نصرالله فرساد، جامعه شناس
طی هژده سال ما شاهد فجایع بیشماری بودیم اما دولت آقای کرزی وقوع هر فاجعه انسانی را صرفا تقبیح میکرد که روی همرفته این فجایع را با تقبیح کردن اکتفاء کردند. آنچه از مردم از دولت توقع میرفت پاسخ درخور و دادخواهی بود که حکومت در راستای انجام دادناش بیتوجهی کردند.
رفته رفته این جنایتها به شکل سامانمند و سازمانیافته به امر عادی مبدل گردید، که بعد از اتفاق فاجعه برای کمتر از شهروندان ناخوشایند و ناگوار باشد. جنایت و انتحار یک امر پذیرفته شده برای مردم گردیده است. بیتوجهی دولتها در قبال بنیادگرایی جرأت بیشتر به آنها داد تا از خلق هیچگونه جنایت و انسانکشی دست نکشند. چیزی که بیشتر تشویق تروریستان جنایت شان را رنگ میدهد بیتوجهی و وجدانهای خفتهی مسوولین است که بیانگر کمیت وجدان جمعی است. تنها کاری که حکومت در طول این هژده سال بعد از وقوع حملات خانمانسوز، روی دستور کار شان قرار دادند وعده تشکیل هیأت حقیقت یاب بود که با فرجام نامعلوم و با هیچ سر نخی ناپدید شدند. اما این رسم نامیمون آقای کرزی برای رییس جمهور غنی نیز به میراث گذاشت. تنها تفاوت در لهجه و ادبیات گفتاری است که آقای غنی پس از هر اتفاق فاجعه انسانی حقانیت جمهوریت را به رخ ملت میکشد، فریاد زدن تظاهری بیانگر زور کم و قهر بسیار در برابر تروریستان و نداشتن جواب درست برای مردم است.
در سایه جمهوریت ناتوان او با هیچ دلیلی مسافرین به گروگان گرفته شده و به شکل فجیع سلاخی میگردد. اما آقای غنی در توهم جمهوریت غرق است. آیا جمهوریت به معنای پرپر شدن فرزندان ملت است؟ اثبات جمهوریت صرف در چاردیواری ارگ خلاصه میشود؟ هر روز حملات خونین خانمان سوز صورت میگیرد. پس از اتفاق فجایع مسوولین برای برون رفت از این چالشها و بحرانهای خوفناک صرفاً به محکوم کردن بسنده میکند.
آنچه مردم به عنوان مرجع با اقتدار و معتبر تقدسگرایی ننگریستند مساجد بود که وظایف شان به انحراف کشیده شد.کار به جایی رسید که وزارت حج و اوقاف از ناتوانی بازبینی و نظارت بر مساجد و دارالعلومهای خصوصی اعتراف کرد، که هنوز این مرجع جدی گرفته نمیشود. حضور جناحهای سیاسی در هرم قدرت در بخشهای کلیدی وزارتهای دولت با گرایشات خاص به بنیادگرایی راه را برای تروریستان هموار ساخته و باعث تهدید و به خطر انداختن امنیت کشور روز به روز وخیمتر گردید. عامل اصلی که بهصورت ناخودآگاه دامن زده شد عدم تفکیک دینداری و ایدئولوژیهای سیاسی گره خورده با دین است که منجر به رشد افراطیت شد.
هژده سال زمان طولانی است، میلیاردها دالر به هدف آمدن صلح، دموکراسی آزادی بیان و زیرساختهای افغانستان از طرف سازمان ملل و جامعه جهانی سرازیر شد، تا مطابق اصول و استندرد قوانین بینالمللی جهت برچیدن بساط فقر، جهل و بیسوادی به مصرف برسد. با آنهم هر چهار سال هیأت از مقامات بلند پایه حکومت افغانستان به نشست ژنو حضور مییابند و برای حفظ و بقای نظام و دولت افغانستان لابیگری و گدایی میکنند. هیأت متذکره در حضور جامعه جهانی عهد و پیمان میبندند تا کمکهای جامعه جهانی هدر نرود، اما محصول کار هیچ است. مقصر اصلی واقعا کسیت؟ چرا کمکهای جامعه جهانی درست به مصرف نمیرسد و هر روز حملات سنگین تروریستی بیشتر میگردد؟ چرا غنی از واقعیت موجود چشم پوشی میکند و این همه نابرابریها و بیعدالتیها را نادیده میگیرد؟ چرا روی سوانح مصیبتبار و نقاط آسیبپذیر بحرانخیز مطالعه و توجه ندارد؟
به نظر من ریشهی مشکلات و معضلات به فقر آگاهی وصل است. فقر آگاهی آفت زندگی است، افراطیت برخاسته از عدم آگاهی است. آقای کرزی در دوران حکومتش نتوانست از مکتب حراست وپاسداری کند. با تأسف کارنامه سیاه کرزی هنوز ادامه دارد. در جنوب مکاتب به روی دختران بسته است. بیسواد ماندن زنان تا هنوز و ممانعت آنان از رفتن به مکتب، ننگی است بر سیمای حکومتداری زعیمان. با وجود این فرزندان فردا عمیقاً با گودال سیاهی مواجه است. حکومت باید در جامعه بیسواد و دین زدهای افغانستان علایم هشدار دهنده نقاط آسیبپذیر را جدی بگیرد. این قاموس بدبختی ریشه در افراطیت دارد که زادهای دین و گرایشات فرهنگی ضد آگاهی اجتماعی است و سران حکومت هیچ توجه و ابایی از آن ندارند. با دهها موارد از علل و عوامل افراطیت مواجه هستیم که ریشهی پیچیده در سیاست و وجدانهای خفته دارد؛ از حکومت کرزی گرفته تا دولت کنونی. سیاسیون بهجای مبارزه با ناامنی باعث آتش بیار معرکه شدند. قربانی اصلی آن مردم افغانستان است که بیشتر از همه طعمه حریق افراطگرایی شدهاند.
