گفتگوی از محمد احمدی با صحرا کریمی نویسنده و کارگردان فیلم
محمد احمدی: خانم کریمی تشکر که به هفته نامه جاده ابریشم فرصت گفتگو دادید. میدانیم که شما متولد ایران هستید و تحصلات خود را در عرصه سینما نیز در خارج از کشور شروع و به پایان رساندید. تا کدام سطح در بخش سینما درس خواندید؟ تا اکنون چند فیلم ساختید، در کدام بخشها نقش ایفا کردید و داستانهای فیلم شما بیشتر کدام موضوعات اجتماعی را در بر میگیرد؟
صحرا کریمی: به مدت ده سال به طور مسلکی و تخصصی در رشته کارگردانی فیلم داستانی و مستند در دانشکده فیلم پراگ جمهوری چک و دانشکده فیلم جمهوری اسلواکی درس خواندم. دارای دو مدرک لیسانس در رشته کارگردانی فیلم مستند و کارگردانی فیلم داستانی هستم؛ دوره ماستری را در رشته کارگردانی فیلم داستانی گذراندم و مدرک دکترا را در رشته کارگردانی فیلم داستانی با گرایش به نشانه شناسی و زیبایی شناسی در سینما به دست آوردم. بیش از سی فیلم کوتاه، دو فیلم مستند بلند ساختهام و فیلم بلند داستانیام «حوا، مریم، عایشه» رونمایی شد. این فیلم را در داخل افغانستان و با بودجه شخصی و حمایت خانوادهام ساختم. سالهایی که در ایران مهاجر بودیم، در دورانی که محصل رشته ریاضی و فیزیک در دبیرستان بودم در دو فیلم «دختران خورشید» به کارگردانی مریم شهریار و «خواب سفید» به کارگردانی حمید جبلی در نقشهای اصلی تجربه نقش آفرینی را داشتم.
از آنجایی که من تجربه دوبار مهاجرت ( ایران و اروپا) را دارم، مساله هویت انسانی یکی از دغدغههای اصلی است. او از از اینکه زن هستم و در جغرافیایی به نام افغانستان، با تمام تعریفها و محدودیتها و چالشهایی که برای زنان وجود دارد، زندگی میکنم؛ بنابراین زنان و روایتهای زنانه نیز بخش دیگری از دغدغههای اصلی من است. در دوران محصلی و دانشجویی بیشتر روی موضوعات مهاجرت و انسان مهاجر تمرکز کرده بودم و فیلمهای کوتاه زیادی در این مورد ساختم؛ که یکی از مهمترین آنها «نسیمه، خاطرات روزانه یک دختر مهاجر» بود که جایزه بهترین فیلم داستانی نیمه بلند را از «آکادمی فیلم اسلواکیا» از آن خود کرد. وقتی تصمیم گرفتم در افغانستان فیلم بسازم، تمرکزم روی داستان زنان سرزمینم است؛ اما نه از زاویه ای تکراری و کلیشهای؛ بلکه تاکید من روی روایتهایی است که روی سه مساله جبر و اختیار؛ خیر و شر؛ هویت و زنانگی حرفهای زیادی برای گفتن دارند. حالا این روایتها و داستان در هر قالب روایی و ژانر سینمایی میتواند نمود کند. فیلم جدید من «حوا، مریم، عایشه» روایت سه زنی است که با مساله اختیار و جبر و هویت زنانه شان در افغانستان روبرو هستند.
