عادله آذین نظری: راحیل سایا، نویسنده و خبرنگار افغانستانی که در ایتالیا به سر میبرد، با چند رسانهی این کشور کار میکند و در مورد زنان زیر حاکمیت طالبان، مینویسد. او روایتهای زنانی را مستندسازی میکند که از کار، آموزش و دیگر حقوق مدنی شان محروم شدهاند. سایا در چندین نشست مهم جهانی در کشورهای مختلف به شمول ایتالیا، پیرامون وضعیت افغانستان سخنرانی کرده و چندی پیش، به دلیل فعالیتهای خبرنگاریاش در حوزهی زنان افغانستانی، توسط چندین نهاد در ایتالیا تقدیر شده است. در این جا در مورد کار، تحصیل و چهگونگی دریافت این جایزهها، گفتوشنودی با او داریم.
جایزههایی که را به دست آوردهاید، از سوی چه نهادهایی بوده است؟
این جایزه از سوی نهادهای «BPW ITALIA»، «FIDAPA SAVONA»، «SAVE THE WOMAN»، «ASSOCIAZIONE CHICCHI DI RISO ONAL SAVONA TORRETTA» به من جایزه اهدا شده است. اینها نشانیهایی استند که این برنامه را زیر نام «زنان در حال پیشرفت» برگزار کرده بودند و در پنل اطلاعات که یکی از چهار پنل ورزش، کسبوکار، ارتباطات و اطلاعات بود، موضوعی با عنوان «زنان و کودکان افغانستانی در شرایط بحران: دسترسی به آموزش و حقوق اساسی» را مورد بحث قرار دادم.
چه زمانی نامزد این جایزهها شدید و معیار آن چه بود؟
من نامزد این دو جایزه که هر دو به منظور مبارزه برای حقوق زنان و تقویت حقوق زنان است، نشده بودم؛ مثل هر برنامهی دیگر، به این برنامه برای سخنرانی دعوت شده بودم. این برنامه نزدیک به سه ماه بود که از طرف نشانیهای یادشده در ساوونا –که یک شهر بندری در لیگوریا، شمالغربی ایتالیا است- در حال برنامهریزی بود؛ تا بتوانند همه مهمانان از بخشهای مختلف را در تاریخ مشخصی دور هم جمع کنند. یک روز قبل از برنامه اطلاع یافتم تا قرار است دو جایزهی جداگانه؛ یکی Chicchi Di Riso و دیگری Scarpetta Rossa Fidapa Savona به منظور فعالیتهایم که در بخش زنان افغانستانی دارم، به من اهدا شود.
Scarpetta Rossa امسال به من تعلق گرفت که نماد منع خشونت جنسیتی علیه زنان است؛ اما chicchi di riso به من و به مهمان دیگر در پنلهای دیگر نیز اهدا شد.
از چه زمان به مبارزه آغاز کردید و چه زمان از افغانستان بیرون شدید؟
در آگست ۲۰۲۱ از افغانستان بیرون شدم. شغل اصلی من به عنوان خبرنگار آزاد در ایتالیا است که در حال حاضر با چند روزنامهی ایتالیایی و یک رسانهی فرانسهیی کار میکنم. همه مقالههایم پیرامون زندگی زنان و کودکان و برخی از آنها، در مورد شرایط عمومی افغانستان است که به گونهی عمومی، نتیجهی پژوهشها و گفتوگوهایم با افراد در رابطه به عنوان، انتخابشده است. نوشتن و شنوندهبودن در مورد زنان، مرا تبدیل به فردی کرده که بخواهم یک مدافع حقوق زن باشم و از قربانیهایی که متقبل شدند، سختیهایی که کشیدهاند و رنجهایی که هنوز هم میکشند، سخن بگویم و از حقوق آنها، دفاع کنم. دوست داشتم شنوندهی خوب زنان و مادران باشم و از داستانهای آنها بیاموزم. اکنون نیزبه این باورم نه تنها از رنج پسین آنها در این سه سال، بل که از سختی زنان کشورم در طول زندگی خودم میدانم؛ شاید خیلی نه، اما کمی.
