«عبدالکریم خرم وزیر اطلاعات و فرهنگ آن روز ریاست جمهورى حامد کرزى، کتابهای «بصیراحمد دولت آبادی» را در لیست سیاه قرار داد و در «کتابشویی تاریخی»، به جهیلهامون در آب انداخت»
بصیراحمد دولت آبادی، نویسنده و مورخ مطرح کشور در پاییز سال ۱۳۳۶ خورشیدی در روستای «قرهغجله» از مربوطات ولسوالی دولت آباد ولایت بلخ چشم به جهان گشود و بعد از ۶١ سال زندگی آمیخته با درد و رنج و مشحون از مبارزه و جهاد برای آزادی و مقاومت برای حق و عدالت، سرانجام در پاییز (١٧عقرب) ١٣٩٧ در دیار غربت و مهاجرت کانادا از اثر مریضی مزمن سرطان، دیده از دنیا بست و به ابدیت حق تعالی پیوست.
دولت آبادی از نسل دوم مبارزه برای رهایی از بند بیداد و استبداد بود؛ از پیشگامان جهاد میهنی علیه اشغال و احتلال کشور و از تئوری پردازان مقاومت علیه انکار و انحصار در چند دههی اخیر افغانستان به شمار میرفت. وى مبارزات سیاسی- جهادی را در تشکیلات سازمان نصر از شمال کشور آغاز کرد؛ با مهاجرت به ایران، در اوایل دهه ۶٠ وارد حوزهی مبارزات فکرى-فرهنگی افغانستان گشت.
بعد از پیوستن به حزب وحدت اسلامی از اواخر دهه ۶٠ با قول و قلم پا به عرصهی مطبوعات مهاجر گذاشت و از سکانداران اصلی اندیشه و فرهنگ در حوزهی تحقیقات میدانی تاریخ و فرهنگ معاصر افغانستان شد.
دوران کودکى و مکتب
تولد و کودکی دولت آبادی در دهکدهای از دولت آباد بلخ در یک خانوادهی دهقان؛ مقارن با سالهای سایه و لبریز از گزمه و شحنهی صدارت داوودخانی در ١٣٣۶ شمسى بود. نظام سلطنتی ظاهرشاهی برای بیرونرفت از چالشهای شکننده ناشی از خویشسالارىهای عموزادگان در داخل و خارج مجبور شد موقتا به تمثیل دموکراسی گزینشی و «تاجدار» در افغانستان متوسل شود و به صدارت خانوادگی- عموزادگان خاتمه دهد.
در دههی دموکراسی نیم بند ظاهرشاهی که از ١٣۴٢ با صدارت محمدیوسف خان آغاز و در ١٣۵٢ با صدارت موسی شفیق، توسط کودتای داودخان خاتمه یافت؛ مجال اندکی از تنفس برای مبارزان و آزادیخواهان ایجاد شد. حلقات و تشکلات سری و علنی مبارزاتی در کشور مخصوصا کابل پایتخت نضج گرفت و تجدد طلبانی از هر قشر و طبقه، زیر پوست شهر به فعالیتهای آزادیخواهی و روشنگری همت بستند و خطر مبارزه برای آزادی و جلب و جذب جوانان در سازمانهای مبارزاتی و نهادهای سیاسی- فرهنگی را متقبل شدند که شهید سید اسماعیل بلخى و شهید عبدالعلى مزارى و برخى یاران دیگر از پیشقراولان این حرکتها به شمار مى رفتند.
دولت آبادی با فراگیری اصول اولیهی خواندن و نوشتن در مکتب دینی- محلى بالاخره در نُه سالگی شامل مکتب دولتی شد و از بهار١٣۴۵ تا پاییز١٣۵٠ پنج سال را در سختترین شرایط اقتصادی سالهای قحطی و گرسنگی مخصوصا سال موسوم به «بنگلدیش»، تحت فشارها و حوالههای گوناگون و شکننده و هر روزهی نان گندم و چوب سوخت از سوی معلمین آن روز (که هر کدام در حکم حاکم بودند)، در مکتب ابتدائیه «واعظی» قریهی قره غجله درس خواند. او خاطرات تلخی از این سالهای مکتب و تعلیم داشت و با درد و دلتنگی از آن یاد میکرد. (١)
دولت آبادی سالهای ابتدایی و متوسطهی مکتب را با محرومیتها و درشتیها از طبیعت و حاکمیت در قریه گذراند و بعد به تشویق یکى از آگاهان دیارش (سرمعلم محمدعلی خان) به مزارشریف رفت.
