اسلایدر تاریخ تحلیل فرهنگ و هنر

ملا و از خودبیگانگی جامعه

حافظ
در جامعه‌ی هزاره، ملا و تبلیغ، پیوسته هم‌دست سرکوب بوده است. ملاها، خواسته یا ناخواسته، سبب تحقیر و ازخودبیگانگی مردم شده‌اند؛ سال‌ها است که از منبر مسجد و بلندگوها، به گوش جامعه می‌خوانند که سزاوار عقوبت‌اند، گناه‌کارند، از جهنم بترسند، می‌خوانند که از مرگ، قبر و قیامت بترسند. ملاها در گوش مردم می‌خوانند که به مال دنیا دل نبدند، فرزندان مردم قربان فرزندان فلان امام، یا این که اصلاً این مردم لیاقت سفر به کربلا، لیاقت قربانی‌شدن در راه دین، لیاقت رفتن به حج، لیاقت هم‌نشین‌شدن با فلان آدم را ندارند.

سال‌ها است که گریاندن مردم تبدیل به هنر شده است. در هر محفلی، در خوشی، در عید، در عروسی، در بازگشت فلان مسافر، در جشن طبیعت، در هر مراسم اجتماعی، ملا برای یک ‌بار هم که شده روضه‌اش را می‌خواند و مردم را می‌گریاند. از میان این‌ همه هنرهایی که در تاریخ جوامع بشری ثبت شده، هیچ هنر دیگری تبلیغ نمی‌شود؛ فقط گریاندن است و گریستن. در بسیاری از موارد، ملاها گریستن را یگانه راه رسیدن به رستگاری تبلیغ می‌کنند. به همین خاطر، آن ‌قدر که یعقوب در جامعه‌ی ما شناسانده و قابل احترام واقع شده، انشتین، ادیسون و میلان‌کوندرا نشده؛ با دوام این وضعیت، هرگز هم نخواهند شد.

به خاطر تبلیغ هرروزه‌ی ملا، اکنون خندیدن در فرهنگ ما بخشی از گناه‌کاری حساب می‌شود. جمعی که بگووبخند داشته باشند، خوش باشند، گناه‌کار، ضددین، عیاش و بی‌شخصیت حساب می‌شوند؛ حتا در مواردی آن‌ها را سزاوار عقوبت تلخ می‌دانند. گویا اگر بخندیم، باید دچار حادثه‌ای، آسیبی و گرفتاری‌ای شویم. ملاها، رستگاری را در مظلوم‌نمایی، در اضطراب مداوم، در غم، گریستن، دست بغل‌کردن و سر به زانوگذاشتن تبلیغ کرده‌اند.

این فرهنگ در لایه‌های زیرین روان جامعه آن ‌قدر رسوخ کرده که نه تنها در میان مادران دهاتی‌ای که از شر فرهنگ مردسالا و دین‌زده‌ی بی‌سواد پیر شده، بل که در میان جوانان مکتبی و دانشگاهی نیز به شدت جا افتاده که طفل نباید بخندد. اگر طفل بخندد، حتماً گریه می‌کند، یا از جایی می‌افتد، یا می‌سوزد؛ اگر دچار هیچ حادثه‌ای هم نشود، لااقل در خوابش گریه می‌کند. این، رفته‌ رفته به ضرب‌المثلی تبدیل شده که «خندیدن، گریه‌کردن دارد.»

در حالی که خوشی و خندیدن، بخشی از سلامت روان انسان و نشانه‌ی سلامت ارتباطات اجتماعی جامعه و نشانه‌ی حیات خوش‌تر است، ملاها با تبلیغ گریاندن، هر روز آن را برای مردم زشت و قبیح جلوه می‌دهند. جامعه‌ی ایده‌آل ملاها، جامعه‌ی فقیر، پراشک، دست به بغل، سر به زانو، کاملاً غیرسیاسی، سراپا برده، کاملاً بریده از دنیا، منزوی، نادیده، حرف‌شنو، چشم و گوش بسته، زن‌ستیز، مردسالار، اهل دست‌بوسی، بدون ورزش، تاجایی مریض و معلول، و تماماً اهل گریه است. از دید ملاهایی که مدام علی بن‌حسین (امام سجاد) را الگوی برتر جامعه معرفی می‌کنند، هر چه جامعه ضعیف‌تر باشد، ایده‌آل‌تر و به رستگاری نزدیک‌تر است.
آن چه در بالا آمد، موارد انتزاعی و بی‌تأثیر جامعه نیستند. داروندار فهم و درک بخش زیادی از مردم همین تبلیغات است. این‌ها در خانواده، در منبر و مسجد، در قریه، در ناوه و منطقه و بالاخره کلاً در جامعه، دارد شنیده و عملی می‌شود. ملاها، بر اساس همین آموزش و تبلیغات، یک سیستم طبقاتیِ بالا به پایین خلق کرده‌اند که هر کس زیردستش را له می‌کند؛ مرد، زن را؛ پدر، پسر را؛ برادر، خواهر را؛ مادر، دختر را؛ بزرگان، کودکان را و همین ‌طور سرمایه‌دار، فقیر را؛ ملا، عامی را؛ متنفذ، بی‌کس را؛ حاجی، آمرزیده‌نشده را؛ کارمندان اداری، کارگران را و نوکران سیاسی، مردم را.

