حافظ
هزارههای فقیر و کارهای ناکرده
هزارهها به دلیل افتادن در جغرافیایی خشک و کوهستانی و قرارگرفتن زیر حاکمیت غارتگر در طول تاریخ، همواره فقیر باقی ماندهاند. هزارهجات، راهی به بندرهای تجاری ندارد و خود نیز تا حالا آنچنانی که باید، برای تجارت مساعد نبوده است. در بسیاری از مناطق هزارهنشین، از ورس تا سرجنگل، حتا گاهی از سردی و گاهی از بیآبی، کچالو پخته نمیشود؛ انگور، انار و نارنج که هرگز نبوده است.
زمینهای بیحاصل هزارهها نیز، زمینهای بیجنجال نبوده است؛ مدام از سوی پشتونها و کوچیها پامال شده است. پشتونها، هنوز بر بسیاری از کوهستانهای لعلوسرجنگل در غور که بارها دستبهدست شده، ادعای مالکیت دارند. سالها بوده که از مردم اجاره خورده، نسل در نسل به مردم فروخته و باز هم آخرسر یک وارث دیگر پیدا شده و جنجال فروش بالا زده است.
از طرف دیگر، کوچیها مدام یک معضل بزرگ برای هزارهها بوده است. سالهایی که اندکی آب و علف باشد و مردم به آذوقه امید کنند، میبینیم که رمه پشت رمه، کوچیهای مسلح سر میرسند؛ جاهای پرآب و علف را میگیرند و در نتیجه، گاو و گوسفند هزارهها گرسنه میماند. کوچیها در هنگام سرسبزی از راه میرسند، همه چیز را میخورند و ویران میکنند؛ سپس دشت که خالی شد، در فصل سرد میروند.
در هزارهجات، کارهای نکرده زیاد است؛ یکی از آنها حلنشدن مشکل مالکیت زمین مردم است؛ دیگری نبود بندهای آبگیر، بازارهای بهروز و شفاخانههای خوب است. افزون بر این، ارائهی خدمات آموزشی، حملونقل و خدمات مخابراتی نیز محدود است یا هم نیست. یکی از بخشهای مهم سرمایهگذاری مردم در هزارهجات، روی مهاجرت است.
هزارجات درآمدی ندارد. مردم اگر دست روی دست بگذارند، متحد و مدیریت شوند، کار کمی اگر بتوانند هم از پول پشم، قروت و شیرِ بُز خواهد بود. این را به این خاطر یادآور شدم که واقعبینانه و صادقانه متوجه شویم که ویرانی عظیم است و منابع قلیل.
برای اعراب هزار سال پیش
ما در هزارهجات، ویرانی عظیمی را که جلو مان قرار دارد، نمیبینیم و منابع محدودی که داریم، یکراست مصرف سفرهی دین و ایمان میشود. زیادتر از یک هزار سال پیش، دو قبیلهای از عربها سر قدرت و همین منابع قلیلی که ما هر روز درگیر آن استیم، جنگ کردند؛ پسران کاکا و قوم، با هم جنگیدند و چندی از یکدیگر را کشتند؛ اما بعد از یک هزار سال، این جنگ هنوز برای ما جنبهی قدسی دارد و مردمی که از شیر بز نان میخورند، گاوهای شان را میفروشند که به کربلا بروند.
در حال حاضر، از مردم هزاره کسانی کربلا میروند که پس از ۶۰-۷۰ سال بدبختی، تمام داراریی شان همان ۵۰ هزار افغانی است که با خود خرچ سفر میکنند؛ در حالی که از هر کدام آنها، سه-چهار پسر و چهار-پنج دختر، همه با خواری شبوروز شان را میگذرانند. اگر دانشجو استند، خرچ تحصیل ندارد؛ اگر مادر است، شیر کودک ندارد؛ اگر پدر است، پول خانه و زندگی ندارد و اگر خواهر و برادر است، پول کار و برنامهریزی برای زندگی را ندارد.
در چنین وضعیتی، سالانه باشندگان هر روستا، تحت عنوانهای مختلف، از عاشورا، شب قدر، اربعین، سفر، رجب، کربلا، حج، مصیبت و ولادت (همه هم به یاد خدا و برای اعراب)، مصارف گزافی میکنند. آنها عزیزان شان را به امان خدا رها کرده و دارایی شان را به نام خدا مصرف میکنند. از این مصرفهای به نام خدا، یکی هم رفتن به کربلا است که این روزها بازارش گرم است. بگذارید برای روشنشدن و خوشفهمشدن این «رهاکردن به امان خدا» و این «مصرفکردن به نام خدا» مثالی بزنم. داستانی را در نظر بگیرید؛ هزار سال پییش از امروز (یعنی چیزی در حدود بیست نسل پیش از ما) چند قطعه زمین گندم دو پسر کاکا بر اثر اختلافی که آنان بر سر آب داشتند، از بیآبی سوخت. بیست نسل آمد، هزار سال گذشت و دیگر کسی از آن زمین و داستان گندم چیزی نمیداند. زمینها دیگر زراعتی نیست؛ روی آن، یا ساختمان ساخته شده یا سرک یا هم قبرستان. استخوانهای آن دو پسر کاکا که به خاطر آب آن زمین آدم کشته بودند، خاک شده و دیگر حتا نوادهی آنها هم چیزی از آن دو به یاد نمیآورند. مگر کدام ما بابابزرگِ بیستم خود را میشناسیم؟ اما پس از هزار سال، بخشی از مردم در یک جای دیگر دنیا، آب جوی شان را به کشتهای خود شان مصرف نمیکنند و به یاد کشتِ سوختهی آن دو قبیلهی هزار سال پییش که استخوانهای شان را کرم خورده، کِشت شان را بیآب میگذارند. به یاد هزار سال پیش، گندمزار فرزندان شان را میسوزانند و دعوای رستگاری دارند. کربلارفتن هزارهها به زعم من، تکرار همین داستان است.