در بهار ١٣۵١ به «مکتب متوسطه نادرشاهی» در این شهر شامل شد و در سال ١٣۵۴ به لیسه تخنیکم نفت و گاز مزارشریف راه یافت. با کودتای هفت ثور در بهار ١٣۵٧ و شروع نارضایتیهای مردمی در شهر و ده، علیه رژیم کمونستی و تعقیب افراد و تفتیش عقاید و بگیرو ببندهای فراوان و بی پرسان اقشار مختلف مردم از سوی نیروهای استخباراتی(خاد)؛ شعلههای آتش قیام و خیزشهای ارادی و غیرارادی مردم علیه عمال رژیم، از هرکجا زبانه کشید و کسانی در داخل و خارج از وجههی ضد دینی رژیم، به مثابهی پطرول بر احساسات مذهبی- دینی مردم استفاده کردند و در طول کمتر از یکسال، خیزشهای مردمی تبدیل به هستههای انقلابی شد. جبهات جنگ چریکی و عملیات پارتیزانی در دل هر دره و دیار کوهسار شکل گرفت و احزاب سیاسی- نظامی از دل این قیامهای مردمی سرکشید. اکثرا علمای دین در راس این جبهات و تشکلات لنگر انداخته به قیامهای مردمی و خیزشهای چریکی، کم کم رنگ جهاد دینی- میهنی و صبغهی ایدیولوژیکى دادند و انقلاب اسلامی نام گذاشتند.
مبارزات سیاسی و آشنایی با مزارى
بصیراحمد دولت آبادی نیز ادامهی تحصیل در مزارشریف را تحت تعقیب و تفتیش عمال رژیم، دشوار یافت و با بینش سیاسی که از حشر و نشر با نشریات داخلی و خارجی در شهر به ذهن و ضمیرش راه یافته و با انگیزههای مبارزاتی که از مطالعهی احوال و اوضاع سیاسی- اجتماعی کشور در مفکورهاش خلق شده بود؛ ناگزیر شهر را ترک گفته به دهکده و دیارش رفت؛ اما در سال ١٣۵٨ با ختم خفقان حفیظ الله امین، بار دیگر برای ادامهی تحصیل به شهر مزارشریف برگشت و هستهی سری مبارزاتی چند نفری از جوانان منطقهاش را شکل داد و رسما به مبارزات سیاسی و فعالیتهای فرهنگی روى آورد.(٢)
در ادامه همین فعالیتها بود که کم کم جوهرهی شخصیت سیاسی- مبارزاتیاش آشکار شد و از فعالیتهای سری به روشنگریهای علنی پیوست با شخصیتهای سیاسی و پیشقراولان جهاد میهنی، ارتباط گرفت و بعد از تحقیق و تفحص زیاد از گروههای نوظهور جهادی و خواندن اصول آرمانی و خطوط مبارزاتی شان، بالاخره «سازمان نصر» را هم از حیث تشکیلات و هم از منظر شخصیتهاى نخبه و برجسته در راس و افراد تحصیل یافته در قاعده، موافق با روحیهی مبارزاتی و داعیهی استبداد ستیزی خود یافت و همراه با دیگر یاران جوانش، رسما به حلقهی مبارزاتی «سازمان نصر» پیوست.
در ادامه این آشنایی و پیوند مبارزاتی وقتی «بابه عبدالعلی» مزاری از سفرهای سیاسى- مبارزاتیاش از خارج در سال ١٣۶٠ به داخل کشور آمد و در راس جبهات سازمان نصر در شمال کشور قرار گرفت، دولت آبادی بعد از مدتها انتظار و تلاش برای دیدار مزاری، بالاخره در مدرسه نانوایی چهار کنت ولایت بلخ، اولین بار ایشان را ملاقات کرد و در ادامهی حشر و نشر با آن بزرگمرد چه در مدرسه و چه در پایگاههای جهاد؛ بیشتر با خصوصیات نفسی- انسانی و مواصفات شخصی- مبارزاتی او آشنا شد و گوهر گمشدهی آرزوهایش را در کیمیای شخصیت و طبیعت بابه مزاری یافت و شناخت.