افراطیت با ماهیت سختگیری از دین و گرایشات برتری طلبی قومی که بستر مناسب برای پرورش گروههای افراطی شده است. افراطیت با شاخههای مختلف سر بلند کرده که عمدتاً ریشه در باورهای خرافی دارد. تفکر مولوی مجیب الرحمن انصاری و امثالش نشانهی از فقر آگاهی است. آنچه بر رشد افراطیت کمک کرده استفاده سیاسی از دین شده که نقش دین برای رسیدن به قدرت مؤثر تمام شده است. پیشنهی افراطیت سالیان دور و دراز را در بر دارد. بیبیسی فارسی پیشنهی افراطیت را نقش دین در پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ و پیروزی مجاهدین در سال ۱۳۷۱ کابل و نقش پر رنگ مذهب را در سیاست پاکستان خوانده است.
به باور من پیشنه افراطیت در افغانستان بر میگردد به سالهای ۱۳۰۸ ه ق و بعد از آن که حکومت شاه امان الله با تحریک و بسیج مردم عوام توسط روحانیون شکل گرفت و باعث شکست حکومت شاه امان الله شد. روزنامه افغانستان رشد افراطیت را کمکاری و بیتوجهی دولت دانسته و افراطیت را گره خورده با سیاستهای بینالمللی در منطقه و همکاری مشترک باندهای مخوف مافیایی و جنایتکار پیوند داده، و از سوی دیگر تقابل سازمانهای استخباراتی در کشورهای نفتخیز دانسته است.
حتا در این اواخر از سوی بعضی حلقات خاص سیاسی برقع و چادری توزیع گردید که این کار نشانه و ترویج بنیادگرایی و افراطیت در کشور است که از سوی دولت هیچگونه اقدام و پیگیری نشد. عدهای فرصت طلب که ناناش به خون ملت تر است از افراطیت برای رسیدن به اهدافشان استفاده کرده و هرچه دلشان خواست میکنند.
نمونههای عمده ناکامی در بازگشایی مکاتب دولتی در مناطق جنگزده ناامن میباشد. از سوی عدم اشتغالزایی برای جوانان و دادن حق چندین پست با حقوق چشمگیر همزمان به یک شخص موجب ناامیدی و ناکامی جوانان بیکار شده است و از سر ناگزیر رو آورده به قتل و سرقت. بازهای درون قومی و رقابتهای ناسالم جناحهای سیاسی و خیانتهای مسؤولین در دوره حکومت کرزی و دولت کنونی چهره شناخته شده از آسیبهای اجتماعی است. بارها موارد زیادی از طرف جناحهای سیاسی در اهرام قدرت به مشاهده رسید که به نحوهی در ناامنی ذیدخل شنیده شد که از ناحیه مسوولین با سهلاَ کاری رد شدند.
با ریشهکن کردن جهل و فقر میتوان نظام و دموکراسی را از پشتبانی عمومی برخوردارگردانیده، باید روی آگاهی توده کار شود تا از یوغ نادانی و جهالت آزاد و رهایی یابند. توجه عمومی برای رهایی مردم از دام فریب جلب و جذب نیروی فداکار تروریستی روی دست گرفته شود. عناصر خود فروخته و نفوذیهای مخالفین در بدنه دولت شناسایی گردد. اِعمال سیاستهای قاطع در قبال کشورهای همسایه، طرح کردن پالیسی و وضع محدودیت روی فعالیتهای دار العلومهای خود سر و روحانیونی همچون مولوی مجیب الرحمان انصاری که منجر به رشد نیروی افراطی میگردد. تعریف سیاست روشن در مقابل گروهای تروریستی و افراطیون دینی-مذهبی از جمله اقدامات است که حکومت باید روی دست داشته باشد.
آنچه مهم است راه حلهای کاربردی است که هنوز هیچگونه اقدامی صورت نگرفته و ابعاد جامعه شناسانه و روانشناختی دارد. بیش از چهار دهه جنگ، ویرانی، فقر و محرومیت اثر مخرب روی روان جامعه گذشته که جز به روش علمی راه حل دیگر ندارد. بعد دیگر که تبعات ارزنده دارد، همدیگر پذیری است. دیدگاه و نظر مشترک جامعه شناسان این است که صرف با پیوند خونی و ازدواج میاننژادی میتوان وجدان جمعی را زنده کرد. مصداق باارزش جامعه چند قومی آمریکا است که روزی دست زدن کودکان به همدیگر جرم بود، بعد از اینکه ازدواج میاننژادی رسمی شد، بزرگترین تحول مثبت را به ارمغان گذاشت. محصول این ازدواج کمترین تحقیر و خشونت قومی را نسبت به سایر جوامع دارد. اینجاست که افغانها از عصبیتهای قومی و ارجحیت دینی-مذهبی دست بردارند و دست دوستی بههمدیگر بدهند.
نظر بدهید