از اواخر ۲۰۱۸ بود که کم کم وارد جامعه میشدم و از جامعهی سنتی کشورم بیشتر و بیشتر آگاهی دریافت میکردم. هم دوست داشتم بشنوم و هم دوست داشتم شنیده شوم؛ هم از چالشها بدانم و هم دنبال راههایی برای حل چالشهای زندگی خودم در نقش یک دختر افغانستانی در جامعهی سنتی مثل افغانستان باشم؛ همزمان بتوانم برای همجنس خودم مفید واقع شوم که تا حدی همین گونه شد. از زمان رسیدنم به ایتالیا تا امروز که نزدیک به سه سال و چند ماه میشود، در تمام برنامههایی که شرکت میکنم و تمام برنامههایی که در مورد افغانستان است، بخش زیادی از صحبتهایم را زنان افغانستانی تشکیل میدهد.
اوضاع زنان در افغانستان را چه گونه ارزیابی میکنید؟
وضعیت افغانستان پس از بازگشت طالبان به قدرت در ۲۰۲۱، به بیشتر شهروندان افغانستان، نمادی از تنگناها، عدم اطمینان و دغدغههای فراوان است. سرکوب آزادیهای فردی و اجتماعی، دسترسینداشتن به آموزش و حقوق اولیه به ویژه برای زنان و ناپایداری اقتصادی، تنها بخشی از مشکلاتی استند که زندگی روزمرهی مردم را زیر تأثیر قرار دادهاند. با این حال، در میان این تاریکی نیز، جرقههایی از امید وجود دارد. مردم افغانستان در طول تاریخ، نشان دادهاند که ارادهی قوی و ایستادگی بیمانندی دارند. من در نقش یک شهروند افغانستان، نمیخواهم با دیدن وضعیت کنونی ناامید شوم؛ برعکس میخواهم بگویم که توانمندیهای جامعهی مدنی، صدای زنان شجاع و مقاومت مؤثر جوانان، نشاندهندهی این است که روح امید و آرزوها هنوز زنده است. باید یادآور شوم که جامعهی جهانی نیز، باید نسبت به وضعیت انسانی و حقوق بشر در افغانستان حساسیت نشان دهد.
در مورد تحصیلات تان بگویید؟
در ۲۰۱۸ در افغانستان از مکتب فارغ شدم. نزدیک به سه سال و چند ماه که میشود در ایتالیا در رشتهی مطالعات انسانی جهانی، دانشکدهی فلسفه و ادبیات درس میخوانم. اکنون در خبرنگار آزاد، به گونهی رسمی در ایتالیا کار میکنم و مصروف فعالیت در عرصهی زنان و کودکان افغانستانی استم.
چهگونه به ایتالیا رفتید؟
همه چیز با یک پیام آغاز شد. یک خبرنگار ایتالیایی که در ۲۰۱۹ با او همکاری داشتم، خبری به من داد که مانند نور کمرنگی در تاریکی بیپایان بود. دوستان ایتالیاییام که امروز هر یک آنها جایگاه خانواده را به من دارند، دست در دست هم گذاشتند و مقدمات این سفر را فراهم کردند. از افغانستان به اوزبیکستان با یک هواپیمای نظامی و سپس از اوزبیکستان به آلمان و از آلمان به ایتالیا راهی شدم.
روزهای نخست مهاجرت چه گونه بود و به شما چه آموخت؟
روزهای نخست مهاجرت، مانند راهرفتن در مه بود؛ هر قدم پر از تردید و هر نگاه، خالی از آشنایی. حس میکردم در دنیایی گیر افتادهام که نه زبانش را میفهم و نه قوانینش را میدانم. جای خالی همه چیز، از بوی نان صبحگاهی خانه تا صدای آشنا در خیابان، گویا با دیواری از سکوت پر شده بود؛ اما این سکوت، صدای درونم را بلندتر کرد؛ یاد گرفتم چهگونه برای هر روزم بجنگم؛ حتا زمانی که امید کمرنگ بود. فهمیدم که هیچ چیز به آسانی به دست نمیآید و گاهی تحمل غربت، تنها راهی است که میتوانی در آن رشد کنی. در این تنهایی، چیزهایی یاد گرفتم که شاید هرگز در زادگاهم نمیفهمیدم. آموختم چهگونه خودم را با هیچ بسازم. یاد گرفتم برای فهمیدن یک کلمهی ساده، صد بار تلاش کنم و برای پیداکردن مسیر زندگیام، در هزار راه گم شوم.
