اسلایدر جامعه و سیاست

مُنکَر همچون شهر و نوموس

یادداشتی کوتاه درباب فرمان امر به معروف و نهی از منکر طالبان

اسلام، از حیث فرهنگی و اجتماعی، دینی شخص‌واره است؛ همان‌طور که همه‌ی فرهنگ‌های کهن و ذات هر دینی شخص‌وارگی است و حول شخص و اراده‌ی او می‌چرخد. البته این امر، خصلت‌نمای همه‌ی دوره‌های کهن است. اگر می‌بینید در فرهنگ اسلامی بسیاری از منازعات فرقه‌ای اعم از کلامی و فقهی حول تفسیر کلام پیامبر و صحابه و سیره‌ی آن‌ها شکل گرفته، به دلیل شخص‌وارگی و قراردادن شخص در مرکز توجّه است. ظهور بزرگ‌ترین نحله‌های کلامی و فقهی از همان قرن نخست هجری و شاخ و برگ‌های آن در قرون بعدی، مستند به مهم‌ترین برآمدگه ماجرا، یعنی شخص‌وارگی است. فرقه‌ها در حقیقت به پیروی از اشخاصی شکل گرفتند که دارای عقاید خاص یا سیره‌ی معین بودند. باری، تقلید و تعبّد، یا نااندیشگی و ناپرسایی، خصلت ماهویِ این رابطه_ رابطه‌ی شخص و پیروان‌اش_ بوده که به‌مرور تمامیت حوزه‌ی عمومی را تصرّف می‌کند.

شخص‌وارگی چنان عمیق و گسترده در فرهنگ اسلامی ریشه گرفت که حتی فیلسوفان اسلامی مانند فارابی و ابن‌سینا نتوانستند از سلطه و سیطره‌ی بی‌امان آن رها شوند و لذا در تفکّر سیاسی‌شان از واضع النوامیس، مدبّر مدینه، رئیس مدینه و… سخن گفتند و روی صفات مدبّر مدینه بیشترین تمرکز را انجام دادند. این اقدام یقیناً اقدام عقلانی‌ای مربوط به مناسبات تاریخی و فرهنگی‌ای همان دوره بود، لیکن توفیری نمی‌کند فیلسوفان اسلامی تا چه اندازه چنین موضوعات و مفردات آن را به‌طوری عقلانی توضیح و تفسیر کرده باشند، یا چارچوب منطقی-معرفتی برای آن فراهم کرده باشد، به‌هرروی، کوشش آن‌ها حول واقعیت واحد رقم خورده و یقیناً تابع لوازمات آن باقی می‌مانَد. در تفکّر یونانی هرچند افلاطون از شاه-فیلسوف سخن گفته بود که جلوه‌ی شخص‌واره داشت؛ اما بااین‌وجود، فرهنگ یونان شخص‌واره نبود و آثاری مانند جمهوری افلاطون، اصول سیاست آتن و کتاب سیاست ارسطو از ماهیت سیستماتیک این تفکّر حکایت داشت. فارابی هرچند مُدُن مختلف را به توصیف گرفته است، اما تحلیل و توصیف او نه سیستمی است و نه مُدُن را چونان نظام‌های سیاسی مطالعه می‌کند؛ تحلیل و مطالعه‌ی فارابی از مُدُنْ سراپا اخلاقی و شخص‌واره است. در دوران معاصر این شخص‌وارگی را در همه‌ی قلمروهای فرهنگ اسلامی به‌خصوص فقه و سیاست می‌بینیم.