تاثیری را که اندیشه و شخصیت شهید سیداسماعیل بلخی در ملاقاتهای نیمهی دوم دههی چهل شمسى در کابل و بلخ، بر بابه مزاری جوان گذاشته و روح شکوهمند مبارزه برای آزادی و سیرهی سبز و ستودهی ستم ستیزی و مردم گرایی بلخی بر مزاری اثر گذاشته و افکار انقلابی و درد اجتماعی- سیاسی را از آن سید شهید به ارمغان گرفته بود. دولت آبادی نیز دقیقا در یک همچو فرایند، همان سیره و سجیهی روشن و ستم شکن را از ملاقات بابه مزاری و قرار گرفتن در پرتو بلور اندیشه و احساس آن حقیقت همیشه جاری، آیینهوار به ارث گرفت و شعاع شخصیت آن بزرگمرد، تاثیری شگفت و شگرف بر تکوین اندیشه و تشکیل شخصیت او گذاشت: «در جوزای سال ۶٠ برای اولین بار با ایشان(بابه مزاری) در مدرسه نانوایی دیدار نمودم، چنان تحت تاثیر گفتههای ایشان قرار گرفتم که هرگز نتوانستم خود را از این فریفتگی نجات دهم…» (٣)
فشارهای حکومت و حرکت
بابه مزاری با شناخت دقیقی که از روح و روان و احساس و افکار دولت آبادى به دست آورده و جوهرهی نهفتهی اندیشه و استعداد او را کشف کرده بود؛ در همان اوایل جهاد، به دو دلیل مشخص ایشان را از بلخ با خود به ایران برد و شامل حوزهی درس و بحث و تحصیل و تحقیق نمود. یکی آشنایی دقیق و عمیق از شخصیت پویای انسانی و طبیعت جویای دولت آبادی در گسترهی دانش و بینش سیاسی- اجتماعی آمیخته با پیوستگیهای گسست ناپذیر از ایمان و آرمانی که مزاری به آن دست یافته و نشانههای روشنش در جان و روان افروخته و گداختهی دولت آبادی، دیده و شناخته و اورا لایق تربیت فکری و تکامل علمى دانسته و ضرورت وجودش را در آینده احساس کرده بود. دیگر اینکه شرایط زیستن و زنده ماندن در جبهات جهاد و مخصوصا پایگاههای سازمان نصر و افراد آن در صفحات شمال آن روز که هم از سوی دولت کمونستی و هم از سوی حرکت اسلامی شیخ آصف محسنی، هماهنگ تهدید و تعقیب میشد؛ به شدت دشوار و بسته به چانس بود.
نیروهای فکری- آرمانی همچون دولت آبادی و دیگر یاران نورسی که مقدمت الجیش فکر و فرهنگ این سازمان جوان و پرآرمان آن روز در حوزهی شمال محسوب میشدند، در خط اول حمله بر محور فزیکی سازمان و برچیدن بساطش از آن سامان قرار داشتند و بیرحمانه از میان برداشته میشدند. کما اینکه کثیری از افراد وابسته به سازمان نصر از جمله پدر، برادر، خواهرزاده و دیگر وابستگان مزاری، در حملات نیروهای حرکت اسلامی، کشته شدند و حتی جنازههای شان با بیرحمی از قلهها به درهها پرتاب گردیده و دهها سال ناپدید ماندند.(۴)
مبتنی بر این دو مامول؛ در اوایل زمستان سال ١٣۶٠ بعد از حملات شدید قوای کمونستی بر چارکنت و تلفات سنگینی که از حملات حذفى افراد شیخ آصف بر نیروهای سازمان نصر وارد شد و منطقه به دست حکومت کمونستی و حرکت اسلامی افتاد؛ بابه مزاری در سفری که خود نیز برای حل برخی اختلافات و مشکلات ذات البینی اعضای رهبری سازمان نصر رهسپار ایران بود؛ تعدادی از افراد بازمانده سازمان نصر را با جمعی از جوانان و نوجوانان خردسال، از راه هزاره جات به پاکستان و از آن طریق به ایران فرستاد؛ تا هم از تلف شدن به دست مخالفین نجات یابند؛ هم در خارج آموزشهای لازم نظامی ببینند و هم نوجوانان خردسال، به حوزههای تعلیم و تحصیل شامل گردیده به کدرهای علمی و فرهنگی آیندهی سازمان تبدیل شوند.(۵)
این سفر در دشوارترین فصل فعالیت سیاسى- نظام سازمان نصر در داخل و خارج کشور صورت گرفت. در سطح داخلی آن تلفات از ناحیه حکومت کمونستی از یکسو و حرکت اسلامی شیخ آصف محسنی از سوی دیگر(آنگونه که شرحش رفت) وارد گردید. در سطح خارجی اما اختلافات ایدیولوژیکی جدی، بین سران سازمان نصر در ایران ایجاد شده و سازمان در دو دسته مساوى مخالف به سرمنزل انشعاب رسیده بود.
