داوود ایوبی
نزدیک به دو دهه است که گروه به نام طالبان در افغانستان ظهور کردهاست. اینها خود را پیرو دین اسلام میدانند، اما تاریخ اسلام گواه ظهور چنین گروهی نبوده است.
مهمترین سوال که مطرح میشود این است که طالبان کیهایند؟ دارای چی پشتوانهی فکری اند؟ چی برداشتی از اسلام دارند؟ هزار و چهار صد سال که از عمر اسلام میگذرد، مذاهب و فرقههای زیادی شکل گرفتهاند، اما طالبان با هیچ یکی آنها شباهت ندارند.
از آغاز تاسیس طالبان رای زنیهای زیادی در مورد اعتقاد آنان وجود دارد که برخی این گروه را حنفی و تعدادی آنان را دیوبند مینامند. اما آنچه این نوشته در پی آن است معرفی طالبان با نسل دوم خوارج است. شباهتهای زیادی میان نسل اول و دوم خوارج وجود دارد که سیره عملیهی طالبان دلیل بر مدعا ماست.
خوارج چگونه ظهور کرد؟
آنچنان که محقیقن میگویند ظهور خوارج به حادثهی پیوند میخورد که در زمان پیامبر به وقوع پیوست. در حدیث بخاری از ابو السعید خدری نقل میکند که روزی پیامبر مقدار طلایی که علی از یمن روان کرده بود در میان چهار تن از روسای قبایل نجد و حجاز هر یک زید الخیل اقرع ابنحابس، عیینه ابنحصن و علقمه تقسیم میکرد. علت تقسیم طلا را چنین در نظر داشتند که اگر جیبهای اینها پر شود دروازه قلب شان را به روی اسلام خواهد گشود و سبب انتشار اسلام میشود. از این طریق خانواده و فرزندان کسانیکه عضو آن قبیلهها بودند اسلام را میپذیرند.
در نهایت گسترش اسلام نتیجهای این تقسیم طلا است. در وقتی توزیع شخص بنام حرقوص ابن زهیر از اینجا رد میشده و به پیامبر گفته: عدالت کن! پیامبر در جوابش فرموده: آیا عادلتر از من کسی پیدا میشود؟ همین قدر گقت و راهش را ادامه داد.
پیامبر در حالیکه به حرقوص ابن زهیر اشاره میکرده به کسانکه در آنجا بود فرموده: از پشت این مرد کسانی ایستاد میشود و قرآن میخوانند اما از گلون شان پائین نمیرود. آنان از دین خدا چنان میگذرند که تیر از شکار میگذرند. بعد از وفات پیامبر در جنگ صفین حرقوص ابنزهیر یکی از علمبرداران خوارج بود. نهایتا در سال سی هفت توسط پیروان علی کشته شد.
همچنان که حرقوص ابن زهیر در زمان پیامبر خود را با تقواتر از رسول خدا میدانست. در برههای که خوارج ابراز وجود کرد افراطیت را ترویج نمود. به زعم خودشان میخواستند چهرهی واقعیتر و بهتر از اسلام را به منصه ظهور برساند. میمونه و عجارده ازگروه خوارج سوره یوسف را جزء قرآن نمیدانست. میگفتند که مقام قرآن بالاتر از آن است که از عشق و عاشقی سخن بگویند.
خوارج میگفتند دست سارق و دزد باید از شانه بریده شود. درحالیکه دیگر مذاهب خلاف این نظریه اجماع دارند. خوارج معتقد بودند که زنان در حال عادت ماهانه باید نماز و روزه خود را بیگیرند و همچنان قایل به ذبح ماهی بودند.
عملکرد طالبان شباهتهایی با خوارج دروران علی دارد اما مساله این است که در زمان پیامبر نیز زنان در هجرت، جنگ، صلح و حتی در مسجد و مدرسه حضور داشتند. ولی در زمان طالبان بر این مشارکت نقطه پایان گذاشته شد و زنان را در خانهها حبس و زندانی کردند، در خیابان شلاق زدند و در دشتها دره و سنگسار زدند.
در زمان پیامبر آموزش و پرورش و تعلیم و تعلم برای زن و مرد واجب بود، اما در دوران طالبان زنان از مکتب و دانشگاه و دانش محروم شدند. زنانی تحت سیطرهی طالبان از صنف شش به بالا حق تحصیل نداشتند. اگر پیامبر با همسرش از بازی حبشیها در صحن مسجد دیدن میکرد، اما طالبان حتی کاغذپران را منع کرد.
در بند هفتم قانون چهارم، فصل دوم قانون امر به معروف طالبان که ملا محمد عمر آن را امضا کرده چنین آمده است: «فروشنده سامان کاغذپران از فروختن و درست کردن کاعذپران منع و دکانش الی سه روز مسدود میشود. در صورت تکرار تا ده روز حبس میگردد. موظفین امر به معروف و نهی از منکر باید اضرار کاعذپران مانند مصرف بیجا، مرگ، محرومیت از تعلیم و تربیه ودیدن منازل اشخاص دیگران را بیان نمایند.»
