نگاه تاریخی به ارتش ملی افغانستان نشان میدهد که از این نیروها برای حفاظت از تاج و تختِ پادشاه استفاده شده و اکنون در کنار جنگ با گروههای تروریستی، برای گرایشهای قومی و سیاسی نیز کار گرفته میشود.
نیروهای دفاعی و امنیتی بهمثابهی حافظِ تمامیت ارضی و موجودیتِ سیاسی یک کشور از اهمیت زیادی برای کشورها برخوردار است. ارتش هر کشور نمادِ اقتدارِ سیاسی همان کشور نیز است. در افغانستان نیروهای امنیتی بهسه بخش تقسیم میشود: اردوی ملی، پولیس ملی و امنیت ملی که بهترتیب توسط وزارت دفاع ملی، وزارت امور داخله و ریاست عمومی امنیت ملی سوق و اداره میشوند. تا جایی که بهافغانستان برمیگردد، ارتش حافظِ تاج و تختِ پادشاه بوده است. احمدشاه ابدالی، نیروهایش را بهدو بخش تقسیم کرده بود: منظم و غیرِ منظم. او با این نیروها بههند حمله کرد و خزانهی شاهان مغولی هند را غارت کرد. ارتش در زمان احمدشاه ابدالی بیشتر برای فتوحات بههدفِ گسترش قلمروِ حاکمیتِ ابدالی، سرکوب بغاوتها و کوبیدن مخالفین سیاسی استفاده میشد. تیمورشاه با همین ارتش نیرومند قلمروِ سیاسیای را که از پدر بهارث برده بود، حفظ کرد.
فرزندان تیمورشاه اما نتوانستند از ارتش احمدشاهی حفاظت کنند و از آن برای تصاحبِ تاج و تخت و کشتنِ برادر کار گرفتند و این ارتش نیرومند را عملاً تکهتکه کردند و افغانستان تا زمانِ امیر شیرعلی خان فاقد ارتش ملی بود و نیروهای ارتش بیشتر در خدمتِ پسرانِ تیمورشاه و بعداً برادران وزیر فتح خان بود و هر کدام بهمثابهی ابزاری برای کوبیدنِ رقیب از آن استفاده میکردند. امیر شیرعلی خان تلاش نمود که یک ارتش مجهز و منسجم را بهوجود آورد و ارتش را با سلاحهای پیشرفتهی آن زمان تجهیز کرد. با بهقدرت رسیدن امیر محمد یعقوب خان که معاهدهی ننگین گندمک را با انگلیسها امضاء کرد و بخشی از خاکِ قلمرو احمدشاهی را بههند برتانوی بهبهای باقی ماندن در تاج و تختِ کابل فروخت، بارِ دیگر ارتش از بین رفت. امیرعبدالرحمن خان، که از او بهعنوانِ «امیر آهنین» نیز یاد میکنند، ارتش نیرومندی را بهوجود آورد و با این ارتش مخالفاناش را قلع و قمع کرد و از سرهای آنها کلهمنار ساخت. از ارتش در زمان امیرعبدالرحمن برای سرکوبِ مخالفین شخصی امیر، غصب سرزمینهای اقوامِ غیرپشتون و انتقال ناقلین پشتون از آنسوی خطِ دیورند بهمناطق اقوامی که امیر آنها را بهخاکِ سیاه نشانده بود، استفاده گردید. برابر یک نقلِ قول تاریخی، امیر عبدالرحمن خان بهولیعهدش شاهزاده حبیباللهخان گفته بود: با خاطرِ آرام بعد از من حکومت کن، زیرا در این سرزمین من سر نگذاشتهام که علیه تو بلند شود. برخلافِ این پندار امیر عبدالرحمن خان، حبیبالله کلکانی معروف به»بچهی سقوَ» از شمالی سر بلند کرد و تاج و تختِ کابل را از امانالله خان، نواسهی امیر عبدالرحمن خان، گرفت. در زمان امیر امانالله خان از ارتش در جنگ سوم افغانستان و انگلیس و انتقال ناقلین پشتون بهقطغن استفاده شد. اما دیری نپایید، که حکومت امانی سقوط کرد و کابل بهدست حبیبالله کلکانی افتاد.
