اسلایدر تحلیلی گزارشها

برای یک زندگی معمولی(حسرت‌های مردم در حاکمیت طالبان)

حافظ
این روزها اندک‌اندک به سال‌روز سه سالگی سقوط کابل به دست طالبان می‌رسیم. سقوط بسیار عاجل و سریع بود. در یک صبح زود، تمام یک نظام سقوط کرد. رییس‌جمهور فرار کرد، ادارات بسته شد، زنان خانه‌نشین شدند و نظامیان فرار کردند. اما این که ما «اندک‌اندک و آهسته» به سمت سه سالگی سقوط می‌رویم یکی به این معناست که پس از آن «روزهای پرهیاهوی سقوط»، دیگر زمان در دستان طالبان گیر کرده و هر روز سالی‌ست.

از زوایای مختلف می‌شود به این سه سال سقوط به دست طالبان نگاه کرد. یکی از این چشم‌اندازها اما نگاهی به زندگی مردم است.

در هر حاکمیتی روزگار مردم، رفاه مردم، امنیت و آزادی مردم، بخش مهمی از پیروزی یا ناکامی آن حاکمیت است. مردم، سنجه‌ی حکومت است. با نگاهی به زندگی مردم می‌شود گفت که کدام حکومت و کدام نظام و کدام اداره و کدام روش مناسب و مفید است.

گذشته از هر معیار و محک دیگر، حاکمیت طالبان را از زندگی مردم که نگاه کنیم، یک‌راست به «فروپاشی زندگی» می‌رسیم. سقوط تنها تغییر نظام و سرکارشدن افراد جدید نبود، فروپاشی وسیع و جبران‌ناپذیر زندگی بود.

در حاکمیت طالبان مردم بسیار پایین‌تر از مرز و معیار یک «زندگی معمولی» سقوط کردند. بسیاری از مواردی که در دیگر جاهای دنیا عادی و معمولی و روزمره و ابتدایی است، در کابل به یک رویای دور و دست‌نیافتنی بدل شده است. حتا نخبگانی که باید برای سال‌ها بعد، برای آرزوهای بزرگ، برای آینده کار می‌کردند، در حال حاضر آن‌قدر دچار فقر و تنگ‌دستی و نگرانی‌های امنیتی و بی‌جایی و بی‌کسی شده‌اند که هرگز فرصت فکرکردن برای یک تغییر، برای آینده‌ی کودکانی که در حال حاضر در افغانستانِ سقوط کرده به دست طالبان تولد می‌شوند را ندارند.

زندگی معمولی در کابل، یک‌راست به رویا بدل شده است. داشتن یک وعده غذای سیر، داشتن یک ماه پول پس‌انداز، داشتن یک وقت کرایه‌ی خانه سرِ ماه، داشتن ۵۰۰ افغانی جیب‌خرچی، داشتن یک روزِ فارغ از دغدغه‌ی وعده‌ی غذایی بعدی از موارد دور و دست‌نیافتنی شده است.

اگر یک روز آدمی، پس از سه سال خانه‌نشینی، هوای یک فضای سبز، یک باغ، یک پارک کوچکِ تفریحی کند که در آن دختران و پسران والیبال و پینگ‌پانگ بازی کنند، خانواده‌ای با کودکان‌شان آمده باشند و کباب کنند، طفلی در آن‌جا شادی کنند، دختری خیال ببافد و پسری فکر کند، نیست که نیست. سراسر قلمرو طالب را که بگردیم، حتا یک جای امن و آرامی برای یک لحظه نفس‌کشیدن نیست.

تمام این‌ها که در هر جای دنیا بخشی از زندگی روزمره است، در قلمرو طالب به افسانه‌های کوه قاف بدل شده است. وقتی از این موارد یاد می‌کنیم، از یک گذشته‌ی دور، گویا از «روزی و روزگاری بود» یاد می‌کنیم.

در حال حاضر، در همین لحظه‌ای که شما این متن را می‌خوانید، بسیاری چیزها (که سه سالی بیش نمی‌شود) به گذشته‌ی دور پیوسته است. شما از روزهای خوب، از زمانی که وظیفه داشتید، معاش می‌گرفتید، می‌توانستید قرض دکان، کرایه‌ی خانه، پول خرج و خوراک را سرِ وفت پرداخت می‌کردید… حتا از زمانی که می‌توانستید لااقل هر دو هفته یک بار گوشت بخورید به عنوان گذشته‌ی دور یاد می‌کنید.

سه سال زمان زیادی نیست، اما برای کسانی که بیش‌تر از هزار روز را مدام نگرانی و گرسنگی و فقر و تهدید و تباهی کشیده‌اند و پیش رو نیز سراسر سیاه است، بسیار طولانی‌ست.

در کابل، در بامیان، در دایکندی، در هرات، در فاریاب، در غور، در بادغیس و در عموم ولایاتی که پشتون‌ها کمتر و غیرپشتون‌ها بیش‌ترند، مردم سراسر در حسرت یک زندگی معمولی زندگی می‌کنند. درین میان اما پشتون‌ها، به خصوص طالب‌های پشتون مست باده‌ی قدرت‌اند و کمبود چیزی را حس نمی‌کنند.

آنان طالبِ مشروعیت‌اند. منتقدین داخلی را، اگر دست‌شان برسند می‌کشند و به در داخل به هیچ‌کسی اجازه‌ی نقد و انتقاد نمی‌دهند. مطلقا به هیچ آزادی‌ای باور ندارند. اما آن‌جا که زندگی نیست، چه چیزی مشروعیت دارد؟

موضوعات: سقوط، طالبا، سه سالگی، حسرت، زندگی، معمولی.