احمدی: در مورد فیلم دختران خورشید صحبت کنید و نیز بگویید نقش شما در این فیلم چه بود؟
کریمی: پدرم همیشه میگفت تو به دلیل علاقهی بسیار به ساخت و ساز و وسواس و نوعی کمالگراییات و با توجه به رشتهات که ریاضی و فیزیک است، مهندس خوبی خواهی شد. من هم فکر میکردم که در دانشگاه رشته مهندسی را خواهم خواند. اما تقدیر گویی سرنوشت کاملن متفاوتی را رقم زده بود برایم. من با خواهر بزرگترم زهرا همیشه لجبازی میکردم و به حرفهایش گوش نمیدادم. این عدم تمکین از خواهر بزرگتر منجر به تنبیههایی میشد که مرا وادار میکرد از خانه بگریزم و بروم خانه کاکایم. آن روز هم یکی از روزهای گریز از خانه بود که وقتی در حیاط خانه را باز کردم با خانم زیبایی که در داخل ماشین نشسته بود بر خوردم. او مریم شهریار، کارگردان ایرانی بود که به تازگی از آمریکا برگشته بود و اولین فیلم سینماییاش را در ایران میساخت. در جستجوی دختری از افغانستان بود که در فیلماش بازی کند. این دیدار اتفاقی که در نتیجه گریز من از تنبیه خواهر بود، موجب شد که وارد دنیای سینما شوم. وقتی خانم شهریار از خواهرم راجع به من پرسید خواهرم با اینکه خیلی عصبانی بود از دستم اما خیلی با افتخار در مورد من پاسخ داد: خواهرم با استعداد است و از انتخابش پشیمان نمیشوید. ورود من به سینما، ورود به دنیایی کاملن جدید بود. دنیایی که هر چه بهتر با آن آشنا شدم بیشتر به آن دل بستم. دنیایی که هر چه در آن بیشتر فرو رفتم، کنجکاوی و علاقهام هم بیشتر و بیشتر شد. بجز فیلم دختران خورشید در یک فیلم سینمایی دیگرایرانی «خواب سفید» هم ایفای نقش کردم و جز اولین دختران افغانی بودم در ایران که وارد سینمای حرفهای آن کشور شده بود. اما بعد از این دو فیلم خواستم سازنده فیلم باشم تا پیش برندهی نقشی.
تجربه ایفای نقش در فیلم دختران خورشید تجربه به یاد ماندنی و نابی بود. و فیلم خودش هم فیلمی متفاوت با داستانی متفاوت بود که من خیلی خوشحالم که در آن یکی از نقشهای اصلی را بازی کردم. بازی در فیلم یک تجربه بود، اما بودن در کنار عوامل فیلم، آشنایی با دنیای فیلم سازی و کلن رفت و آمد با قشر هنرمند و فیلم ساز تجربه منحصر به فرد دیگری بود.
درست است که من دختر درس خوان و کتاب خوانی بودم و از درصد کنجکاوی و در عین حال هوش بالایی برخوردار بودم؛ اما تمام اینها محدود به یک محدودهی خاصی در بین مهاجران افغانستانی جنوب شهر تهران میشد. در بین چند نفر دوست و آشنا و فامیل و همصنفیهای ایرانی و دیگر هیچ. اما بازی در فیلم دختران خورشید و آشنایی با دنیایی بزرگتر از دنیای مدرسه و کوچههای مهاجرت و چند فامیل دور و نزدیک، باعث شد تا خواستههایم از زندگی و خودم هم بزرگتر شود. دیگر نمیخواستم فقط یک شاگرد درس خوان نامدار در یک مکتب دخترانه منطقهای مهاجر نشین در جنوب شهر تهران باشم. دوست داشتم اطرافم را و حتی دورتر از اطرافم رابیشتر بشناسم. جرات پیدا کرده بودم که جاها و مردمان ناشناخته بیشتری را بشنام و بدینگونه بیشتر یاد بگیرم. باور مندم که از یکجا نشستن و در دایرهای تکراری یکسری روابط و ضوابط فقط چرخیدن، هیچ تغییری را به وجود نمی آورد در زندگی آدمی. تغییر زمانی به وجود می آید که ما هم قدمی و گامی به سوی آن برداریم. در واقع بازی در فیلم دختران خورشید همان گام نخستین و مهمی بود به سوی تغییرات مهمی در سرنوشتم که همیشه خوشحالم از این اتفاق. اما این گام برداشتن به تنهایی امکان نداشت اگر مادرم از من حمایت و پشتبانی نمیکرد. در آن سالها در جامعهای به مراتب سنتیتر و بستهتر از حالا زندگی میکردیم. مخصوصن جامعه مهاجر افغانستان که همیشه به دنبال بهانهای بودند تا پشت سر دختر یا زن کسی حرف بزنند و تهمتهایی که آغاز و انتهایی نداشت. و سینما در نظر مهاجرین در آن سالها مثل یک حرفه ممنوعه بود. مادرم همه این مشکلات، حرفها، غیبتها، قضاوتها و تهمتها را به جان میخرید و مثل کوه پشت من ایستاد. مادرم با وجود تمام مشکلات هرگز مانع ورود من به دنیای سینما نشد. حتی برای دادن اولین تست بازیگری با من به دفتر فیلمسازی رفت. فیلم دختران خورشید تنها یک فیلم نبود که در آن نقشی را ایفا کرده باشم؛ بلکه نقطهی عطف آغاز بزرگترین تغییرات در سرنوشتم بود.
