکی تحول در بنیانهای سیاسی از طریق پدیدارشدن اقتصاد فردی و مالکیتهای خصوصی و دوم راندهشدن دین از متن مدیریت زندگی و سربرآوردن عقلانیتی که مهار هستی را از دست خدایان آن عصر برگرفته و به دست انسان آن روز سپرده بود.
رویاوروی تفکر طیف بنیادگرایی اسلامی با حضور عقل در عرصهیی هستی از سوی پیروان واصل ابن عطا که به گونهی سردمدار جریان اعتزالی به شمار میرفت، و مواجههای این تفکر با فرهنگ و تمدن غرب و آگاهی نسبت به انحطاط و عقب ماندگی فکری و علمی اقتصادی جهان اسلام، باعث به چالش کشیده شدن مبانی فکری و معرفتی این گروه و خلق نوعی حس انتقام در شیوههای فکری این نحله گردید که بعدا به صورت خشونت عریان تبارز یافت.
رویاروی جریان فکری بازگشت با وضعیت شکوفای تمدن غربی، سبب پیدایش آشوب و بحران در حوزهی فکری و معرفتی آنان شد، برای عبور ازین آشوب دستههای مختلفی از اندیشمندان اسلامی برای نسخهپیچی به خاطر اعلاج درد افول جهان اسلام و رسیدن به پلههای انکشاف غرب شتافتند، هرچند فرجامی تلخی این نسخهپیچی تا امروز دامنگیر جوامع مسلمان است، اما به گمان آنان اقلا مسوولیت زوال و رکود جوامع اسلامی را با موفقیت به گردن دیگران انداختند که این امر نوعی بهانه برای تداوم حاکمیتهای دینی و بیداری جنبشهای جزمگرا نیز به شمار میرود.
مسالهی شکوفانی مدنی و اقتصادی فرهنگی غرب واکنشهای متفاوت و گاه متضادی را از سلفیگری و بنیادگرایی گرفته تا نواندیشی دینی برانگیخت. سرانجام اما، این جریان سیاسی ایدیولوژیک اسلامی با بنیههای جزماندیشی موفق شد تا با تزریق این باورها در ذهنیت عامه مسلمانان، مبنی بر اینکه مدنیت و عقلانیت مدرن، عامل تباهی ، ویرانی و منهدم کننده هویت دینی و اسلامی است، و بسیج عمومی برای مخالفت با هرگونه تجدید نظر طلبی در فهم آموزههای دینی و انعطافپذیری در برابر معرفتهای بشری معاصر، به گفتمان غالب تبدیل گردید و به عنوان تنها نمایندهای اسلام اصیل که میتواند سبب نجات اسلام از پرتگاه های مدرن و عقلانی شود اظهار وجود نمود. این جریان با ایجاد حس نفرت و غیریت ستیزی را در افکار عامه نیروی بزرگی را برای انهدام و نابودی عناصر مدرن فرهنگی غرب و تقابل با هرچه نمادی ازین فرهنگ به شمار میرفت فراهم ساخت.
البته جریان بنیادگرایی جریانی نیست که مختص جهان اسلام باشد بلکه ممکن است این جریان به عنوان یک اندیشه ویرانگر دامنگیر هر دین بشود چنانچه ما در غرب شاهد جریانات بزرگی از بنیادگرایی دینی بودهایم، از عمر بنیادگرایی اسلامی دیری نمیگزرد، اما همین مدت کوتاه نیز این جریان را به عنصر قابل توجه و محرکهای برجسته در تحولات پرشتاب سیاسی_ اجتماعی جهان اسلام حتا در کل دنیا تبدیل نموده است.
یکی از نظرهای غالب پژوهشگران در عرصهی بنیادگرایی اسلامی این است که این نحلهای فکری، شکل تراژیک و مسخ شده نوگرایی دینیست، نوگرایان دینی، در نگاه فکری شان هنگامیکه وجوه منفی تفکر مدرن را بر جنبههای مثبت آن برتری مطلق میبخشند، نگاه و رویهیی شان نسبت به آموزهها و عناصر فرهنگ و زیستی دنیای مدرن کاملا خصمانه و بدبینانه میگردد، آنان این عمل را، راهی برای رسیدن به دنیایی آرمانی و نوستایژیک خویش و مسیری برای رهایی از سرافکندگیهای تاریخی خود میدانند.