قبیلهگرایی
در زمان تاسیس خوارج ذهنیت قومگرایی در وجودشان آشکار بود. وقتی علی میخواست عبدالله ابن عباس را نماینده خود تعیین نماید با اعتراض خوارج رو به رو شد. عبدالله ابن عباس و عمروعاص نماینده معاویه از یک قبیله(مضر) بودند. آنها علی را مجبور کرد که ابو موسی اشعری یمنی را بهعنوان نمایند تعیین کند. قیس ابن اشعث درحالیکه به این دو حکم (داور) اشاره میکرد گفت اگر این دو که یکی شان یمنی است به ضرر ما حکم کند بهتر است از اینکه به نفع ما حکم کند در حالیکه هر دو شان از قبیله «مضر» باشند.
وقتی در زمان عباسیان یکی از آنان به خوارج پیوست در این مناسبت شاعر خوارج بنام شبیل الضبعی شعر سرود: ندیدی که خدا دین خود را ظاهر کرد؛ قریش پشت بکر ابن وایل اقتدا کرد.
خوارج خود را پابند به دین خدا میدانست تا جاییکه پیروزی خود را پیروزی دین خدا قلمداد میکرد. چنین خوی و خصلت در طالبان نیز دیده میشود. طالبان زبان رسمی کشور را زبانی قرار دادند که خود بدان سخن میگفتند. تمام اعضای رهبری شان از یک قبیله بودند و استند، قبیلوی فکر میکردند و میکنند. در قطر اصرار دارند که مبنای گفتگو مذهب حنفی باشد، اما از حنفیت نیز بویی نبردهاند. فقط مریض قبیلوی و بدوی دارند.
بغاوت علیه رهبری جامعهی اسلامی جواز شرعی دارد؟
تمام مذاهب که در دامن اسلام زیست میکند معتقد به عدم شورش در برابر زعیم مملکت خود است ( البته این امر در نزد اهل سنت مسلم است اما در مذهب تشیع اختلافی) و اما امام نووی که شارح صحیح بخاری است میگوید: خروج بر زعیم مملکت به اجماع مسلمین حرام است و مشروع نیست. اگر چه آن فاسق باشد.
اینکه آیا اجماع در این باره ثابت میشود یا نه مدعایی است از نووی آیا جنگهای که مادر تاریخ شاهدش هستیم، چگونه توجیه برایش دارد؟از محل بحث ما خارج است .آنچه مهم است نا مشروع دانستن خروج علیه حاکم مملکت خود است.
فقهای فقه حنفی جستار رهبری و امامت را شامل عقاید خود کرده است وکتاب معتبر در عقاید کتاب طحاوی است که طالبان نیز خود را بدان منسوب میداند. طحاوی در این باره میگوید: ما سر پیچی در برابر زمامدار را حتی ظالم هم باشد جایز نمیدانیم و در حقشان دعا بد نمیکنیم و مطیع شان هستیم و فرمان برداری میکنیم.
ابو موسی اشعری که امام اهل سنت است و امام بزدوی از تئوری پردازان فقه حنفی است: هم شمشیر کشیدن و مقابله با زمامدار را تجویز نکرده است.
چون درجنگ بذر فتنه و فساد کاشته میشود و نه تنها جامعه را به صلاح سوق نمیدهد بلکه مایع فساد میشود. اگر زمامدارن ما ستم پیشه نمایند باید به جای تیغ و شمشیر از تیغ زبان استفاده نماییم؛ خود را مسلح به سلاح سخن نماییم؛ ارشاد وتبلیغ نتیجه بهتر را دارد و ما را به هدف ما که همان خیر و صلاح جامعه است نزدیک میکند. مثلا در مصر مردم رییس جمهور خود را ترور کردند. این ترور زمینه را برای حاکم ظالمتر و فاسدتر مساعد کرد. در افغانستان هم چنین نمونهی مانند داوود خان و حتی نجیب وجود دارد.
خوارج علیه حاکم و زمامدار وقت خود حمله کردند و در ستیزه با زعیم برخاستند. خوارج نه تنها حاکمان ظالم را بلکه مردم که تحت سیطره آن حاکم ظالم است را نیز حکم به کفر شان میکرد و تکفیر میکردند.
طالبان نیز چنین کرد. در مقابل حکومتی که با حکومت کمونستی جنگ کرده و بر قدرت رسیده بود بغاوت و شقاوت کرد. فعلا نیز چنین روایی در سردارند. سوال در این جا است که ستیز با زمامدار خود طبق کدام مبنای فقه حنفی صورت میگیرد؟ فقهی که طالبان خود را مطیع و پیرو آن میداند. طالبان از یک سو خود را حنفی مذهب میداند از طرف دیگر مسلمات دینی مذهب خود را قبول ندارد .
برداشت نادرست از دین
اگر چیزی در مذهب پیامبر اصول قرار داده شده بود در مذهب خوارج فروع و چیزی که در مذهب پیامبر فروع بود در مذهب خوارج اصول بود. در گروه خوارج هیچ دانشمندی وجود نداشت. همه عقب مانده بودند. خوارج شعار (لاحکم الا الله) را سر میدادند، اما عملکرد شان بیشتر نژادگرایی بود.