مهاجرت به من یاد داد که غربت فقط فاصلهی جغرافیایی نیست، بل که حس جاماندن بخشی از روح در گذشته است؛ اما همزمان، به من آموخت که هر درد، جایی درونت را محکمتر میکند. شاید ریشههایم را جا گذاشتم؛ اما بالهایم را ساختم. آن روزها به من آموختند که چه گونه از، ازدسترفتههایم قدردانی کنم، که حتا کوچکترین خاطره از گذشته، گنجی است که دیگر نمیتوانم آن را از دست بدهم. مهمتر از همه، به من یاد دادند که در دل تاریکی هم هنوز توان ادامهدادن است؛ حتا اگر قلبت سنگینتر از هر زمان دیگری باشد.
خانوادهی شما در کجا زندگی میکند و در مورد کارهای شما چه میگویند؟ در گذشته در مورد فعالیتهای شما چه دیدگاهی داشتند؟
از روزی که خودم را شناختم تا همین لحظه، خانوادهام سایهای از عشق و پشتیبانی بر زندگیام بودند. آنها نه تنها خانواده، بل که رفیقهای زندگیام استند، کسانی که همیشه پشتم ایستادند، حتا وقتی خودم به تواناییهایم شک داشتم. اگر اشتباهی میکردم، دستم را میگرفتند؛ اگر موفقیتی کسب میکردم، بیشتر از خودم به آن افتخار میکردند.
هر جا که امروز هستم و هر کجا که در آینده برسم، مدیون زحمتها و محبت بیپایان خانوادهام استم. آنها به من یاد دادند که موفقیت نه تنها در رسیدن به هدف، بل که در داشتن کسانی است که با تمام وجود برای خوشحالی تو زندگی میکنند و من خوشبختترینم؛ چون چنین گنجی را از کودکی در کنارم داشتهام. بهتر بگویم هر کجا که امروز استم، بازتاب زحمتها و حضور بیقیدوشرط آنهاست. هر کجا که فردا برسم، مدیون عشقی هستم که خالص، بیهیچ انتظار و بیهیچ حدومرزی بود. آنها به من یاد دادند که موفقیت واقعی در این نیست که دنیا تو را ببیند؛ بل که در این است که کسانی که برایت مهماند، همیشه تو را باور کنند. این باور، چیزی است که تا ابد در قلبم حک شده است.
جز نوشتن در چه کارهایی مهارت یا دستآورد دارید؟
جز نوشتن، فکر میکنم بزرگترین مهارتم این است که یک شنونده خوب باشم. این که بتوانم به حرفهای دیگران گوش بدهم، نه تنها با گوشهایم، بل که با قلبم. گاهی در سکوتی که میان واژههای کسی میپیچد، حقیقتهایی پیدا میشود که هیچ کتابی نمیتواند آنها را به تو بیاموزد. شاید همین شنیدنِ عمیق، به من کمک کرده که بهتر بنویسم. وقتی گوش میکنم، گویا زندگی را از چشم دیگری میبینم؛ دردها، رؤیاها و امیدهای شان را لمس میکنم. این تجربهها، داستانهایی میشوند که مرا برای نوشتن غنیتر میکنند. هر گوش سپردن، یک درس است و هر درسی، فرصتی برای ساختن واژههایی که بتوانند نه تنها روایت کنند، بل که قلبها را لمس کنند. پس اگر چیزی دارم که به آن افتخار کنم، توانایی شنیدن است؛ چرا که باور دارم گوشدادن، آغاز فهمیدن است.