نوگرایی دینی که سرچشمهی اصلی برای جزماندیشیهای خونبار در قالب بنیادگرایی و نوبنیادگرایی به شمار میرود، خود مانعی بنیادینی بر سر راه ترقی و پیشرفت جوامع اسلامی به شمار میرود و راه را برای رسیدن این جوامع به بلوغ و بالندگی فکری میبندد، بنیادگرایی هر چه است و هر چه بوده امروزه اما به یک واقعیت دردناک و هویت مستقل غیر قابل انکار برای دنیای ما تبدیل شده است و هیچ تحول شگرف سیاسی و اجتماعی در جوامع اسلامی منهای وجود این سلسله قابل رمزگشایی نیست، گاهی اغلبا تحولات بزرگ جهانی تحت تاثیر فرایند وجودی این شیوه فکری شکل گرفته است.
گاهی ممکن است خیزش جنبشهای بنیادگرایی، و بسیج عمومی مسلمانان از سوی این طیف برای خلق ویرانیهای بیرحمانه، به گونهی نشانهای از زنده بودن آگاهی و تمایل به رجعت بهسوی هویت تاریخی دینی شان و جایگزین روش نوین زندگی در برابر گفتمان مدرن غرب شمرده شود، اما جدای از تمایز میان اسلامخواهی و بنیادگرایی رادیکال، هرنوع حرکت برای عملیاتی سازی آموزههای دینی و اسلامی، نماد واپسگرایی، ارتجاع، تروریسم و مخالف ارزشهای بنیادینی مانند: آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و زنان به شمار میرود، زیرا روح اسلام رادیکال با خواستهها و نیازهای عصر حاضر همخوانی ندارد و برای تطبیق گفتمان اسلامگرایی راهی بهجز اعمال خشونت مفرط وجود ندارد و همین اعمال خشونتبار و عدم مسوولیت در قبال خواستههای افراد خود نماد ضد دموکراسی است .
تاریخ اسلامخواهی در هیچ یک از برهههای تاریخی زندگی مسلمانان توان برپایی یک نظام استوار اسلامی را نداشته است، بزرگترین منبع ترویج متون اسلامی در دنیای اسلام، الازهر مضر است که اقلا در عصر حاضر و پس از استیلای مطلق اسلام بر جزایر عربی، هیچگاهی نتوانسته است که برای مرام دیرینهاش برپایی حکومت مبتنی بر شریعت باشد تیوری اراه دهد که این نظام را از وضعیت آرمانی به عرصهیی عملیاتی بکشاند، الازهر خواندهها نیزم در هیچیکی از کشورهای اسلامی توان خلق حتا نوعی الفت نسبی بین پیروان اسلام را نداشتهاند. در یگ نگاه کلی آنچه را میتوان از بیرون شاهد اعمال این نحله بود، آشوب ویرانگریست که برای رسیدن به اهداف مقدس از نامقدسترین ابزار ممکن سود میجویند، در افغانستان الازهر خواندههای زیاد و معروفی مانند برهان الدین ربانی داریم، گلبدین حکمیار در دانشگاه الازهر نبود، اما تغذیهای فکریاش از همین منبع صورت میگرفت، وی از جهادیان تحت حمایت قاضی احمد حسین بود که از اندیشههای اسلامی جامعه الازهر پیروی مینمود، کارنامهای این دو رهبر متاثر از دانشگاه الازهر را اگر دقت کنید هیچگونه پلان مشخص و عملی برای حتی زندگی در شهر را نداشتند، دیدید و دیدیم که کابل چهگونه مظلومانه در زیر ضربات خونبار آنان قامت خم نمود دهها هزار انسان بهخاطر رهبریت آنان رُخ در نقاب خاک کشیدند.
امروزه هنوز برخی از رهبران اسلامگرا، با دید بنیادگرایی خود مدعی ایجاد حکومت اسلامی بر روی زمین خدا است، اما در پرتوی واقعیتهای موجود درجهان و تجربه ناکام حاکمیت سیاسی مبتنی بر شریعت اسلام رادیکال، میتوان به نظریهای دیگری رسید که بنیادگرایی، نه تنها پاسخ مناسب و درخور به روند انحطاط مسلمانان نیست که خود عامل بازدارنده و ناموثری در این روند به شمار میرود، تااکنون به لطف دریدنها و بریدنها و سوزاندنها و نابودساختنها و ویرانیهای در پیمانه غیر قابل تصور از جانب بنیادگرایان، نه تنها اسلام و دینمداری در بین نسل جوان کشورهای اسلامی رو به زوال است که این اعمال آنان هم سبب محبوبیت فرهنگ غربی در جوامع اسلامی شده است و هم سبب نوعی بیگانهگی خزنده از اسلام را در بین مسلمانان شده است.