زنده یاد قسیم اخگر و همفکرانش از مخالفان سرسخت ایده «ولایت فقیه» آن روز بودند و در شرایط خاص آن زمان که گروهها، مشروعیت سیاسی- اجتماعی خود را از حمایت مرجعیت مذهبی ایران میگرفتند و «شعله جاوید» در داخل کشور از سوی علمای دین به جرم التقاط فکری و انحراف اعتقادی، تکفیر و مستحق تیغ و تیر شمرده و رانده و تصفیه میشد، همسویی با اخگر و ایستادن برپای احساسات او و یارانش، در حکم انتحار مذهبى- سازمانى بود و فراشد حذف سیاسی- اجتماعی در سطح داخل را در پی داشت.
بابه مزاری در داخل کشور با دریافت پیامهاى مکرر انشعاب و اصرار برخى علما از خارج مبنی براینکه «یا بیا سازمان را کنترول کن یا فاتحهی سازمان نصر را بخوان»(۶)، ناچار برنامههای تجدید قوا در صفحات شمال را رها کرد و برای حل مشکل به ایران رفت و پس از ماهها نشست و جر و بحث با دو جناح مخالف درون سازمانی در مشهد و قم سرانجام در بهار ١٣۶١ ناچار مصلحت را در اخراج «اخگر و ماشاالله افتخاری» از یک جناح و «امیر محمد انصاری(بلوچ) و مهدوی قخور» از جناح مقابل دید و سازمان را از خطر انشعاب نجات داد.(٧)
ورود در حوزهی تحصیل و تحقیق
بصیراحمد دولت آبادی در همین سفر با بابه مزاری به ایران مهاجر شد و با ١۴ تن دیگر از یاران همسفر و همنظرش، در منزل محقری که بابه مزاری برای شان در شهر قم تدارک دیده بود و بیهیچ امکانات رفاهی- معیشتی فقط دو اتاق داشت، ساکن شدند و در نهایت محرومیت و بینوایی به فراگیری درس در حوزههای دینی روی آوردند. شرایط سخت اقامت توام با خطر در پایگاههای جهاد آن روز در داخل کشور روح و روان آنها را برای تحمل چنین زندگی فقیرانه در خارج کشور، آماده و آبدیده کرده و با انگیزههای غنی شده از مشقتهای زندگی در کوهسار جهاد، بودوباش در این کلبهی امن تحصیل در زمستان سرد بدون لحاف و پتو با یک قطیفهی وطنى برای رسیدن به کمال و دستیابی به مدینهی فاضلهی خیال برای شان غنیمت بزرگ بود و هرگونه رنج و محنت و محرومیت در مسیری که منتهایش را باور بلورین به مبارزه برای رسیدن به حقوق انسانی- سیاسی و ارادهی آهنین دستیابی به عدالت اجتماعی در رکاب قافلهسالاری در قامت و هیئت بابه مزاری، شکل میداد، پذیرا و گوارا مینمود: «…شب و روز درس میخواندیم، همه راضی بودیم و با عشق و ایمان به آینده امید وار بودیم. بابه مزاری برای ما همه چیز بود و هر کجا میفرستاد، هرچه میگفت، قبول داشتیم، ذره ای شک در وجود ما نبود.»(٨)
دولت آبادی زنده یاد با آن پیشینه از فعالیت و کارکرد و اراده و انگیزه و ایمان و آرمان؛ و با این محرومیت و محنت در اطاقهای نمناک قم در دنیای درد و دوری از وطن مهاجرت، سالها درس خواند و توانست به مدارج بالایی از تحصیل و تحقیق دست یابد و به آرزوها و انتظارات بابه مزاری بزرگ از خود، با شایستگی تمام پاسخ مثبت گفته به مرتبهای از کمال نفسانی و جمال انسانی برسد که باور بلند و نظر خردمند بزرگمرد تاریخسازى چون مزاری را از آن خود کند و بر قلههای اعتماد و اطمینان آن عدالتمرد معاصر بالا برود. مزاری، با خصوصیات روحی و مواصفات شخصی که در دولت آبادی دیده و راستی و درستی در قول، و ایستادگی و وابستگی بر پای ایمان و آرمان در عمل را از او مشاهده کرده و به تجربه یافته بود، بیشتر از هر کس دیگر از یاران و برادران جهاد و جانبازی در راه آزادى و عدالت به دولت آبادی تکیه و توجه داشت و او را در مسیر اهداف و آرمان بلند و مهیمنی که در تحقق آن تعهد