فصل زمستان بود، در کندک هفتم عملیات خاص ولایت هلمند وظیفه اجرا میکردم. در اتاق سربازان با یکی از همسنگران خود مصروف قصه بودم، ناگهان نوکریوال با عجلهی تمام آمد و گفت: «سرباز……! وظیفه است». با عجلهی تمام به طرف قوماندانی تولَی حرکت کردم که قوماندان در بلندگو به سربازان هی صدا میزد که وظیفه است آماده شوید! آنهم در ولسوالی سنگین ولایت هلمند که در خط سرخ امنیتی قرارداشت.
من آماده شدم و نیم ساعت بعد حرکت کردیم با ۲۰ عراده تانک “هاموی”. تعداد پرسونل ۱۰۰ نفر بود، اما همهی پرسونل بیخبر بودند که به کجا میروند. رفتیم به دوراهی ولسوالی “سنگین” نیم ساعت صبر کردیم تا تانک ضربتی بیاید، از سوی هم قوماندان تولی گفت که ولسوالی سنگین سقوط کرده است.
ساعت ۲ بعد ازظهر به طرف ولسوالی سنگین حرکت کردیم و ۵ کیلومتر از دو راهی دور شدیم که در کمین طالبان برخوردیم و نیم ساعت با طالبان در گیر شدیم. در جاده هم، ماین فرش شده بود. خوشبختانه که انجینر ماینپاک باخود داشتیم، او کم کم جاده را از «ماین» پاک کرد و ما حرکت کردیم. تا لوای دوم ولسوالی سنگین ۲۵ حلقه ماین منفجر داده شد. تقریباً ساعت طرفهای ۹ بجهی شب میچرخید که در لوای دوم ولسوالی سنگین رسیدیم.
پرسونل اردویملی بسیار خوشحال بودند. شب در لوا ماندیم، قوماندان لوا برای ما گفت که “شکرشیله” در دست طالبان است. در آنجا یک پوسته مانده به نام “الماس” که در همین خط قراردارد. ما کوماندوها از همه چیز با خبر شدیم، اما قوماندان لوا برای ما گفته بود که به سربازان اردو نگویید. فردا شد، قوماندان لوا گفت که از “بازار” تا راه کندک اول آزاد شود. این کندک ۶۰ نفر شهید داده، اما چهار اطراف کندک دوم را طالبان گرفته است و راهش هم ماین فرش شده است. ما در سرک شکرشیله حرکت کردیم، از این سرک تا بازار ۷ حلقه ماین جابجا شده بود. وقتی داخل بازار شدیم با گروه طالبان درگیر شدیم، ۴ ساعت تمام را جنگ کردیم تا موفق شدیم. بازار را از وجود طالبان تصفیه کردیم و دوباره این بازار در دست ما قرارگرفت. عاجل به لوا مخابره کردیم و گفتیم که بازار در دست ما است. در جواب گفتند:
شما به کندک دو بگویید که حرکت کنند و قوماندان لوا اضافه کرد: تا شام آنجا باشید، کندک حرکت میکند، ما شام همانجا ماندیم، اما هیچ خبری از کندک نیامد. ساعت ۸ شب بود به ما خبرداد که شما ازبازار بیایید در لوا، کندکِ دو، فردا میآیند. ما حرکت کردیم و به طرف لوا آمدیم که از صبح تا ۸ شب نه نان داشتیم و نه آب، قوماندان لوا گفت که فردا کندک دوم پیاده حرکت میکند. گفتیم: درست است. اما رفتار قوماندان لوا با ما خوب نبود. باز فردا وقتی به بازار رفتیم، دیدیم که طالبان دوباره جابجا شده است! گفتیم: امروز روز سختی است! داخل بازار شدیم، هیچ گپی نبود. پس از نیم ساعت ناگهان جنگ درگرفت و طالبان با سلاح سنگین RPG82 از چهار طرف شروع کردند، اما ما نیز سلاح سنگین داشتیم. مدت یک ساعت جنگ کردیم تا جنگ سرد شد. قوماندان تولی گفت که از موتر پیاد میشود و ما در داخل دکان جابجا شدیم، اما دیدیم باز طالبان حمله کردند. ما داخل دکان بودیم، طالبان از چهار طرف ما شروع کردند و برای ما گفتند که تسلیم شوید، ولی ما این بار حمله کردیم، جنگ رو دررو و «میل دهمیل» شروع شد. در این هنگامههای دشوار تا شام ما هرچه صدا کردیم و نیروی کمکی از اردو ملی و ضربتی خواستیم، فقط میگفت: نیم ساعت بعد میرسد، ولی این نیم ساعت تا شام خلاص نشد که نشد. ما تا شام بسیار سخت درگیر بودیم و از نیروی ما کدام تلفاتی نداشت، اما ۱۸ نفر از نیروری طالبان را کشتیم.
