اسلایدر تحلیلی گزارشها

من و رادیو بی‌بی‌سی

امروز ششم حمل/ فروردین ۱۴۰۲خورشیدی برابر با بیست‌وششم مارچ ۲۰۲۳م. فعالیت‌های بخش فارسی‌ رادیو بی‌بی‌سی بعد از ۸۲ سال، متوقف شد. این‌که دلیلش چه می‌تواند باشد، چیزی نمی‌دانم. شاید گسترش شبکه‌های مجازی؛ چون تویتر، فیس‌بوک، انستاگرام، تلگرام، یوتیوب و… و همگانی شدن انترنت، بازار رادیو و برنامه‌های رادیویی را کساد کرده باشند. بدین دلیل، دست‌اندرکاران آن تصمیم گرفته باشند که از پخش و نشر آن دست بردارند. منتها برای من که بخشی از زندگی‌ام (دوران نوجوانی و جوانی‌) با فعالیت‌ها و برنامه‌های مفید و ارزندۀ رادیو بی‌بی‌سی گره خورده است، خبر ناخوش‌آیندی بود. با این‌که بعد از سقوط افغانستان و بر سر قدرت آمدن طالبان، رادیو بی‌بی‌سی بیشتر طرف‌دار امارت اسلامی بود و به شکل محتاطانه از آن حمایت می‌کرد و با این‌که در این یک سال‌واند دوران مهاجرت، دیگر فرصت شنیدن اخبار بی‌بی‌سی را از طریق رادیو نداشتم؛ اما هنوز هم دلم می‌خواست فعالیت‌هایش ادامه داشته باشد و هر زمانی که امکانش برایم فراهم شد، به آن گوش بسپارم و با خبرها و برنامه‌هایش از اتفاقات و تحولات منطقه و جهان باخبر شوم و خاطرات دوران نوجوانی و جوانی‌ام را زنده نگهدارم.

حس نوستالژیک

گوش دادن به برنامه‌های رادیو بی‌بی‌سی برایم حس نوستالژیک دارد. از آن‌جایی که دوران نوجوانی و جوانی من در خانوادۀ مذهبی، از طبقۀ پایین جامعه گذشته است؛ لذا در این خانواده فقط رادیو امکان ورود داشت. از ضبط/ تَیپ و گوش دادن به موسیقی خبری نبود. گوش دادن به موسیقی از نظر بزرگان خانواده کار نادرستی بود که می‌توانست خیر و برکت را از زندگی ببرد و خودمان را هم سبک و بی‌عزت کند؛ چیزی که آن‌ها به فرزندان و کوچک‌تران‌شان نمی‌خواستند. مادرم همیشه می‌گفت: از خانۀ مؤمن و مسلمان باید صدای قرآن شنیده شود نه صدای موسیقی و دمبوره و… خودش همیشه قرآن میخواند و هنوز هم می‌خواند و ما را هم تشویق می‌کرد که قرآن بخوانیم و می‌خواندیم. گوش دادن به موسیقی برای او برابر با انجام کار بد و ناشایست بود. وقتی می‌دید با دیگران به موسیقی گوش می‌دهیم، ناراحت و غمگین می‌شد. مادرم چنین باوری داشت. هنوز هم دوست ندارد بیشتر آهنگ گوش کنیم. این باید بدون شک از جهت است که از یک‌سو، خودش در خانوادۀ مذهبی بزرگ شده است و از سوی دیگر، تمام عمر از ملایان و مراجع مذهبی شنیده است که شنیدن موسیقی حرام است؛ لذا بعید نیست که فرزندانش را نگذارد به موسیقی گوش بسپارند و به ابزار و آلات موسیقی دست ببرند. پدر و مادرم که می‌خواستند فرزندانشان را درست و سالم و با باورهای اسلامی بزرگ کنند، یکی از اقدامات‌شان قدغن کردن موسیقی و دستگاه پخش موسیقی بود. برای همین، ما هیچ وقت، حتا برای مدت کوتاهی هم ضبط/ تیپ نداشتیم در خانۀ خود که به دمبوره‌های سرور سرخوش، صفدر توکلی، صفدر خیرعلی، شاه عوض بامیانی، صفدر مالستانی، آبه میرزا، سیدانور آزاد و… گوش بسپاریم و احساس ما دیگرگون شود. شنیدن موسیقی فقط در روزهای عید و طوی/ عروسی امکان داشت؛ آن هم از طریق تیپ‌های دیگران که ما چه شوقی گوش می‌سپردیم. در چنین خانۀ مذهبی‌ای، تنها وسیلۀ الکترونیکی‌ای که می‌توانست راه پیدا کند و ما را گناهکار و خطاکار هم نکند، رادیو بود. از این جهت، رادیو صبح و شام در خانه‌مان می‌خواند. فقط روزهای عید به موسیقی‌ای که از رادیویی پخش می‌شد، گوش می‌سپردیم. گویی، موسیقی‌ای که از طریق رادیو پخش می‌شد، قباحت لازم را نداشت.

