پورپامی ردفر
عبدالحی حبیبی فرزند ملا عبدالحق آخوندزاده در سال ۱۲۸۹ خ. در قندهار چشم بهجهان گشود و در سال ۱۳۶۳ خ. در امریکا چشم از جهان بست. پدران او، از قوم کاکر افغان بودند. او نمایندۀ دورۀ هفتم شورای ملّی بود و نیز ریاست انجمن تاریخ افغانستان(پشتو تولنه) را داشت. وی از دانشمندان افغان است که به کثرت آثار مشهور است. او زبانهای پارسی و پشتو و عربی و انگلیسی و اردو میدانست. وی بیش از هشتاد اثر نوشته و تصحیح کرده است. در میان تاریخنویسان افغانستان، حبیبی جایگاه والایی دارد، گرچند که دربارۀ کارهای علمی او، چونوچراها بسیار است.
در این اواخر، استاد فطرت ناشناس که او هم از هنرمندان روشنبین و از پژوهشگران نامی کشور است، افشا کرده است که مادربزرگ خودش و مادر عبدالحی حبیبی، از قوم «هزاره» بوده است. این مادران، بهاحتمال بسیار، اسیران هزاره بودهاند که در جنگ با عبدالرحمان اسیر شده بودند. آنچه دربارۀ حبیبی مهم است، این است که آیا حبیبی به مادرش بهعنوان یک مادر بزرگوار میدید یا یک کنیزی هزاره؟ در دوران کودکی بیگمان او مادرش را دوست میداشت؛ اما از وقت که او بزرگ شد و نام و نشانی به دست آورد، هیچ نامی از مادرش نبرد. شاید در آثاری که از او هنوز چاپ نشده است، بتوان چیزی یافت یا شاید هم نباشد. یک چیزی که واضح است، زبان مادر حبیبی، پارسی دری بوده است و او زبان پارسی را از مادرش فراگرفته است. این پارسیدانی او به او کمک کرد که کتابهای مهم چون تاریخ گردیزی و طبقات ناصری و فضایل بلخ و طبقات الصوفیه و … را تصحیح کند. در هیچ جایی یاد نشده است که حبیبی در فلانجا زبان پارسی آموخت. با آشکار شدن هویّت مادرش، میتوان به اطمینان گفت که پارسی را از نزد مادرش فراگرفته است. پرسش دیگر این است که آیا، مادر حبیبی توانسته است بر نظریۀ حبیبی دربارۀ هویت هزارهها، بر حبیبی تأثیر بگذارد؟ به زبان دیگر، این بزرگترین دانشمند پشتون که در دامن زن هزاره پرورده شده است، در باب تاریخ و هویت هزارهها میتواند متأثر از مادرش باشد؟ آیا میتوان این تأثیر را نشان داد؟
پاسخ قطعی به این پرسشها سخت است و شاید هم ممکن نباشد؛ اما آنچه مهم است، حبیبی برخلاف بسیاری از افغانان و افغانستانیان، هزارهها را ساکنان کهن این مرزوبوم میداند. اینجا به این نظریهاش پرداختهام.
حبیبی در مقالۀ «آیا کلمۀ هزاره قدیمیتر است؟» دربارۀ تاریخ هزارهها سخن گفته است. ضمن آن، دربارۀ شیران و بامیان و فریغونیان نیز سخن گفته است؛ اما نویسنده تاکنون در جایی ندیده است که او دربارۀ تاریخ معاصر هزاره سخن گفته باشد.
او نام هزاره و هزارهجات را جدید میداند. حبیبی، کسانی را که دربارۀ هزارۀ پس چنگیز سخن گفته است، سخنانشان را فاقد اعتبار تاریخی میداند. او میگوید که راورتی(متولد ۱۸۲۵ م.) نخستین کسی است که دربارۀ هویّت هزارهها سخن گفت است. در ضمن او از برنس میگوید که او آمار خانوار هزارهها و نام برخی قبایل آن را آورده است. به باور حبیبی، در این نوشتههای فرنگی، دربارۀ قدمت کلمۀ هزاره و اصل و مبداء آن سخنی نیست. او میگویند که تاریخنویسان پس از چنگیز، هزاره را هزار نفر لشکر چنگیز میداند و ابوالفضل دکنی و جنرال کننگهم این باور را دارند؛ اما حبیبی از موسیو فوشه نقل میکند و با تأیید آن، تأکید میکند «که ما نمیتوانیم در مقابل منطق مسلم تاریخی تنها بر روایت ضعیف و احتمال نااستوار ابوالفضل و پیروان او اتکا کنم». او سپس به واژۀ «هزاره» میپردازد و میگوید که به دلیل نگاه غیرعلمی، نام هزاره را به لشکر چنگیز پیوند دادهاند و اصل معنای آن را درک نکردهاند. سپس او سه دلیل بر قدمت هزاره میاورد.
