اسلایدر گفتگو

«راز بقای طالبان سلبی است نه ایجابی»

(گفتگویی با محمد محق پژوهشگر دینی)
این نوشته، حاصل گفتگویی است که جاده ابریشم در مورد طالبان با محمد محقق داشته است. محمد محق از نویسندگانی است که در مورد جریان‌های سلفی و نحله‌های تکفیری اسلام و در کل در باره‌ی بنیادگرایی تحقیقات خوبی انجام داده است. وی صاحب مقالات و کتب متعددی در این رابطه است و اکنون به عنوان سفیر در کشور مصر ماموریت دارد. جاده ابریشم از جناب محق سپاسگزار است که به پرسش­هایش پاسخ ارایه کرده است.
جاده‌ی ابریشم: طالبان چی پدیده‌ای ست؟ آیا یک جریان سیاسی است که به دنبال منافع خاص قومی می‌باشد یا یک نهضت دینی است که به دنبال اعمال آموزه‌ها و آرمان‌های اعتقادی است یا محصول بازی‌های استخباراتی است؟ ماهیت طالبان چیست؟
محق: طالبان در اساس یک گروه ساخته شده به دست استخبارات پاکستان است که بتواند جنگ نیابتی آن کشور را در افغانستان به پیش ببرد. عوامل ایدئولوژیک مذهبی و احیانا تباری و قبیله‌ای هم در درجاتی پایین تر نقش دارند، اما این‌ها عوامل درجه اول نیستند و نقش ثانوی دارند. مهمترین ویژگی طالب که ماهیت واقعی آن را تشکیل می‌دهد همان ساخته شدن به دست استخبارات پاکستان است که هم پیدایش خود را مدیون آن است و هم تداوم حیات خود و استمرار جنگ خود و هم سایر مولفه‌های وجودی خود را. اگر پای استخبارات و اردوی پاکستان، و اخیرا ایران، در میان نمی بود و حمایت هم پیمانان پاکستان از این گروه وجود نمی‌داشت، طالبان نه تنها در مقابل اردو و پلیس افغانستان نمی‌توانستند برای چند ماه دوام بیاورند بلکه در مقابل دیگر گروه‌های صاحب نفوذ در افغانستان هم از پا در می‌آمدند. طالبان تداوم موجودیت و حیات سیاسی-نظامی خود را سرتاپا مدیون اردوی پاکستان و کشورهای هم پیمان آن هستند.

جاده‌ی ابریشم: ریشه‌های کلامی تفکر طالبانی در تاریخ اندیشه اسلامی به کی و کی‌ها بر می‌گردد؟ طالبانیزم ذیل کدام یک از نحله‌های کلامی جای می‌گیرد؟
محق: طالبان از نظر کلامی هویت یکدست و چارچوب بندی شده‌ای ندارند. اما در تقسیم بندی‌های کلان در خانه سلفیت قرار می‌گیرند، ولی نه سلفیت خالص بدان گونه که در عربستان است. تفکر طالبان آمیزه‌ای از حنفیت سطحی دیوبندی و افکار جهادی سلفی و سنت‌های قبیله‌ای و عرف‌های روستایی است. اما طالبان آنقدر در پی تحکیم مبانی فکری خود نیستند که در پی بسط نفوذ مسلحانه خود در مناطقی از افغانستان هستند به امید سیطره بر تمام کشور.
جاده‌ی ابریشم: ریشه‌های تاریخی طالبان به کی و کجای تاریخ افغانستان بر می‌گردد؟ در مورد زمینه‌های تاریخی این گروه اگر توضیح دهید.
محق: از نظر تاریخی می‌توان شباهت‌هایی میان طالبان و جریان‌های کوری مانند قیام ملای لنگ و برخی گروه‌های جهادی دهه هشتاد میلادی قرن گذشته پیدا کرد، و حتی برخی شباهت‌ها میان آن‌ها و گروه جهیمان عتیبی در سعودی و پیش از آن گروه خلافت طلب هندی در قرن نزدهم به رهبری سید احمد بن عرفان و شاه اسماعیل دهلوی وجود دارد. اما این گروه بنا به اینکه ماهیت واقعی آن را بازی‌های استخباراتی تشکیل می‌دهد ریشه محکمی در هیچ یک از جریان‌های یاد شده ندارد، و صرفا شباهت‌های موردی میان آن به حسب اتفاق دیده می‌شود. درست نیست که یک گروه مزدور و وابسته استخبارات بیگانه را به جریان فکری خاصی پیوند زد، هرچند شباهت‌هایی هم داشته باشند.