هرچند شخص‌وارگی مهم‌ترین بارزه‌ی تاریخی و اجتماعیِ فرهنگ اسلامی است، اما با پیچیده‌ترشدن مناسبات تاریخی، سیاسی، قانونی و فقهی، تفکّر سیستمی جای خود را در دولت‌های اسلامی- البته در بعض مراتب و در برخی بخش‌ها و تنها در سطوح معیّن- باز کرد؛ درعین‌حال که نمی‌توان گفت تفکّر سیستمی جایش را به‌خوبی باز کرده و لذا وضعیت هم‌چنان ماهیتاً چتر شخص‌وارگی بر سر دارد. توضیح دقیق‌تر این است که شخص‌وارگی و تفکّر سیستمی_البته در بطن روابط دولت، قدرت و سیاست_ یکدیگر را مقیّد و محدود می‌کنند، یا هردو همچون موانعی در قبال همدیگر عمل می‌کنند. این نسبت تقابل، درعین‌حال که می‌تواند چونان فرصتِ رشدِ عقلانیت در نسب آن‌ها فهم شود، هم‌چنین گشوده به چیرگیِ یکی بر دیگری نیز باقی می‌ماند. جلوه‌های این نسبت ناآرام را به‌وفور در همه‌ی کشورهای اسلامی می‌بینیم. فقط به‌عنوان یک تذکّر اشاره کنم که بحث و رویداد “مشروطیت” در ایران و افغانستان، می‌تواند یکی از دگردیسی‌های عبور از شخص‌وارگی محسوب و درک شود. مثلاً دفاع آخوند خراسانی هروی از مشروطیت، یکی از برجسته‌ترین کوشش‌های بنیادین در این زمینه است. بگذریم.

اکنون اما ما با وضعیتِ مطلق‌شدن شخص‌وارگی، زوال مطلق شهر و فروپاشیِ کامل حوزه‌ی عمومی مواجهیم. مستقیماً یک سیر قهقرایی، صُلب و کور به راه افتاده است. قانون امر به معروف و نهی از منکر رژیم طالبان، قانونی است علیه شهر و برچیدن بساط مدینه و حوزه‌ی عمومی.

قانون امر به معروف و نهی از منکرِ رژیم طالبان را باید از منظر منطق برخورد با مدینه و شیوه‌ی درکِ شهر و مناسبات حوزه‌ی عمومی مطالعه و اعتبارسنجی کرد- چنانکه هر قانونی را باید در چارچوبِ منطقِ نسبتِ انسان و مدینه مطالعه نمود. به معنای دیگر، باید دید ورای این قانون چه تصویری از شهر/مدینه به جا می‌ماند، یا این قانون مسبوق و مفروض به چه تصوّری از شهر/مدینه شکل گرفته است. دلیل این نوع برخورد با این قانون این است که قانون مذکور در جایگاه ناظر به کلّیت شهر برآمده و احیاناً می‌خواهد حیات روزمره‌ی شهر و کلیت حوزه‌ی عمومی را تصاحب و تدبیر نماید. ابتدا ساختار این قانون.

این قانون، از یک مقدمه و چهار فصل تشکیل شده است. در مقدمه مبادی و اهداف و قلمرو تطبیق قانون توضیح داده می‌شود. در فصل دوم به شرایط و آداب و اصول محتسب، محتسب‌علیه، محتسب‌فیه و احتساب می‌پردازد. این فصل درواقع توضیح و تعریف مفردات این قانون است. به‌معنای دیگر توضیح این‌که چه کسی محتسب است، چه کسی محتسب‌علیه، چه چیزی محتسب‌فیه و نفس احتساب باید چگونه اجرا گردد. فصل سوم وظایف و مسئولیت‌های محتسب را توضیح می‌دهد. در این بخش، همه‌ی اقشار اجتماعی با همه‌ی شغل‌ها و گونه‌های فعالیت‌های آن- عبادات (دینی)، مطبوعات (فرهنگی-سیاسی)، تجارت (اقتصاد)، تفریح و سرگرمی (توریسم)، حمل و نقل عمومی، حمام‌های عمومی (نظافت)، منکرات خاص، ذمّی، مستأمن، طفل و دیوانه- موضوع و ابژه‌ی محتسب دانسته می‌شود. فصل سوم تعزیرات نسبت به محتسب‌علیه است. فصل چهارم، به مسائل متفرقه‌ی محتسب و احتساب پرداخته است.

اولاً، آنچه به نام قانون امر به معروف و نهی از منکر، مشهور شده، اصالتاً قانون نیست؛ بلکه مجموعه فرامین یک شخص است، و با عنوان “فرمان” نیز انتشار یافته است.

