اسلایدر حقوق بشر زنان

مهتاب؛ زنی که در ۱۲سالگی زایمان می‌کند

اخیراً از زندگی خصوصی‌اش پرده برداشته و خشونت‌های تحمیل‌شده بر خودش را بازگو کرده است. او، به دلیل تهدیدهایی جدی‌ که با آن مواجه بود، به ایران رفت و از هشت ماه به این ‌سو، از راه خیاطی نیازهای زندگی‌اش را تأمین می‌کند. مهتاب افتخار، خبرنگار و از زنان معترض به سیاست‌های طالبان که این روزها با شماری از معترضان دیگر، در اتاقی‌ کرایی زندگی می‌کند، در حالی که از کمردرد شدید و بیماری قلبی رنج می‌برد، برای دوام‌آوردن در دنیای مهاجرت، ناچار است دردش را نادیده گرفته و با چرخاندن چرخ خیاطی، زندگی‌اش را بگذراند. مهتاب، می‌گوید؛ پس از این که توانست از شوهر پیشینش جدا شود، طالبان فرزندانش را به شوهرش تسلیم کرده‌اند. این مرد، حالا برای ترس از فرار فرزندانش، می‌خواهد دخترش «زهرا» را که هنوز کودک است، به ازدواج برادرزاده‌ی مهتاب درآورد. زهرا که ۱۳ سال دارد، سرگرم نقاشی است و سال گذشته، صنف ششم را به پایان رسانده و پس از آن، به دلیل محدودیت آموزشی طالبان خانه‌نشین شده است.

مهتاب افتخار که در ۱۰سالگی قربانی کودک‌همسری شد، می‌گوید که در یک‌سالگی پدرش را از دست داده و در چهارسالگی، ناگزیر شد به قالین‌بافی شروع کند. در ۱۰سالگی قالین‌بافی را به گونه‌ی کامل آموخت و هم‌زمان درس نیز می‌خواند. «خوش بودم که اگر قالین می‌بافم، لااقل می‌توانم مکتب بروم.»

مهتاب، دانش‌آموز ممتاز صنفش بود و آرزو داشت روزی در رسانه‌های تصویری گوینده شود. این شوق، سبب شده بود که همیشه مقابل آیینه تمثیل گویندگی کند. تازه صنف سوم را به پایان رسانده بود که مادر و خاله‌اش به او گفتند که باید به عروسی برادر بزرگ‌ترش به هلمند برود. با این که راضی به رفتن نبود، اما با خودش گفت که «هرچه شود، خوب است، برای چند روز از بافتن قالین آزاد می‌شوم.» زمانی که به هلمند می‌رسد با برخورد خشن مرد جوانی روبه‌رو می‌شود که خانواده‌اش می‌گویند: «او شوهرت است و باید قبولش کنی.» مهتاب بعد‌ها خبر می‌شود که برادرش به خاطر این ‌که پول عروسی‌اش را نداشته، او را در بدل زنش به پسر خاله‌اش داده بود. از آن روز، قرار شد مهتاب ۱۰ساله با یک مرد جوان خشن زیر یک سقف زندگی کرده و چیزهایی را تجربه کند که توانایی تحمل آن را ندارد. مهتاب، هر بار که از پدرشوهر و مادرشوهرش می‌خواست او را از این وضعیت نجات داده و به خانه‌ی مادرش بفرستند، از سوی آن‌ها لت‌وکوب می‌شد.

مهتاب بعد از یک سال زندگی در قید ازدواج اجباری، باردار می‌شود و نزدیک زایمان خانواده‌ی شوهرش او را به کابل می‌آورند و در ۱۲سالگی زایمان می‌کند. فرزندش دختر و دارای معلولیت بود و تنها یک سال زنده ماند. به دنبال آن، فرزندان دوم و سومش را که آن‌ها نیز دختر بودند بارادار شد و هر کدام چند ماه پس از تولد، به دلیل بیماری مردند. مهتاب می‌گوید که به دلیل سن پایین و خوراک ناکافی، فرزندانش صحت‌مند به دنیا نمی‌آمدند و خانواده‌ی همسرش نیز، آن‌ها را به خاطر دختربودن شان نزد پزشک نمی‌بردند. «وقتی بچه به دنیا آوردی، پیش داکتر می‌بریم.»