سپهسالار محمد نادر خان که در جنگ سوم افغانستان و انگلیس جنگیده بود بهکمکِ بزرگان قومی پشتون در جنوب افغانستان، که حاکمیتِ یک تاجیکبچهی شمالی بر تاج و تختِ کابل برای پشتونها ننگ میشمردند با استفاده از بقایای ارتش امانی دوباره کابل را تصرف کرد و بهبرادرش شاه ولی خان رتبهی مارشالی داد و او را «فاتحِ کابل» لقب داد. نادرشاه تلاش کرد یک ارتش نیرومند بهوجود آورد و خطرِ تصاحبِ تاج و تخت پادشاهی از سوی مخالفاناش را منتفی سازد. در دوران نادرشاه از ارتش برای سرکوبِ روشنفکران و نیروهای دیگراندیش استفاده شد. زندانها در دوران نادرشاه از روشنفکران پر شد. این برخوردها سبب شد که عبدالخالق هزاره یکی از متعلمین لیسهی نجات سینهی نادر را هدف قرار دهد و بهدوران حاکمیت اختناق و ترور نادری پایان دهد. اما پایانِ زندگیِ نادر بهمعنای پایانِ عصرِ اختناق و ترور نبود. زیرا برادران نادرشاه که در رأس آنها «هاشم خان اخته» قرار داشت، پسرِ جوان نادر «شاهزاده ظاهر» را بهتختِ شاهی نشاندند و خودِ هاشم خان که در دوران نادرشاه نیز سمتِ صدراعظم را بهعهده داشت، قدرت را بهدست گرفت. هاشم خان راه برادر را ادامه داد و پروژهی اختناق و ترور نادری را تکمیل کرد. دوران صدارت هاشم خان یکی از سیاهترین دورههای تاریخ افغانستان است. در این دوران از ارتش برای جمعآوری مالیات طاقتفرسا استفاده میشد که یکی از آنها مالیه «روغن شرکت» یا همان مالیه معروف «روغنکتهپاوی» بود که دمار از روزگارِ مردم مشخصاً مردم هزاره درآورده بود. بسیاری از خانوادههای هزاره که نمیتوانستند مالیه روغن شرکت را کامل بپردازند، مجبور شدند زمینهای خود را بهفروش برسانند. نیروهای ارتش در زمانِ جمعآوری مالیات از بدترین رفتارِ ممکن در برابر مردم کار میگرفتند و با دشنامهای رکیک و حتی لت و کوبِ مالیهدهندگان از آنها مالیه میستاندند. خاطراتِ مالیه «روغن شرکت» هنوزهم خاطرِ بسیاری از پیرمردانِ هزاره را میآزارد.
هاشم خان، شاهمحمود خان و سردار محمد داوود خان که بهترتیب بر کرسیِ صدارت از خانواده شاهی نشستند، تلاش کردند مانعِ وزیدن بادِ نوگرایی در ارتش شوند. آنها ارتش را بهیک نیروی سربهزیر، مطیع و آمادهی دفاع از کیانِ پادشاهی ظاهرشاه و خاندان آّلیحیی تبدیل کرده بودند. در این دوران بسیاری از صاحبمنصبانِ ارتش، سربازان و افراد پایینرتبه را تحقیر میکردند و حتی در خانههای شان بهعنوان «خدمتگار» از آنها کار میگرفتند. بعد از اینکه، ظاهرشاه تصمیم گرفت صدراعظم را از بیرون از خاندان شاهی انتخاب کند، زمینه برای وزیدن بادِ نوگرایی در ارتش نیز فراهم شد. احزاب و جریانهای سیاسی نیز در این دوران فعال شدند و در درونِ ارتش کار کردند. ارتش با تحولات جدیدی که در جهان رخ میداد، آشنا شد. حزب دموکراتیک خلق افغانستان بیش از همه جریانها در درون ارتش کار کردند و حتی بهصورت پنهانی جزوههایی را که توسط فعالان این حزب تهیه و ترتیب میشدند بهسربازان و فرماندهان ارتش میدادند تا بخوانند و از آنچه در جهان میگذرد، آگاه شوند و خود را با اقتضائات عصر برابر کنند. سردار محمد داوود خان بهکمکِ افراد وفاداری که در دورانِ صدارتاش در درون ارتش پرورش داده بود و فرماندهانی که عضو شاخهی پرچم حزب دموکراتیک خلق بودند، بساطِ نظام شاهی را از افغانستان جمع کرد و حکومت «جمهوری شاهانه» را اعلام کرد. هر دو شاخهای حزب دموکراتیک خلق افغانستان بهحدی در درون ارتش افغانستان کار کرده بودند که ارتش را تقریباً از طرفدارانِ سردار محمد داوود خان و خاندان آلیحیی خالی کرده بودند و عملاً ارتش از کنترول رییسجمهور داوود خارج شده بود. حفیظالله امین، مسئول شاخهی نظامی جناح خلق و میر اکبر خیبر مسئول شاخهی نظامی پرچم بود.