زمانیکه معاویه در آستانهی شکست قرار گرفته بود، خورشید پیروزی از آسمان معاویه در حالی غروب کردن بود، اما برای اینکه مغلوب نشود، در مقابل لشکر علی قرآن را به نیزه بلند کردند. خوارج فریب نیرنگ معاویه را متقبل شد، اما علی بار بار اعلان کرد که این نیرنگ است فریب نخورید. گوش شنوا وجود نداشت تا سخنان علی شنیده شود. در نهایت علی را مجبور به حکمیت کرد. وقتی در حکمیت اوضاع بر وفق مراد نشد علی را به خاطر قبول حکمیت کافر قلمداد کرد. خوارج همیشه گوشی که حق را بشنود نداشت به عمق مسایل نمیرسید و بر اساس ظواهر حکم میکرد که کار جاهلان است.
در دنیا شیوه تبلیغ (بالحکمه والموعظه الحسنه) با واسطه موعظه و پند و اندرز و نصحیت از طریقه نیکوترین راه و بهترین وجه است. ولی در مذهب طالبان طریقه امر به معروف ونهی از منکر با شمشیر، تفنگ، شلاق و ترس همراه است. اگر شگرد دعوت به دین اسلام (بالتی هی احسن) با بهترین ابزار صورت میگیرد، اما سیره طالبان حاکی از خشنترین طریقه همانا انفجار و انتحار است.
عملکرد طالبان در راه دعوت مصداق بدترین شیوه است. خلاصه اینکه خوارج و طالبان در فهم نادرست از آموزههای دینی و اکتفا کردن به ظواهر و جاهل بودن متفق است.
مذهب جنگجو
خوارج یک گروهی که مفتی و رهبران شان همه نظامی و جنگجو بودند. مفتی دیگر مذاهب برای فتوا سالها عمر خویش را مصرف میکند و مشغول درس و تحقیق است تا فتوایی محققانه صادر نماید اما خوارج جدید نیاز به این کارها نداشتند و در سنگرها جنگ میکردند. اگر نیازی به فتوا داشت؛ آنچه هوس شان پیشنهاد میکرد مهر تایید میزدند و برای مردم اعلان میکردند. خوارج یک مذهب نه بلکه یک باور است که با جهل خود میخواست حافظ دین خدا باشد.
در اسلام نماز و مسجد عظمت دارد. حافظه تاریخی اسلام گواه وشاهد بیحرمتی در این مکان در این حالت نبوده است اما اولین کسانیکه این حرمت را شکستند خوارج بودند. ابن ملجم، علی را در داخل مسجد و در حالی نماز شهید کرد. اساس این فرهنگ را خوارج گذاشت. این فرهنگ از صفحه تاریخ حذف نشد و تا خوارج نسل دوم باقی ماند. ابن نسل هم از این رویه متابعت کرد. طالبان هم در چندین مسجد حمله کردند، انفجارد دادند و کشتند. طالبان هم یک مذهب نه بلکه یک باور و فرهنگ جنگی است که هدفی جز به قدرت رسیدن ندارد.
گروه انتقامجو
ذات خوارج معجون از کینه و حسادت است. ابن کثیر داستان به شهادت رسیدن علی را چنین نقل مینماید: روزی عبدالرحمن بن ملجم برک، ابن عبدالله تمیمی و عمر و ابن عبدالله تمیمی گرد هم جمع شده بودند و در باره جنگ نهراون صحبت میکردند. گفتند که زندگی بعد از جنگ نهروان برای ما بی مفهوم شده است. نتیجه گفتگو این شد که عبد الرحمن ابن ملجم به کوفه برای انتقام برود. زمانیکه به کوفه رسید با گروهی از بازماندگان جنگ خوارج برخورد کرد که در باره جنگ نهروان صحبت میکردند.
در همین اثنا زنی بسیار زیبا به نام قطام ابن شحنه از کنار ابن ملجم رد شد که ابن ملجم را شیفته خود کرد. عقل او را ربود. ابن ملجم بیاختیار به دنبال او روان شد. آن زن گفت که من به شرط با تو ازدواج میکنم که یک سه هزار دینار و خادم وکنیز برای مهیا کند. دو- به عمر علی نقطه پایان بگذارد. ابن ملجم قبول کرد وگفت میروم به مسجد علی را به قتل میرسانم. علی را به شهادت رساند وخودش دستگیر شد شهوت و انتقامجویی نیروی محرک ابن ملجم برای به شهادت رساند علی بود.
خوارج خود را قاریان قرآن نیز میدانستند که برخی شان قاری هم بودند، اما در عمل مثل طالبان بدوی، متحجر، جنگجو و انتقام جو بودند. گروه تروریستی طالبان نیز در جمع شان قاری قرآن دارند و در مساجد با حفظ قرآن خود را انتحار و انفجار میکنند.
نظر بدهید