تنها پنجره‌ای به سوی جهان

جدا از این‌که رادیو بی‌بی‌سی مانند هر رسانۀ دیگر، رسالت خاص خود را داشت و قطعاً هدفش اطلاع‌رسانیِ صرف برای مردم افغانستان و سایر فارسی‌زبان‌های منطقه نبود، بلکه اهداف سیاسی و آرمان‌های خاص خودش را دنبال می‌کرد که ما شاهد موضع‌گیری‌ها و جبهه‌گیری‌های سیاسی‌اش بودیم و بیشتر مخاطبان بی‌بی‌سی هم از آن یاد کرده و در مورد آن نوشته‌اند؛ اما برای من در آن زمان رادیو به صورت عام و رادیو بی‌بی‌سی به صورت خاص، تنها کانالی بود که مرا با جهان بیرون از روستای‌مان وصل می‌کرد و تنها پنجره‌ای بود که به سوی جهان بیرون گشوده می‌شد. از این جهت، من سال‌های زیادی به اخبار و برنامه‌های رادیو بی‌بی‌سی گوش داده‌ام. سال‌هایی که خودم صنف هفتم و هشتم و نهم و تا یازدهم مکتب بودم، رادیوی کوچک sonny داشتم. قطعش خرد بود و می‌شد آن را در جیب گذاشت و با خود حمل کرد. صاف و ستره می‌خواند، بدون هیچ خش‌خشی. مصرف باتری‌اش هم خیلی کم بود؛ چیزی که برای من بسیار مهم بود. آن را برادر بزرگم الله‌یار، از کابل خریده بود. در آن سال‌ها دست من بود. صبحی را به یاد ندارم که اخبار صبح‌گاهی رادیو بی‌بی‌سی را از دست داده باشم و به برنامه‌های شامگاهی‌اش گوش نسپرده باشم.

رادیو؛ امکانی برای سفر به جهان

همان‌طوری که پیشتر هم گفتم، رادیو تنها پنجره‌ای بود که ما صبح‌ها و شام‌ها به سوی جهان بیرون از خانوادۀ مذهبی‌مان می‌گشودیم. نه تنها به افغانستان و کشورهای منطقه، بلکه همگام با خبرنگاران به جهان سفر می‌کردیم و از تازه‌ترین اخبار و تحولات جهان باخبر می‌شدیم. بی‌بی‌سی که در بیشتر کشورهای جهان خبرنگار داشت و می‌توانست اخبار جهان را گردهم آورد، همیشه در این سفر پیشتاز بود و پیشتر از دیگران ما را به گردش دنیا می‌برد و از تازه‌ترین اتفاقات باخبرمان می‌کرد. اطلاعات‌مان را در مورد جهان به‌روز می‌کرد و دیراۀ واژگانی‌مان را گسترش می‌داد. به مثابۀ مکتبی عمل می‌کرد که ما را با دغدغه‌ها و پدیده‌ها و کش‌مکش‌های بیرون از روستا آشنا می‌کرد. در قریه‌ای که در دامن کوه سربه‌فلک کشیدۀ شاه‌طوس موقعیت دارد، با برنامه‌های خبری و تفریحی و تربیتی بی‌بی‌سی و رادیو آزادی و… تلنگر می‌خوردیم و به خود می‌آمدیم که از آن موضوعات بی‌خبر نمانیم. چالش‌ها و دغدغه‌های ما فراتر از روستا می‌رفت و گویی، گامی بود به سوی جهان‌وطنی شدن. بدین‌سان جهان ما گسترش می‌یافت، دردها و نگرانی‌ها و اطلاعات ما وسعت پیدا می‌کرد. برای نوجوانانی که فقط و فقط فضای بستۀ خانواده را تجربه می‌کردند و در فضای روستاهای دوردست افغانستان نفس می‌کشیدند، این برنامه‌ها می‌توانستند نقش مفیدی بازی کنند. این‌که خبرنگاران بی‌بی‌سی بیشترشان ورزیده، تحصیل‌کرده و باسواد بودند و زبان خبر و گزارش‌شان شسته و روفته‌ بود؛ زبانی که ما در زندگی روزمره‌ و تعاملات همیشگی‌مان استفاده نمی‌کردیم، می‌توانست کمک شایانی کند.

در اوایل واژه‌های بسیاری را نمی‌دانستم. فرهنگ عمید به من کمک می‌کرد که سعی کنم معنای آن‌ها را درک کنم و بدین‌سان اخباری را که می‌شنوم، درست درک کنم.

هرچند که عصر تلویزیون و انترنت و شبکه‌های مجازی آمد؛ اما باز هم شخص خودم از رادیو بی‌بی‌سی احساس بی‌نیازی نکردم. سال‌هایی که دانشگاه کابل بودم و در خوابگاه زندگی می‌کردم و امکان داشتن تلویزیون را نداشتم، باز هم مرتب اخبار شامگاهی و صبح‌گاهی بی‌بی‌سی را دنبال می‌کردم. در واقع، با وجود سوگیری‌هایی که رادیو بی‌بی‌سی داشت و در این دوران بیشتر متوجه آن می‌شدم، اما باز هم تنها مرجع خبری بود که می‌شد بدان تکیه کرد. از تحلیل‌های تحلیل‌گرانش استفاده کرد. یادم می‌آید، زمانی که دوازدهم میزان سال ۱۴۰۰خ. به ایران آمدم، با دیدن وضعیت خراب انترنت و نداشتن تلویزیون در خوابگاه دانشجویی، چند بار در گوشی‌ام دنبال امواج رادیو بی‌بی‌سی گشتم؛ اما نیافتم و مأیوس شدم. هنوز حس می‌کردم اخبار همین رادیو را بشنوم و خودم را با تحولات منطقه و جهان، به‌روز نگهدارم.

امروز که شنیدم رادیو بی‌بی‌سی نشرات فارسی‌اش را می‌بندد، اندوهگین شدم. یک لحظه تمام آن سال‌هایی که با این رادیو سر کرده بودم، از نظرم گذشتند. با خودم گفتم که چه سال‌های خوبی را پشت سر گذاشتم. رادیوهایی را که تجربه کرده بودم، از نظرم گذشتند. دلم پشت رادیوی sonnyام تنگ شد. با خودم گفتم کاش اکنون هم می‌داشتمش و نگاهی به رخسارش می‌انداختم و می‌گفتم که بی‌بی‌سی را هم پیر کردی.