ثانیاً، با توجّه به ارجاعات پاورقی، این فرامین کاملاً گزینشِ سلفی‌باورانه و افراطی از تاریک‌ترین وجه سلفیت و برساخت آن به‌عنوان مهم‌ترین حیثیت شهر است.

ثالثاً، اخبار و احادیث مورد ارجاع، از حیث صحت سند شدیداً مشکوک و مورد تردید است؛ اما از حیث مضمون، به‌تنهایی و بدون مطالعه‌ی آن در بطن سایر احادیث و روایات دیگر، هرگز نمی‌تواند مضمونی ثابتی را شکل دهد. امام ابوحنیفه، عقل‌گراترین پیشوا در تحوّلات فرقه‌ای، چیزی حدود ۱۷ روایت/ حدیث را منقول از پیامبر آن‌هم مشروط به تواتر آن‌ها قابل پذیرش دانسته است. خبر واحد را اصلاً حجّت نمی‌داند و شیوه‌ای به‌غایت متباین با اهل حدیث دارد. اهل سنّت افغانستان حنفی‌مذهب‌اند؛ اما از حیث اصول فقهی، مذهبی و دینی متضادترین رفتار را با این اصول نشان داده‌اند. نوع دیانت و فقاهتی که میان اهل سنّت افغانستان شکل یافته، تقریباً با هیچ یک از نحله‌های فقهی و کلامیِ جهان اسلام تطابق کامل ندارد.

رابعاً، در سیمای این فرامین، سنّت، دست‌کم در میان اکثریت اهل سنّت افغانستان، به بیابانی‌ترین صورت و وحشی‌ترین شکل درآمده است. هیچ‌یک از عالمان و فقهای درجه اول اهل سنّت در سایر جهان اسلام، از رویکرد طالبان نسبت به حوزه‌ی عمومی، زنان و آموزش حمایت نکرده؛ بلکه به‌کرات از آن احتراز جسته و آن‌ها را به اعتدال و میانه‌روی و عقلانیت توصیه کرده است.

همان‌طور که گفته شد، ما با یک وضعیت مواجهیم، بیابانی‌شدن وضعیت. آن‌چه دارد اتفاق می‌افتد فروپاشیِ شهر و ظهور به‌غایت جاهلیِ شخص‌وارگیِ دینی و جاهلیت مذهبی است. شهر دارد منکوب قواعد و باورهای کوچی‌گری می‌شود. فرامین امر به معروف و نهی از منکر، قرائت دینیِ یک کوچی و بیابان‌گرد از دین در حوزه‌ی را نشان می‌دهد. به سخن متفاوت، این فرمان‌ها، نشان می‌دهند که اگر یک کوچی‌ای عاری از عقل، بر شهر/مدینه حاکم شود، شهر را به دشت و بیابان بدل می‌کند و قواعد و باورهای دشت را بر شهر حاکم می‌نماید. به‌معنای دیگر، به جای سیستم و مناسبات پیچیده‌ی شهر، عاداتِ صُلب و بسیط و غرایز طبیعیِ و رابطه‌ی شبان و رمه‌ای را حاکم می‌کند. این فرامین، چیزی نیست جز اقدام بیابان علیه شهر و فروپاشی حوزه‌ی عمومی. البته این وضعیت امری نیست که آناً و تنها طی سه سال گذشته رقم خورده باشد، از نفس فرصت‌طلبی‌ها و فرصت‌سوزی‌های گذشته نیز نشات می‌گیرد. اما به‌هرروی، از ورای این فرامین، شهر چونان بیابان، فقط یک محتسب و شبان دارد: امیرالمؤمنین. محتسبان آپاراتوس‌های مزاحمِ زندگی مردم‌اند که چونان ولگردان بیابانیِ در هر پستوی شهر پرسه می‌زنند، مردم را آزار و اذیت می‌کنند و به سر و صورت مردم چنگ می‌اندازند. فرامین امر به معروف و نهی از منکر طالبان، تنها برداشتن ناموس از پلیس/نوامیس از مدینه نیست، بلکه فقدان ماهویِ توانایی این رژیم بدوی را در شهری‌شدن و عقلانیت نیز آشکار می‌کند. به همین دلیل، این فرامین، به‌واقع، شهر و نوموس را “مُنکر” اعلام کرده است.