احمدی: بعد از ساختن فیلم دختران خورشید و شرکت در «فستیوال جهانی فیلم براتیسلاوا» چرا از ایران خارج شدید و چرا در اسلوالی تقاضای پناهندگی کردید؟
کریمی: من از کودکی دختر کنجکاوی بودم و همیشه دنیایی که در تخلیاتم میساختم، دنیای بیرون از محله مهاجرنشین بود. علاقهای عجیبی به دانستن داشتم، به دیدن مکانهای دیگر؛ زندگی در فرهنگی متفاوت. برایم یک مهاجر ساده در حومه کلان شهری به نام تهران رضایت بخش نبود و اینکه تخیلات قوی که داشتم و علاقهی بسیارم به قصه و داستان گویی باعث میشد از مرزهای کوچک بگذرم و ریسک گام برداشتن در مسیرهای جدید را بیاموزم تا قوه تخلیم را قویتر کنم، داستانهای بیشتری را بشنوم و با سرنوشت انسانهای بیشتری آشنا شوم؛ و این علاقه را هم مادرم سبب شد. مادرم جز زنانی بود که در کنار پدرم در بیرون از خانه کار میکرد. شبها که خسته به خانه بر میگشت عادت داشت که کتاب بخواند. آن زمانها حمله حیدری، ارسلان رومی و فرخ لقا، هزار و یک شب، داستان پیامبران از جمله کتابهایی بودند که من تمام کودکیام را با خواندن آن توسط مادرم سپری کردهام. علاقهی شدیدم به کتابخوانی را هم از مادرم آموختهام. بعدها که بزرگتر شدم وکتابها و داستانهای بیشتری را خواندم، گاهی بعضی از این داستانها و قصهها را در خواب میدیدم و یا در تخیلاتم تصویری شان میکردم. اما هرگز نمیدانستم که یک روزی این تخیلات تصویری و این شوق داستان خواندن و داستانگویی به کارم میآید.
وقتی مرا به جشنواره فیلم براتیسلاوا دعوت کردند و من ١٧ سال بیشتر نداشتم؛ این دعوت را تنهاترین شانس زندگی دانستم برای تحقق بخشیدن به رویاهایم و ساختن واقعی دنیایی که در تخیلاتم بار بار تجسم کرده بودم. وقتی به جمهوری اسلواکی مهاجرت کردم، تمام مدارک تحصیلیام را در ایران ترجمه و تایید وزارت خارجه ایران کرده بودم و می توانستم به راحتی در رشته مهندسی در دانشگاه مهندسی براتیسلاوا درس بخوانم. اما وقتی در اداره مهاجرت از من پرسیدند که اگر اینجا ماندگار شوم چه کار خواهم کرد من گفتم: میخواهم کارگردانی فیلم بخوانم. خوب یادم است که پلیس که یک خانم سن کلانی بود گفت: سینما و فیلم خواندن در کشور ما خیلی سخت است. امتحان ورودی جداگانه دارد و در رشته کارگردانی سالانه فقط پنج نفر را قبول می کنند، فکر میکنی میتوانی؟ من با اعتماد به نفس بالایی گفتم: بله میتوانم و بعد ده سال تمام تلاش کردم ، زبانهای جدید یاد گرفتم، درس خواندم، و کارگردان فیلم شدم.
احمدی: در کدام سال به افغانستان برگشتید و وضعیت سینما افغانستان را چگونه ارزیابی میکنید؟ در افغانستان چند فلم ساختید و موضوع فیلم شما در افغانستان چه بود؟ میشه در مورد فیلم «زنان افغان پشت فرمان رانندگی» کمی صحبت کنید.
کریمی: در سال ۲۰۱۳ که تحصیلاتم به پایان رسید از آنجایی که فیلمهای دوران دانشجویی ام جوایز بسیاری را از جشنوارههای بین المللی فیلم دریافت کرده بودند، همچنین تنها خانم خارجی ( افغانی) بودم که جایزه ی آکادمی ملی کشور اسلواکی را دریافت کرده بودم و موقعیت خیلی خوبی در کشور اسلواکی هم برای فیلم سازی و هم تدریس در دانشکده فیلم داشتم؛ اما تصمیم گرفتم که به افغانستان برگردم و زندگی کنم و داستانهای وطنم را روایت کنم. زیستن و دیدن زندگی مردمان سرزمینم بدون هیچ واسطه ای برایم خیلی مهم بود. نمی خواستم یک فیلم ساز سطحی که فقط تکیه بر شنیدهها و خواندههای اینترنتی و رسانهای دارد باشم. میخواستم در میان مردم زندگی کنم و روایت گر داستانهایی حقیقی و واقعی باشم.
