حافظ
در نوشتهی قبلی زیر نام «مردم بهشتی، خانه قبرستان»، گفتیم که حتا کربلا تماماً اگر مسیر بهشت هم باشد، در شرایط فعلی مصلحت نیست که مردم نان و پول را از کام فرزندان شان بگیرند و به کربلا بروند. مگر آدمی چه اندازه خودخواه و خودپرست میتواند باشد که خانواده و جامعهاش را قربانی سعادت شخصی خودش کند؛ طوری که برای رفتن به بهشت موهوم، دنیای عینی و واقعی عزیزان شان را جهنم سازد؟
در این نوشته، به حاشیههای سفر کربلا، از جمله به مصارف بعد از سفر، به رقابتها و دلدقیها و حسابوکتابهایی که مردم برای همدیگر ساختهاند، میپردازیم.
همان قدر که رفتن به کربلا هزینه دارد، آمدن از کربلا نیز هزینه دارد. وقتی که زایری برمیگردد، اگر متنفذتر محل باشد، به گونهی معمول مردم گروه گروه به راه او میروند؛ چنان که شنیدید در کوتل خمسفید -بین غور و دایکندی- ۲۰ تن به خاطر استقبال از فلان کربلایی تیرباران شدند. بعدها، رسانهها نوشتند که تمام مردان آن روستا به خاک سپرده شدند.
در استقبال از زایران، یک دلیل روشن روانی-اجتماعی نهفته است. در جامعهای که سالها سرکوب شده و به کسی اهمیت داده نشده است، شهروندان از هر راه ممکنی دنبال قدروقیمت استند. طوری که اگر کسی به استقبال فلان زایر نرود، این طوری حساب میشود که او به فلانی اهمیت نداده است؛ یا اگر زایری، پس از برگشت و محفل دیدوبازدید، نذر و روضهخوانی، یکی از آشناها یا قوم و خویش خود را دعوت نکند، هم به این حساب گذاشته میشود که فلان زایر به او اهمیت نداده است.
در محفلهایی که به مناسبت بازگشت زایران گرفته میشود، پیش از مسائل دینی-مذهبی، عاملهای روانی-اجتماعی دخیل است. هیچ یک از این محفلها، به خاطر رضای خدا نیست، بل که همه به خاطر یک حسابوکتاب اجتماعی و جایگاه مردمی است.
اول که خودِ همین کربلارفتن، یک «رقابت ازدیادِ جایگاه» است. طرف که دارد کمکم از چشم مردم میافتد، میخواهد که یک بار دیگر راهی پیدا کند که میان مردم به قدروقیمت بازگردد؛ نو شود، از نو دیده شود و از نو، به روزهایی برگردد که خودش و مردم احساس میکردند که فلانی کارهای است و حرفش، حرف است؛ نذرش، نذر است؛ عبادتش، عبادت است و دعایش، دعا است. بعد، برگشت از کربلا نیز به همان حساب است. وقتی که طرف از سر رقابت کربلا رفته است، از سر رقابت هم محفل بازگشت از کربلا میگیرد، تا یک بار دیگر نامونشانش سر زبانها بیفتد.
همین طور در خانواده؛ سالهاست که حسرتها، دریغها و آرزوهای مردم ما زمین مانده است. این مردم، نه جایی رفتهاند، نه جایی دیدهاند، نه پولی داشتهاند، نه خانهای، نه موتری، نه جایگاه و بارگاه دولتی، نه هم دارایی و تجارت شخصی. عمدتاً یک مشت مردم محروم بودند، با یک مشت آرزوی دور و دستنارسی که از داستانهای دینی و از تبلیغات ملاها شکل گرفته است. اینها دیگر چیزی، جایی و آرزویی ندارد که به آنها فکر کنند. کربلا، چنان که از صحبتهای عامیانه تا دعاهای جمعی مردم میبینیم، بخشی از ایدهآلترین آرزوی جمع زیادی از مردم هزاره بوده است. به ادبیات زنان دهات توجه کنید. به آههای درازی که برای رفتن به کربلا میکشند و به خودکمبینیای که در مقابل سفر کربلا دارند، ببینید. زنی که چندین فرزند جوان دارد، پسرش و دخترش دانشگاه رفته، اما در مقابل کربلا فوراً میگوید که «من و آن قدر لیاقت؟» گویا ارزش او، در بزرگکردن فرزندانش نبوده، به این که از میان محرومیت و نداری و بیسوادی توانست چندین فرزندش را باسواد کند؛ بل که ارزشش در این است که سوار یک موتر کهنه شده و در گلهی یک قافلهی ناکامتر از خودش، زایر کربلا شود. اگر این مردم کربلا نروند، گویا هیچ کاری نکرده و هیچ ارزشی ندارند.
کربلا و محفلهایی که پس از زیارت آن برگزار میشود، همه مناسبات ریایی برای اعاده یا ایجادِ قدروقیمت است. برای کمرنگکردن آن نیز، از همین دیدگاه باید کاری کرد. مثلاً اگر مردم گزینهی بدیلی برای بلندبردن جایگاه شان پیدا کنند، دیگر بخش زیادی از این جمعوجوشها و دویدنهایی که برای کربلا صورت میگیرد، از بین خواهد رفت. دیگر کسی فکر نمیکند که از فلان کربلایی، کمتر است، از فلان زوار پستتر است و از فلان حاجی، بیارزشتر. ملاک و معیار قدروقمیت در جامعه، تغییر میکند و ارزش فرد بر بنیاد مسائل دیگری سنجیده میشود.
تا زمانی که برای پدرومادران پیر و جوانان تحت تاثیر آنها، ارزشی با معیار غیر کربلا و راه بدیلی برای آن تعریف نشود، به احتمال زیاد، مردم از این راه دست برنمیدارند. برای هدرنرفتن انرژی، اقتصاد، تمرکز فکری و آرزوها، به عبارت دیگر برای هدرنرفتن سرمایهی مادی و معنوی مردم، باید گزینهی بدیل و عینی برای کربلا یافت؛ ورنه این راه رفته، هزاران رهرو دیگر مییابد.
موضوعات: کربلا، مسابقه، قدر و قیمت، راه بدیل.
نظر بدهید