نخست اینکه این نام فقط بر قلب افغانستان اطلاق نمیشود؛ بلکه در ماورای اباسین و سراشیبی کوههای کشمیر نیز هزاره گفته میشود. آنان چهرۀ تاتاری ندارند؛ بلکه از بقایای آریای هندی شمرده میشود. او میپرسد که اگر هزاره همان لشکر چنگیز باشد؛ پس حساب آن هزاره تا کنارههای کشمیر چه میشود؟
دوم، از هیوان تسانگ، جهانگرد چینی مثال آورده است. او پایتخت نخستین آراکوزیا را هو-سی-نه(غزنه) و پایتخت دوم آن را هو-سا-له نوشته است. سنت مارتین نخستین کسی است که نام اولین را به غزنه و دومین را با هزره تطبیق کرده است. حبیبی همچنان افزوده است که بطلمیوس نیز در همین جاها، از اوزاله در شمالغرب آراکوزیا نام برده است. هیوان تسانگ، هوزاله را با اقیلم سرد و برف و ژاله و مردم خوشدل و آزاده وصف کرده است.
سوم، حبیبی دوباره از فوشه نقل کرده است که او نیز از کورتس و هیوان تسانگ درباره هزارهجات نقل کرده است. خلاصه اینکه، توصیف هردو از مردمان آن سامان، یکی است و خانههای آن دوران با ساختار کنونی نیز یکسان است.
در پایان او خود به تجزیه و ترکیب هوسالۀ هیوان تسانگ و هوزالۀ بطلمیوس دست مییازد و میگوید که آنچه هیوان تسانگ و بطلمیوس گفته است، با نام کنونی هزاره تطبیق میکند. او میفزاید که هیوان تسانگ، در کنار نام بردن از غزنه و هزاره، از اپو-کین(افغان) را نیز آورده است. سپس وی نتیجه میگیرد که «بنابرآن باید گفت که هزارگان از همان عصرهای قدیم، از زمان اسکندر تاکنون در افغانستان ساکن بوده و قرنهای طولانی باهم(با افغانان) زندگی داشتهاند.» او باورمند است که این نام، «ریشۀ کهنسالی را مقارن با زبان پشتو دارد».
او در پایان به بررسی چند کتاب نزدیک به حملۀ مغول پرداخته است و به گفتۀ او، «اغلب مورخان این عصر، هزارههای افغانستان را بهنام اوغانی ستودهاند و ایشان را اوغانی و حتا به املای کنونی افغانی نوشتهاند!» این کتابها اینهاست:
کتابی به نام جامعالتواریخ، غیر از جامعالتواریخ رشیدالدین فضلالله که در سال ۷۰۵ ه. تحریر شده است و به نام سلطان غازی اهدا شده است. این کتاب در پترزبرگ است. «در این کتاب بارها هزاره و اوغانی و هزاره و افغان و امیر مبارزالدین از اوغانیان و احوال اوغانیان و سیوغتمش افغانی آمده است»
در مطلع سعدین عبدالرزاق سمرقندی وقایع ۷۴۷ ه. اوغان و جرمایی و هزاره و در وقایع ۷۴۶ ه. هزارۀ اوغانی و هزارۀ افغانی را به اضافت واضح مینویسد.
در تاریخ گزیده، هزارۀ اوغان و احشام هزاره و امرای متعدی اوغانی و جرمان ذکر میشوند که تاختنهای ایشان در جنوب فارس تا شیراز میرسید.
در پایان، او دوباره هوزاره را دو بخش کرده است و میگوید که هئو یا هو در اوستا و سو در سنسکریت، ریشۀ قدیم «خۀ» پشتو و «خوب» فارسی است. جزو دوم آن، «رساله/زاله» همین زارۀ کنونی است که به گفتۀ او تاکنون در پشتو به شکل «زره» مانده است. ترکیب این دو از نظر حبیبی میشود: هو+زاله؛ یعنی خوشدل. او مدعی شده است که بخش نخست زرتشت و زریر نیز همین زره است!
در پایان مقاله، او چنین سخنش را خاتمه میدهد:«باری، اگر کلمۀ «هو-سا-له» چینی و «او-زا-له» بطلمیوس جز سرزمین هزارۀ کنونی مورد تطبیق نداشته و قرائن تاریخی نیز برین قضیه دلالت کند، پس درین تجزیۀ لسانی نیز به حقیقت اقرب خواهد بود و هزاره، معنای خوشدل را خواهد داشت.»
در بررسی نگاه حبیبی به هزاره، چند نکتۀ مهم دیده میشود. نخست، او به این باور است که واژۀ هزاره، قدیمیتر از دوران چنگیز است. دوم، این واژه به سبب یکسانی با لشکر هزارنفری چنگیز، گمانهایی را پدید آورده است که پایۀ علمی ندارد. سوم، نام هزاره را میتوان در تاریخ قدیم یونانی و چینی دریافت. نام هزاره، یک نام کهن است که ریشۀ باستانی دارد. نام هزاره را میتوان با تجزیه و ترکیب واژهها به ویژه واژههای زبان پشتو دریافت. هزارهها فقط منحصر در هزارهجات نیست. در تاریخ از هزارههای اوغانی و جرمانی یاد شده است و به گفتۀ او از هزاره در کنار افغان در گذشته یاد شده است؛ پس هزارهها ممکن بخشی از قوم افغان باشد.