ساعت ۷ شام جنگ سرد شد و برای ما از لوا ارتباط گرفت، گفت که بیایید به لوای “کندک دوم”. پیاده حرکت کردیم، از بازار رفتیم به طرف لوا. وقتی به لوا رسیدیم، خلاف توقع ما قوماندان لوا اصلاً خوشحال نبود؛ در حالی که ما برای طالبان سخت تلفات وارد کرده بودیم، تشویق که هیچ، قوماندان یکبار هم به دیدن ما نیامد و حتا برای ما جای استراحت نداد، هر شب را در داخل موتر سپری میکردیم. از آب و نان هم هیچ خبر نبود و در ۲۴ ساعت نان خشک برای ما میرسید. وقتی فردا شد، گفت که باید دوباره پوستهی الماس را بگیرید، ما حرکت کردیم به طرف خط نبرد. از این روز بود که سختیهای ما شروع شد.
وقتی به نزدیک پوستهی الماس رسیدیم در داخل پوسته طالبان بود، ۵ نفر از طا لبان با ما درگیری کردند که هر پنج را کشتیم. دوباره پوستهی الماس را در دست گرفتیم. از لوا گفت که ۲۰ نفر اردو روان میکند و این ۲۰ نفر رسیدند تا در پوسته جابجا شوند. برای ما گفته شد که باید در پوستهی الماس در کنار اردو باشیم ۲۰ نفر اردو و ۳۰ نفر کوماندو بودیم، درگیری بسیار شدید بود.
شب، تولی اول کوماندوی کندکِ هفت در داخل “کندک دوم پیاده” پایین شد و هر روز و هرشبِ ما درگیری بود. چهار شب بعد برای ما گفته شد که باید دو باره بازار را بگیریم. هوا بارانی بود و شبی خطرناک به نظر میرسید. تولَی اول ما در آخر بازار بود و تمامی بازار دو کیلومتر مساحت دارد. ساعتی ۹ شب از پوستهی الماس طرف بازار حرکت کردیم، از پوسته ۱۰۰ متر دور شدیم که طالبان در راه کمین گرفته بودند و از طرف دیگر هوا به شدت بارانی است.
از چهارطرف ما شلیک شروع شد و ما در وسط ماندیم، در ۲۰ دقیقه درگیری ۲ نفر شهید و ۱۲ نفر زخمی دادیم، اما طالبان با دوربینهای شببین مجهز بودند و قطعهی سرخشان بود که با ما جنگ میکردند. کسی از کس خبر نیست و تمام ارتباطات ما با لوا قطع شد. زخمیها را از میدان کشیدیم. برای من بسیار سخت بود به خاطر که من تنها بودم، فقط ۸ نفر جور مانده بود که برگشت کردیم و من آمبولانس را از پوستهی الماس گرفتم، شب تا صبح زخمی انتقال دادم. از پوستهی الماس تا لوا، ۵ کیلومتر راه بود. دیگر موتر نداشتیم، فقط یک موتر بود و بدون کدام موتر امنیتی دیگر. در راه من نیز کمین شده بود، اما هر بار موفق میشدم، آنهم همراه شهید و زخمی. تا صبح فقط ۸ نفر در پوستهی الماس مانده بودند، ازطرف لوا کدام کمکی برای ما نرسید، حتا آب و نان وجود نداشت و گرسنه بودیم. از سوی دیگر بار بار از طرف لوا و کندک به ما گفته میشد که پوستهی الماس را رها نکنید و پوسته را محکم بگیرید.
در خط نبرد نیروهای امنیتی با مشکل نبود حمایه هوایی و زمینی مواجه بودند و در بعضی مواقع کمبود مهمات ما را در معرض محاصره شدن قرار میداد. نبود تجهیزات پیشرفته در کشف و خنثا سازی ماین در خط نبرد نیز یکی از مشکلات عمده نیروهای امنیتی میباشد.
اعاشهی که برای نیروهای امنیتی داده میشود بسیار بیکیفیت پایین و ناچیز میباشد. البسهی نیروهای امنیتی نیز بسیار بیکیفیت میباشد و زمان توزیع آن بسیار دیر و طولانی میباشد. در ساحات جنگی، زمان رسیدن رخصتی بسیار طولانی میباشد و این امر خود باعث میشود که سرباز یا بریدملی که به رخصتی برود دیگر بر نمیگردد.
تبعیضات قومی در قطعات بسیار زیاد است، طور مثال هر قوماندان و یا آمر کوشش میکنند تا قوم و فرد مورد نظر خود را تقدیر و تحسین کند و در قدم اول از قوم خود نفر را به کورسها و بورسها معرفی میکند و همیشه قوماندان کوشش میکنند تمام امتیازها را به قوم خود و مجازات را به کسان دیگر بدهد.
نظر بدهید