به یقین میتوان گفت که گفتمانهای سیاسی اسلامگرایی، هرچند دارای نامها و عناوین مختلف و گاهی حتا از ماهیت راهبردهای شان متفاوت باشند، اما تمام آنان جدای از مجموعه تفاوتهای شان در امربازگشت به دوران طلایی پیامبر نقطه مشترک دارند ضمن آنکه از ابزار مشترک و شیوه تحریک غیرت مسلمانان باشد سود میجویند، و روش کار مشترک نیز دارند، قتل، ویرانیهایی بیحساب، نابودی، بیمسوولیت، بیرحمی غیر قابل وصف از دیگر نقات مشترک این گروههاست. گروههای بنیادگرا به دلایلی، با فرآیندهای حاکم بر شرایط روز مخالفت میکنند و با نگاه حسرتبار و نوستالیژیک به عقبهای تاریخی دین، در ذهنیت خود نوعی جامعه ایدهآل ذهنی مبتنی بر آموزههای عصرهای گذشته ترسیم میکنند و وضعیت موجود را به دلیل ناهمخوانی با آن جامعه ایدهآل به نقد کشیده و آنگاه به خود اجازه میدهد که هر تفکر و اندیشه مغایر با بینش خود را دشمن دانسته و برای نابودیاش از هیچ فرصتی دریغ نکند، بنیادگرایان به هیچ سرزمینی احساس تعلق نمیکنند، زیرا به دلیل دوری از وضعیت ایدهآل گفتمانی دینی در شرایط بیخانمانی حاد به سر میبرد خشونتهای بیحدومرز، تجاوز به عنف مردم از شیوههای جنگ روانی این گروهها است، آنان با خلق وحشت و کشتار بیرحمانه در مناطقی تحت قلمرویشان، نوعی بیگانهگی میان سرزمین و ساکنان بومی آن میافریند و با تجاوز به شرف مردم نوعی سرخوردگی ابدی در ذهنیت مردم ایجاد مینماید، بنیادگرایان به هر دیاری که رسیده اند بناهای تاریخی آنجا را نابود کردهاند و تمام سرزمینهای تصرف شده را به ویرانهها تبدیل کردهاند، آنان با این اعمال حساب شدهی شان درصدد پاکسازی حافظهی تاریخی مردم از گذشتهشان است، بنیادگرایان هدف برپایی بنیادهای غیرقابل نقد و مقدس را در روزگاری دارند که نقد از خصیصههای ذاتی این عصر به شمار میرود، اندیشههای بنیادگرایی به گونه قطع قادر به ایجاد پیوند میان دو پا را دایم مدرن و سنتی نیستند از دید آنان وضعیت جدید با هر امکانی که باشد باید در برابر افکار آنان تمکین نماید، راههای زیادی برای رسیدن به این اهداف دنبال میکنند یکی از این راه ابداع شیوهی مدرن قتل و غارت و تجاوز به شرف دیگران است.
جهاد النکاح، ازدواجهای جهادی، به غنیمتگیری دختران جوان و زنان بیشوهر، از استراتیژیهای مبارزهی این نحله به شمار میرود که ضمن داشتن پس زمینههای تاریخی در نهاد دین، امروزه ارزش جامعهشناختی و روانشناختی را نیز به خود گرفته است. گروههای بنیادگرا با تجاوز به عنف مردم در صدد القا و پرورش این ایده در ذهنیت مردم است که ما مردم دین مدار و فولادین را از مردانی با عزم و ارادهی دینی در قالب تجاوز به شرف مردم پرورش میدهیم تا نسل آینده از نعمات وجود انسانهای قهرمان و دینمداری که حاصل از خودگذری زنان و ایثار مردان فولادین ما استند، بهرهمند بوده و از مسیر دینییی که ما معرفی میکنیم انحراف نیابید.
نظر بدهید