اسلایدر تحلیلی گزارشها

سونامی ناامیدی؛ تأملی دربارۀ کاهش فاحش داوطلبان آزمون کانکور در دایکندی

کاهش فاحش داوطلبان پسر در آزمون کانکور ۱۴۰۳در دایکندی

امسال در دایکندی فقط ۹۷۳ نفر در آزمون سراسری کانکور شرکت کردند، فقط ۹۷۳ نفر که حتا به هزار نفر هم نمی‌رسید. این رقم ترسناک نیست؟ این آمار، از یک سونامی خبر نمی‌دهد؛ سونامیِ دل‌زدگی و دوری از درس و مکتب و دانشگاه؛ سونامیِ بی‌میلی به دانش و آگاهی؛ و سونامی آیندۀ مبهم و افتادن در دام تاریکی. این تعداد، همه پسر بودند. در واقع، این سومین آزمون تک‌جنسیتی کانکوری بود که گروه طالبان در افغانستان برگزار کردند. از حضور دختران، برای سومین سال، خبری نبود. جای آن‌ها در چوکی‌های آزمون کانکور خالی بود و همین‌طور در چوکی‌های دانشگاه‌ها هم خالی خواهد ماند. پرسشی که شاید بیشتر مردم افغانستان از خودشان بپرسند و اگر هم تا حال نپرسیده‌اند، باید بپرسند، این است که جای خالی آن‌ها را در اجتماع چه کسانی پر خواهند؟ آیا می‌توانیم اصلاً این خلأ بزرگ را در تمام عرصه‌های اجتماعی پر کنیم؟
جای هیچ پاسخی نیست. پاسخ‌ این پرسش‌ها، واضح‌تر از خودشان است. بنیادگرایان به خاطر این ظلم و خیانت‌شان، در برابر تاریخ شرمسارند و شرمسار خواهند بود. شرمسار وجدان نداشته‌شان هم هستند و باید تاوان این همه خیانت و ستم را نسبت به زنان و دختران افغانستان و نسبت به آیندۀ این جامعه بپردازند.

آزمون کانکور ولایت دایکندی، در دو روز، هفتم و هشتم ثور ۱۴۰۳خ. در مرکز این ولایت، نیلی، برگزار شد. من به عنوان کسی که هر سال آمار و ارقام مربوط به داوطلبان کانکور را دنبال می‌کنم، با خواندن خبر کاهش داوطلبان کانکور امسال این ولایت، ناراحت شدم. افسرده شدم. این آمار (۹۷۳)، برایم باورنکردنی بود.
برای ولایتی که سال گذشته بالای ۲۰۰۰ (دو هزار) داوطلب داشت و دو سال پیش‌ترش؛ یعنی ۱۴۰۰خ. ۴۲۵۲ نفر، و در روزگار پیش‌تر از آن تا پنج هزار داوطلب آزمون کانکور و فارغ‌التحصیل کلاس دوازدهمش می‌رسید، این تعداد، ناچیز بود و در شمار هیچ. با خواندن این خبر، به فکر فرورفتم و به آیندۀ تک‌تک بچه‌های این ولایت فکر کردم و به آیندۀ این جامعه؛ جامعه‌ای که دخترانش به خاطر بنیادگرایی گروه حاکم از رفتن به مکتب و دانشگاه محروم‌اند و پسرانش به شکل دیگری، از مکتب روی برگردانده‌اند و از دانش و آگاهی دل‌زده شده‌اند. به سرنوشت نسلی اندیشیدم که قرار است زنان و مردان آیندۀ این جامعه را تشکیل بدهند؛ نسلی که در چنین وضعیتی به سر می‌برند.

عوامل کاهش داوطلبان آزمون کانکور
کاهش تقریباً ۷۸ درصدی داوطلبان کانکور این ولایت، از مجموع اشتراک‌کنندگان سال‌های دوران جمهوریت و کاهش تقریباً ۵۲ درصدی از مجموع اشتراک‌کنندگان دورۀ گروه طالبان، درصدی چشم‌گیر است و نیازمند آسیب‌شناسی و تحلیل و بررسی. باید از خودمان بپرسیم که چرا چنین شده است و چه کاری می‌شود کرد و چه کاری باید کرد. اگر طالبان، دختران را از مکتب و دانشگاه محروم کرده‌اند، دست‌کم، پسران کمربسته‌تر و باانگیزه‌تر از پیش، درس بخوانند تا آب در آسیاب کوردلان نریخته باشند؛ اتفاقی که نیفتاده است.