سینما و فیلم سازی آنهم به طور جدی در افغانستان دوران پر از فراز و نشیبی داشته و همراه بوده با بی درکیهای فراوان. اما در این سالهای اخیر فیلم سازان جوانی که در بیرون از افغانستان درس خوانده اند؛ با دیدی نو و روایتگری نو فیلمهای قابل توجهی ساخته اند. و فیلم سازان داخل خود افغانستان هم در حال فعالیت در ساخت فیلم های کوتاه، مستند و داستانی هستند.که بعضی از این فیلمها، فیلمهایی ارزشمند و قابل بحث و گفتگویی هستند.،یعنی فیلم سازان داخل افغانستان فیلمهای کوتاه بلندی را ساخته اند که در جشنواره های بین المللی درخشیده اند و برای سینمای افغانستان و خود فیلم سازان افتخارات و جوایز ارزشمندی را به ارمغان آورد هاند. می توان به فیلم – گرگ و میش- شهربانو سادات، – نامه ای به رییس جمهور- رویا سادات، -هزاران زن چون من – صحرا مانی، – رهگذر نیمه شب – حسن فاضلی، – مار مادر- صدام واحدی و چند فیلم کوتاه و بلند دیگر که در چند سال اخیر ساخته شده اند و موفقیتهای بین المللی ارزشمندی را کسب کرده اند اشاره کرد.
سینمای افغانستان مخصوصن با فیلم سازانی جوان و با استعدادی که بسیاری شان در خارج از افغانستان تحصیل کرده اند، در مسیر خوبی قرار دارد و امیدوارم همینگونه ادامه پیدا کند و ما بتوانیم در ژانرها و سبک های مختلف اثرهای با ارزش سینمایی خلق کنیم؛ و سینمای افغانستان را از کهنگی و خاک زده گی نجات دهیم.
در افغانستان دو فیلم مستند بلند” زنان افغان پشت فرمان رانندگی” و ” پرلیکا” را ساختم. همچنین سه فیلم کوتاه مستند نیز ساختم که فیلم ” فرشتگان” یکی از فیلمهای کوتاهی بوده است که شخصن خوشحالم آن را ساختهام؛ چون تاثیرش تنها در محدوده فیلم ساختن نبوده؛ بلکه با ساختن این فیلم توانستم کمک ارزشمندی به دیده شدن ولایت دایکندی و مشکلات زنان در عرصه امکانات صحی و ولادتی کنم.
فیلم مستند ” زنان افغان پشت فرمان رانندگی” اولین تجربه فیلم سازی من در داخل خاک افغانستان بود. با تمرکز روی زندگی چند زن که میخواهند رانندگی یاد بگیرند و تمرکز خاص روی زندگی زنی تاکسی را؛ سعی کردم به موضوع محدودیت زنان در یک جامعه سنتی و در عین پس از جنگ بپردازم. فیلم در جشنوارههای مختلف فیلم در سراسر دنیا شرکت کرد و نزدیک به ٢۵ جایزه را از آن خود کرد. از شبکه تلویزیونی ” آرته” فرانسه چندین بار نشو شد و همچنین از شبکه ” بی بی سی “. این فیلم همچنین در سال ٢٠١٠ به عنوان بهترین فیلم مستند سینمای اسلواکی انتخاب شد.
احمدی: تفاوت ما و دیگران مثلا کشور همسایه ما ایران چقدر است؟ اگر جواب شما این باشد که ما در بخش سینما از دیگران عقب ماندیم چالشها و مشکلات سینما در افغانستان چه بوده است؟
کریمی: به نظر من مقایسه کردن سینمای ایران با سینمای کشورهای همسایه مثلن ایران کار درستی نیست. چرا اوضاع سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یک کشوری تاثیر مهمی در سینمای یک کشور دارد. از موضوع گرفته تا ساخت و پخش و نشر و رابطه با مخاطب ، سینمای افغانستان با چالشها، مشکلات، کج فهمیهای بسیاری روبرو است که بحثی طولانی و کاملن جداگانه را میطلبد . فقط میتوانم بگویم که برای داشتن سینمایی ارزشمند سالها زحمت و تلاش نیاز است و مبارزه با فهم عامی و منفی که در مورد سینما در افغانستان وجود دارد.