اگر از تبلیغات و تعریف‌های سیاسی بگذریم -که مردم را تعریف می‌کنند تا شکار کنند-، در ته‌ته مناسبات جامعه‌ی ملازده‌ی هزاره، کم‌تر کرامت، شجاعت، هم‌کاری، هم‌دردی و ظرفیت کارهای اجتماعی دیده می‌شود. کم‌تر کسی به رشد همسایه‌اش، به بزرگ‌شدن رفیقش، به پول‌دارشدن کارگرش، به مستقل‌شدن هم‌کارش، به باسوادشدن هم‌کلاسی‌اش، به متنفذشدن هم‌قطارش مایل است؛ هرچه هست، یک‌سره رقابت ناسالم و پاچه‌گیری است. در این جامعه، هر کس به سهم خود، بخشی از کارها را عقب می‌اندازد. به جز در رقابت دوش عقب‌ماندگی، در بیش‌تر بخش‌های رشد و پیش‌رفت، تماماً منفعل‌اند. کاری نمی‌کنند، وانگه در مسجدها و محفل‌ها، چشم به راه یک موجود غیبی که ناگهان از راه برسد و کارها را هم‌چون برق روبه‌راه کند، گریه می‌کنند. گویا گریستن است که جامعه را نجات می‌دهد، نه اندیشیدن.

در جامعه‌ای که در سطرهای بالا تعریف شد، ملا را چه باید نام گذاشت؟ تأثیر ملا بر مردم چه باید فهمیده شود؟ اگر از یک آدم ۳۰‌ساله، که حداقل دو دهه زیر تبلیغ ملا بوده و از طرفی سن‌وسالش تقاضا می‌کند که چشم و گوشش به مسائل معاصر نیز باشد، بپرسیم که ۲۰ ‌سال زیر تبلیغ این جماعت بودی، چه یاد گرفتی، چه خواهد گفت؟ این فرد، از حقوق بشر خواهد گفت؟ از تبلیغ اتحاد و ضرورت تغییر سیاسی، خواهد گفت؟ از تغییر روی‌کرد سنتی به اقتصاد نو، خواهد گفت؟ از اهمیت و ضرورت روان‌شناسی در جامعه‌ی زخم‌خورده و پراکنده‌، خواهد گفت؟ در جامعه‌ی بی‌زبان و سراسر تسلیم، از ضرورت ادبیات انتقادی و جامعه‌شناسی، خواهد گفت؟ هیچ کدام از این‌ها را از ملا نشنیدیم. هر چه بود مردم را بد گفتند، گناه‌کار گفتند، فاسد گفتند، سزاوار عقوبت گفتند.

ملا مردم را از خود بیگانه کرده‌اند؛ با چهار صفت ایده‌الی که برای چهار امام و پیشوای مذهبی مردم نسبت داده‌اند، مدام مردم را کم می‌زنند. ملاها، مدام به مردم می‌گویند که فرزندان شان، شایسته‌ی فرزندان آن امامان نیستند؛ رفتار شان، شایسته‌ی رفتار آن امامان نیست؛ طاعت‌ها، خیرات و عبادت‌های ‌شان، شایسته‌ی درگاه آن امامان نیست؛ گور مردم، با گور آن‌ها برابر نیست؛ خانه‌ی مردم، با خانه‌ی آن‌ها برابر نیست؛ سرزمین مردم، با سرزمین آن‌ها برابر نیست و همین ‌طوری، هیچ یکی از مردم، شایسته‌ی الگوشدن و سرمشق‌شدن برای هم‌دیگر نیستند؛ همیشه مردم تقصیر دارند، خاطی‌اند، بدکردارند و باید چشم‌به‌راه عقوبت باشند.

درد و رنجی که مردم می‌کشند، کشته و زخمی‌ای که مردم می‌دهند، مصیبتی که مردم می‌کشند، بی‌آبی‌ای که کم‌کم دامن مردم را می‌گیرد، گرسنگی‌ای که مردم را می‌کشد، از دید اکثر ملاهای هزاره، هیچ یکی از این‌ها سزاوار محفل و تبلیغ و آگاهی‌دهی و پیداکردن راه‌حل نیست. اگر دختر خردسال کسی بمیرد، اگر پسر کسی کشته شود، اگر جوانان مردم سلاخی شوند، اگر گروه گروه مردم تیرباران شوند، اگر از بی‌سوادی و انحرافی که به خورد جامعه می‌دهند، مردم همه کارگر، بدبخت، نوکر و مزدور هم شوند، مهم نیست. مهم این است که مردم باید به یاد جوانان کربلا، به یاد دختران خردسال کربلا، به یاد تشنگان کربلا، به یاد بی‌چارگی مردم کربلا باشند و برای آن‌ها گریه، خیرات، سفر، نذر و مصرف کنند.

ملاها مردم را از درد، درگیری و مسائل خود شان کاملاً دور و بیگانه کرده و همه را به صدها سال پیش، به یاد قبیله‌هایی که کوچک و بزرگ‌ شان، همان سال‌ها همه خاک‌وخاکستر شده‌اند، می‌گریانند. از دید اکثر ملاهای هزاره، وظیفه‌ی امروز جامعه‌ی هزاره، گریستن برای مردگانی است که دیگر خاک گور شان را هم باد برده‌ است. عدالت را با کار، پشت‌کار و مبارزه برای زندگان دَوروبر و جامعه‌ی خود نمی‌خواهند، بل که برای مردگان صدها سال پیش می‌خواهند. گویا از نو باید آن مردگان زنده شوند، حکومت تشکیل بدهند، دعوای آب و نان راه بیندازند و مردم سیاهی لشکر شوند، تا یکی از آن‌ها را پیروز کنند. ملاهای جامعه‌ی هزاره، برای زندگان امروز نه، بل که به یاد مردگان آن روز تبلیغ می‌کنند.