صغرا عطایی، رییس جندر اداره مستقل ارگانهای محل در حکومت پیشین
پیامد منعآموزش دختران در جامعه
در کمال شگفتی و بر خلاف وعدههای پیشین امارت اسلامی و نیز پیشبینیهای خوشبینانهای که وجود داشت، طالبان مانع از بازگشایی لیسههای دخترانه شدند. این تصمیم را میتوان گویای سیاست اصلی طالبان در قبال زنان کشور دانست. بستن مکاتب دخترانه بیشک نیمی از بدنهی جامعه را از ابتداییترین حقوق آنها محروم میکند. محرومیت از تحصیل، بنیاد و اساس دیگر محرومیتها را فراهم میسازد. بخش مهمی از آسیبپذیری زنان در جامعهای همچون افغانستان ریشه در محرومیتهایی دارد که زنان را به موجوداتی ناتوان و وابسته تبدیل میکند. زنی که از تحصیلات محروم باشد، قادر بهحضور در عرصههای عمومی نیز نخواهد بود و از امکان حضور در رقابتهای شغلی هم محروم میشود. این محرومیت، ساختارهای مرد سالار و بلکه زنستیز جامعهرا استحکام بیشتری میبخشد و اندک دریچههای امید را برای تغییر وضعیت مسدود میکند.
همچنین زنان فاقد تحصیلات، عملا نمیتوانند بهعنوان قشری مطالبهگر در عرصهی مدنی و سیاسی ظاهر شوند. همین نسلی که امروز در غیبتِ مضحکِ تمامی مدعیان پر طمطراق و احزاب و جریانهای بهظاهر ریشهدار سیاسی، میداندار مبارزه بر علیه ایدئولوژی افراطی طالبان شد و هزینههای سنگینی را هم پرداخت کرد و توانست لااقل تا حدودی پرده از نقاب دیپلماسی دروغین طالب بردارد و آنها را در مجامع بین المللی تحت فشار قرار دهد، پرورش یافتهی همین بیست سال اخیر و مکتبها و دانشگاههایی است که در این مدت بهروی زنان باز بود و زنان را از موجوداتی سر به زیر، وابسته و رام به گروهی مطالبهگر تبدیل کرد که توان بهچالش کشیدن حکومتی را دارد که مدعی است تمامی قدرتهای جهان غرب را به زانو درآورده است. چنین نسلی، از دل مکاتب و دانشگاهها سربرآورده است و اگر رژیمی بخواهد در آینده از مشکلاتی از این دست به گونهای ریشهای آسودهخاطر شود، راهش این است که زمینههای پرورش چنین نسلی را از اساس منتفی سازد.
در فاز داخلی، بهغیر از اعتراضاتی که نهایت قلمرو و ساحت آن فضای مجازی است، واکنش جدی دیگری برانگیخته نخواهد شد. پیش از این نیز حرکتهای اعتراضی زنان در جذب حمایت دیگر اقشار جامعه ناکام بود و همین تنهایی و غربتِ زنانِ معترض، سرکوب جمعیتهای معدود و محدود آنها را برای طالبان آسان کرد. حتی بخشهایی از جامعه به زنان معترض برچسبهای زننده و ناروایی همچون تلاش برای ساختن کیس پناهندگی و امثال آن را زدند. واقعیت این است که در جامعهی مردسالار و بلکه زنستیزی همچون افغانستان سیاستهایی همچون سیاستهای طالبان نه تنها با مقاومت بدنهی جامعه مواجه نمیشود، بلکه حتی میتواند با استقبال جامعه هم روبرو شود. البته نمیخواهم تغییراتی که در این سالها در جامعهی شهرنشین افغانستان به وجود آمده را نادیده بگیرم. بسیاری از خانوادههای افغانستانی قطعا با تمام وجود خواهان تحصیل دخترانشان تا مقاطع عالی تحصیلی هستند، اما جامعهی امروز در مقابل سیاستهای رادیکال طالب که به پشتوانهی قهر و سرکوب اجرایی میگردد، کمرمقتر از آن است که بتواند واکنش جدی و قدرتمندی داشته باشد.
به لحاظ بین المللی من معتقدم که واکنش جدی در مقابل طالبان نشان داده نخواهد شد. طالبان به مرگ گرفتهاند تا طرف مقابل را به درد راضی کنند. ممکن است این محرومیت در نهایت برداشته شود، اما صورت مساله همچنان باقی است و جوهرهی نگاه امارت نسبت به زنان و حقوق آنها تغییر نخواهد کرد. جامعهی جهانی نیز نشان داده که در مقابل ارزشهایی که بیست سال جنگ را با استناد به آنها مشروعیت بخشید، کاملا نگاه کاسبکارانه دارد.
چرایی مخالفت طالبان با آموزش دختران
طالبان به لحاظ ایدئولوژیک نمیتوانستند در قبال تحصیل زنان موضعی متفاوت از این داشته باشند. کسانی که اندک آشنایی با مبانی فکری طالبان داشته باشند، تصدیق میکنند که هر گونه انتظار تغییری از سوی طالبان، انتظاری نابجا و بیثمر است. دورهی قبلی حاکمیت طالبان، نمونهی ناب تفکر طالبانی را به نمایش گذاشت. در آن دوره ما شاهد بودیم که چگونه زنان از حقوق اولیهی خود محروم شدند و احکام غیر انسانی و وحشیانهای همچون سنگسار در مورد آنها به اجرا گذاشته شد. طالبان پیش از آن که وارد کابل شوند، در مناطق تحت سلطهی خود دقیقا همین احکام غیر انسانی را در مورد زنان اعمال میکردند.