احمدی: نگاه جامعه افغانی در مورد سینما و خصوصا سینماگران زن چگونهاند؟ شما در ساختن فیلم با مشکلات اجتماعی و مذهبی در افغانستان بر میخورید؟
کریمی: دید عام مردم در افغانستان در مورد سینما منفی است و همراه با قضاوت کاملن فرهنگ ستیزانه و حضور زن در سینما حالا چه به عنوان بازیگر و چه کارگردان یک امر قابل قبول و جا افتاده در بین عموم مردم نیست. و این بر می گردد به درصد فهم اجتماعی از فرهنگ و هنر و سینما به طور خاص. این فهم و درک از درصد خیلی پایینی برخوردار است به دلایل مختلف موجه و غیر موجه.
در من ، خانوادهام همیشه حامیام بودهاند. حتی اگر موافق با حرفهی من نبودهاند، اما سنگ هم پیش پای من نینداخته اند. و این برای من خیلی ارزشمند است و اینکه دیگران چه نظر و قضاوتی دارند هیچوقت برایم مهم نبوده است. من اگر دل به قضاوت دیگران می سپردم، هرگز نباید فیلم ساز میشدم و فقط دلم را خوش میکردم به همان شغلهای کلاسیک که محبوب عام است و یا در نهایت در یک ادارهای کار میکردم و زندگی کارمندی را قبول میکردم. اما راه سخت فیلم سازی در جامعه افغانستان را انتخاب کردم چون حرفهای زیادی برای گفتن دارم که میخواهم از طریق قصهها و داستانهایی که به تصویر میکشم، آنها را با مخاطبین بسیاری در میان بگذارم. حرفهایی که میدانم بسیاری میخواهند با صدای بلند بزنند اما امکان و یا فرصت هرگونه ابرازی از آنها گرفته شده است. و این این یک رسالت است. رسالت هنری برای منی که هنرمند و فیلمساز هستم.
و بعد اینکه من یک زن هستم، تحصیل کرده، فیلم ساز، مستقل و بدور هستم از هر گونه باج دهی سیاسی، فردی، زنانه و حتی فرهنگی. و در افغانستان زندگی میکنم که کوهی از چالشهای عجیب و غریب که همیشه مقابل من بوده است و قد علم میکند. منتها حرفهی فیلمسازی انتخاب شخصی من بوده است، کسی مرا وادار نکرده است که فیلمساز شوم. بنابراین تمام مشکلات، چالشها و حتی محدودیتهایی که در افغانستان برای یک زن فیلمساز وجود دارد را قبول کردهام، بدون ترسی با آنها روبرو میشوم و مبارزه میکنم. بعد اینکه مگر زندگی بدون مبارزه ارزشی دارد؟ خیلی از زنان شاید در آرزوی زندگی راحتی باشند، مثلن ازدواج کنند، در خانه بمانند و مادرچند فرزند شوند و به هرچه که شوهرانشان بگویند و هرآنچه آنها انتخاب کنند راضی باشند و بسیار هم احساس خوشبختی کنند( که این نوع روش زندگی هم میتواند برای اکثریت به اتفاق جامعه قابل قبول باشد). منتها من اینگونه زندگی کردن و در کنج خانه نشستن و منتظر اینکه کسی خرج مرا بدهد را نمیپسندم. من از کودکی شاهد این بودم که پدر و مادرم در کنار هم نان آور خانواده مان بودند. و همیشه زنان زندگی من زنانی توانا، مستقل و دارای درایت و صلاحیت بودهاند. مادر بزرگم، مادرم، خالهام و خواهرم. باورمندم که یک زن توانایی این را دارد که در عرصههای مختلف در اجتماع فعالیت کند، در آمد شخصی داشته باشد و از لحاظ مالی مستقل باشد. استقلال مالی یک زن برای من ارزشی بی نهایت دارد. و برای رسیدن به این ارزش گاهی باید سرسختانه مبارزه کرد و در راه رسیدن به آن با تمام چالشهای ممکن روبرو شد و آنها را از سر راه برداشت. من کاملن مخالف هستم با این برداشت اشتباه جامعه مردسالار که میگویند زن اگر بیرون از خانه کار کند، نمیتواند مادر و یا همسر لایق و یا توانایی باشد. اینها همه توهم مات ذهنی جامعهای سنتی است. برای من هم فیلم ساختن آنهم در افغانستان همیشه پر از چالشهای بزرگی بوده است اما هرگز دل زده نشدهام، هر چالش نو برای من، انگیزهی جدیدی برای مبارزه است. بین دوستانم و آشنایان معروفم که زن قوی هستم و به سادگی میدان نبرد را رها نمیکنم..