برای کاهش داوطلبان آزمون کانکور در دورۀ گروه طالبان، چه در دایکندی، به عنوان نمونه و چه در ولایت‌های دیگر و در کل، در سراسر افغانستان، دلایل چندی می‌توان برشمرد که در ادامه بدان‌ها پرداخته می‌شود.

الف. محرومیت دختران از مکتب: تا پیش از روی کار آمدن گروه طالبان، دختران در بیشتر ولایت‌های افغانستان، به خصوص، در ولایت‌های هزاره‌نشین و ولایت‌هایی که تعداد قابل‌توجهی از قوم هزاره در آن‌ها زیست می‌کنند، نصف داوطلبان کانکور و بعضاً بیشتر از نصف آنان را دختران تشکیل می‌دادند. به‌ویژه در ولایت‌هایی مثل دایکندی و غیره، هم امنیت لازم برقرار بود و هم خانواده‌ها حامی دختران و پسران‌شان بودند و بدون تبعیض و استثنا فرزندان‌شان را به مکتب می‌فرستادند. بدون هیچ شکی، خودشان در بدترین شرایط اقتصادی به سر می‌بردند؛ اما از آموزش و پرورش فرزندان‌شان حمایت می‌کردند تا راهی کانکور و دانشگاه شوند. پس از روی کار آمدن گروه طالبان، این گروه، تحصیل دخترانِ بالاتر از کلاس ششم را منع کردند. بدین‌سان، تمام دخترانی که در آستانۀ آزمون کانکور بودند یا کم‌کم در آستانۀ آزمون کانکور قرار می‌گرفتند، از این روند خارج شدند. در این میدان، تنها پسران ماندند؛ پسرانی که خواهران‌شان از رفتن به مکتب، منع شده بودند. بدین‌سان، آمار داوطلبان کانکور، به صورت مستقیم، به نصف آمارهای سال‌هایش پیشین تقلیل پیدا کرد.

ب. پس‌زده شدن تحصیل‌کردگان: یکی از اتفاق‌های ناگوار دیگری که با روی کار آمدن گروه طالبان رخ داد، پس زده شدن تحصیل‌کردگان از عرصه‌های اجتماعی و اداری و سیاسی بود. بخشی از آن‌ها راه مهاجرت را در پیش گرفتند، بخشی هم در کشور باقی ماندند و منزوی و بیکار شدند. جای‌ آن‌ها را طالبانی پر کردند که تازه از جبهه‌های جنگ و انتحار و انفجار برگشته بودند و بزرگان‌شان بر اریکۀ قدرت تکیه داده بودند. آنان حتا اگر تخصص لازم را نداشتند؛ حتا اگر از کار اداری و برنامه‌ریزی و مدیریت بیگانه بودند؛ حتا اگر با آداب شهرنشینی و مراودۀ انسانی آشنا نبودند و بدتر از همه، حتا اگر سواد خواندن و نوشتن نداشتند، بازهم جای آنان را پر کردند. این روند، بدون شک، بر ذهن و ضمیر خانواده‌ها و دانش‌آموزان تأثیرگذار بود. همه حتاً به این می‌اندیشیدند، حتا اگر درس بخوانیم، در چنین شرایطی، به چه دردی می‌خورد. آیندۀ کاری و علمی‌شان را اگر تصور می‌کردند، تاریک و مبهم می‌دیدند؛ لذا بدون شک، بی‌انگیزه می‌شدند که شدند.

ج. رشد بیکاری: اتفاق دیگری که با روی کار آمدن طالبان رخ داد، رشد بیکاری بود. هم از آن جهت که در بند پیشین بدان اشاره شد و هم ازآن‌جهت که فروپاشی نظام سیاسی، بی‌ثباتی و بی‌اعتمادی اقتصادی پدید آورد. رشد نرخ تورم و کاهش ارزش ارز داخلی، در برابر ارزهای خارجی، از همین بی‌ثباتی و بی‌اعتمادی ناشی می‌شد که مردم به شدت به دام آن افتادند. در فضای به‌وجودآمدۀ سیاسی و خلأ قدرت و قانون، احتکار و سودجویی سرسام‌آور سرمایه‌داران نیز به بالاترین حدش رسیید؛ چیزی که مردم را فلج کرد.