در شرایط فعلی برخی گمانهزنیها بر آن بود که طالبان تغییرات بیست سالهی جامعهی شهری در افغانستان را درک کردهاند و این ظرفیت در آنها به وجود آمده که در مقابل این تغییرات، انعطاف لازم را از خود نشان بدهند. چه بسا برخی نشانههای ضعیف نیز این گمانهها را تقویت میکرد. در حقیقت هم امروز در میان طالبان دو گرایش متضاد در رقابت با یکدیگر هستند: گرایشی که قصد دارد در مقابل انتظارات جامعه جهانی همراهی و انعطاف بیشتری از خود نشان بدهد و گرایش دیگری که همچنان بر بنیادهای رادیکال و افراطی این گروه وفادار است. تصمیماتی از این دست نشان میدهد که جریان رادیکال توانسته است حرف خود را بر کرسی بنشاند. حتی اگر باور کنیم چنین تصمیمی با هدف اعمال فشار بر جامعهی جهانی گرفته شده، باز هم به اعتقاد من ناسازگاری میان بنیادهای فکری طالبان و حقوق و مطالبات زنان یک ناسازگاری بنیادی است که با وصله و پیوند نمیتوان آن را مرتفع کرد. به عبارت دیگر، حتی آن گروههایی از طالبان که به ظاهر آمادگی بیشتری برای نشان دادن انعطاف در خصوص مسائلی از این دست را دارند، صرفا بر اساس نگاهی تاکتیکی و بر اساس برخی مصالح موقت، حاضر به چنین انعطافی هستند. هر گاه فشارها بر روی رژیم طالبان بیشتر شود و نیازمندی طالبان برای شناسایی بینالمللی مرتفع گردد، ما شاهد بازگشت بسیاری از احکام ناعادلانهو غیر انسانی طالبان در خصوص زنان خواهیم بود.
راه حل چیست؟
ظرفیتهای مبارزه در داخل کشور به شدت محدود است. جریانهای سیاسی در عین این که در حالتی از فروپاشی و اضمحلال به سر میبرند، نگاه اصیل و صادقانهای نسبت به مطالبات زنان ندارند. مبارزات مدنی از سوی زنان فعال در داخل کشور نیز با سرکوب طالبان مواجه شد و با توجه به بالا رفتن هزینههای هر گونه مواجهه در داخل کشور با سیاستهای طالبان، امید این که بتوان از طریق مقاومتهای مدنی بهجایی رسید، هر روز کمرنگتر میشود. در چنین شرایطی تنها راه، فشار خارجی است که البته در این قسمت نیز نباید چندان خوشبین بود. جامعهی جهانی در خصوص افغانستان گام به گام از استانداردهای نخستین خود عقب نشینی کرده است و هیچ فشار قابل توجهی بر طالبان برای تمکین در مقابل انتظارات جامعهی جهانی بهچشم نمیخورد. طالبان نیز بهخوبی زبان مذاکره با این جماعت کاسبکار را آموخته و از آغاز مذاکرات دوحه تا کنون، قدم به قدم جامعهی جهانی را وادار به عقب نشینی از مواضع نخستین خود کرده است. در مجموع من امیدوار نیستم. آری، تراژیک و غمانگیز است که هیچ نشانهی امیدوار کنندهای به چشم نمیخورد.
درعین حال، اگر بخواهم بیاعتنا به این نشانههای ناامید کننده، همچنان به دنبال روزنههای امید باشم، چه بسا باید بگویم که ما بایستی بتوانیم افکار عمومی جهان را با خود همراه کنیم. درست یا نادرست، امروزه داعیههای حقوق بشری بیش از هر داعیهی دیگری در سطح بین المللی از مشروعیت برخوردار بوده و امکان همراهسازی و کسب همدلی جامعهی جهانی با آنها وجود دارد. من ممکن است به لحاظ ذهنی معتقد باشم که بسیاری از مطالبات سیاسی گروههای مخالف با طالبان از حقانیت و مشروعیت برخوردار هستند. اما واقعیت این است که در سطح بین المللی این مطالبات سیاسی فاقد جذابیت هستند. دنیا، امروز بیش از آن که به مطالباتی که رنگ قومی، سیاسی و یا مذهبی داشته باشد گوش فرا دهد، آمادهی شنیدن مطالباتی است که صرفا رنگ و بوی انسانی دارند. بههمین دلیل است که بازتاب بین المللی حرکتهای اعتراضی زنان به مراتب از تمام تلاشهای سیاسی و حتی نظامی گروههای مخالف با طالب بیشتر بوده است. این یک فرصت است. هم برای زنان و هم حتی برای دیگر مخالفان طالبان. فرصتی که میتوان از آن برای تعدیل این نظام افراطی استفاده کرد. این که در عمل تا چه اندازه از این فرصت بهرهبرداری خواهد شد، باید صبر کرد و دید. کسی مثل من که تجربهی تلخ این بیست سال بر ذهنیتش مستولی است، چندان خوشبین نیست. ممکن است دیگران این نگاه را بدبینانه بنامند، اما من ترجیح میدهم آن را واقعبینانه بنامم.
نظر بدهید