کرده و در رسیدن به آن، خستگی ناپذیر و پرتاثیر تلاش و تپش داشت، محرم راز و حافظ اسرارش برگزیده و خاطرات مبارزات گذشته اش را با او شریک کرده بود. همین انس و آشنایی برادرانه و دوستانه بین بابه مزاری و دولت آبادی و حشر و نشر صمیمی، سبب شده بود که شباهتهای زیادی بین آن دو ایجاد شود. مختصات روحی، مواصفات انسانی، مشترکات آرمانی، همسویی فکری، فروتنی اخلاقی، قناعت و مناعت نفسانی، بر علاوهی دردهای تاریخی و درک دقیق از گذشتههای تاریک سیاسی- اجتماعی جامعهی هزاره در افغانستان و تلاشهایهای روشنگرانه و آگاهی دهنده از مصایب آزاردهنده و سرگذشت تلخ صدسال اخیر در گفتهها و نوشتههای شان روی همرفته فراگردهای مشخص و ممتازی بودند که از زبان و بیان و روح و روان هردو بزرگوار، متبلور و متفور بود و رفتار و هنجار سیاسی- اجتماعی شان، هردو را بهم گره میزد و نشان میداد که دولت آبادی، تاکجا با مزاری و اندیشه و اراده و انگیزه و آرمان و ایمان و درد و رنج و دید و درک او آشنا بود و چقدر عمیق از آن قلندرمرد ستوده و سر به ابر مبارزه و مقاومت، تاثیر پذیرفته بود: «بابه مزاری بود که زمینه را فراهم ساخت و سمت و سوی اندیشهام را جهت داد… مرا با خود به ایران برد، برایم مجله حبل الله را تاسیس نمود تا دردهای دلم را روی کاغذ پیاده نموده برای خوانندگان عرضه بدارم…»(٩)
تاثیرپذیری از درد و درک مزاری
رویکرد دولت آبادی به تاریخ نگاری و تشبث به روشنگری زوایای تاریک و تلخ و تکان دهندهی قرن اخیر محنت و مشقت هزارهها در افغانستان آنهم از ابتدای حضور در رسانههای مهاجرت و آفتابی کردن بخشهای ناگفته و نانوشتهای از سراج التواریخ مرحوم فیض محمد کاتب هزاره در صفحات «حبل الله»؛ فرایند حشر و نشر با مزاری و تاثیرپذیری از اندیشه و احساس و آگاهی تاریخی آن شخصیت ممتاز سیاسی، نظامی، اجتماعی، فرهنگی، دینی و تاریخی بود و دردهای تاریخی که از زبان و قلم دولت آبادی زبانه میکشید، همان «قبس» درد و درک و رنج و غم و الم و آگاهی تاریخی بود که از فوزان شناخت و فوران اندیشه و احساس مزاری بر او فیضان یافته و روشن و مهیمنش کرده بود.
مزاری شهید، گذشتههای تاریخ افغانستان و مخصوصا صدسال اخیر مرگ و مرارت هزارهها را به خوبی میدانست. در سفرهایى که اواخر دههی چهل و دههی پنجاه بار بار به کابل داشت، در آرشیف ملی به سراغ سراج التواریخ کاتب رفته و بخشهای مربوط به قتل عام هزارهها توسط عبدالرحمن را خوانده و از تاریخ معاصر، به خوبى آگاه بود. در پیوند به همین آشنایی قبلی با سراج التواریخ کاتب، وقتی زمستان ١٣۶۵ در ادامهی تلاشها برای ایجاد «وحدت» گروهها و «خاموش کردن آتش جنگها» در ورس آمده و زمستان در «پایگاه محمد رسول الله» پنجاب سازمان نصر ماندگار شد؛ سراغ اکبر خان نرگس(وکیل دوران ظاهرشاهى، که دیگران خان گفته بایکوتش میکردند) رفت و ضمن صحبتها و تبادل افکار و جلب نظر وی به وحدت، جلد سوم سراج التواریخ را از کتابخانهی شخصى ایشان امانت گرفته و در طول زمستان، درحالیکه روزه میگرفت و ریاضت میکشید، با دقت و تکرار خوانده و مطالعه کرده و سرگذشت ایل بدبخت و تاریخ مشحون از درد و رنج شان را مرور مىنمود.(١٠)
بابه مزاری همین دردهاى ایلى- اجتماعى و شعلههای خودآگاهی سیاسى- تاریخی را به دولت آبادی و هر کس دیگری که با ایشان قرین و همنشین بود، منتقل میکرد و برای تغییر تقدیر خون نوشت و سرخ سرشت مردمش، طرح و برنامه میریخت و راه چاره میجست.