این وضعیت در شهرها به‌خصوص، تأثیر چشم‌گیرتر و ملموس‌تری نسبت به آموزش و پرورش داشت. در شهرها به دلیل تجمع مردم و کمبود مکتب‌های دولتی و پایین بودن کیفیت درسی و اداری آن‌ها، مکتب‌های خصوصی یا آموزش و پرورش خصوصی (هم در سطح مکتب و هم در سطح دانشگاه) به شدت رشد کردند و بخش زیادی از خانواده‌ها بدین شیوۀ آموزش و پرورش روی آوردند. بچه‌های‌شان را به مکتب‌های خصوصی می‌فرستادند که هم از کیفیت بیشتری برخوردار بودند و بازخورد بهتری می‌گرفتند و هم توجه بیشتری به آن‌ها می‌شد؛ اما پس از این‌که فاشیستان طالب روی کار آمدند و بنای نظام‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی افغانستان را فروریختند، بیکاری و تورم رشد کردند و خانواده‌ها گیر پر کردن شکم فرزندان‌شان ماندند. دیگر برای‌شان مقدور نبود که هزینه‌های بالای آموزش و پرورش خصوصی را بپردازند. بدیهی بود که فرزندان‌شان را به مکتب نفرستند و یا به مکتب‌های دولتی روی بیاورند؛ لذا مکتب‌های خصوصی با بحران روبه‌رو شدند و تعداد زیادی، خودشان را از عرصۀ آموزش و پرورش کنار کشیدند. هم ازآن‌جهت که دختران از مکتب منع شدند و هم ازآن‌جهت که سطح اقتصاد مردم فروافتاد. دیگر امکان ماندن در این میدان، برایشان ممکن نبود. این وضعیت، دلیل دیگری بود و هست که تعداد داوطلبان کاهش پیدا کند.

د. رشد فقر: بیکاری و رشد تورم و گرانی، بدیهی بود که با فقر همراه بود. مردم، ذخیره‌ای هم اگر داشتند، با این وضعیت سعی می‌کردند با مدارا مصرف کنند؛ زیرا معلوم نبود و نیست که این وضعیت تا کی ادامه پیدا می‌کند. ازاین‌رو، وضعیتی که با بیکاری و گرانی همراه بود، خودبه‌خود نگرانی از آینده را در دل آن‌ها می‌کاشت و خود این هم در بی‌انگیزگی آنان بی‌تأثیر نبود. خانواده‌های باید بچه‌های‌شان را از مکتب می‌کشیدند و برای کار به بیرون از افغانستان می‌فرستادند تا زنده بمانند. حتا آنانی که در کشور می‌ماندند هم دیگر انگیزۀ درس و تعلیم را نداشتند.
کسانی هم که به مکتب‌های خصوصی درس می‌خواندند، ادامۀ درس‌شان ارتباط مستقیم با وضعیت اقتصادی‌ خانواده‌های‌شان داشت. خانواده‌های بدون درآمد، در وضعیت بیکاری و تورم سرسام‌آور و آیندۀ نامعلوم، چگونه می‌توانند از فرزندان‌شان حمایت کنند؟

هـ. مهاجرت: اتفاق ناخوش‌آیند دیگری که با فروپاشی نظام جمهوری و تسلط گروه طالبان رخ داد، مهاجرت بود. میلیون‌ها باشندۀ این سرزمین، با این تحول بزرگ، راه مهاجرت در پیش گرفتند. آنان کسانی بودند که دوام زندگی‌شان، در افغانستان با بن‌بست روبه‌رو شده بود. شاید خانواده‌های مهاجر را بتوان در دسته‌ها و کتگوری‌های مختلفی جای داد ـ که هدف این نوشته نیست ـ ولی همین‌قدر می‌توان گفت که آنان یا امنیت جانی نداشتند یا امنیت اقتصادی و شغلی و یا هم زمین‌ها و جایدادهای‌شان توسط گروه طالبان ضبط و غصب شدند. دستۀ اول، معمولاً همکاران مؤسسه‌ها و نهادهای خارجی بودند و یا هم در رده‌های بالای حکومتِ پیشین کار می‌کردند. آنان در زودترین فرصت خودشان را از افغانستان کشیدند یا هم به کمک خارجیان، خارج شدند؛ اما دسته‌های دوم و سوم و چهارم و…، به تدریج از افغانستان مهاجرت کردند.

شاید گروه‌های دیگری هم در میان مهاجران وجود داشته باشند که حتماً وجود دارند؛ مثلاً متخصصان و استادان دانشگاه نیز از کشور خارج شدند. شاید آنان نه با نهادهای خارجی کار می‌کردند که امنیت جانی نداشته باشند و نه از نگاه اقتصادی و شغلی در خطر قرار داشتند که نگران باشند؛ اما بازهم از فرصت استفاده کردند و خودشان را به کشورهای باثبات‌تر غربی رساندند؛ زیرا این کشور دیر ثباتش را از هر نگاه از دست داده بود.