احمدی: برخورد حکومتها در افغانستان با سینما چگونه بوده و وضعیت سینمای افغانستان در دوران مجادهین و طالبان چگونه بوده است؟ آیا آنها سینما و سینماگران زن را برسمیت میشناختند؟
کریمی: برخورد حکومتها با هنر و فرهنگ به طور عموم و سینما به طور خاص برخوردی بیتفاوت گرایانه و سطحی بوده است. به همین خاطر است که هرگز برنامه مشخص و جدی در عرصه هنر و سینما در برنامههای دولتی وجود نداشته است. در دوران جنگهای داخلی مجاهدین و طالبان تمام سرزمین و مردم ما تاثیر پذیر از اوضاع وخیم جنگ و ویرانی بودهاند که سینما و هنر افغانستان نیز مستثنی نبوده است. ویرانی در جنگ در همه جا ویرانی میآورد. بیشتر فیلم سازان با استعداد ما در آن دوران مهاجر شدند و با فیلم سازی خداحافظی کردند؛ اگر یکی دو فیلمی هم که در سالهای جهاد ساخته شده؛ بیشتر تبلیغاتی و سفارشی بوده است. در دوران طالبان؛ با به آتش کشیدن نوارهای فیلم آرشیو افغان فیلم، طالبان به صراحت مخالفت خودشان را با سینما و فیلم ساختن اعلان کردند. و در این میان زنان فیلم ساز کلن هیچ جایگاهی نداشتند و تعریفی هم نمیتواند برای این گروه از فیلم سازان داشت. زنان در دوران مجاهدین و طالبان به طور سیستماتیک و سنتی کاملن از عرصه فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی و هنری حدف شدند.
احمدی: بعد از شکلگیری حکومت جدید به رهبری کرزی دیدگاه اکثر مجاهدین در مورد هنر موسیقی و سینما تغییر کرد به گونه که از تلویزونهای اکثر مجاهدین فیلمهای سینمایی نشر میگردد، فکر میکنید که دیدگاه طالبان در مورد هنر موسیقی و سینما و خصوصا سینماگران زن تغییر کرده باشد؟
کریمی: به نظر من ما همه با دیدگاه طالبان در مورد زنان، فرهنگ، موسیقی و سینما کاملن آشنایی داریم. حتی تصور اینکه دیدگاه آنها تغییر کرده باشد یک توهم فریبنده است. ذات طالبانیسم ذاتی مخالف هنر و فرهنگ و فعالیت زنان است. و تغییر این ذات کاری بس دشوار است و مبارزه چندین نسل را میطلبد.
احمدی: شما نیز میدانید که گفتگوهای صلح با طالبان جریان دارد. احتمال دارد که طالبان بار دیگر در افغانستان بیایند. نگرنی شما به عنوان یک سینماگر زن و فعال حقوق زن از برگشت طالبان در افغانستان چیست؟ آیا برگشت طالبان فعالیتهای هنری، سیاسی و اجتماعی زنان را محدود نمیکند؟
کریمی: نگرانی من این است که هرچه تا امروز در عرصه هنر و سینما رشته کردهایم، پنبه شود. نگرانی من این است که به سادگی تمام دستآوردهایمان را که نتیجه قربانی دادنهای بسیار بوده؛ دو دستی به یک مشت انسان جاهل تقدیم کنیم و دلمان خوش باشد که صلحی در راه خواهد بود. من مخالف صلح و پایان جنک نیستم؛ اما قبول هم ندارم به هر قیمتی باید صلح کنیم با گروهی که تا دیروز تکه نکه مان می کرد و امروز میخواهند سهم در تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ما بگیرند.
احمدی: پیام شما به عنوان یک زن هنرمند به کسانی که گفتگوهای صلح را پیش میبرد چیست؟
کریمی: صلح بدون حضور جوانان و زنان که قشرهای مهمی از جامعه هستند امکان پذیر نیست. و جامعهای که روی فرهنگ و هنر خود سرمایه گذاری نکند؛ هرگز به فهم درستی از صلح نخواهد رسید.
نظر بدهید