بُعدِ منزل نبوَد در سفر روحانی
ممکن است هزار مثال روشن و عبرتآمیز هم که بزنیم، باز هم مردم اصلاح نشوند که عیال شان را به امان خدا و مال شان را به نام خدا رها نکنند؛ چنان که بارها گفته هم شده و تأثیر عملی چندانی نگذاشته است. روی دیگر قضیه اما این است که حتا اگر ایمان چشم مان را کور هم کرده باشد، روشن میبینیم. شما که به کربلا میروید، شما که به مراسم حج میروید، شما که مشهد میروید، شما که قم و نجف و علقمه میروید، به دیدن یک آدم زنده و حاضر نمیروید، سرِ قبر استخوانهایی میروید که هزار سال پیش زیر خاک رفته و دیگر از آنها خبری نیست.
در کربلا، در حج، در مشهد، در قم، در نجف، در علقمه و در هر جایی که به ملاقات استخوانهای پوسیده میروید، قهرمانان داستان تان را نمیبینید. آن جا همان هزار سال از آنها دورید که در خانهی تان. آن جا همان قدر آنان را نمیبینید که در خانهی تان.
از طرف دیگر، وقتی که به منبر و مسجد میروید، میگویید که حسین و عباس دوری و نزدیکی ندارند. وقتی که در ضعیفی به جای وصلکردن سیرُم، یاعلی میگویید، استدلال میکنید که علی دوری و نزدیکی ندارد. به قول خواجه حافظ، «بعد منزل نبود در سفر روحانی». با این حال، وقتی پای ساختن، دردخوردن و مسئولیت پدری، مادری و برادری که به میان آمد، کربلا اولویت میشود و باید همه داشتههای تان را مصرف کنید و به کربلا بروید؟
در تاریخ اسلام بارها بوده که نظر به شرایط، «مصلحت» در نظر گرفته شده است. در سفرنامهی ناصر خسرو (ص ۱۰۱) در ذکر سیرهی سلطان مصر، آمده است: «پس در سنهی تِسع و ثلاثین و اربَعمِائه [= سال ۴۳۹] سجِّل سلطان بر مردم خواندند که امیرالمومنین میفرماید که؛ حُجاج را امسال مصحلت نیست که سفر حجاز کنند که امسال آن جا قحط و تنگی است و خلق بسیار مرده است. این معنای به شفقتِ مسلمانی میگوییم. این گونه، حجاج در توقف ماندند.» در صفحهی (۱۰۴) ناصر خسرو چشمدید خودش از زیارت کعبه را مینویسد: «یک شنبه ششم ذیالحجه به مکه رسیدیم. به بابالصفا فرود آمدیم. و این سال به مکه قحط بود، چهار من نان به یک دینار نیشاپوری بود و مجاوران، از مکه میرفتند و از هیچ طرف حجاج نیامده بود.» در صفحهی (۱۰۵) آمده که یک سال بعد (یعنی سال ۴۴۰ قمری) باز هم امیر مصر به مردم دستور داده که به زیارت حج نروند و مصلحت اقتصادی را در نظر بگیرند. مردم هم نرفتهاند. «در رجبِ سنهی اربعین و اربعمائه، دیگربار مثالِ سلطان [= دستور سلطان] بر خلق خواندند که؛ به حجاز قحطی است و رفتن حُجاج [به حج] مصلحت نیست، بر خویشتن ببخشایند. [یعنی مردم به خود سخت نگیرند و به حج که نرفتند هم مهم نیست]…»
شما ببینید، بنا به شهادت ناصر خسرو، که مرد مسلمان و خداپرست و یکی از داعیان برجستهی شیعیان اسماعیلی و یکی از نویسندگان و دبیران برجستهی تاریخ فارسی است، در سال ۴۴۰، که مردم به اسلام و تاریخ آن خیلی نزدیکتر بوده، از مصر که خود بخشی از جغرافیای دینی اسلام است، به خاطر مصلحت اقتصادی و به فرمان امیرالمومنین کسی به حج نمیرفته؛ اما هزار سال بعد، از جغرافیای چند برابر دورتر، مردمی که هزینهی ولادت زنان حاملهی شان را ندارند، به یاد خدا به کربلا میروند.
هر عقیدهای که داشته باشیم و هر توجیهی که کنیم، در شرایط فعلی، مصحلت این است که ملک و خانهی خود مان را آباد کنیم. اگر تماماً به آخرت نباختهایم و هنوز به زندگی احترام قایلیم، مصلحت این است که اول خانهی دنیایی مان را بسازیم. در شرایطی که این همه کارِ ناکرده داریم و دست مان خالی و آیندهی مان تاریک است، کربلا اگر مسیر بهشت هم باشد، طبق مصلحت وقت، بیراهه است. یاد مان باشد، سرزمین مردمی که همه برای بهشت میمیرند، قبرستان میشود.
موضوعات: هزاره، فقر، تبعیض، کربلا، بهشت، قبرستان.
نظر بدهید