حافظ
در یکی از مصاحبههای بهجامانده از علیرضا آساهی، مجری از شرایط زندگی او میپرسد. تا آن لحظه او دارد از قهرمانیهایش قصه میکند. اما با سوالی که از وضعیت زندگی و شرایط اقتصادی او میشود، گلویش را بغض میگیرد. دو سه بار میخواهد صحبتهایش را به صورت عادی ادامه دهد، نمیشود. از مجری عذر میخواهد و در جلو دوربین و روی استج گریه میکند.
در زمان گریه، هم بغضش را میخورَد و هم از وضعیت بد زندگیاش میگوید. چشمانش پر از اشک شده، بریدهبریده، با دردی که نمیخواهد در محضر عام بگوید، از فرزندانش میگوید. از کیهان و آرمان میگوید که در پیش چشمان پدرش نان شکمسیر ندارند.
در رنگ و رخ و زبانِ بدن او دیده میشود که بسیار سخت است، اما با بغض فروخورده میگوید «من در اتاق دیگر غذا میخورم. پهلوی بچههایم نیستم». منظورش این است که در گلویش نمیرود او سنیهی مرغ بخورد، دو پسر قد و نیمقدش اما در پیش چشمانش نان و چای بخورند.
داستان خوردن سنیهی مرغی که او قصه میکند بسیار غمانگیز است. پسران، بیآنکه پدرانشان قهرمان باشند، آنان را قهرمان تصور میکنند. فکر میکنند پدر دارند گرسنه نمیمانند. فکر میکنند پدر دارند مورد ستم قرار نمیگیرند. فکر میکنند پدر دارند خوار نمیشوند. فکر میکنند پدر دارند پشتشان پر اند.
طه حسین، ادیب سرشناس و نابینای مصری در کتاب خاطراتش نوشته بود که سالهای سال دخترک خردسال او، در تمام بازیهای کودکانهاش، پدرش را قهرمان تصور میکرده است. قهرمان هر چیزی که او خود بازی نمیتوانسته است. فکر میکرده که اگر او نمیتواند فرار کند، پدرش میتواند. اگر او قوی و مقابل رقیب نیست، پدرش هست. اگر او بسیار چیزها را نمیبنید و متوجه نمیشود، پدرش میبیند. اما دخترک نمیدانسته در تمام سالهایی که پدرش را قهرمان تصور میکرده، او مرد نابینا و محتاجی بوده که شبهای شب، در اتاق تنهاییاش از تاریکی میترسیده و گاهی تمام شب چمباتمه میخوابیده و بیصدا گریه میکرده است.
همچون دخترک طه حسین، پسران آساهی هم شاید از بغض فروخوردهی پدر چیزی نمیدانستند. شاید نمیدانستند که پدر قهرمان آنان چند گرم سینهی مرغ را با اشک و آه میخوردند. شاید نمیدانستند که پدر مدام تاوان قهرمانی پس میداد و هر شب نان در گلویش نمیرفت.
اما پدر میدانستند که چه میکشند. شبی که خود سینهی مرغ میخورد و بچهها و خانوادهاش نه، بغضی میشد که فردا در رسانه گلوی او را میگرفت.
آساهی قهرمان بدنسازی جهان بود. دوبار مدال قهرمانی گرفته بود و دوبار بیرق ملی کشور را در سکوی قهرمانی جهان به اهتزاز درآورده بود. جواز معلمی جهانی این رشته را نیز بهدست آورده بود. کسانی که در کوچههای کابل او را دیده بودند، میگفتند که مدام با خودش آهنگ میخواند. دانشآموخته ادبیات فارسی و اهل نقاشی هم بود.
اما در میان حجم وسیع افتخار، او حجم عظیمی از بغض و بیچارگی هم بود. دانهی درشت اجتماعی بود که مدام مورد تبعیض و بیتوجهی قرار گرفتهاند. فرزند کوشا و قهرمان خودساختهی اجتماعی بود که هرگز فرصتهای برابر نداشتهاند. برای رسیدن به یک افتخار، از تمام دیگر مزایای زندگی باید میماند. اگر میخواست برای کشور آبرو و عزت بخرد، خانوادهاش گرسنه میماند. اگر میخواست بچههای مردم را آموزش بدهد، بچههای خودش کسی را نداشتند. اگر میخواست در رسانهها قهرمان ظاهر شود، بغض گلویش را میگرفت. اگر میخواست برای کشور و مردم جایگاهِ بهدستآوردهاش را حفظ کند، کیهان و آرمانش گرسنه میماندند.
توضیح رنج و درد آساهی برای ما مردمی که همیشه بعد از مرگ از احوال همدیگر خبر میشویم، کار آسانی نیست. چه میدانیم که آساهی چقدر رنج فروخورده داشت. چقدر نان در گلویش گیر کرده بود. چقدر برای پسران و خانوادهاش پنهان و بیصدا گریه میکرده است. اما در صحبتهای آخر او رنجِ پدری بسیار بیشتر از اندام درشت و انگشتنمای او به چشم میخورد.
آساهی در سرزمین و در حاکمیتی که نمیشد از ستم تاریخی و قومی و از مردمی که نمیشد از پراکندگی و تظاهر آنان صریح چیزی گفت، با اشک سخن میگفت. اشک او اما بسیار صریحتر، یادآور همان سخنان غمانگیز مایک تایسون، یکی دیگر از قهرمانان خودساخته و مورد تبعیض جهان است که به فرزندانش گفته بود «من قهرمان شدم تا آنان مجبور نباشند».
اما آساهی آن فرصتها را نداشت. او پس از قهرمانی نیز دید که فرزندانش بار دیگر هنوز مجبورند و خودش نیز گرسنه مُرد.
علی رضا آساهی، قهرمان دو مرتبهای پرورش اندام جهان روز پنجشنیه ۲۳ جنوری (چهارم دلو) در کابل درگذشت.
فدراسیون ملی پرورش اندام افغانستان دلیل مرگ آساهی را اعلام نکرده است، اما منابع نزدیک به علی رضا میگوید که دلیل مرگ او سکته قلبی بوده است.
علیرضا آساهی در سالهای ۲۰۲۳ و ۲۰۲۴ مدال طلا را در رشته پرورشاندام و در کتگوری پیشکسوتان در مسابقات جهانی این رشته بهدست آورده است.
نظر بدهید