جاده‌ی ابریشم: چرا ناگهان گروهی به نام طالبان و با این تفکر سر برآورد؟
محق: ظهور طالبان ناگهانی نبود، بلکه ادامه سیاستی بود که از زمان تاسیس پاکستان در پیش گرفته شد. رهبران پاکستان که از هند می‌ترسیدند بقای کشور خود را در تقویت گروه‌های مذهبی می‌دانستند تا به کمک آن‌ها مطالبات قومی و ملی گرایانه را تضعیف کنند، خصوصا در میان مردمان غیر پنجابی، و برای این هدف به شکل سیستماتیک به حمایت از نهادهای مذهبی پرداختند. آنان تصور می‌کردند که اگر جنگی با هند صورت بگیرد به تنهایی خود بازنده خواهد بود، اما آنچه آنان را کمک می‌کند که در این جنگ دست بالا را داشته باشند عنصر عقیده است و گروه‌های مذهبی می‌توانند موضوع پاکستان و هند را از حد یک اختلاف متعارف میان دو کشور متخاصم به سطح یک نبرد بنیادین میان خیر و شر و میان حق و باطل و میان اسلام و کفر ارتقا بدهند. برای چنین هدفی گروه‌های لیبرال و سکولار توانایی نداشتند و حتی احتمال می‌رفت که این گروه‌ها بتوانند راه سازش با هند را نیز به اساس پرگماتیسم در پیش بگیرند. اما برخی از گروه‌های مذهبی با جنون احساسات شان در مقابل هر منطق سیاسی مقاومت می‌کنند و سربازان جان برکفی هستند که با هر شعار فریبنده‌ای خود را به کشتن می‌دهند. ارتش پاکستان از این نظر به تمام گروه‌های افراطی مذهبی به مثابه بازوی استراتژیک خود می‌نگرد که در جنگی جدی با هند یا افغانستان به شدت به آن‌ها متکی خواهد بود.
جاده‌ی ابرزیشم: راز بقای طالبان در چیست؟
محق: راز بقای طالبان سلبی است نه ایجابی. یعنی بقای آنان به مولفه‌های مهم درونی این گروه بر نمی‌گردد که طرح‌هایی مردم پسند داشته باشند، یا دانش بهتری برای حکومتداری یا شیوه‌های پیشرفته‌تری برای عرضه خدمات اساسی برای مردم در اختیار داشته باشند. بقای طالبان به ضعف‌های طرف مقابل بر می‌گردد. این ضعف در سطوح مختلف بوده است، مثلا جامعه جهانی به ویژه امریکا و اروپا با آنکه می‌دانستند پاکستان در پس این جنگ تروریستی قرار دارد اما هیچ گاه فشار کافی بر این کشور وارد نکردند تا مجبور به توقف حمایتش از طالبان و تجهیز آنان برای جبهات جنگ بشود. همچنان در داخل افغانستان، دولت هیچ گونه طرحی در هیجده سال گذشته برای مقابله با بسترهای فکری طالبان نداشته و هیچ گاه جدی به این موضوع نیندیشیده است. من نمی‌گویم که این کار عمدا صورت گرفته است، اما از روی بی مسئولیتی، نا آگاهی و بی برنامه‌گی در این زمینه خلئی وجود داشته است که برای طالبان فرصت فعالیت را بیشتر از گذشته مساعد ساخته است. مثلا در مورد روایتی که پس از سقوط طالبان در افغانستان ارائه شد، هیچ اراده ای جدی در دولتمردان ما وجود نداشت که به جای روایت طالبانی عرضه و ترسیخ شود. حتی روایتی یکدست اساسا شکل نگرفت، بلکه گروه‌های جهادی سابق هم و غم خود را بر تقابل با تکنوکرات ها و از غرب برگشته ها گذاشتند، نیروهای لیبرال تمرکز خود را بر به حاشیه راندان به اصطلاح آنان جنگ سالاران گذاشتند، سیاستمداران به تضادهای قومی و تباری دامن زدند تا به منصبی برسند، و بخشی از جامعه مدنی هم همه توجه خود را به پروپوزل نویسی و فند گیری برای پروژه‌های کاذب و نمایشی معطوف کردند. البته استثنائاتی در هر طیف هست، اما روند کلی امور به گونه ای بود که عرض کردم. در نتیجه، مردم دقیقا نمی‌دانستند که افغانستان پس از طالبان چگونه است و چگونه باید باشد و چگونه می توان به این هدف رسید. این ضعف ها سبب بقای طالبان شده است نه توانایی‌های برتر آنان.