ارتش چون با اندیشههای نوگرایانه آشنا شده بود، جمهوری شاهانه را نیز بر نتابید و با کودتای ۷ ثور سال ۱۳۵۷ بهحاکمیتِ سردار محمد داوود و خاندان آلیحیی برای همیشه پایان داد. حزب دموکراتیک خلق افغانستان قدرت را بهدست گرفت و نور محمد ترکی بهعنوان رییس جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان اعلام شد. اما قدرت عملاً در دستانِ حفیظالله امین بود. امین از ارتش برای سرکوب مخالفان خود کار گرفت و زندانها را از مخالفانِ درون حزبی و کادرهای احزاب و گروههای دیگر پر کرد. زندانپلچرخی مرکز اصلی شکنجه و ترور عمال امینی بود. بسیاری از افراد و کادرهای مهم اندیشههای چپ و راست در این دوران یا از بین رفتند و یا بااستفاده از تکنیکهای قرون وسطایی شکنجه شدند. امین حتی رییس و رهبر کبیرش ترکی را نیز بهکمک افراد وفادارش در درون ارتش از بین برد و بسیاری از فعالان جناح خلق را نیز زندانی و یا ترور نمود. تا اینکه، ببرک کارمل بهکمک نیروهای اتحاد جماهیر شوروی سابق و کمیتهی مخفی شاخهی پرچم بهحکومت امین نیز پایان داد. در دوران ببرک کارمل و سپس داکتر نجیبالله ارتش افغانستان با ابزار نظامی پیشرفته و ساخته شده در شوروی تجهیز شد و بهیک ارتش نیرومند تبدیل گردید که میتوانست در برابر مداخلات پاکستان ایستادگی نماید و از تمامیتِ ارضی کشور دفاع کند. اما متأسفانه این ارتش بهدلیل سوءمدیریت داکتر نجیبالله از هم فروپاشید و افغانستان تبدیل بهمیدان جنگِ استخباراتی کشورها و ابرقدرتهای جهان گردید. فروپاشی ارتش افغانستان بهمعنای پایان آرامش در کشور بود و شعلههای جنگی را روشن کرد که تاهنوز از مردم افغانستان قربانی میگیرد.
ارتش کنونی افغانستان که از آن بهعنوان «اردوی ملی افغانستان» یاد میشود بعد از مداخلات نیروهای بینالمللی و اتفاقات یازدهم سپتامبر شکل گرفت. این ارتش از بقایای افراد نظامی احزاب جهادی که در حکومت حامد کرزی سهیم شدند و نسل جدید کشور تشکیل شده است. این ارتش با ابزار و آلات جنگی پیشرفته تجهیز شده و توسط نیروهای ناتو و ایالات متحده امریکا و متحدان آن آموزش دیده اند. اما آنچه بیش از پیش این ارتش را آسیبپذیر ساخته است، مداخلات سیاسیای است که گاه و بیگاهاز سوی حکومت در درون ارتش انجام میشود. مرحوم مارشال محمد قسیم فهیم در زمانی که وزیر دفاع ملی و بعداً معاون اول آقای کرزی رییسجمهور بود با استفاده از نفوذی که در درون حکومت داشت برای بسیاری از قوماندانان و حتی سربازان حزب جمعیت اسلامی افغانستان از حکومت رتبهی جنرالی گرفت و اینگونه بود که بهیکبارگی در درون ارتش مثل سمارق جنرال سبز کرد. جنرالانی که نهتنها با تاکتیک جنگ در میدانهای نبرد آشنایی کامل ندارند بلکه برخی اوقات با لندغربازی و آزار و اذیت مردم در کابل و شهرهای دیگر آبروی ارتش را نیز بردهاند.