روزگار کودکی تان چه گونه گذشته و سختیهایی که در افغانستان به خاطر جنسیت تان کشیدید، کدامها بودهاند؟
از روزهای نخست تولدم، در دنیای کوچک و پر از رنگهای کودکی، همیشه خانوادهام در کنارم بودند. پشتیبانیهای بیوقفهی شان، مانند چراغی در شب، به من راه را نشان میداد. مادروپدرم، همیشه برایم دنیایی از محبت و باور ساختند؛ اما در دل همین دنیای امن، سایهای از سنگینی فرهنگ و جامعهی سنتی کشورم بر زندگیام وجود داشت.
افغانستان، سرزمین شیرزنانی که در دل تاریخش همیشه داستانهای فداکاری و ایستادگی را به یاد میآورد، برای یک دختر هنوز جایی نداشت که بتواند در آن بدون ترس و تردید رشد کند. از همان کودکی، نگاهی متفاوت از دیگران به من (دختران) بود. در هر قدم، در هر انتخاب، در هر رؤیای سادهای که میخواستیم در دل داشته باشیم، صداهایی از اطراف میآمد که میگفتند: «این برای تو نیست.»
فرهنگ مان، با همه زیباییها و تاریخی که دارد، دختران را همیشه در محدودیتهایی قرار میدهد که نمیتوانیم از آن عبور کنیم. در چشمهای مردم، من تنها یک دختر بودم و در جامعهای که قدرت و فرصتها در دستان مردان است، یافتن جایی برای خودم همیشه سخت بود؛ از حق آموزش گرفته تا حق داشتن صدایی مستقل؛ اما در دل این سختیها، در همان جامعهای که گاهی به من اجازه نمیداد پرواز کنم، چیزی بود که هیچ گاه نتوانست آن را از من بگیرد: قدرت درونیام. قدرت درونی ما زنان.
در مکتب چه اندازه موفق بودید؟ نوشتن و خبرنگاری برای شما از چه زمان رؤیا بود؟
در مکتب همیشه تلاش کردم بهترین باشم. برای رسیدن به نمرات بهتر و کامل، نه تنها با خودم بل که با اطرافیانم در رقابت بودم؛ اما آن چه که در این دوران بیشتر از هر چیزی برایم ارزشمندتر بود، حس موفقیتی بود که از تلاشهای خودم به دست میآوردم. دوران مکتب برای من نه تنها یک دورهی آموزشی، بل که یکی از بهترین دورههای زندگیام بود؛ آن زمانها پر از امید و آرزوهای بزرگ بود که هنوز در یادم نقش بستهاند.
چیزی که همیشه در دل داشتم، نوشتن بود. از کودکی نوشتن برایم یک پناهگاه بود. زمانی که دلشکسته بودم، ناراحت بودم، کلمات در دفترچهام به من آرامش میدادند. نوشتن همیشه برای من یک پل ارتباطی بود؛ چه در مورد خودم، چه در مورد رفیقهایم، یا در مورد چالشها و موفقیتهایی که زندگی برایم به ارمغان میآورد. دلنوشتهها، همیشه به من این حس را میداد که با دنیای درونم ارتباط دارم و این ارتباط، برایم آرامشبخش بود. یادم هست بیشترین تحفهها برایم قلم و کتابچه بوده است؛ چه در افغانستان و چه این جا از دوستان خارجی و ایتالیاییام.
خبرنگاری برایم، از نوجوانی یک رؤیا بود. زمانی که چهارده-پانزدهساله بودم، دوست داشتم، گوینده باشم، دوست داشتم حرفهایم را به گوش مردم برسانم، از وقایع و داستانها بگویم؛ شاید حتا به آنها امیدی بدهم. در آن روزها هیچ فرصتی را برای بیان دیدگاههایم از دست نمیدادم. خبرنگاری برایم رؤیایی بود که از تقریباً نه/ده سال پیش در دل داشتم، رؤیایی که هرگز فراموش نکردم.