دولت آبادی زنده یاد شعلهور از آتش درد و درکی که مزاری در جانش افروخته بود، از همان ابتدای ورود به تحصیل در مهاجرت دههی شصت را علاوه بر کار رسانهای و احراز مسوولیت در مجله وزین «حبل الله» که مزاری تاسیس نموده و بیشتر اخبار و گزارشات و تحولات سیاسی- جهادی صفحات شمال کشور را بازتاب میداد، آگاهانه و دردمندانه در ایران، به تحقیق در سکتور تاریخ معاصر کشور و تدوین تحولات و وقوعات صدسال پر ماجرای افغانستان پرداخت و از لحظه لحظهی زندگی و صفحه صفحهی درس و بحثش، در ارتقای ظرفیت تحصیلی و افزایش بینش سیاسی- اجتماعی اش بهره برد و با ورود به حوزهی مطبوعات و مطالعهی روزنامهها و غرق شدن در کتابخانهها، تا دانست و توانست بر میزان اطلاع و آگاهی خود افزود. او مثل برخی تحصیل کردگان دیگر؛ هیچگاه تحصیل را برای تحصیل، مطالعه را برای مطالعه، آگاهی را برای آگاهی، دانایی را برای دانایی، و توانایی را برای توانایی نگرفت، بلکه در فراگردى پویا و شکوفا از ده و بازده؛ بیش از پویش و پیمایش، آیش و پردازش داشت و آموزههای خام و پرآلام روزمرگیها را به سازههای پخته و افروختهی اطلاعاتی- معلوماتی تبدیل نموده به خورد جامعه و تاریخ میداد و یافتههای تاریخی گم در لابلای صفحات و اوراق را آفتابی نموده در هیئت مقاله و جزوه و کتاب، در معرض افکار و انظار عامه مىگذاشت.
فعالیتهای فرهنگی و مطبوعاتی
اواخر دههی شصت و دههی هفتاد شمسى به بعد را میتوان دورهی طلایی فعالیتهای مطبوعاتی و کارهای ماندگار تاریخی دولت آبادی در حوزهی مهاجرتی برشمرد. برخلاف خیلیهای دیگر که اما و اگرهای زیادی بر تلاشهای مزاری و دگردیسی سیاسی- تشکیلاتی اش در گذار از سازمان نصر به حزب وحدت داشتند و آن ابرمرد را به چالش کشیدند و رنج دادند؛ دولت آبادی اما عبور از سازمان نصر و حلول به حزب وحدت اسلامی با طلایه داری مزاری را با اعتماد و اطمینان پذیرفت و همچنان به مبارزات فرهنگی- سیاسی اش در تشکیلات حزب وحدت و فعالیتهای تالیفی- تحقیقی اش در حوزه نشر و کتابت ادامه داد. وی در این فرایند از فعالیتهای مطبوعاتی- قلمی اش؛ علاوه بر مدیرمسئولی و سردبیری «حبل الله» از سال ١٣۶٢ تا ١٣٧٠ و نیز سردبیرى از ١٣٧۶ تا پایان عمر نشراتی آن مجله؛ از جمع موسسان «مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان» (مرکزفرهنگی سراج) به شمار میرفت و در دورههایی، به عنوان مدیرمسوول و سردبیر فصلنامه «سراج» نیز ایفای وظیفه کرد. به عنوان سردبیر در «نشریه عبرت»؛ در موقف عضو تحریریهی «هفته نامه وحدت»؛ در شورای نویسندگان مجلهی «صراط»؛ و در عضویت تحریریه نشریهی «سپیده» در امریکا فعالیت داشت؛ با نشریات دیگری چون «بعثت، همبستگی، اخوت،هاجر، توسعه، و…» در ایران؛ طلوع وحدت در پاکستان، و «ندای هزارستان» در آلمان نیز همکارى قلمی مینمود و در کنار این همه فعالیت قلمى، بلاوقفه به مطالعات پهن دامنهی سیاسی- تاریخى و تهیه و تدوین یافتههای تاریخی همت بسته و در هیئت کتابها و جزوات به چاپ میرساند.
دههی هفتاد در افغانستان؛ دههی مقاومت محرومان و ستمدیدگان برای عدالت بود و رهبر پرخطرى در هیئت و قامت مزاری، بر گسترهی سیاست و حاکمیت ملی افغانستان ایستاده و ادعانامهی محرومیت تاریخی اقوام مغضوب این سرزمین را با گوشت و پوست و خون و استخوان و تکههای تن و پارههای جان و جذوههای جگر و قطعههای قلب خویش، از حنجره ای به وسعت تاریخ معاصر به جامعه و جهان جار میزد. فریاد دو جهان از یک دهان سر داده حق میگفت؛ عدالت میسرود؛ مشارکت میخواست؛ با تازیانه ای از صاعقه، برج و باروی بیداد و استبداد را نشانه میرفت؛ با تندری از خشم، پرچین ستبر ستم را آتش مى زد؛ با جامهی بلندی از آفتاب، حریق شهاب بر سیاهیهای شب مى افگند؛ با آذرخش برادرى، برج و باروى حذف و نفی را فرو مى ریخت؛ با باورنوین و بلورین برابرى، بر تاریکی تبعیض و تفاوت خط سرخ میکشید؛ و هرگام و هرکلام، ترانه و حماسه و حریت و «هویت» میآفرید.