جاده‌ی ابریشم: آیا طالبانیزم به نظر شما در آینده ما نیز خواهد بود یا تفکری محتوم به انقضا است؟
محق: طالبانیسم به مثابه گرایش فکری و نحوه خاصی از نگریستن به زندگی و به اجتماع متاسفانه در افغانستان پیشینه‌های بسیار دورتری دارد. نیروهای روشنفکر و تحصیل کرده ما نتوانسته‌اند در بسیاری از شهرهای کوچک و روستاها و حتی در حواشی شهرهای بزرگ، ارزش‌های مدنی را ترویج و مردم را با مقتضیات زندگی در عصر حاضر آشنا کنند. در نتیجه شکاف عمیقی بین سنت و مدرنیته دهن باز کرده و افغانستان را بلعیده است. اما طالبانیسم به مثابه تشکیلات سیاسی-نظامی حیاتش به حمایت پاکستان و معادلات منطقه بستگی دارد و تا این معادلات تغییر نکند این پدیده همچنان پابرجا خواهد ماند.
جاده‌ی ابریشم: آیا مدل حکومت طالبانی را در کدام کشوری دیگر هم داریم؟ تفاوت شیوه حکومتی امارت با ولایت فقیه در چیست؟
محق: از نظر ماهیت نظام‌ها من تفاوت عمده‌ای میان امارت و ولایت فقیه نمی‌بینم، چراکه در هر دو سلطه فردی غیر منتخب از سوی مردم و غیر پاسخگو به جامعه ستون اصلی نظام را تشکیل می‌دهد. اما اگر در مقام مقایسه میان، مثلا، نظام ایران و طالبان باشیم تفاوت‌های چشمگیری وجود دارد. البته من فکر می‌کنم که این تفاوت‌ها ریشه در تفاوت سطح فرهنگ و خاستگاه اجتماعی این دو دارد. جامعه ایران روند مدرنیزاسیون را بسی پیشتر از جامعه ما شروع کرده و تغییرات مدرن به کمک دانشگاه‌ها، برنامه‌های آموزشی و فعالیت های سیاسی احزاب چپ و راست و میانه خیلی زودتر به راه افتاده است. این تفاوت در بنیه جامعه خود را در شکل و شمایل نظام‌ها هم نشان می‌دهد.
جاده‌ی ابریشم: امکان حکومت/حکومت‌های دینی را در جهان کنونی چگونه می‌بینید؟
محق: حکومت‌های دینی به معنایی که در علوم سیاسی به نام تئوکراسی معرفی شده‌اند، از نظر اکثریت مردم، حتی بخشی از گروه‌های بنیادگرا هم طرفدار چندانی ندارد. اما حکومت‌های دینی غیر تئوکراتیک که اغلب گروه های سیاسی دینی ادعای برقراری آن را دارند بیشتر در بستری ایدئولوژیک و همراه با منازعات حزبی مطرح شده است. تا کنون تئوری مشخصی که جای خود را در علوم سیاسی باز کند در این زمینه عرضه نشده تا در مجامع علمی و اکادیمیک مطرح شود و مورد نقد و بحث علمی قرار بگیرد. از این رو، من به لحاظ تئوریک آینده ای برای چنین نظام‌هایی نمی‌بینم، اما به لحاظ سیاسی هنگامی که استراتژی کشورها و قدرت‌های بزرگ تغییر کند، چنانکه پیش از این نیز دیده شده است، این نوع نظام‌ها بخت به قدرت رسیدن دارند.
جاده‌ی ابریشم: نظر تان در مورد پروسه صلح چیست؟ آیا به نتیجه خواهد رسید؟ اگر آری، به کدام نتیجه؟ اگر نه، چرا؟
محق: اگر در پروسه صلح بر حفظ و تقویت نهادهای اساسی دولت مانند پلیس، اردو، استخبارات، قضا، تعلیم و مانند این ها توافق روشنی صورت نگیرد و این نهادها از اینکه دستخوش تغییرات سیاسی بشوند مصئونیت نداشته باشند، آن صلح به جایی نمی‌رسد و سرانجام آن جنگ‌های داخلی و تجزیه کشور خواهد بود. صلح در صورتی نتیجه می‌دهد که بر اصل ساختار دولت اتفاق حاصل شود و توافق بر سر پالیسی‌ها و برخی قوانین و مقرره‌ها و مکانیسم های مشارکت گروه‌های مختلف در نظام صورت بگیرد.