امروز که بیستوچهار سال دارم و هفت سال است که فعالیت رسمیام در زمینهی خبرنگاری و رسانه آغاز شده، میبینم که رؤیاهایم کمکم به واقعیت میپیوندد. از همان ابتدا که قلم به دست گرفتم، میدانستم که روزی میخواهم صدای مردم باشم. امروز، در نقش یک خبرنگار، همچنان در جستوجوی حقیقت و بیان آن برای دیگران استم. این مسیر برای من یک سفر بیپایان است؛ سفری که با نوشتن آغاز شد و امروز در دل رسانهها ادامه دارد.
در مورد جایزههایی که دریافت کردید، چه حسی دارید و چه اندازه به شما نیروی تحرک داده است؟
حس خوب دارم؛ اما این حس، فراتر از واژههایی است که بتوانم به آسانی بیانش کنم. برای من، جایزهها تنها نشاندهندهی یک لحظه از تلاشها و مبارزههای بیپایان استند. این جایزهها، نشانهی راهی است که طی کردهام، اما آن چه بیش از هر چیزی به من نیرو داده، انگیزهای است که از دل دردها و امیدها برخاسته است.
در تمام این سالها، من به عنوان یک فرد، قدم به قدم، با تمام توانم برای آیندهام و برای کشورم، به گونهی ویژه برای زنان و کودکان، تلاش کردهام. من تنها نویسندهای نبودم که در مورد وضعیت زنان افغانستانی در رسانههای بینالمللی مقاله نوشتم؛ بل که صدای کسانی بودم که هر روز در میان درد و رنج زندگی میکنند و از هر گوشهی دنیا خواستهام که آنها را بشنوند. نوشتن در مورد دستآوردهای بیستسالهی زنان افغانستانی در روزنامههای معتبر ایتالیایی، فرانسهیی برای من تنها یک فعالیت حرفهای نبود، بل که یک وظیفه انسانی بود که هر کلمهاش بار سنگینی از مسئولیت و دلتنگی را در خود داشت.
سخنرانی در پارلمانها و حضور در برنامههای جهانی مانند روز جهانی کودک در واتیکان با حضور چندین هزار نفر، برای من نه تنها فرصتی برای شنیدهشدن، بل که فرصتی برای بهاشتراکگذاشتن امید و آرزوهایم برای آیندهای روشنتر بود. در میان هزاران نفر، حرفهایی که در مورد زنان و کودکان افغانستانی میزدم، نه فقط یک سخنرانی، بل که نغمهای که از اعماق قلبم بیرون میآمد تا شاید کمی از دردهای آنها کاسته شود.
این جوایز، این افتخارات، به من نیروی تحرک دادند، اما حقیقت این است که نیروی واقعی در من از جایی دیگر میآید؛ از قلبهایی که دردها و آرزوهای شان را با من شریک شدند، از چشمهایی که منتظرند تا دنیا تغییر کند، تا صدای من از مرزها عبور کند و تا ما همه با هم، یک دنیای بهتر بسازیم. اینها جایزههایی استند که هر روز در دل من زندهاند و به من قدرت میدهند تا ادامه دهم.
برای آینده چه برنامه دارید؟
آینده برای من، راهی است که هم روشنایی دارد و هم مسئولیت. میخواهم خبرنگاریام را با تمام وجود ادامه بدهم، نه تنها به عنوان یک شغل، بل که به عنوان رسالتی برای بازتاب حقیقت. در این مسیر، تلاش میکنم دانشم را گسترش دهم، حرفهایتر و عمیقتر شوم، تا بتوانم صدایی باشم برای آنهایی که صدای شان شنیده نمیشود. این تنها یک جنبهی رؤیای من است. میخواهم فعالیتهایم در زمینهی حقوق زنان را پررنگتر کنم، نه تنها واژهها، بل که در عمل. میخواهم در برنامهها و مناسبتهایی حضور داشته باشم که صدای زنان سرزمینم را به جهان برساند. از دلیرانی که در تاریکی میجنگند، از زنانی که با امید از دل سختیها عبور میکنند، حرف بزنم.
نظر بدهید