تدوین وتالیف آثار ماندگار
پابه پای این حماسه و ترانه از مقاومت خونین برای احقاق حق و احیاى هویت در داخل کشور؛ اما دولت آبادی زنده یاد، در جبههی قلم و فکر و فرهنگ، به ارج آفرینی در حوزهی روشنگری تاریخی و رمزگشایی از ایدهها و اندیشههای سربستهی بابه مزاری پرداخت و کلیات کلیدی را که آن بزرگمرد، بر مقتضای وقت و زمان، در قالب نمایه و لفافه گفت و رفت؛ وی در «شناسنامه افغانستان» و دیگر کتابهایی چون: «معرفی نامه افغانستان»، (چاپ ۱۳۷۲)؛ «طرح صلح و تفاهم ملی در افغانستان»، (چاپ ۱۳۷۵)؛ «افغانستان از ابدالی تا ربانی»، (چاپ۱۳۷۷)، تفصیل داد و با استناد به منابع تاریخی، زاویههای نا گفته ای از ستم و اجحاف ملی، سیاسی، تاریخی، اجتماعی و نژادی حاکمیتهای استبدادى و انحصارى افغانستان را یکایک برشمرد و مغز بیداد را نه با تفنگ، که با قلم و فرهنگ نشانه رفت! درست به همین خاطر هم، از میان دهها و صدها هزار جلد کتاب قطور و گوناگون که وارد کشور شده و کتابخانههای شهر را سنگین کردهاند؛ عبدالکریم خرم وزیر اطلاعات و فرهنگ آن روز ریاست جمهورى حامد کرزى، کتابهای «بصیراحمد دولت آبادی» را در لیست سیاه قرار داد و در «کتابشویی تاریخی»، به جهیلهامون در آب انداخت.
بدون شک، دوت آبادی شادروان، اخگر افروخته ای بر خرمن بیداد و استبداد در حوزهی فرهنگ و تاریخ بود و نوشتهها و اثرهاى گرانبهایش، بیش از آنکه لفاظیهای پیچیده و پرلفافهی فلسفی- کلامى و واژه بازیهای اطوزده و رفوشدهی ادبى- علمی برای نمایاندن وجههی شخصیاش باشد؛ مشتعل از دردهای تاریخی بود که در فراگرد طولانى رخشان و شتابان تحقیق و تفحص خستگی ناپذیر، از اوراق تاریخ یافته و شررگرفته و تمام تلاشهایش را وقف بیدارگری سیاسی-اجتماعی و بازخوانی رنجهای تاریخی مردم کرد. گذشتهها را مستند از دادههای تاریخی و مکتوبات مربوط به تحولات و رخدادهای چندقرن اخیر و مخصوصا صدسال قتل عام و محنت و مرارت هزارهها در افغانستان معاصر، زیر و رو نموده و آنچه را یافت و شناخت، در فراشدی از بازدهی و واشکافی روشن و خاموشی شکن، دست به قلم برد و با کمترین امکانات در قالب کتاب تدوین نمود و به امروز و فردای جامعه و تاریخ سپرد. علاوه بر کتابهایی که در فوق نامبرده شد و خواب دستگاه سانسور و ستم را آشفت؛ «١) شناسنامه احزاب و جریانات سیاسی افغانستان؛ ٢) شورای ائتلاف؛ ٣) ملا فیض محمد کاتب هزاره، مورخ دوراندیش و هدفدار افغانستان؛ ۴) هزارهها از قتلعام تا احیای هویت؛ ۵) مزاری ماندگارترین تلاش در تاریخ هزارهها؛ ۶) در مزار بی مزاری؛ ٧) خدمات فرهنگی بابه مزاری»، اثرها و کتابهای وزین دیگری اند که بعضا به صورت فزیک و بعضا در هیئت الکترونیک از دولت آبادی شادروان به میراث مانده و در معرض دید و داوری جامعه و تاریخ قرار داده شده است.