در میان مهاجران، گروه دیگری هم بودند که به هدف تأمین مخارج زندگی خانواده‌شان، کشور را ترک کردند. این طبقه، تمام رده‌های سنی را شامل می‌شوند. دانش‌آموزان مکتب هم در این میان، رقم بالایی دارد.

گروه‌های دیگری هم در میان مهاجران هستند؛ اما تعدادی هم بودند که به خاطر فرزندان‌ دخترشان افغانستان را ترک کردند. آن هم تنها بدین دلیل که طالبان فرصت آموزش و پرورش را از دخترانِ بالاتر از کلاس ششم گرفتند. این خانواده‌ها از افغانستان تنها به این دلیل خارج شدند که دختران‌شان بتوانند درس‌شان را ادامه بدهند و از تعلیم و تحصیل محروم نمانند.

همۀ این‌ عوامل و عوامل دیگری که ممکن است به ذهن نگارنده نرسیده باشند، باعث شده‌اند در بدنۀ جامعه بی‌انگیزگی و بی‌علاقه‌گکی نسبت به درس و دانشگاه به وجود بیاید و آمار و ارقام داوطلبان کانکور و تعداد دانشجویانی که به دانشگاه راه پیدا می‌کنند، پایین بیایند. نگاه مردم نسبت به درس و مکتب و دانشگاه، نگاه عملی است. وقتی می‌بینند، درس و آگاهی، در زمانه‌شان ارزشی ندارد و دست‌شان را نمی‌گیرد و مهم‌تر از آن، کسانی بر سرنوشت آنان مسلط‌اند که یک روز هم پای‌شان را به مکتب و دانشگاه نگذاشته‌اند، دیگر از درس و مکتب و دانشگاه دل‌زده می‌شوند. از سویی هم، اقتصاد فقیر و بیکاری موجود و چشم‌انداز تیره و ناامیدی حاکم بر ذهن و ضمیر مردم، فاصلۀ آنان را از مکتب و دانشگاه، بیشتر می‌کنند. این‌که همین افراد بی‌سواد و برگشته از جبهه‌های جنگ، از سوی ادارۀ طالبان، صاحب سند و مدرک می‌شوند، مزید بر علت می‌شود.

چه باید کرد
شاید مهم‌ترین پرسشی که باید مطرح کنیم، این باشد: پس چه باید کرد؟ آیا همین دلیل‌ها کافی‌اند که از مکتب و دانشگاه دست برداریم و تن بدهیم به دگم‌اندیشی دگم‌اندیشان و بنیادگرایان حاکم و دل ببندیم به زور بازوی‌مان؟ آیا این دوره و این وضعیت می‌تواند ادامه پیدا کند؟ گیریم ادامه پیدا نکرد، ما برای دورۀ پساطالبان، چه داریم و چه باید داشته باشیم؟

درست است که تسلط فاشیستان چالش‌های فراوانی را سد راه زندگی و پیشرفت مردم افغانستان، به‌خصوص مردم ما قرار داده است؛ اما شاید مهم‌ترین کنش و واکنش ما این باشد که در هیچ شرایطی، متوقف نمانیم و انگیزه‌های‌مان را برای پیشرفت و ترقی، از دست ندهیم. این‌که تحت هیچ شرایطی متوقف نمی‌مانیم، سخت‌ترین و کوبنده‌ترین پاسخ به تمام محدودیت‌ها و خواسته‌های فاشیستان طالب است. این‌که ما با استفاده از کم‌ترین امکانات و اندک‌ترین داشته‌ها، هم‌چنان به پیش برویم، در واقع، به محدودیت‌های آنان تن نداده‌ایم و در تاریکی‌ حاکم بر جامعه، شمعی افروخته‌ایم و ظلمت وهمناک آن را پس زده‌ایم.

چه بپذیریم و چه نپذیریم، این شب را سحرگاهی است. آن‌گاه خورشید ظلمت این شب را پس می‌زند و ما دوباره می‌توانیم نفس تازه بکشیم و از نو، برای روزهای‌مان برنامه‌‌ریزی کنیم. بنابراین، در این ظلمت، چنان غرق نشویم که برای فردا چیزی نداشته باشیم و پذیرای روشنایی نباشیم. مهم‌ترین کاری که در این شب می‌توانیم انجام دهیم، این است که نگذاریم انگیزۀ پیش رفتن در ما بمیرد. نگذاریم از مکتب و دانشگاه، دلسرد شویم. خودمان را برای فردای بهتر، آماده کنیم. ارتباط‌مان را با مکتب و دانشگاه، محکم‌تر و قوی‌تر نگهداریم.