سخنان حبیبی ضمن آنکه ژرفای خودش را دارد؛ اما خالی از ابهام نیست. نخستین ابهام در آن، این است که اگر به قول ناگفتۀ او هزاره بخشی از قوم افغان باشد؛ پس چرا باید چهرۀ شرقی داشته باشد؟ مگر اینکه گفته شود که بخشی از هزارهها چهرۀ شرقی دارد و بخشی آن چهرۀ اوغانی و این بخشی که چهرۀ شرقی دارد، بازماندگان مغول است. خود حبیبی نیز با این سخن مخالف است؛ پس هنوز پرسش برجای خود باقی است. در همین راستا، این پرسش نیز مطرح میشود که چرا زبان هزارهها پارسی است؟ چرا کمترین همانندی میان هزاره و افغان است؟ حبیبی هیچگاه به این پرسشها نپرداخت و نظریهاش را نیمهکاره رها کرد یا شاید دید که نمیشود.
وانگهی در باب هزارۀ اوغان و جرمان باید گفت که اینها دقیق پس از یورش چنگیزی سربرآوردند و اینها در جغرافیای خارج از هزارهجات؛ یعنی در جنوبشرق ایران امروزی بودند و جنگ و جدال آنان نیز با شاهان آلمظفر و فارس و کرمان است و ربطی به مردم هزارۀ خراسانی(داخل افغانستان) ندارد. تاریخنویسان هیچگاه هزارۀ خراسانی(افغانستان) را به نام اوغانی نستودهاند! خود حبیبی نیز به نحوی از این مسألۀ طفره رفته و گفته است که «تحقیق این مسأله که این اوغانیان و جرما و هزاره کیانند، کار مقالۀ دیگریست.» در حالی که یکی از دلایلی حبیبی وجود اینها بود؛ اما حبیبی میدانست که با پیش کشیدن اوغان و جرمان هزاره، مسأله بهکلی از رنگ دیگر میشود و بیربط به مسأله هزاره، پس خودش را کنار کشید. گرچه نویسندگان هزاره، یزدانی و پیروانش از آنان نام برده است؛ اما نویسنده پیوندی میان هزارۀ اوغان و جرمان و هزارۀ چچ و هزارۀ خراسانی نمیبینند؛ مگر در نام.
نظریۀ حبیبی برای هویت هزاره تا چه پیمانه با واقعیت هزاره همخوان است؟ در اینکه نام هزاره کهن است و کسانی همانند ایشان در تاریخ یونانیان و چینیان آمده است، شکی نیست. در اینکه اینان در اراکوزیا و قندهار و ارغنداب میزیستند، نیز شکی نیست؛ اما وجود اینان در این منطقه باعث نمیشود که آنان را بخشی از قوم افغان بدانیم؛ زیرا وجود قوم افغان در این مناطق، در حدود پنج سده پیش میرسد و پیش از آن، آنان در کوههای سلیمان بودند. پس از زوال هزارهها در نبرد با تیمور و نادرشاه و جنگ فرسایشی میان صفویان و بابریان، افغانان به مناطق هزاره چشم دوخت و کمکم آنان را از سیستان و جنوب زابلستان راندند و خود جایگزین آنان شدند؛ پس در اینجا حبیبی خطا کرده است. در قسمت اینکه آیان هزاره، همان هوزاله است؟ دقیق نمیشود گفت؛ اما واژهسازی به طرز حبیبی، کاری را حل نمیکند و بیشتر کار سلیقهای است که با نام علمی برچسب زده شده است.
در پایان به پرسش نخستین خود برگردیم که آیا مادر حبیبی تأثیری بر درک حبیبی از هویّت هزاره داشت؟ آیا حبیبی در نظریۀ قدمت هزارهها، متأثر از مادرش بود؟ بازهم دقیق نمیتوان گفت؛ اما وجود چنین نظریهای در میان افغانان، بسیار نادر است. این نظریه تلاش کرده است که هزاره را بخشی از افغان نشان دهد و بگوید که هزاره و افغان، سالیان دراز در کنار هم زیستند و هر دو ریشۀ مشترک دارند. شاید این سخنان، بیشتر جنبۀ عاطفی داشت که حبیبی با گفتن آن، در صدد بازتعریف جایگاه مادرش در خانه و در میان قوم خود بود. شاید حبیبی در جستوجوی راهحل این بود تا بیگانهزدایی میان این دو قوم کند و بگوید که مهم نیست که از مادر هزاره باشید یا افغان، هر دو از یک ریشه است. در کلّ، اثبات قدمت هزاره و زندگی آنان در کنار افغانان، شاید تأثیر روانی مادرش باشد که حبیبی ناخواسته بازتابانیده است. در حالی دیگر افغانان، هیچگاه چنین نظری را ندادهاند.
نظر بدهید