اشرف غنی وقتی بهقدرت رسید نهتنها نتوانست در درون ارتش ملی افغانستان تغییرات بنیادیای را رونما سازد. بلکه گرایشهای قومیاش را بر ارتش تحمیل کرد و در ارتش تصفیه قومی را آغاز نمود. ارتش را از جنرالان و فرماندهان اقوام غیرپشتون تصفیه کرد و برخی را «تقاعدِ اجباری» داد و برخیهای دیگر را که جوانتر بودند اما از رشادت نظامی کمنظیر برخوردار بودند و میتوانستند سنگرِ جنگ علیه طالبان را گرم نگهدارند، با ابزارِ گوناگون از بین برد. ارتش در دوران حاکمیتِ رییسجمهور غنی تبدیل به «ارتش قومی» شد و «اردوی ملی» پینهی نچسپی است که اکنون بهارتش نمیچسپد.
رییس جمهور غنی ارتش کنونی را سیاسی-قومی ساخت و از آن برای سرکوب جنبشهای اجتماعی مثل «جنبش تبسم»، «جنبش روشنایی»، «جنبش رستاخیز تغییر» و… کار گرفت و گلوی آزادی بیان را با استفاده از ارتشی خفه کرد، که مردم هنوز در خیابانها بهآنها گل میدهند.
از سوی دیگر، تلفات نیروهای امنیتی در دوران حاکمیتِ آقای غنی نیز بسیار بالا رفته است. رییسجمهور غنی خودش اعتراف کرده است، که در یک سال ارتش ملی افغانستان ۴۵۰۰۰ نفر تلفات داشته است. این رقم در وضعیتی که صدایِ پای امارت سیاهِ طالبانی شنیده میشود، برای جمهوریت زنگ خطری است که باید جدی گرفته شود. غنی گرایشهای قومیاش را در ارتش تحمیل کرده است که از هر فرصت ممکن تلاش میکند برای سرکوب اقوام دیگر بهره گیرد. نمونهی آشکار آن، فاجعهای است که همین چندی پیش در ولسوالی بهسود ولایت میدان-وردک اتفاق افتاد و یافتههای هیئت حقیقتیاب وزارت داخله نشان میدهد که نیروهای امنیتی بهفرماندهی آقای فدایی قومندان امنیه ولایت میدان-وردک بالای مردم ملکی شلیک کردهاند. این اقدامات اگر یک پیآیند داشته باشد، آن این است که ارتش را بهسمت فروپاشی سوق میدهد و کمپاین آشکار برای طالبان است. غنی اگر ارتش را از اقدامات تباری دور ندارد و عزت سرباز این سرزمین را با عملکردهای غیر ملی بهحراج بگذارد، خود در نقش جاده-صاف کنِ طالبان عمل میکند. ارتش باید از مسایل قومی دور نگهداشته شود و واقعاً ارتش ملی باشد. ارتشهای قومی زود از هم فرو میپاشد و دستاوردی جز کشتار افراد بیگناه ملکی نخواهند داشت. مردم افغانستان اگر در یک مورد اجماع داشته باشند، آن حمایت از نیروهای امنیتی است. بنابراین، عزت نیروهای امنیتی نباید قربانی اختلافات سیاسی و تباری شود و سرباز، سربازِ وطن باقی بماند. نهم حوت، روز نیروهای قهرمان امنیتی کشور گرامی و روحِ شهدای نیروهای دفاعی و امنیتی شاد باد!
نظر بدهید