مهتاب پس از زایمان چهارمین فرزندش یعنی زهرا، با او از خانه‌ی شوهرش فرار کرده و او را برای درمان به کابل می‌آورد تا نمیرد. شوهر و پدرشوهر مهتاب نیز به کابل آمدند و از او خواستند که به هلمند برگردد؛ اما او شجاع‌تر شده بود و به دلیل خشونت‌هایی که از سوی خانواده‌ی شوهر متحمل می‌شد، به ماندن در کابل پافشاری کرد تا جایی که شوهرش راضی شد با او در کابل بماند. با گذشت چند سالی، پسر کوچکش ابوالفصل به دنیا آمد. مهتاب در این زمان، ۲۳ سال داشت و برای رسیدن به استقلال مالی، به کار خیاطی و آرایش‌گری آغاز کرد. با این ‌که دوست داشت به آموزش ادامه بدهد، ناگزیر بود درآمد اندکش را صرف آموزش دخترش زهرا کند. مهتاب تنها می‌توانست کتاب بخرد و آن‌ هم کتاب‌های مرتبط با موضوع حقوق بشر، تا با مطالعه‌ی آن از حق خود و دخترش آگاه شده و بتواند خوب‌تر از آن دفاع کند.
مهتاب، دخترش زهرا را از چهار-پنج‌سالگی ترانه یاد داده و در رسانه‌ها برد تا راه موفقیتش کوتاه‌تر شود. در شش‌سالگی او را شامل مکتب کرد و هر روز که چیزهای جدیدی یاد می‌گرفت، به زهرا هم می‌آموخت. او را با خود به خیاطی و آرایشگاه می‌برد و این‌ گونه می‌خواست که آرزوهای نیمه‌تمام خودش را در زهرا کامل کند؛ اما اعضای خانواده‌ی شوهرش که جسارت او را دیده بودند، همیشه به شوهرش می‌گفتند که مهتاب را در جامعه نگذارد، تا مبادا بلاهایی که سرش آورده شده را به دیگران بازگو کند. به گفته‌ی مهتاب، شوهرش ‌درآمد کمی داشت و با وجود تحمیل خشونت‌ها علیه مهتاب، ناچار بود او را برای کسب درآمد به کار در بیرون بگذارد. مهتاب با ناچیزترین سرمایه، یک سالن آرایش‌گری باز کرد و با درآمدی که از این راه دریافت می‌کرد، هزینه‌ی آموزش زبان، نقاشی و مکتب زهرا و هزینه‌ی زندگی فرزند کوچکش ابوالفضل را مهیا می‌کرد.

زهرا برای رهایی از خشونت‌های شوهرش، بارها به کمیسیون حقوق بشر و نهادهای مدافع حقوق بشر و در زمان طالبان، به حوزه‌های امنیتی این گروه مراجعه می‌کند؛ اما هیچ یک نتوانست از خشونت شوهرش در برابر او کم کند؛ تا این ‌که ناچار شد دعوای طلاق باز کند. «تصمیم طلاق نداشتم و مبارزه می‌کردم تا دخترم کلان شوه و وقتی از لت‌وکوب خسته می‌شدم، مجبور می‌شدم در مورد طلاق فکر کنم.» مهتاب می‌گوید که خشونت‌ها و لت‌کوب‌های شوهرش با بازگشت طالبان به قدرت بیش‌تر شده بود و شوهرش، به او طعنه می‌داد که «حقوق بشر تان کجاست؟»

سرانجام طالبان در دعوای طلاق، زهرا و ابوالفضل را به پدرش دادند و پدرش هم آن دو را به هلمند برد.
مهتاب که مهر مادری‌ آرامش نمی‌گذارد، پس از مدتی به قصد فراردادن دو فرزندش، به هلمند می‌رود و با گوشی کوچکی که دخترش داشت هم‌آهنگ کرد و هر دو را فرار می‌دهد. در مسیر کندهار-کابل، طالبان موتر حامل او را متوقف می‌کنند. یک ساعت منتظر می‌ماند که مادرشوهر و خواهرشوهرش آمدند و به محض رسیدن، به سوی مهتاب سنگ پرتاب می‌کنند. طالبان به دلیل فراردادن فرزندانش، برای او دادگاه صحرایی برگزار می‌کنند؛ اما همین که فهمیدند، این دو کودک فرزندان خودش است، آن‌ها را به او می‌سپارند. مهتاب به سمت کابل راه می‌افتد اما بی‌خبر از این که شوهرش پیشاپیش از هلمند به کابل رسیده و از دیوار حویلی خودش را پایین انداخته و منتظر زهرا است. همین که مهتاب وارد خانه می‌شود، شوهرش که دیگر از هم جدا شده اند، آن‌ها را به هلمند می‌برد و بر بنیاد گفته‌های خانم مهتاب، شوهرش به دلیل ترس از فرار فرزندان، گوشی زهرا را گرفته و می‌خواهد او را به نکاح پسر مامایش درآورد.

زهرای ۱۳ساله که اکنون یک نقاش ماهر است و برنامه‌های زیادی برای تحقق رؤیاهایش دارد، در معرض خشونتی است که مادرش نیز تجربه‌ کرده است. زهرا، بارها در نقاشی‌هایش خشونت در برابر زنان را بازتاب داده و به رسانه‌ها گفته که می‌خواهد، دیگر هیچ دختری مانند مادرش قربانی ازدواج‌ اجباری و خشونت برآمده از آن نشود.

مهتاب به دلیل احساس تهدید از سوی طالبان و خانواده‌ی شوهرش، به ایران پناه برد، از آن ‌جا نیز در برابر زن‌ستیزی طالبان اعتراض می‌کند و با زنان دیگر هم‌صدا می‌شود. او تا زمانی که برگه‌ی جدایی از شوهر اجباری‌اش را دریافت نکرده بود، به گونه‌ی مخفی در اعتراض‌ها شرکت می‌کرد؛ ولی پس از آن، آشکارا و بدون ترس، علیه طالبان و علیه آن‌هایی که با سرنوشت او بازی کردند، اعتراض می‌کند و نمی‌خواهد دخترش و دیگر هیچ زنی قربانی چنین برخوردهای خودخواهانه‌ی خانواده‌های شان شود که او آن را «جنایت و تجاوز» می‌خواند. «تا زنده هستم به خاطر گرفتن دختر و پسرم سکوت نمی‌کنم و صدای زنان مظلوم کشورم هستم.»

در مورد نویسنده

عادله آذین نظری

نظر بدهید

برای ایجاد نظر اینجا کلیک کنید