غروب در شفق دردها و دلواپسیها
و اما اندوه عمیقی که بر فضای روح و روان دولت آبادی زنده یاد در طول دهههای اخیر و مخصوصا آخرین نبضها و نفسهای آمیخته با درد و الم زندگی در روزگار وفاتش در کانادا سایه افگنده و به شدت از آن رنج میبرد و در هر فرصتی از آن با درد و دلتنگی یاد مینمود، از دست رفتن اسنادى است که از ابتدای جهاد تا آخرین سالهای مقاومت در داخل و خارج جمعآوری کرده و اکثر آنها را بابه مزاری شخصا به دولت آبادی سپرده و ایشان در آرشیف مجله «حبل الله» نگهداری میکرد.
دولت آبادی انتظار داشت که این اسناد تاریخی مکتوبی، تبدیل به دیجیتال شده و در مرجع مطمئن سیاسى- فرهنگى، بایگانی گردیده از هر نوع دستبرد محفوظ بماند؛ اما متاسفانه مرجعیت مقتدر و یگانهی سیاسى- فرهنگى که میراث گرانبهای مزاری محسوب میشد از دور اطمینان و اعتماد خارج شد و هر دستهای در صدد مصادره به مطلوب ارزشهای به جا مانده از مزاری برآمدند.
حبل الله هم که یکی از یادگارهای مزاری در دنیای مطبوعات بود، تعطیل و امکانات آن بین مسوولین ترکه شد و در نتیجه این تقسیمات و جابجاییها، «تابوت عهد»ی که حاوى تمامی اسناد و مدارک دسته اول فعالیتهای سیاسی- اجتماعی مزاری در داخل و خارج بود، متاسفانه مورد دستبرد گزینشی برخی افراد قرار گرفت و حسرتی بزرگ بر جان و روان دولت آبادی شادروان برجا نهاد.(١١)
با شهادت بابه مزاری، دولت آبادی شادروان نیز همچون دهها فرهنگی مبارز دیگر ایستاده برپای ارادت و آرمان مزاری شهید؛ با بی مهریهای زمانه و روزگار مواجه شد و از چشم اصحاب ثروت و قدرت افتاد. نشریاتی که بابه مزاری با گرسنگی و برهنگی و خشک نفسى و تلخ کامى خود و یارانش تاسیس کرده و به مثابهی آیینهای در بازتاب ارزشهای جهاد و مقاومت گشوده و تجلیگر خواست و احساسات سیاسی- انسانی جامعهی فرورفته در سکوت یک قرن سانسور و سرکوب، دانسته و تقویتش میکرد؛ متاسفانه در دوران ثروت و نعمت بادآوردهی جامعه جهانی در افغانستان و لنگرزدن بر میلیونها دالر به دست آمده از وجههی کاریزمایى و اقتدار سیاسى مزاری، یکی پی دیگری تعطیل شد و هزینههای آن در افراشتن کاخهای رنگی- سنگى و بنگاههاى تجارى- شخصى به مصرف رسید.
دولت آبادی مبارز و مرحوم، احساس کرد که در ادامهی جهاد قلمى و مبارزهی فرهنگی و ایستادن یک عمر برپای مزاری، بالاخره به سرمنزل فراموشی و تنهایی رسیده و گام به گام به غروب در شفق دردها و دلواپسىهایش نزدیک مى شود.
دولت آبادی ناگزیر داشتههای فرهنگی و کتابهای ارزشمند شخصیاش را به یکی از دوستانش در ایران سپرد تا حداقل به حرم رهبر شهید در داخل کشور انتقال و جابجا شود(١٢) و خود در مهاجرت دیگرى در آخر عمر، اقامت در کانادا را برگزید؛ تا حداقل در نبود او، فرزندانش و خانوادهاش که عمری با بدبختی و محرومیت و بینوایى در کنارش زیسته و سوخته و ساختهاند، آیندهی تلخ و تحمل ناپذیرى همچون «دولت آبادى» نداشته باشند و بتوانند آینده را در آرامش جان و آسایش روان زندگی کنند.
——————–
١) مصاحبه با «ستاد یاد یار مهربان»
٢) مزاری ماندگارترین تلاش
٣) همان
(۴) همان
۵) همان
۶) سالهای تغییر، ص ٢١۵ و ٢٢٠/ محمد ناطقی
٧) همان
٨) مزارى ماندگارترین تلاش
٩) مصاحبه با «ستاد یاد یار مهربان»
١٠) همراه با قافله سالار جهاد/ مهدوی زابلی
١١) مصاحبه با «ستاد یاد یار مهربان»
١٢) همان
نظر بدهید