جاده‌ی ابریشم: آیا طالبان تا زمانی که طالب است، میتواند تغییر کند؟ اگر نه، آیا زندگی در ذیل امارت دشوار نیست واقعا؟
محق: هنوز تغییری در طالبان دیده نمی‌شود. تفکر آنان مثل گذشته است. رویکرد شان به بسیاری از امور فرق چندانی از زمان سیطره شان بر بخش‌هایی از افغانستان نکرده است. اگر منتظر این باشیم که آنان در اثر تکامل تدریجی تغییر کنند این روند چند نسل زمان می‌برد، و تا آن زمان، اگر کشور تحت سیطره آنان باشد کاملا از هم می‌پاشد. تغییری که در طالبان ممکن است بیاید تغییر اجباری است، به شکلی که در برخی دیگر از کشورهای جهان نیز تجربه شده است، یعنی با زور بر سر گروه‌هایی فاشیستی قبولانده شد که باید به همزیستی با گروه‌های دیگر تن بدهند و از شیوه‌های ستیزه جویانه و انحصارگرایانه خود دست بکشند. باید با خلع سلاح و ملزم ساختن شان به قوانین رایج کشور و عرف‌ها و کنوانسیون‌های بین المللی آنان را فرصت داد تا وارد روند سیاسی شده و در زندگی اجتماعی مشارکت کنند. تا وقتی که گروهی میلیتاریستی هستند تغییری در جهان بینی و طرز تفکر شان آمدنی نیست و جامعه اگر گرفتار شان بشود همان راه و رسم سابق این گروه تکرار خواهد شد.
جاده‌ی ابریشم: شما چی تغایر و تضادهایی میان اندیشه طالبانی درکل و مدل حکومتی آن به خصوص با فرآورده‌های دنیای جدید می‌بینید؟
محق: در تفکر طالبانی قانون اهمیت چندانی ندارد، و به جایش فرمان‌های امیر المومنین و عرف‌های قبیله‌ای اهمیت و گاه قدسیت پیدا می‌کند. همچنان آنان با تعلیم مدرن سر ستیزه دارند و از اکثر دانش‌ها و هنرهای معاصر متنفر هستند و اگر توانایی داشته باشند این گونه از تعلیم را از بین می برند و به علوم و دانش های اندکی اجازه خواهند داد که آموزش داده شود و عمده تمرکز بر دانش دینی سنتی خواهد بود. علاوه بر آن، دگر پذیری، پلورالیسم سیاسی و فرهنگی و تنوع برداشت‌ها از مسایل دینی را اگر بتوانند محو خواهند کرد. از همه بدتر دشمنی عمیق شان با حقوق زن است که حضور آن را در اجتماع تحمل کرده نمی‌توانند و هر چه در توان شان باشد برای سرکوب زنان به کار خواهند بست.
جاده‌ی ابریشم: مردم افغانستان با وضعیت فکری و فرهنگی کنونی با امارت می‌توانند خوب سر کنند یا دموکراسی؟ کدام وضعیت و نظام شایسته این مردم است؟
محق: درست است که در افغانستان دموکراسی به معنای واقعی کلمه تطبیق نشده است، چراکه انسان‌های دموکرات و فرهنگ دموکراسی در این جا ریشه نداشته است. از این رو آنچه به نام دموکراسی عرضه شده است عناصر اندک و سطحی از دموکراسی را با خود داشته است. اما یک چیز کاملا واضح است که حتی بدترین تجربه دموکراسی نیز از بهترین تطبیق امارت بهتر است. امارت در اساس خود فرعونیت است. در امارت استبداد فردی به شکل وحشتناکی تبارز می کند و همه جامعه را زیر سیطره خود قرار می‌دهد. در زمان طالبان حتی خطیبان مساجد آزاد نبودند که چه بگویند. اگر کسی نام ملا عمر را در خطبه‌های جمعه نمی‌برد، با آنکه بدعتی آشکار در دین بود، مورد مجازات حبس یا حتی ممنوعیت از خطبه و امامت مسجد قرار می‌گرفت. اگر مقایسه ای میان دیکتاتوری و استبداد کسانی مانند استالین و هیتلر با نظام امارت ملا عمر صورت بگیرد، دیده می‌شود که نظام استالین و هیتلر، با همه ابعاد وحشتناکی که این دو نظام داشتند، باز نسبت به امارت ملا عمر بهتر بودند. دلیلش واضح است، آنان نهادهای دولتی را قبول داشتند و می‌دانستند که نظم یک جامعه نیازمند وجود نهادها و موسساتی است که استخوان بندی اصلی یک جامعه را تشکیل می‌دهد. با فروپاشاندن نهادهای دولتی جامعه نیز کاملا در هم می‌پاشد. در نظام امارت طالبان تنها دو لایه وجود داشت، یکی گروه مسلحی که با همه به زبان شلاق سخن می‌گفت و دیگری مردمی که از نظر اجتماعی به شکل گله حیوانات و فاقد هر گونه تشکل اجتماعی باید می بودند تا امکان دادخواهی و بالا کردن صدای اعتراض خود را هم پیدا کرده نتوانند. نظام امارت خواهان جامعه سرکوب شده، یکدست شده به زور، ساکت، و فاقد هویت است تا کار بر تفنگداران آن آسان شود و هر گونه که می‌خواهند با سرنوشت مردم بازی کنند بدون این که امکان کوچکترین اعتراضی وجود داشته باشد.