اسلایدر تاریخ فرهنگ و هنر

راه و رسم مزاری

 

۱. مزاریْ مؤسس است؛ مؤسسِ یک جامعه از نا-جامعه. به بیان دیگر، مزاریْ مؤسسِ مدینه‌ی هزاره است. باید او را در مقام واضعُ النوامیس هزاره درک کرد؛ چون او واضعِ این نوموس بنیادین برای هزاره بود: حقّ تعیین و حاکمیّت بر سرنوشت خویش به‌واسطه‌ی خود. او برای هزاره مشخّص کرد که مقام تاریخیِ او چیست و به سمت چه نوع اُفُقی باید رهسپار گردد. او هزاره را به خویشتن آورد؛ اما این خویشتن‌آوریْ یک راه بود و هست، راهی بس ناهموار، و مهیّای کمال و انحطاط و قبض و بسط. همه‌ی حالات هزاره پس از مزاری را می‌توان چونان درگیری با خویشتن تفسیر و فهم کرد و «درگیری با خویشتن» میراث اُنتولوژیک اوست. این میراثْ بنیادی‌ترین بارقه‌ی تأسیسی است که او جاعلِ آن است. ازاین‌رو، هزاره‌ی پس از مزاری، دَهِشی تاریخی‌ای است از او چونان بُن و بنیاد.

اما معنای این تأسیسْ لزوماً این نیست که این تأسیس به غایات اساسی و حدود کمال خود رسیده است؛ چون هنوز فطرت تاریخیِ بردگی به تقصیر فجایع و ارتجاع به تقصیر خصلت افیونی، از روح جمعیِ هزاره کاملاً کنده نشده و در رفتار او فرونپاشیده است. لذا تشتُّت و درگیری‌های کنونی با خویشتن را می‌توان هم‌هنگام عطف به ماسبق چونان بردگی و لجاجت درک کرد و هم به‌عنوان مرحله‌ی گذار و تهیُّئ برای تأسیس و وحدت به معنای حقیقی و عینی در آینده. از منظرِ تاریخی، همان‌گونه که محمّد مؤسسِ عَرَب است؛ مزاریْ مؤسسِ هزاره است. پس تمام شأن و شکوه و معنای تاریخیِ جامعه و رهبران هزاره- رهبرانِ منافعِ خویش در حقیقت- پس از مزاری می‌بایست این بود که این تأسیس را درک کنند و به آن تأسّی نمایند؛ اما آن‌ها در سه دهه‌ی گذشته به آن پشت‌وپا زدند و بازیِ بولهوسانه‌ای راه انداختند؛ چرا که پیشاپیش از درکِ حقیقت آن تأسیسْ قاصر بودند. هرچند این خیانت و بازی‌ها به‌منزله‌ی نمایشِ نفیسیْ، سه دهه نگاه جمعی را به خود مصروف داشت، که اکنون آن را باید ماهیتاً حوالتِ شخصی- حوالتِ تاریخیِ شِبه‌رهبران- دانست؛ اما بدین معنا نیز هست که امری بزرگی رخ داده است و هر کسی واجدِ آن صلاحیّت تاریخی و اهلیّت نفسانی‌ای نیست که بتواند بدان تأسی و تخلُّق نماید. همان‌گونه که اشباحِ ره-زنِ مسیرِ تاریخیِ جمعیْ در بازی‌های بی‌معنا و بی‌پروابودگی‌شان راه درکِ تأسیس را برای خود و همه مسدود کرده‌اند؛ دشوار است در مواجهات عوامانه‌ای که در محافل سال‌گرد سالانه مایه‌های خطابی و جزئی/فردی می‌انبازد، درکی از تأسیس به وجود آید. اما تأسیسِ مدینه‌ی هزاره، یک بنا نبود که پایان یافته باشد؛ بلکه راهی‌ست گشوده. به همین سبب، همه‌ی سخنان مزاری گشوده است و خوی و فطرتِ تاریخی را به گشایش دعوت می‌کند.

۲. وانگهی، از حیث عملی راه و رسم مزاری بس روشن است: او فدرالیسم را به‌عنوان یگانه ساختار سیاسی‌ای مطرح نمود که می‌تواند بحران تاریخی-سیاسی را حل نماید. حقّ تعیین سرنوشت خویش به‌واسطه‌ی خویشتن، به لحاظ عملی تنها در این نوع نظام سیاسی ممکن است. فدرالیسم برای او گشودگی در بُن‌بست مزمنی بود که هیچ راه دیگری برای آن متصوّر نبود و نیست. اشباحْ پس از مزاری، طی دو دهه دم از فدرالیسم نزدند تا مبادا گیسوی استبداد بلرزد و خاطرِ نژادباوریِ مستقرّ مکدّر شود، در عوض به بهای تکدّیِ مناصب و مبالغ، با امر حقیقی پشت‌وپا زدند. هیچ معلوم نیست که زمزمه‌های کنونی درباب فدرالیسم آیا عریضه‌ای‌ست در فضای بلاتکلیفی و نوعی رغبتِ فرصت‌طلبانه در فضای بی‌فرصتی و تُهی، یا کوششی ناشی از درک مسأله و بحران در شرایطِ حقیقی‌اش؛ اما هرچه هست به حکم فعلیّت متیقّن‌اش، عریضه‌ی بلاتکلیفی است، و در بهترین حالت، نوعی ندامت.
اشاره‌ی پایانی این‌که: مزاری هنوز زنده است، همچنان مقیمِ سنگر سیاسی است، می‌رزمد، می‌خندد و می‌گرید. او هم شهید است، هم شهادت و هم شاهد. مدینه‌ی تازه‌تأسیسِ هزاره جز او شاهدِ حقیقی‌ای ندارد. او هزاره را به راه انداخته است و به میراث او باید چونان راه تاریخی و سلوک سیاسی نگریست و تأسّی نمود.
بابه‌ی شهید! تو یادی، یادِ یادها، یادِ مدینه‌ی هزاره.